-خب استاد چجوووووووو....
چند دقیقع بعد ترومن در کلبه ایی افتاده بود.
-این همان ساحره است که میگفتند؟
-به نظر همان است!
-خب نادان نقاشی را بنگر!!
دو مرد با لباس هایی که روش صلب بود بالای سر ترومن ایستاده بودند که تروم بهوش اومد:
-آآآآآآخ پروفسور میذاشتی کا کا کا ....شما کی هستید؟
-بگیرینش الااااااان
-ولی چرا مگه چیکار کردم؟
-به جرم سحر و جادو کردن قرار است به دار آویخته بشی!
-اما....صبر کن ...صبر کن ثابت کنید که من جادو کردم
یکی از مامور ها چوبدستی از جیب ترومن درآورد و به ترومن خیره شدند:
-این!
-
-ببرینش چرا درنگ میکنید؟
-گب به خودت بیا تو یک هافلی هستی تو به زرنگی معروفی...هوووووووووووومممممممم
ترومن رو خودش فشار میاره و فکر میکنه
- قربان چرا شکل عوض میکند؟
- توجه نکنید ببریدش!
ترومن یکهو به حالت عادی برمیگرده
-
-قربان کار های عجیب غریب میکند!چه کنیم
ترومن یکدفعه سرجاش وایساد
-یه پیشنهاد دارم
-چه پیشنهادی؟
-یه پیشنهاد خوب! :
-وای بر تو اگر پیشنهاد الکی و گزافی باشد
-نه ،من میتونم کاری کنم که شما به پول دار ترین افراد شهر تبدیل بشید
-گزافه گفتی الان؟
-نه به مرلین قس..یعنی به جون جفتمون تازه اگر من یک ساحره ام پس هرکاری از دستم برمیاد
-قربان فک نکنم گزافع گویی باشد
سربازا به فکر میرند رییس اونها رو بع ترومن
-خب یک سوال میکنم اگر جواب بدهی معلوم است تو گزاه گو نیستی ،باشد؟
ترومن چند لحظه فکر میکنه و با ترومن درونش صحبت میکنه
-چیکار کنم حالا؟
-قبول کن!
-خب شاید سوال سختی بکنه
-خب قبول کن یا مرگ یا زندگی خخخخخخ شوخی کردم سوال خاصی نمیپرسه از فکر ننه هلگا پرسیدم گفت سوال سختی نمیکنه!
-بااااشه
از فکر در میاد
-خب باشه سوالتون چیه؟
-خب دررویای من چه میگذرد اگر ساحره ایی گزاف نمیگویی و تو مارا ثروتمند میکنی و ما از شهر فرار میکنیم و ما شتر دیدیم ندیدیم و غیر ازین خودت میدانی...
- باید فکر کنم!
-سریعتر!!
دوباره با ترومن درونش شروع میکنه صحبت کردن
- خب ترومن جان خر بیار باقالی بار کن
-برات سوپرایز دارم ننه هلگا اینجاس!!
-الکیییییییییییی
-سلام فرزندم
-سلام نن جون
-نن جون چیه الان یکی تازه میاد میخونه میگه احترام نداره برا خودش این هلگا
-ببخشید! سلام بر مادر
-حالا خوب شد ،خب به نظرت یک سرباز همیشه چه ارزویی داره ?
-چمیدونم! شما اینجایی که بگی!
-خب حالا یکم فسفر بسوزونی بد نیس ، خب یک سرباز همیشه آرزو داره جای پادشاه باشه !
-دستت درد نکنه نن جو...یعنی مادر هلگا
-تشکر از من نکنی فکت درد میگیره؟
-تورو همیشه میبینم که عشقم
از حالت تفکر در میاد
- خب باید مراسماتی اجرا کنم تا بفهمم
-باشد بازش کنید !!
دستای ترومن باز میشه
_هیبالابلابلابلابلابلابلا بوووووووووووووو ییییییا
دستاشو بهم میزنه و دور خودش میچرخه
-اوووووووووو...
چشماشو باز میکنه
-تو در سرت رویای پادشاهی داری
ریسسشون به وجد میاد
-واای چطوری فهمیدی
-گفتم که من ساحره ام و همه چیو میفهمم!
- خب مارا ثروتمند کن سریع
- خب سه نفرتون روه به روی من وایسید کنار هم
اون هاهم همین کارو میکنن
-باید منو ببخشید ولی
براکیاننننندو دستای سه نفرشون بسته میشه
-ای ساحره حقه باز مارا رها کن
-ببخشید ولی برای اینکه چیزی یادتون نیاد اینم نیازه
اُبلی ویت سه تاشون همه چیو از یاد میبرن و با فکر کردن به کلاس تاریخ جادوگری به اونجا میره
-آآآآآآآخ درد داشت فک کنم سره راه خوردم به شاخه درخت
....اع لاوندر توهم اینجایی؟
-آره مجبور شدم حافظه چند نفرو از بین ببرم
-هوف منم مجبور شدم سه نفرو ببندم بعد حافظشون پاک کنم
-آره بخیر گذشت
...پایان...