گابریل آهی از ته دل کشید و دوباره به اژدهای کثیف چشم دوخت. اژدها به خواب فرو رفته بود ولی با این حال هنوز خطرناک بود.
- وای!... یه اژدهای مجارستانی!
- ساکت! مگه نمی بینی... تو دیگه کی هستی؟
دختر چشم از اژدها برداشت و به گابریل چشم دوخت.
- سلام. اما هستم... چه اژدهای خوشگلی دارید!
گابریل اول نگاهی به اژدهای کثیف و بعد نگاهی به اما انداخت.
- منظورت از اژدهای خوشگل، همین شاخ پای مجارستانی بود؟
- دقیقا!... میشه ازش یه نقاشی بکشم؟
گابریل سکوت کرد. انگار دختر در عمرش اژدها ندیده بود.
- اشکالی نداره بکش.
- ممنون!
در مقابل چشمان متعجب گابریل، دختر سریع بوم نقاشی اش را روی چهار پایه قرار داد و پالت رنگی را از نا کجا آباد ظاهر کرد.
- اولین باره که اژدها می بینی؟
- می تونم بگم بله، اولین باری که شاخ پای مجارستانی می بینم. البته دراگون ژاپنی کم ندیدم!... خب از کجاش شروع کنم!؟
گابریل که فکری به سرش زده بود لبخندی زد و گفت:
- یعنی تو می خوای این رو بکشی!؟
- بله. مگه این چه اژدها چه مشکلی داره؟
- نمی بینی چقدر کثیفه! چقدر لک زشت روی بدنش هست! ببین اما، نامتقارن بودن تصویر، به کار هنرمند لطمه وارد می کنه. اصلا کیفیت کار رو میاره پایین!
- جدی!؟ الان من دقیقا چی کار می تونم بکنم که اینطور نشه؟
- تو می تونی تمیزش کنی!... ببین، تازه وسایل هم اونجا فراهمه.
گابریل با گفتن این جمله اما را به سمت سطل پر از آب هدایت کرد.
- آفرین! تمیزش کن تا بتونی یه نقاشی قشنگ از این اژدهای نادر بکشی.
اما حرف گابریل را گوش کرده و با سطل آب به سمت پای اژدها رفت. همین که آب را روی پای اژدها ریخت، اژدها از خواب خوش برخاست. اما که شوکه شده بود چند قدم عقب رفت.
- ای وای، بیدار شد! حالا من چی کار کنم؟
- فقط به کارت ادامه بده!
اما به اطراف نگاه کرد ولی گابریل را ندید.
- کجا رفتی گابریل؟... فرار کردی؟
صدای گابریل از دور دست ها آمد.
- این چه حرفیه که می زنی! وزیر مملکت مگه فرار می کنه؟... می خوام بازم وایتکس بیارم; تو که اون یکی رو کلا رو پای شاخ پا خالی کردی.
اما تازه فهمیده بود چه خرابکاری ای کرده است. مخصوصا که سطل، سطل وایتکس بود!
کتاب اژدها شناسی:
نکاتی راجع شاخ پای مجارستانی: حساس ترین قسمت بدن یک شاخ پای مجارستانی، کف پایش است; به گونه ای که اگر طلسم یا چیز تحریک کننده ای با آن برخورد کند، اژدها از خود بیخود شده و شروع می کند به انجام دادن کار های غیر قابل پیش بینی...
****
- چرا این نکته زودتر یادم نیفتاد؟
اما با سرعت وسایلش را جمع کرد.
- گابریل من یه قرار مهم دارم، باید برم. خداحافظ!
- کجا رفتی؟ تو که هنوز...
گابریل با تعجب به اژدها که وحشی تر از قبل شده بود زل زد. اژدها داشت همه جا را به آتش می کشید.
مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!