نتیجه دوئل مگان راوستوک و زاخاریاس اسمیت:امتیازهای داور اول:
مگان راوستوک: 25 امتیاز – زاخاریاس اسمیت: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
مگان راوستوک:24 امتیاز – زاخاریاس اسمیت: 26 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
مگان راوستوک:25 امتیاز – زاخاریاس اسمیت: 26 امتیاز
امتیازهای نهایی:
مگان راوستوک: 24.66 امتیاز – زاخاریاس اسمیت: 26.16 امتیاز
برنده دوئل:
زاخاریاس اسمیت!.......................................
سازمان نظارت و بازرسی وزارت سحر و جادوزاخاریاس اسمیت که روی لبه صندلی نشسته بود، با نگرانی کراواتش را سفت کرد. احتیاجی به این کار نبود. کراوات کاملا سفت بود و حتی راه تنفس راحت زاخاریاس را بسته بود.
-چی شد؟ جواب رو اعلام نمی کنین؟
مسئول استخدام که زیاد خوش اخلاق به نظر نمی رسید، عینکش را در آورد.
-پرونده تونو خوندم. به نظر نمیاد واجد شرایط باشین.
زاخاریاس مثل فنر از جا پرید.
-نه... مطمئن باشین. من می تونم. هم واجدم هم شرایط. تمام عمرم دنبال این شغل بودم. کرایه خونمون عقب افتاده. مادر پیرم در بستر مرگه! آرزو داشت منو یک بار هم که شده به عنوان ناظر ببینه. نظارت و بازرسی مغازه های دیاگون رو به من بسپارین. نمی ذارم پشیمون بشین. من باید ناظر بشم.
مسئول، به ساحره ای بی خیال که روبروی زاخاریاس نشسته بود اشاره کرد.
-متاسفانه تجربه کاری خانم راوستوک خیلی بیشتر از شماست. معرفشون هم خیلی معتبره. شما به عنوان معرف لینی وارنر رو نوشتین. این حتی انسان هم نیست. حشره اس! ما چطوری روش حساب کنیم؟ خواهش می کنم بفرمایید بیرون. وقت ما رو نگیرین. خانم راوستوک، شما تشریف بیارین که شرح وظایفتونو بهتون بدم.
زاخاریاس، عصبانی و ناامید از اتاق خارج شد.
چند قدم از اتاق دور شده بود که متوجه شد چیزی در دستانش قرار دارد و بی اختیار در حال بازی با آن است.
دستش را باز کرد. ستاره درخشان بازرسی! بدون این که متوجه باشد آن را از روی میز برداشته بود.
برای یک ثانیه به عقب برگشت. ولی فکری کردی و به راهش ادامه داد.
مگان راوستوک که ستاره طلایی رنگ بازرسی را روی ردای سیاه رنگش نصب کرده بود سر تا پای خودش را برانداز کرد.
-ارباب خیلی خوشحال می شن. بدون این شغل، نمی تونستم توی هاگزمید و دیاگون دنبال سنگ جادو بگردم.
وارد اولین مغازه شد.
-بازرس هستم!
مغازه دار با تعجب جواب داد:
-شما که الان رفتین؟
-من؟ من الان اومدم!
مغازه دار اصلاح کرد:
-نه... منظورم بازرسه. یه آقایی برای بازرسی اومد. از همین نشان هم داشت. تا ته مغازه رو به هم ریخت. کم و کسریا رو نوشت. دفتر دستکمونم گرفت و برد. چیزی برای بازرسی نمونده.
مگان نمی توانست حدس بزند چه کسی ماموریتش را به خطر انداخته است.
چندین مغازه جلوتر، زاخاریاس سنگ سرخ رنگی را در مشتش گرفته بود.
-سنگ جادو ممنوعه آقا. اینو نمی دونستین؟
مغازه دار با نگرانی گالیونی از جیبش در آورد.
-نه...باور کنین نمی خواستم بفروشمش. این برای مصرف شخصیه. می شه بین خودمون بمونه؟
زاخاریاس با دیدن سکه، عصبانی تر شد.
-مصرف شخصی یا غیر شخصی. ممنوعه. اینو ضبط می کنم. سی گالیون هم جریمه برای اقدام به رشوه دادن به مامور دولت.
سنگ را برداشت، جریمه را گرفت، و در حالیکه نشان نظارت روی ردایش برق می زد به سمت خانه روانه شد. همراه لباس نظارت و سنگی که می توانست مادرش را نجات بدهد.
با یک تیر دو نشان زده بود. حتی سی و یک گالیون برای پرداخت کرایه خانه هم می توانست نشان سوم محسوب شود!