جلسه دوم:
حالا، من ازتون میخوام خوب به گذشتهتون فکر کنید. به خوابهایی که دیدید، و خوابهایی که بعدا مشخص شده پیشگویی بودن و به هر شکلی "تعبیر" شدن. تکلیف شما اینه که خاطرهی یکی از این خوابها و نحوهی تعبیر شدنش در آینده رو برام بنویسید.------
لوسی به جستجو در مغزش پرداخت؛ اما پس از چند دقیقه مغزش ارور ۴۰۴ داد و جمله ی "اطلاعاتی یافت نشد" را جلوی چشم لوسی آورد.
لوسی بیشتر فکر کرد، خیلی بیشتر، بیشتر از خیلی بیشتر و بالاخره به نتیجه ای رسید.
میتوانست سراغ جیسون برود و از او کمک بخواهد، جیسون همیشه و در هر موردی به او کمک می کرد.
دقایقی بعدنتوانست جیسون را پیدا کند.
هرجا را به ذهنش رسید گشت، در راهرو ها، در حیاط، در کشو ها، زیر کتاب ها و... .
جیسون نبود.
برای بار نمی دانم چندم، تیر لوسی به سنگ خورد.
انگار که با شروع هاگوارتز، نفرینی، طلسمی، یا چیزی شبیه به اینها فعال شده بود، چون تیرش همیشه می چرخید و سنگی پیدا می کرد و یک راست به همان میخورد، حتی اگر لوسی به سمت هدف شلیکش کرده بود.
البته که ناامید نشد.
تصمیم گرفت پیش اینیگو برود و از او کمک بخواهد،چون اینیگو چیزهای زیاد درباره ی خواب و تعبیرش و اینطور چیزها می دانست.
مدتی بعد-گوگو؟
-ها؟
-کمک لازم دارم یکم...
-برای چی؟
-برای تکلیف کلاس پیشگویی...
میشه یکم درباره ی خواب ها توضیح بدی؟
گوگو با بیحوصلگی به لوسی خیره شد.
-ببین خواب ها سه نوع هستن.
خواب های چرت و پرت، که در اثر پرخوری در وعده شام هستند و چرت و پرت میبینی.
این خواب ها معمولا طولانی هستن و حتی اگه وسطش هم بیدار شی و دوباره بخوابی، باز هم ادامش رو میبینی.
نوع دوم رویا هست، که در این مورد معمولا چیزایی که توی روز اتفاق افتاده و چیز هایی که خیلی بهشون فکر میکنیم رو میبینیم.
معمولا طولانی نیستن و تعبیرشون ۱۸۰ درجه با خودشون فرق داره، مثلا تو خواب میبینی داری پیاز میخوری، بعد فردا صبح میبینی ملانی داره پیاز پوست میکنه، البته نه برای تو، میخواد سالاد درست کنه!
نوع سوم بهش میگن الهام.
یعنی چیزی بهت الهام میشه توی خواب و فردا یا بعدا توی دنیای واقعی همون دقیقا اتفاق می افته.
این نوع خواب ها خیلی کوتاهن و حداکثر ۲۰ ثانیه هستن.
چیزی که پروفسور دلاکور ازت میخواد همین الهامه.
فکر کن ببین چه خوابی دیدی که دقیقا توی دنیای واقعی اتفاق افتاده.
موفق باشی.
بعد خمیازه ای کشید.
-من باید برم دیگه کار دارم.
-باشه... ممنون که توضیح دادی
لوسی به خانه ی اول برگشته بود.
اما حداقل الان چیزهایی درباره خواب ها می دانست.
حدود ۵ روز هم وقت داشت، پس منتظر ماند و برای احتیاط شب ها هم چیزی نخورد؛ اما باز هم جوابی نگرفت.
شب آخر-چطوره از خودم یه خواب در بیارم؟ پروفسور نمیفهمه... توی خواب های من نیست که... میگم فلان خواب رو دیدم ولی در حقیقت ندیدم...!
کمی مکث کرد.
- چطوره بکم خواب دیدم پروفسور دلاکور داره همه جا رو میشوره؟... نه این ضایع ست... چطوره بگم خواب دیدم لیسا با همه قهره کرده..؟ ...نه اینم ضایع ست...
پس چی بگم؟....
در همین فکر ها به خواب رفت.
لوسی فردا صبح، با دست خالی به کلاس پیشگویی می رفت که پایش لیز خورد و به پشت زمین خورد.
بلند شد و درحالی که دستش روی کمرش بود به در و دیوار نگاه کرد.
از در و دیوار هاگوارتز آب وایتکس و جوهرنمک پایین می ریخت و زمین از کف صابون و وایتکس پوشیده شده بود.
لوسی با تعجب به پروفسور دلاکور که تی در دست گرفته و دیوار ها را میسابید خیره شد.
-پرو..فسور؟
-بله؟
نپرس میدونم سوالت چیه!
همه جا تمیز بود و جای دیگه ای نمونده بود جز دیوار ها!
چشمانش را باز کرد.
با وحشت به در و دیوار خوابگاه خیره شد.
خواب دیده بود...
-بازم از این خواب چرت و پرت ها!
فردا صبح تنها چیزی که با خواب دیشبش جور بود خالی بودن دست هایش از هرگونه گزارشی بود.
- خواب همچین غیر ممکنی هم نبود ها... حیف که یکم بعیده..
البته که بعید نبود، چون همینطور که راه می رفت که پایش لیز خورد و به پشت زمین خورد.
بلند شد و درحالی که دستش روی کمرش بود به در و دیوار نگاه کرد.
از در و دیوار هاگوارتز آب وایتکس و جوهرنمک پایین می ریخت و زمین از کف صابون و وایتکس پوشیده شده بود.
لوسی با تعجب به پروفسور دلاکور که تی در دست گرفته و دیوار ها را میسابید خیره شد.
-پرو..فسور؟
-بله؟
نپرس میدونم سوالت چیه!
همه جا تمیز بود و جای دیگه ای نمونده بود جز دیوار ها!
لوسی جیغ کشید! از آن جیغ های بنفش کبودش!
-چته بچه؟ چرا جیغ میکشی؟ گزارشت رو که نوشتی که؟ برو بشین سرکلاس تا بیام.
-بله پروفسور! البته که نوشتم!