هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱:۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 642
آفلاین
به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه


در دادگاه کیفری امروز، به پرونده‌ی دو متهم رسیدگی می‌شود.
الف) سرکار خانم مورگانا لی فای، به دلیل کیفرخواست سوزانا هسلدن، شما موظفید تا 72 ساعت آینده توضیحات خود را به دادگاه وزارت اعلام دارید تا درباره‌ی پرونده‌ی شما تصمیم گیری صورت بگیرد. گفتنی است، عدم دفاع شما به مثابه‌ی تایید خطا قلمداد میشود.

ب) جناب آقای نیکلاس فلامل، نظر به شکایت وارده توسط جیانا ماری، شما جهت پاره‌ای از توضیحات وظیفه دارید تا 72 ساعت آتی به تاپیک آیا من مجرم هستم؟ مراجعه کرده و اظهارات خود را تسلیم دادگاه کنید.

با احترام،
تام جاگسن.

تصویر کوچک شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
به نام دولت کج و کوله - ملت گوشت و دنبه


متهم : نیکلاس فلامل
شاکی:من
شاهد ها:خب میتونم اون زمان رو نشونتون بدم یازم شاکی نیاز هست؟

جیانا مدت ها بود کاراگاه بود ولی نه توی این دنیا.از وقتی وارد دنیای جادویی شده بود فقط خودش را به عنوان کاراگاه میدید وقت اقدام جدی بود. اون هر کسی رو که میشناخت یا نه تحت نظر داشت و مراقبشون بود وقتی رز به جنگل رفت مشکوک شد ولی نتونست اقدامی بکنه چون الان در حال تعقیب نیکلاس بود .

نقل قول:
-نیکلاس امشب تو نگهبانی بده کسی رو نداریم جایگزین تام کنیم.
-مشکلی نیست.


جیانا نفسش رو حبس کرد .خیلی آروم سرک کشید نیکلاس متوجه او نشده بود.کمی بعد از رفتن همه و خالی شدن وزارت خونه، نیکلاس آروم آروم به سمت گنجینه ی زمان برگردون ها رفت. حدس جیانا درست بود.

نقل قول:
-خب بذار ببینم کی تو لیست نفرته این دفعه... .


نیکلاس دفترچه ی کوچکی از جیب پالتویش بیرون کشید و شروع به ورق زدن کرد. بعد از صد صفحه ی اول که فقط اسم یوان و ریگولوس به چشم میخورد اسم دیگری هم به چشمش خورد. از زیرشنل نامرعی کننده جیانا به لیست نگاه می کردکه از تعجب خشکش زد.

نقل قول:
-اها همین خوبه.


ترس در چشمان جیانا موج میزد فورا نقشه نیکلاس رو فهمید. بدون این که بفهمه دستش رو روی وقت برگردون گذاشته بود و آماده بود. نیکلاس یکم بدنش رو کش و قوس داد. نمی خواست تاریخ ها رو اشتباه کنه بعد از کمی تمرکز نفسش را به بیرون هل داد و پیچ زمانبرگردان را چرخوند. زمان عقب و عقب تر می رفت وزارت خانه کم کم نو و جدید تر می شد. نیکلاس همینطور که در زمان به عقب برمیگشت مکانش رو هم تغییر داد. در میان هیاهو و صدای جیغ و فریاد و خوشحالی و گریه نسل های گذشته که از پیش چشمش میگذشتند تا سر خیابان اومد و رو به رو در خانه ای ایستاد. ولی نمیدوست که همراه خودش جیانا رو هم آورده.

نقل قول:
-خانه ی زاموژسلی.

جیانا چوبدستی اش رو آماده کرد.پایین تابلویی که اسم خانه درج شده بود یک روبان قرمز پاپیون شده بود. نیکلاس خودش را به داخل خانه دعوت کرد و از پله ها بالا رفت. از داخل اتاق خواب صدایی اومد. بدن جیانا منقبض شد ولی خودشو نشون نداد.منتظر موند بدون این که بدونه چرا.

نقل قول:
-وای عزیزم. انگار یکی اومده تو خونه.
-نگران نباش من میرم ببینم چیه.

قلب جیانا آنقدر محکم می زد که نزدیک بود از سینه اش بیرون بپره.صدای مردانه ای که صدای زن را جواب داد همینطور به در نزدیک تر می شد. در را رد کرد و با دیدن نیکلاس، چشمانش و لوله ی تفنگی که نیکلاس انگشتش را روی ماشه گذاشته بود خشک شد. صدای امدن پای زن هم از داخل اتاق امد.

نقل قول:
-عزیزم چی شده؟ هـ.... .


زن و مرد، از ترس هم را در اغوش گرفتند. زن باردار بود و با دست شکمش را نگه داشته بود. هر دو میلرزیدند و به نیکلاس نگاه میکردند.

نقل قول:
-من متاسفم.


جیانا طاقت نیاورد شنل رو کنار زد و قبل از این که نیکلاس ماشه رو بکشه روی اون پرید.زن و مرد از دین اون تعجب کردن و بیشتر ترسیدن ولی وقتی دیدن جیانا تفنگ رو به گوشه ای پرت کرد خیالشان تا حدی راحت شد .
-تو بازداشتی .....به جرم تلاش به قتل.
-نمیتونی منو بگیری.....
نیکلاس که تا آن موقع متوجه نشده بود که کی باهاش درگیر شده بود با دیدن جیانا بی حرکت موند.
-تو چطوری؟
-ساکت شو.
جیانا با چشم هایی بی حالت نیکلاس را نگاه کرد و مشتش را رو صورتش کوبید. و بعد با یه ورد بیهوشش کرد و به سمت زن و مرد برگشت . چشم هایش به حالت عادی برگشته بود با مهربانی به سمت زن رفت و ازشون عذر خواهی کرد بعد حافظشون رو پاک کرد.
-آبیلوی ایت.
ناگهان متوج شد که شنلش خونی شده زمان برگردان رو برداشت و خودش و نیکلاس رو به زمان و مکان اولیه برگردوند و نیکلاس رو پرت کرد توی اتاقی و درش رو بست. قبلش هم چوبدستی اش رو برداشت. از شدت درد روی زمین افتاد و از هوش رفت.

این بود جناب قاضی در خواست کاراگاه رسمی شدن دارم


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۰

مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 94
آفلاین
به نام دولت کج و کوله - ملت گوشت و دنبه


شاکی : سوزانا هسلدن
متهم : مورگانا لی فای
شاهد : بر و بچه های جنگلی

صدای خش خش برگ های پاییزی از زیر کفش های سوزانا شنیده می شد ، نزدیک ظهر بود و همه جا آرام .

- اوه سوزانا ، حالا مجبور بودیم بیایم جنگل تاریک ؟ ، تو هرجا که باشی یه دونه از اون سوت هات بزنی این حیوونا مثل اجل معلق ظاهر می شن!
رز با صدایی پر از استرس این را زمزمه کرد .

سوزانا خندید و جواب داد : میدونی ، من فکر کنم تو به قشنگیه سوت های من حسودی می کنی ، اصلا بلدی سوت بزنی ؟

رز اخم کرد و دست به سینه در حالی که به همراه سوزانا ، در جنگل تاریک پیش می رفتند گفت : اصلا مگه سوت زدن به چه دردی می خوره ؟ من که مرلین رو شکر ، بلد نیستم با حیوونا حرف بزنم که حالا مجبور بشم بیام وسط جنگل و سوت زدن یاد بگیرم .

- مگه این حیوونا چه گناهی کردن ؟ این همه اونا میان ، یه بارم ما بیایم ؛
تازه ، چند وقته خبری ازشون نیست .

رز در حالی که خودش را از ترس بغل کرد بود ، با صدایی لرزان گفت : حالا هم مجبور شدیم قانون شکنی کنیم ، هم خطر جونمون رو تهدید کنه .

- من موندم تو چطور رفتی تو گریفیندور در حالی که شجاعتت از یه مورچه هم کمتره .

سوزانا بعد از گفتن این حرف ، یک سوت بلبلی زد .

او هم مثل رز انتظار داشت موج حیوانات به سمتش هجوم بیاورند ، اما دریق از یک جاندار .
لبخند سوزانا روی لبانش ماسید ، یعنی چه اتفاقی برای آنها افتاده بود ؟
یکبار دیگر دو انگشت دست راستش را روی لب هایش قرار داد و سوت زد ، یک هو یک تک شاخ عصبانی از زیر بوته ها پرید بیرون و به طرف سوزانا هجوم برد.
رز جیقی زد و عقب عقب رفت ، اما سوزانا آنجا ایستاده بود و با سردرگمی و عصبانیت به تک شاخ رو به روی عصبانی تر از خودش چشم دوخته بود .

حیوان با دیدن چهره سوزانا رام شد و به طرفش قدم برداشت ، با این کار او حدود بیست نوع حیوان جور وا جور با احتیاط از پشت بوته های تمشک آبی بیرون آمدند .
آن ها هم با دیدن سوزانا ، از سر کولش بالا رفتند ، معمولا اینجور مواقع می خندید ؛ اما اگر اینبار هم می خواست بخندد که جمله قبلی اضافی بود ، مطمعنا اینبار فرق داشت ، هیچ وقت سابقه نداشت که حیوانی از او بترسد یا احساس خطر کند .

رز نفس راحتی کشید و هنگامی که به طرف سو می رفت گفت : وای ، اون چش شده بود ؟

سوزانا که هنوزم سردرگم بود ، گفت : وحشت کرده بود ، حتما یکی ترسوندتشون .
بعد در خواست توضیحی از جانب حیوانات کرد ، چندی نگذشت که چهچه و تق تق و شیهه و جیر جیر جانور ها بلند شد ، سوزانا که کلا هرج و مرج دیوانه اش می کرد فریاد زد : یکی ، یکی

همه ساکت شدند ، و پروانه ای روی شونه سوزانا نشست و نزدیک گوشش شد و شروع کرد به حرف زدن.

هر ثانیه ای که می گذشت اخم های سوزانا بیشتر در هم می رفت و صدای ساییدن دندان هایش روی هم به گوش می رسید .
رز که نگران شده بود پرسید : چی شده سوزانا ؟
سوزانا در افکار بیرحمش غرق بود ، وقتی رز برای دومین بار این را از او پرسید ، سرش را به سمتش چرخواند و بدون اینکه اخمهایش ناپدید شوند گفت : مثل اینکه یه نفر تک به تک حیوونای بیچاره رو میدزده ، کسی نمیدونه شکارشون میکنه ، میدره ، بیهوش میکنه ، یا زندانی ؛ مثل اینکه یه شکارچی خطرناک و بیرحمه ، هر کاری با اینا میکنه مطمئنم بدون مجوز می کنه ، می فهمی ؟! ، بدون مجوز .

صدای سوزانا رفته رفته بالاتر می رفت ، بعد از تعریف ماجرا ، نفس عمیقی کشید و گفت : اگه پیداش کنم ، من می دونم و اون .

رز با چهره ای نگران به سوزانا خیره شد .
- این طور که تو می‌گی موندن اینجا خیلی خطرناکه ، بیا برگردیم .
- امکان نداره رز ، اگه تو می خوای می تونی بری ، من اینجا می مونم ، باید بفهمم کار کیه ؟

- شوخیت گرفته !؟ می خوای شب اینجا بمونی ؟
- مجبورم رز ، قول میدم برگردم .

رز با قدم های آرام در حالی که با نگاهی نگران به سوزانا نگاه میکرد ، به طرف هاگوارتز راه افتاد .

- خیلی زود برمی گردم سوزی .

سوزانا لبخند کم رنگی زد و به محو شدن رز در دور دست ها خیره شد .

او زیر بوته های خار پنهان شد ، با اینکه آخ ، واخ ، اوخ ، آی ، ای وای ( بسه دیگه سرم رفت ) داشتم می گفتم ، ای وایش به هوا رفته بود ، ولی ارزشش را داشت .

- ارزشش رو نداره ، سلامتیم که مهم تره .

اما داشت ، چون سلامتی مهم تر از عضویت در اداره کارآگاهان نبود ، تازه آنها هم چیزی جز خار نبودند .
پس آنجا ماند چون نویسنده دستور می داد باید بماند .


از میان بوته ها به بیرون چشم انداخت ، خورشید در حال غروب کردن بود ، صدای پایی او را به خود آورد ، نگاهش را به دور و برش چرخواند ، زیاد تشخیصش سخت نبود ، سفیدی لباس او حتی در تاریکی شب هم قابل تشخیص بود .
با دیدن چهره مورگانا تعجب کرد .
- امکان نداره ، حتما کار دیگه ای داره .
قار قار جاناتان روی شانه مورگانا دوباره حواسش را به او برگرداند ، مورگانا با دیدن سنجاب کمیاب و وحشتناکی مثل سنجابی که روی درخت بود ، چوب دستی اش را سریعا به طرف آن گرفت ، همزمان با نورانی شدن نوک چوب دستی ، سنجاب خشک شد و از درخت پایین افتاد ، مورگانا در حالی که سنجاب را از دمش گرفته بود گفت : برای کامل کردن مجموعم حرف نداری .‌
سوزانا شکه شد ؛
دلش نمی خواست با او مبارزه کند ، اما او کار خیلی شرورانه ای انجام داده بود ، فهمید چه کار باید بکند ، او باید طعم چند روز آب خنک خوردن در آزکابان را می چشید.


■■■■■■

- این تمام داستان بود جناب قاضی
- شاهدی برای اثبات حرفتون دارین ؟
- معلومه، بیشتر از ١٠ تا حیوون شاهد ماجرا بودن .
- خانم مورگانا لی فای ، آیا دفاعیه ای دارید ؟

سوزانا به طرف مورگانا چشم چرخواند ، و نگاهشان در هم گره خورد.

(در خواست برای کارآگاهی )

{امید وارم‌ زود قضاوت نشده باشه}

□□□□□□□□
نکته :
لطفا بعد از شکایت یه خبری بهشون بدین ( جغد بفرستین ) ، که متوجه بشن شکایت شده ازشون .
همین دیگه
دیگه حرفی ندارم جناب قاضی


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۱۱ ۲۳:۱۰:۱۲
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۱۱ ۲۳:۱۶:۵۵

خواستن توانستن است.


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱:۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 642
آفلاین
بابت تاخیر به وجود اومده واقعا عذر نمی خوام! (سوپرمارکت نیومدید درجا رسیدگی بشه که... نامه‌نگاری اداریه. طول می‌کشه. )

به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه


سرکار خانم جیانا ماری، طبق اظهارات و شکایات وارده در این پست، آزکابان شما را جهت پاره‌ای از توضیحات به تاپیک آیا من مجرم هستم؟ فرا می‌خواند. گفتنی است، در صورت عدم حضور شما تا 72ساعت آتی، شکایت وارده پذیرفته شده و بسته به شدت جرم، مجازات شما اجرایی خواهد شد.

با احترام،
تام جاگسن.

تصویر کوچک شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۰

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۵:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از زیر زمین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه


شاکی: کتی، کاراگاه آینده! ( شتر در خواب بیند پنبه دانه. گهی لپ لپ خورد، گه دانه دانه. )
متهم: جیانا ماری!


کتی، در حالی که قاقارو را بر سرش گذاشته بود و از این سر دادگاه به آن سر دادگاه در حرکت بود، پایش به پای دراز شده ی جیانا گیر کرد و با صورت، روی زمین، فرود آمد.
- دیدین؟ از کینه ای که به من داره، میخواست ضربه مغزیم کنه.

قاضی، در حالی که عینکش را بالا میداد و جیانا را بررسی میکرد، جواب کتی را داد.
- ضربه مغزی؟
- صد البته! اگه نگاهی تو فوتیای ضربه مغزی بندازیم...

کاغذ چوله شده ای را از جیبش بیرون آورد و رو به قاضی گرفت.
- نصف این افراد، یا هل داده شدن یا با گیر کردن پاشون به یه جایی، به سرشون ضربه خورده. اما من خوش شانس بودم و با دماغ روی زمین افتادم. پس، سرعت ضربه کم شد. اما...

روی میز جلوی جیانا ولو شد و ادامه داد.
- این هم یک جرم دیگه روی جرمای دیگش.
- خانم بل، ممنون میشم یه بار دیگه جرم های خانم ماری رو برامون باز گو کنین. برای متهم شدن خانم ماری، به توضیحات کاملی نیازمندیم.
- خب...

کتی، صندلی را بیرون کشید و رو به روی جیانا، نشست.
- دیروز صبح، من زود از خواب بیدار شدم تا قبل از اینکه دیر بشه، برای پیکنیکی که قرار بود با لوسی برم، پنکیک بپزم، البته، قبلش به جیانا زنگ زدم تا اونم دعوت کنم. ما اون، بهم گفت کاری برای صبح داره، که باید انجامش بده. منم اصلا شک نکردم و رفتم تا زود تر بخوابم. یکی از دلایل دیگمم برای زود بیدار شدن این بود که میخواستم، قبل از بیدار شدن پشمالو ها، از خونه بیرون بزنم.

کلاه کتی، تکانی خورد.
- بعد از جستجو داخل یخچالم، متوجه شدم شیر و آردم توسط فک و فامیل قاقارو، غارت شده. پس، رفتم بیرون تا وسایل مورد نیازمو تهیه کنم.

کتی، مکثی کرد و به جیانای رنگ پریده، لبخندی زد.
- اما، موقع رد شدن از در وزارت سحر و جادو، جیانارو دیدم که با لباس های ارتشی میخواست خودشو استتار کنه و کیسه ی بزرگیم روی دوشش بود. اما، جیانا متوجه یه چیز نشده بود... کیسه سوراخ بود! و از داخل کیسه، داشت خوراکی های جور واجور می ریخت بیرون. جیانا، وسط راه متوجه این مشکل شد و سوراخ کیسه رو، با چسب چسبوند. اما به دلیل بیرون اومدن وزیر خوبمون از داخل وزارت خونه، نتونست صحنه ی جرمو پاک سازی کنه و تندی فرار کرد. اما من، شنیدم که وزیر ایوانا، داشت از دزدیده شدن خوراکی هاش شکایت میکرد و با دیدن دنباله ی خوراکی های ریخته شدش روی زمین، و اینکه یه جایی این دنباله قطع میشد، از عصبانیت مامورای دم وزارت خونرو قورت داد و دستور داد دزد خوراکیارو دستگیر کنن. جیانا، دزد خوراکیاس، و منم، یه کاراگاه نمونه!

کتی، به اشک جمع شده ی درون چشمان جیانا، نگاه کرد. دهان جیانا، باز مانده بود.
- ک... کتی. شاهدم داری؟
- صد البته! لوسی، بیا تو.

لوسی، در حالی که سرش را پایین انداخته بود و به سمت قاضی میرفت، زیر لب از جیانا عذر خواهی کرد.
- صبح همون روز، کتی قبل از بیرون رفتن با تلفنای مشنگی بهم زنگ زد تا قبل پیکنیک رفتن، با هم بریم خرید و وسایل پنکیکو بخریم. اما، انتظار نداشتم جیانا رو هم، در حال دزدی ببینم. واقعا شوکه شدم و...

بغضش را قورت داد.
- حرفای کتی رو تایید میکنم. جیانا، داشت خوراکیای وزیر سحر و جادو رو میدزدید.

قاضی، با چکشش، روی میز کوبید.
- اینجانب، با اختیاراتی که به من داده شده، جیانا ماری رو متهم اعلام میکنم!

جیانا، چه چیزی داشت که بگوید؟


( درخواست برای کاراگاهی)


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
بابت تاخیر به وجود اومده واقعا عذر می خوام!


به نام دولت کج و کوله ملت گوشت و دنبه




جناب خانم کتی بل طبق این پست وشهادت جامعه جادوگری، شکایتی از طرف یکی از مامورین دولت از شما صورت گرفته!

شما تا 72 ساعت فرصت برای دفاع در تاپیک آیا من مجرم هستم دارید.

تا باشد در سایه وزارت رستگار شویم!




تصویر کوچک شده





پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱:۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 642
آفلاین
به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه


شاکی: تام جاگسن / مشتکی عنه: کتی بل / شاهد: جامعۀ جادوگری / موضوع، دلایل شکایت و مستندات: در پیوست
***
پیوست:

- جناب قاضی به جان قاقارو قسم دروغ میگه.

تام، عرق‌های حاصل از شش ساعت بی‌وقفه صحبت کردن در دادگاه و تلاش برای اثبات جرم کتی را از جبین پاک کرد. سر و کله زدن با مجرمان با سابقه، به غایت آسان‌تر از دانش‌آموزان هاگوارتز بود. مجرمان، زندان را افتخار می‌پنداشتند و با آغوش باز از مجازات‌شان پذیرایی می‌کردند، اما دانش‌آموزان، بالاخص آنان که حیوان خانگی داشتند، آن را پایان زندگی خود می‌دانستند.

قاضی پیش از اعلام حکم، تقاضای وقت تنفس کرد.

فلش‌بک

در دفترِ وزارت، نقابش را برداشت و سرش را در تشتی که از آب معدنی پر کرده بود، فرو برد.
هوای آن روزهای لندن، بسیار گرم بود. خورشید در مستقیم‌ترین حالتش می‌تابید و جلسات پر زحمتِ اداره کارآگاهان و دنبال کردن مظنون‌ها، قطعاً کمکی به این وضعیت نمی‌کرد.
تام در تکاپو بود تا با سرمایِ آب دلپذیری که در تشت بود، گرمای آن روز را فراموش کند... اما زهی خیال باطل!
- قولپ...قولپ...بولپ!

آفتاب‌، مخصوصاً از نوع مستقیمش، عملکرد مغز را دچار اختلال می‌کند. مغز مختل شده هم که تشخیص نمی‌دهد در آب نمی‌توان حرف زد، نتیجه‌اش می‌شود همین اصوات نامفهوم!
تام سرش را از آب بیرون آورد، نفسش را تازه کرد، و فریاد زد:
- این چرا بوی ماهی میــــــــــــــــــــــــــــده؟!

با صدای خندۀ الکساندرا، برگشت.
- ایوا این چرا بو ماهی میده؟

سر گرما دیده و این‌ها را به یاد دارید؟ همچنان همان قضایا. تام چند لحظه‌ای رده‌ها و اینکه چه کسی بالادستی چه کسی است را فراموش کرده بود.
تلاش کرد جمله‌اش را تصحیح کند.
- چیز... یعنی... وزیر عزیز، شما احیاناً خبری دارید که چرا این آب بوی ماهی میده؟

ایوانوا تلاش کرد دست‌پاچه نشود. لبخندش را جمع کرد و با جدیّت تمام جواب داد.
- هااا... اون آبه! ها اون... اون می‌دونی چیشد؟ اون... کار کتی‌بله. گربه‌ش. آره گربه‌ش. این چیز کرد... این اومده بود یه ماهی شکار کرده بود. بعدش اومد از در... چیز یعنی... پنجره اتاق باز بود. بعدش این... بعد اومد بعد آره افتاد بعد... رفتش افتادش تویــ...

یک‌لحظه خودتان را جای تام بگذارید.
ساعات طولانی‌ای زیر آفتابِ تخم‌مرغ پز دوندگی کرده‌اید، تمام امیدتان به زمانِ فراغت از کار و استراحت بوده و حال آن نیز نابود شده است.
قطعاً خستگی به شما هم اجازۀ گوش دادن به بیشتر از «کار کتی‌بله» نمی‌دهد. این شد که نقابش را دوباره گذاشت، چوبدستی‌اش را برداشت و راهی اداره شد.
مجرمِ اختصاصی‌ای برای گرفتن داشت.

الکساندرا اما، همچنان مشغول توجیه بود.
- بعد آره خلاصه... اون‌طوری که شد اون یارو چیزه، مرد بزرگه اومد داد و بیداد شد بعد دعوا شد بعد آره... عه. تام. تام؟

و زمانی که دید تامی در اتاق نیست، با آرامش خاطر لیوان دیگری از نوشابه را پایین داد. تام قطعاً شک هم نمی‌کرد که او در تشتِ آب معدنی‌اش ماهی پرورش داده و سپس آن‌ها را کباب کرده و خورده است.

پایان فلش بک

- بنده، قاضی دادگاه، با قدرتی که به من اعطا شده، شما قارقارو بن کتی را به جرم ورود غیرقانونی به ساختمان وزارت‌خانه و تلاش جهت مسموم کردن مامور دولت، به دو ماه حبس در آزکابان و سه ماه فعالیت‌های رایگان اجتماعی محکوم می‌کنم...

چهره حضار در آن لحظه دیدنی بود.
کتی را که می‌دیدید، به مانند کودکی بود که در یک روز تابستانی به همراه مادرش بیرون رفته، تقاضای بستنی کرده و بعد از پافشاری فراوان آن را دریافت کرده. ولی درست لحظه‌ای که جلد بستنی را باز می‌کند، با عابری تصادف می‌کند و بستنی‌اش از دره به پایین سقوط می‌کند و خودش، نجات پیدا می‌کند.
حال اگر قاقارو را بستنی محسوب کنید، تمام معادلات درست می‌شود. کتی غمگین بود... اما حداقل، خودش نجات پیدا کرده بود و می‌توانست همچنان برای گروهش در هاگوارتز افتخار آفرینی کند.

- لازم به ذکر است، به دلیل صغر سن گربه محکومه، حکم ایشان به صاحبشان، کتی بل، انتقال می‌یابد و مجازات‌ها بر روی ایشان اجرا خواهد شد.

ماجرای بستنی یادتان هست؟ حال آن را کلاً فراموش کنید!

پایان.

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۶ ۱۸:۰۶:۳۲

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

اركوارت راكارو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۴ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲:۱۶ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
از سی سی جی!
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
به نام دولت کج و کوله-ملت گوشت و دنبه


جناب مایکل رابینسون عزیز.

امروز از شما در تاپیک اعلام جرم شکایتی صورت گرفته.

از الان تا 72 ساعت برای فرستادن رول دفاعیه خود در تاپیک آیا من مجرم هستم؟ فرصت دارین.

موفق باشین.

تصویر کوچک شده




پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
مـاگـل
پیام: 80
آفلاین
دادگاه ۵۰۰۰ - متهم: جناب مایکل رابینسون - شاهدین: رابرت هیلیارد عزیز، کروینوس گانت عزیز (که با اینکه تازه وارد هستند اما دعوت اینجانب رو قبول کردند.) - مدارک: در دادگاه ارائه میشه! - وکیل و کارآگاه مقابل: رابرت هیلیارد - وکیل مدافع متهم: ندارد - شاکی: رابرت هیلیارد -

بعد از نیم ساعت، بلاخره جناب قاضی با چاقو های تیز شده اش به همراه دندان های تیز ترش از راه رسید و به قصد احترام سری خم کرد و بعد شروع به صحبت کرد:
-به نام مرلین! آغاز دادگاه ۵۰۰ وزارت آسلامی سرکار خانم وزیره الکساندرا ایوانا را از این تریبون اعلام می کنم! خب معاون قاضی جرم وارده به متهم چیست؟

-جناب قاضی جرم وارده به متهم سه عدد است، یک، دزدیدن آب آشامیدنی رابرت هیلیارد،...
مایکل با ناراحتی گفت:
-خب چی کار می کردم؟! تشنه ام بود دیگه...
قاضی که کمی جوگیر شده بود چکش را طوری کوبید، که دیگر کسی میز زیرش را ندید و بعد گفت:
-عهههه، با عرض پوزش، جناب مایکل رابینسون لطفا در وقتی که به عنوان دفاعیه به شما داده می شود صحبت کنید، اگر دوباره این کار را تکرار کنید، به ترتیب حق دفاع و بعد از دادگاه اخراج می شوید، عهههه، با این جمله به جرم خود اعتراف کردید، پس جرم اول وارده مورد قبول دادگاه هست، خب جناب معاون قاضی عرض کن!
معاون قاضی که نزدیک بود با قاضی درگیر شود توسط معاون دوم قاضی کنترل شد و بعد با صدایی نا خراشیده گفت:
-جناب قاضی می فرماییدم که جرم دوم متهم این است، ایشون متهم به دزدیدن غذای رابرت هیلیارد و کروینوس گانت هست...
مایکل رابینسون دوباره با می خواست با صدایی ناراحت شروع به صحبت کند که ناگهان. شروط قاضی به یادش آمد...
-خب شاهدین محترم آیا این اتهام پایه و اساس دارد؟
رابرت و کروینوس با صدای بلند گفتند:
-بلللللللله! ایشون در پریشب به خانه ما دستبرد زد و تمام غذا هامون رو دزدید، به مرلین قسم! شواهد هم موجود هست...

-می خواهیم دفاعیه متهم را بشنویم، بگو مایکل رابینسون...
مایکل با ناراحتی هرچند دو چندان از پیش شروع به صحبت کرد:
-خب گرسنه ام بود دیگه، آدم گرسنه چی کار می کنه؟!
-خیلی خوبه که به جرمتون انقدر راحت اعتراف می کنید!
معاون قاضی که حالش کمی بهتر شده بود گفت:
-خب جناب قاضی بریم سراغ جرم سوم، ایشون متهم به سوُ قصد عمد به جناب رابرت هیلیارد عزیز شدند...
-واگیعا؟!
قاضی این را گفت و بعد نگاه های پر از تعجب مردم را از نظر گذراند و بعد فهمید اشتباه کرده است، و بعد گفت:
-خب عرض عذرخواهی، چه شواهدی برای این موجود است؟
-قربان اگر اجازه بدهید خود هیلیارد صحبت کنه!
-باشد، صحبت کن!
-خب جناب قاضی در پی متوجه شدن از دو جرم قبلی رابینسون، و شروع به تهدید این جناب ایشون در خانه من به من سوُ قصد کردند، آن هم با چاقو!
-عههه، واگیعا؟! اگر با چاقو هست ارزش جرم نصف شد و فقط ۵ سال زندانی می شوید!
معاون قاضی گفت:
جناب چطوری بدون دیدن شواهد و شنیدن دفاعیه رابینسون حکم جرم سوم را صادر کردین؟
مایکل رابینسون وسط حرف پرید و گفت:
-بابا من کردم، بندازیمن آزکابان راحت شم!
قاضی گفت:
-دیدی معاون؟ حکم را صادر می کنم، مایکل رابینسون با سه جرم به ۷ سال زندان در آزکابان فرستاده می شود! در اینجا چی میگن؟ آهان، پایان جلسه دادگاه به خدمت حضار می رسانم!

(در خواست برای کارآگاهی است!)


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف

گابریل ترومن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۲ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۰:۱۲ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از ایران
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 66
آفلاین
سلام به هرکی هستی ودرود

چندی پیش فردی به نام
مطلمی وارد شده و به شخصیه چندین نفر که یکی لرد سیاه بود رفته
من پیگیر قضیه شدم و گفتم کی هستی
ماجرا ازین پیام هاس




من:سلام تو کی هستی 😐

مطلمی:سلام من یکی از بنده های خدا هستم اسم اصلیم مطلمی هست و با اسم شخصیتی که انتخاب کردم منطبقه و ۴ ساله دنبال جادوگری هستم
و شما چطور

من:من گابریل ترومن هستم و قراره از محفل بشم

مطلمی:در ضمن دوست عزیز این طوری اسم من رو می نویسن معنیش به جادو ی سیاه یعنی زمان MOTALLEMI

من:بعد چرا دنبال لرد جانی
[/quot
مطلمی:چون خیلی با مزه می شه و قتی یه صلیب میبینه صورتش باد میکنه

من:جدا ؟😑باد میکنه

مطلمی:آره تازه می خواستم بهش بگم یه چیز جدید مخصوص خودش برای روز تولدش ساختم که خیلی دوست داره.

من:تولدش کیه مگه

مطلمی:ببخشید نمی تونم بگم چون شما عضو محفلی و من مرگ خوارم در این مورد من متأسفم ولی میگم هدیه ی تولدش چیه
یه زمان برگردان سیاه که فقط کفیه بگی چه چیزی تو چه زمانی و کجا اونو در جا از بین میبره.

من:حالا تولدشم بگو دگ

مطلمی:۵ روز دیگه

من:یعنی قراره ما از بین بریم
[/quote
مطلمی:ببخشیدا ولی من تولد لرد زمانو گفتم نه لرد سیاه

من:لرد زمان کیه؟

مطلمی:لرد زمان برادر من و یه خون آ شامه اون همیشه زمانو کنترل میکنه اگه اون افکار دامبلدور رو با مکیدن خؤنش به هری پاتر انتقال نمیداد الان شما زنده نبودی.

ممکنه خطر امیز باشه چون اون هدیه اگ برسه ممکنه باعث نابودیه دنیاس جادوگری بشه

من بهش گفتم جلوتو میگیرم هنوز جواب نداده

ممنون
گابریل ترومن هستم

ویرایش شده:

الانم باهاش دعوام شده با فن براکیاندو بستمش ولی گفت دویست تا با پاترونوس خفاش فرس تاده سمت وزارت خونه


ویرایش شده توسط گابریل ترومن در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۹ ۱۶:۴۷:۳۹

روزی میرسد تمام جهان را تاریکی میگیرد و مرا میبینی که روشنایی را میاورم🖤🖤


تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.