ریونکلاو
Vs
اسلیترین
میمون!
(خودتی)
- بیاین بیاین. بدویین. سو یه سورپرایز خفن برامون داره.
- چی هست حالا این وقت شب؟
- نمیدونم. منم قراره مثل شما سورپرایز شم.
بازیکنان تیم کوییدیچ ریونکلاو نگاه پر از شک و تردیدی به هم میندازن و همراه لینی وارد رختکن میشن. جایی که سو منتظر ملحق شدنشون بود.
- ســـــورپــــرایـــــــ... هان؟
لینی که خوشحال و خندان برای جو دادن بیشتر این دیالوگو به زبون آورده بود، ناگهان با دیدن صحنهای که رو به روشون قد علم کرده فکش رو زمین میفته.
وضعیت باقی بازیکنای تیم هم بهتر نبود. اونا با چهرههایی غرق در تعجب و شگفتی به اون چه که جلوشون بود خیره میشن. هفت عدد لباس که به شکل میمون طراحی شده بود!
- ها ها ها. مطمئنم این یه شوخی بامزه بود. سورپرایز اصلیو رو کن سو. شوخی بود بچهها جدی نگیرین.
اینبار نوبت سو بود تا قیافهی متعجب به خودش بگیره.
- چی داری میگی لینی؟ این همون سورپرایز منه دیگه.
بازیکنان تیم دقایقی رو صرف این میکنن تا هاج و واج به هم نگاه کنن. بالاخره بعد از چند دقیقه یکیشون چرخه رو میشکونه و لب به سخن میگشایه.
- یعنی واقعا قراره میمون بشیم؟
- چرا که نه! ما تو ورزشگاه آمازون مسابقه داریم. بهتر نیست لباسی که میپوشیم با سنتهای ورزشگاه جور باشه؟
- سنت ورزشگاه اینه که میمون بشیم؟
- بازی با کلمات نکن. ما ریونکلاوی هستیم، اگه ما روشنفکر نباشیم و خودمونو با محیط وفق ندیم پس کی بده؟
لباس تیم کوییدیچ ریونکلاو برای مسابقه با اسلیترین، میمون خواهد بود!
سو حتی مهلت نمیده کسی بخواد مخالفت کنه و سریعا اضافه میکنه:
- یکی یکی بیاین جلو پرو کنین تا مطمئن شم سایز لباسا درسته.
بازیکنان تیم دوست نداشتن چنین صفی تشکیل بدن، خصوصا اگه مجبور میشدن نفر اولی باشن که تو لباس میمون بین بقیه ظاهر میشه! سو که متوجه این موضوع شده با ایده بهتری جلو میاد.
- خیله خب چطوره همهمون همزمان با هم لباسا رو بپوشیم؟
دقایقی بعدهفت میمون در انواع و اقسام سایزها و طرحها وسط رختکن کوییدیچ وایساده بودن و سرگرم بررسی قیافه همدیگه بودن!
- من یه میمونِ چهار دست و پای گرگی هستم.
- منم یه میمون کوچولوی بالدارم!
آلنیس و لینی که حیوونای جمعِ انسانیِ تیم بودن، میمونهای جالب توجهی شده بودن! سو واقعا برای لباس میمونیِ لینی بال گذاشته بود، و لباس آلنیس هم میمون گرگی بود با پوزه! این همه توجه به جزئیات برای بازیکنان تیم باورکردنی نبود. اما پنج نفر دیگه کاملا شبیه میمونهای عادی بودن و فقط در قد و اندازه با هم تفاوت داشتن.
سو که تمام مدت دست به چونه ایستاده بود و با دقت سرتاپای کل تیمو برانداز کرده بود، با چهرهای که مشخص بود کاملا به خودش مفتخره میگه:
- عالیه! لباس همهتون اندازهس.
البته این چهره مفتخر رو باقی بازیکنان تیم نمیبینن. چون صورت سو پشت کلهی میمونی که رو سرش جا خوش کرده بود پنهان شده بود و فقط چشما و دماغ و دهنش از تو سوراخها مشخص بود.
همین باعث میشه نکتهای به ذهن دیزی برسه.
- سو چطوری همدیگه رو تشخیص بدیم؟ به جز لینی و آلنیس، همهمون میمونای مشابهیم!
- راس میگه. اگه وسط بازی کوافلو به مدافع پاس بدم چی!
- به نظر پروژه شکست خورد.
- ما خیلی دوست داشتیم این لباسا رو بپوشیم، ولی خب نشد دیگه سو.
- آره این مشکل بزرگیه و ما علیرغم میل باطنیمون باید دست رد به سینه لباسها بزنیم.
- حیف شد. تازه داشت خوشم میومدا!
سو تا اون لحظه متوجه این مشکل نشده بود و تو فکر فرو میره. بازیکنان تیم با خوشحالی نگاه موفقیتآمیزی به هم میندازن.
- باورم نمیشه دیزی! ایدهت محشر بود!
دیزی مات و مبهوت اشارهای به خودش میکنه.
- چی؟ من؟ ایده محشر؟ به روونا که اشتباه شنیدی سو.
- چرا متوجه نیستین؟ این مشکل میتونه برای ما نقطه قوت محسوب بشه! میتونیم تغییرات ریزی تو لباس بدیم که فقط خودمون متوجهش باشیم، اما تیم رقیب نتونه ما رو از هم تشخیص بده!
کمکم ذهنهای ریونکلاویِ بازیکنان شروع به منور شدن میکنه.
- حتی شاید من بتونم گاهی قایمکی در نقش مدافع چند تا بلاجر پرت کنم سمتشون.
- کی گفته ما یه جستجوگر داریم؟ هرکی اسنیچو دید بگیردش خودشو جستجوگر جا بزنه.
- من و لینی چی پس؟
- شما برای این هستین که بهمون شک نکنن. از قصد که بقیه لباسا مثل هم نشده!
بازیکنان تیم که تا چند دقیقه پیش کاملا مخالف پوشیدن لباسهای میمونی بودن، حالا با ایدههای جدیدی که مطرح شده بود از موضع قبلی خودشون عقبنشینی میکنن.
- منتظر چی هستین پس؟ لباسا رو در بیارین تا سریع یکم تغییرات بدیم. تو تمرینات بعدی هم همه به جز لینی و آلنیس باید تو هر سه پست مهاجم، مدافع و جستجوگر بازی کنن تا آمادهی تغییر پستهای احتمالی تو بازی باشیم.
لینی و آلنیس نمیدونستن باید خوشحال باشن که تمریناتشون دوبله نخواهد شد، یا ناراحت باشن که بخشی از این نقشه جدید نیستن. به هر حال همه به سرعت مشغول در آوردن لباساشون میشن.
همگی در دل روونا رو صد هزار مرتبه شکر میکنن که بازیها به خاطر جرونا بدون تماشاچی برگزار میشه. هرچند همون هفت بازیکن رقیب و داور مسابقه کافی بودن تا این خبر بخواد به گوش کل هاگوارتز... یا شاید حتی دنیا برسه!
روز مسابقه، رختکن کوییدیچ ریونکلاوشش میمون دور یک میمون که در مرکز رختکن ایستاده بود جمع شده بودن و مشغول شنیدن توصیههای پایانی قبل از شروع مسابقه بودن.
- حواستون باشه، اصلا مهم نیست پستتون توی بازی چیه یا کسی که بغلتون وایساده کیه، اگه لازم بود مهاجم باشه کوافلو بهش پاس میدین!
تری از شدت هیجان ناگهان تیک عصبیش فعال میشه و لگدی با پای راستش به بغلی میزنه.
- آخ ببخشید... خواستم بگم من اینقد تو همه پستی تمرین کردم که دیگه یادم نمیاد پست اصلیم چی بود اصلا.
سو که این چند روزه کلا زده بود رو فاز مثبتاندیشی بازم میگرده و نکته مثبت حرف تریو بیرون میکشه.
- دقیقا! شما همه پستا رو خوب تمرین کردین، پس باید خوب جا گیری کنین و کاملا آمادهی این باشین که در هر لحظه از بازی چه پستی براتون بهتره... حالا بزنین قدش تا بریم.
هفت میمون میزنن قدش و پشت سر کاپیتان از رختکن خارج میشن و به درون زمین ورزشگاه قدم میذارن. به محض ورود به صورت ناخودآگاه دهنشون از شگفتی باز میشه. اونا مستقیما با پورتکی توی رختکن ظاهر شده بودن و فرصتی برای دیدن ورزشگاه به جز توی عکسا پیدا نکرده بودن. حالا که از نزدیک به داخلش قدم گذاشته بودن، متوجه شکوه و عظمتش در مقابل زمین مسابقات هاگوارتز میشن.
سه حلقهی بلند در دو طرف ورزشگاه قرار داشت که انواع و اقسام گیاههای پیچکی به دورش حلقه زده بودن. طوری که بدنهی اصلی حلقه اصلا مشخص نبود و حتی نمیشد حدس زد از چه جنس یا رنگیه. خیزش این همه گیاه به دور حلقهها باعث شده بود تا حشرات مختلفی به دورش جذب بشن و اطرافش بالبال بزنن یا روش جاخوش کنن.
چمنهای ورزشگاه بلند بودن و قارچ و انواع و اقسام گیاهان دیگه جای جای زمینش به چشم میخوردن. کاملا مشخص بود که یه تیکه از زمین جنگل زیر پاشونه و حتی زحمت پاکسازی و یکدست کردن زمین به تنها چمن رو ندادن. شاید هم حرکتی از روی قصد بوده تا ورزشگاهی در قلب آمازون بودن رو حفظ کنه. هیچکس از این بابت شکایتی نداشت، چون هم مسابقه در آسمون بود و نه زمین، و هم حسی که به اونا القا میکرد و متفاوت از ورزشگاههای معمولی بود، دوستداشتنی بود.
بازیکنان تیم نگاهشونو از زمین برمیدارن و به اطراف میندازن. دور تا دور ورزشگاه از درختهای بلندی پوشیده شده بود که تا عمق آسمون بالا رفته بودن و حتی اجازه نمایان شدن خورشید رو هم نمیدادن، چه برسه به خودنمایی اشعههای خورشید که به سختی راهی برای عبور و روشن کردن محیط ورزشگاه پیدا کرده بودن.
از این نظر ورزشگاه کمی تاریکتر از حد معمول به چشم میومد. ولی همین تجمع درختان بلند و در هم گوریده بود که باعث شده بود این ورزشگاه کاملا از چشم مشنگها دور بمونه و کسی حتی حدس وجود مکانی به این شگفتانگیزی در وسط جنگل رو نده. البته به نظر میومد با جادو درختا بیش از انتظار به روی جایی که باید سقف ورزشگاه میبود خم شدن و به همین جهت ورزشگاهی سرباز بود که حتی آسمونش با درختان احاطه شده بود. پیچکها و شاخ و برگهایی که از درختا تا میونهی زمین آویزون شده بودن زیبایی ورزشگاه و حس حضور در اعماق جنگل رو چند برابر میکرد.
بعد از محیط پوشیده از درخت اطراف ورزشگاه، این جایگاه تماشاچیا بود که توجهات رو به خودش جلب میکرد. چون تمام جایگاهها خالی از تماشاچی بود، صندلیهای سنگی و چوبی که جلبک بسته بودن و حتی بعضی به لونه پرندگان تبدیل شده بودن، به وضوح نمایان بود. این ورزشگاه از همه نظر زیبا و بینظیر بود و حس پا گذاشتن تو جنگلهای آمازون رو به خوبی به حضار انتقال میداد.
بالاخره با رسیدن به مرکز زمین، فرصت تماشای این ورزشگاه با شکوه به پایان میرسه و دو تیم مقابل هم قرار میگیرن.
- از دور که دیدم باورم نشد. اما گویا حقیقت داره. شما چرا میمون شدین؟
اسکورپیوس اینو میگه و ناگهان کل تیم اسلیترین از خنده منفجر میشه و حتی در تاریخ ثبت میشه که چندتاشون از شدت خنده، اشکشون جاری میشه.
ریونکلاویها اصلا با چنین برخوردی شوکه نمیشن، چون کاملا انتظار داشتن که مورد تمسخر همگان قرار بگیرن و اتفاقا از قبل خودشونو براش آماده کرده بودن.
- حداقل تو تیممون اشیا نداریم و همهمون آدمیم.
سه اشیای تیم اسلیترین هرکدوم به شیوهی خودشون چشمغرهای به سمت جرمی و باقی بازیکنان تیم ریونکلاو میرن.
- راستش دوتاتون که گرگ و پیکسی هستین، اما در کل الان میمون هستین نه آدم.
و دوباره شلیک خندهی اسلیترینیها به هوا بلند میشه. سو اما خشنود میشه که توجه همه به مسخره کردنشون جلب شده، نه این که چون حتی صورتشون پوشیده، از هم قابل تشخیص نیستن. بنابراین رو به داور میکنه که همراه با جعبهی توپها به اونا ملحق شده بود.
- آقای مصطفی، از نظر شما ایرادی داره که ما بعنوان ریونکلاویهای روشنفکرِ هاگوارتز خودمونو با ورزشگاه آمازون هماهنگ کردیم و لباس میمون پوشیدیم؟
حسن مصطفی کمی ووی ووی میکنه و از خنده ریسه میره که ریونکلاویها نمیدونن برحسب عادت همچین کرده یا چون اونا با لباسای میمونی با نمک شدن این حرکتو ازش بیرون کشیدن.
البته برای اسلیترینیها کاملا واضح بود، چون به محض بلند شدن صدای خندهی حسن اونا هم دوباره خندیدنشونو از سر میگیرن.
- عیبی نداره. اتفاقا خوشم اومد. بیاین یه عکس دستهجمعی از تیمتون بگیرم. هم برای پیام امروز میفرستم هم درخواست میدم تا برای همیشه به تالار افتخارات ورزشگاه آویزون کنن بلکه بقیه هم یاد بگیرن و با سنتهای ورزشگاه هماهنگ شن. ووی ووی ووی.
عکس؟ پیام امروز؟ نصب در ورزشگاه؟ ریونکلاویها انتظار این یکی رو نداشتن. در حالی که شوکه شدن با نگاههای وحشتآمیزشون به دست و پای هم میفتن تا یکی اونا رو از مسخره خاص و عام شدن برای همیشه و تا ابد نجات بده!
- حالا لازم نیست اینقدرم بزرگش کنیم، همچینم کار خاصی نکردیم. بازیو شروع کنیم دیگه. بیش از این وقت تلف نشه.
آمانو اینو میگه و به هم تیمیاش خیره میشه. همه با حرکت سر حرفشو تایید میکنن و بهش قوت قلب میدن.
- ووی ووی ووی. شکسته نفسی نفرمایین. وقت زیاد داریم. جمع شین عکس بگیرم.
همه ابتدا نگاهی به معنای "همهش تقصیر توئه، بعدا داریم برات" به سو میندازن و بعد کنار هم جمع میشن تا حسن عکسشونو بندازه. به محض این که عکس گرفته میشه و اسلیترینیها مقادیری به ریش ریونکلاویها میخندن، با صدای سوت داور مسابقه شروع میشه.
طبق معمول یوآن آبرکرومبی نتونسته بود جلوی خودشو بگیره و حتی جرونا مانعش نشده بود و به هر نحوی بود خودشو به ورزشگاه آمازون رسونده بود تا گزارشگری مسابقه رو برعهده بگیره.
- تماشاچیان عزیزی که از خوابگاههاتون در هاگوارتز به ما پیوستین، همونطور که همگی از استعدادهای بینظیر من در زمینه گزاشگری مطلع هستین، این شما و این هم مسابقه بین دو تیم اسلیترین و میمو... چیزه یعنی ریونکلاو! ببخشید منو آخه ریونکلاویا لباس میمون پوشیدن! خواستم بگم هرچقدرم مسابقه بیمزه باشه خودم براتون بانمک میکنمش، اما همین لباسای میمونی ریونکلاو کافیه تا بهتون قول یه مسابقه جذاب رو بدم. کاش اینجا بودین تا تو این ورزشگاه باعظمت و قشنگ، این مسابقه رو تماشا کنین. جا داره یه تشکر ویژه از حسن مصطفی مدیر هاگوارتز داشته باشیم که برای جلوگیری از کسل شدن مسابقات بدون تماشاچی، مجوز حضور تو ورزشگاههای زیر نظر وزارت سحر و جادوی بریتانیا رو گرفتن تا جذابیت به مسابقات تزریق بشه!
با شروع مسابقه، جرمی کوافلو به آمانو پاس میده. آمانو تا نزدیکی دروازه یک تنه جلو میره، اما وقتی تینر به حالت تهدید آمیزی شروع به شل و سفت کردن درش میکنه، آمانو میترسه!
- الانه که این وحشی بشه محتواشو خالی کنه رو من. یکی بیاد کوافلو بگیره.
دو مهاجم دیگهی بازی نزدیکی دروازه جا گرفته بودن تا برای گل زدن آماده بشن و فاصله زیادی با آمانو داشتن. اما دیزی که همون حوالی در حال دور کردن بلاجری بود، با شنیدن این حرف ناگهان تغییر مسیر میده و چماقشو تو لباسش مخفی میکنه. آمانو به محض دیدن دیزی کوافلو بهش پاس میده. تینر سعی میکنه در لحظه آخر با پرتاب درش مسیر کوافلو تغییر بده، که موفقم میشه! درِ تینر یکراست با کوافل برخورد کرده و باعث تغییر مسیرش میشه. خوشبختانه کوافل دقیقا به سمتی که سو بود میره و توی دستاش قرار میگیره.
- تینر مسیر کوافلو تغییر میده، اما یه میمون ریونکلاوی اونو میگیره و یکراست به سمت دروازه شوتش میکنه. منظورم از دروازه، دروازهبان تیم اسلیترین بود نه دروازه تیمشون! ولی وقتی که چیزی نمونده بود کوافل داخل تورهای دروازه مشنگی جا خوش کنه، یه میمون مهاجم دیگه که کنار دروازه منتظر بود، دروازه واقعی منظورمه، سر میرسه و در آخرین لحظه جهت کوافلو عوض میکنه و گل! اولین گل برای تیم ریونکلاو ثبت میشه! اوه گزارش این بازی سختتر از اون چیزیه که فکرشو بکنین! واقعا کی جز من میتونست تفاوت این دروازهها رو اینقد واضح براتون شرح بده؟
بازی دنبال میشه و ریونکلاو مدام بین بازیکنانش تغییر پست میده. مهاجما و جستجوگر تیم، چماق تو لباسشون جاسازی کرده بودن که در وقت نیاز درش بیارن و جایگاه مدافع رو از آن خودشون کنن. دیزی هم هر وقت لازم بود چماقشو مخفی میکرد و در نقش مهاجم گلی به ثمر میرسوند.
- حالا لینی رو میبینیم که با کلهی میمونی گندهش محکم میکوبه به بلاجری که نزدیک بود با یکی از میمونای تیمش برخورد کنه. بلاجر از میمون دور میشه و یکراست به سمت پلاکس میره که کوافلو قاپیده. خوشبختانه بلاتریکس به موقع سر میرسه و... اوه! بلاجر لای موهای انبوه بلاتریکس گیر میکنه و پلاکس نجات پیدا میکنه.
پلاکس کوافل به دست جلو میره و پاس بلندی برای هکتور میفرسته. شاید در حالت عادی گرفتن این پاس برای هر بازیکنی سخت میبود، اما هکتور مجهز و با چندین پاتیل پا به داخل زمین گذاشته بود. بنابراین یکی از پاتیلاشو مثل بومرنگ پرتاب میکنه. پاتیل پروازکنان از هکتور دور میشه و وقتی کوافل تو آغوشش فرود میاد، به دستای هکتور برمیگرده.
- هکتور کوافلو گرفته و آمادهس که به سمت دروازه پرتابش کنه. پلاکس با پرتاب چندین قلممو میمونهای مهاجمی که سعی داشتن به هکتور نزدیک بشن و اونو از مسیر خارج کنن متوقف میکنه. بنابراین هکتور یه پرتاب بینقض میکنه، کوافل گل می... نمیشه! دمِ آلنیس کوافلو تقریبا از توی دروازه بیرون میکشه! 100-60 همچنان به نفع ریونکلاو بازی دنبال میشه. آلنیس زوزهای میکشه و کوافلو با پوزهش به یکی از میمونای تیمش پاس میده. ولی حقیقتا نمیدونم کدوم میمون کیه! مسئولین رسیدگی کنن!
مسئول میره که رسیدگی کنه.
- ووی ووی ووی. بسه دیگه، لطفا کلههای میمونیتونو در بیارین تا گزارشگر بیش از این غر نزده.
سو بلافاصله پروازکنان به سمت داور میاد.
- آقای مصطفی پس اجازهای که اول بازی دادین چی میشه؟ ما بدون کله که دیگه میمون نیستیم! اون عکسی که گرفتین چی؟ روزنامه پیام امروز؟ تالار افتخارات ورزشگاه؟ همهش پر؟ میخواین بگین اون لباسای توی عکس الکی بود و حین مسابقه درش آوردن؟ مگه مهمه گزارشگر چی فکر میکنه؟ این بود آرمانهای ورزشگاه آمازون؟
- ما هم معترضیم البته!
هکتور بعنوان کاپیتان تیم اسلیترین خودشو میندازه وسط، اما حسن مصطفی به سرعت قانع شده بود و جایی برای بحث نمونده بود. پس بازی از سر گرفته میشه و سوء استفادههای ریونکلاو از تعویض پستهاشون ادامه پیدا میکنه.
- چهل و پنج دقیقه از بازی گذشته و نتیجه 200- 130 به نفع ریونکلاو دنبال میشه. به نظر میاد سیستم کنترل هوشمند خودکار اسنیچو دیده چون ناگهان سرعتش زیاد شده! میمونهای ریونکلاو متوجه این موضوع نبودن، اما حالا که من گفتم اونام توجهشون جلب شد. امیدوارم تیم اسلیترین از گزارش من شاکی نشه، من فقط داشتم وظیفهم رو انجام میدادم.
دیزی با دیدن سیستم کنترل هوشمند خودکار که به سرعت از کنارش عبور میکنه رو به لینی فریاد میزنه:
- حواست به بلاجرا باشه تا من برم اسنیچو بگیرم!
و پروازکنان از لینی دور میشه. اما لینی از این قضیه راضی نبود.
- هی من یه حشره کوچیکم، تنهایی از پس دو تا بلاجر بر نمیام. برگرد اینجا ببینم.
همون موقع تری میاد و میزنه به شونهش که باعث میشه لینی چندین متر اون طرفتر پرتاب بشه.
- غصهت نباشه هم تیمی. خودم هواتو دارم. ببین چطور برات بلاجرو دور میکنم.
تری با دو پاش روی جارو وایمیسه و با ضربهی محکمی بلاجری که به سمتشون میومدو به داخل دروازهی حریف شوت میکنه.
- اوپس! چی میشد اگه این به جا بلاجر، کوافل میبود.
در همین حین سو گلی رو در نقش مهاجم به ثمر میرسونه و دیزی همچنان در نقش جستجوگر به دنبال سیستم کنترل هوشمند خودکار میره. ولی هرچقدر اطرافو نگاه میکنه و چشماشو تیز میکنه فایدهای نداره. اسنیچ رو نمیبینه!
- دو جستجوگر تیم به سرعت در حال حرکت هستن. تصور این که اینا بازیکنای تیم کوییدیچ ریونکلاو هستن که دارن مسابقه میدن و نه چند میمون واقعی، سخته به گودریک! اوه صبر کنین ببینم... من درس ریاضیات جادویی رو پاس نکردم ولی میتونم با اطمینان بگم که تعداد میمونهای زمین از هفت تا بیشتر شده! در واقع... واو! از در و دیوار ورزشگاه میمونه که داره میریزه تو زمین!
حق با یوآن بود، میمونهای زیادی از جنگلهای اطراف ورزشگاه به اونجا خیز برداشته بودن و حالا وارد زمین مسابقه شده بودن. تا چشم کار میکرد میمون بود که از این سو و اون سو بیرون میریخت. بازیکنا یه نگاه به جستجوگرشون و یه نگاه به داور میندازن. باید مسابقه رو با وجود هجوم میمونا ادامه میدادن یا بازی متوقف میشد؟
- همهش چند تا میمون اومدن که مسئله جدیدیم نیست، از قبل هفت تاشو داشتیم. ورزشگاه وسط جاذبههای طبیعی این مشکلاتم داره دیگه. تازه چیزی نمونده جستجوگرا اسنیچو بگیرن، بازیو ادامه بدین تا تموم شه. یکم دیگه طاقت بیارین! ووی ووی ووی.
با این حرف، سو که میبینه موفقیتی از جانب دیزی حاصل نشده، گل زدنو رها میکنه و به سمت دیزی میره. پست خودشو پس میگیره و به جاش دیزی کوافل به دست از سیستم کنترل هوشمند خودکار فاصله میگیره. سو به محض بازپس گرفتن جایگاهش، متوجه حرکات عجیب سیستم میشه.
- اینطور که من میبینم سیستم داره بدجور ویبره میزنه! با هر ویبرهای که میزنه یه چیزی ازش خارج میشه و... اوه! باورتون نمیشه چی داره میشه! این سیستم تبدیل به سیستم کنترل جمعیت هوشمند خودکار شده و با شوت کردن دارتهای بیهوشکننده داره جمعیت بینهایت میمونا که به داخل ورزشگاه سرازیر شدنو بیهوش میکنه. به نظر میاد اصلا از اول هم اسنیچو ندیده بوده و فقط متوجه حمله میمونا شده بوده! متاسفانه باید اعلام کنم دروازهبان ریونکلاو به اشتباه توسط سیستم، میمون پنداشت میشه و بیهوش میشه و سقوط میکنه! ریونکلاو دیگه دروازهبان نداره. هرچند با این همه میمونی که تو زمین هستن گل زدن حتی بدون دروازهبان هم سخته حقیقتا. از همه جا آویزونن این میمونا! صحنه زیباییست.
میمونها از سر و کول بازیکنا در حال بالا رفتن بودن و هر از گاهی چندتاشون با شلیک دارت بیهوش میشدن. پاتیلهای هکتور تماما با میمونهایی که پاتیلا رو با وان حموم اشتباه گرفته بودن پر میشه و هکتور برای این که از روی جارو سقوط نکنه مجبور به رها کردن پاتیلهاش میشه. وضعیت بقیه هم بهتر نبود. میمونها از موهای بلاتریکس در نقش درخت استفاده کرده و ازش آویزون شده بودن. این وسط ریونکلاویها که از نظر میمونا، میمون به نظر میرسیدن با خیال راحت در رفت و آمد بودن، اما حتی دیگه خودشونم خودشونو تشخیص نمیدادن! جمعیت زیاد بود و تشخیص میمون حقیقی از واقعی کارو دشوار کرده بود.
- همه حمله به سمت اسنیچ! هرچند نمیدونیم هنوز کجاس، ولی همه حتی این میمونای واقعی جستجوگرای ما هستن!
تیم ریونکلاو از این فرصت میمونی استفاده کرده و همگی به دنبال اسنیچ میگردن.
- همه حمله به سمت دروازه ریونکلاو! اونا دروازهبان ندارن و ما هم جستجوگرمون مشغول میمونا شده. تنها راه بردنمون گل زدنه!
تیم اسلیترین هم از فرصت بیدروازهبانیِ ریونکلاو استفاده میکنه و بیتوجه به میمونایی که از همه جا آویزون بودن یا میمونایی که بر اثر برخورد دارتِ بیهوشی سقوط میکردن، به سمت حلقههای ریونکلاو هجوم میبرن.
- اسلیترین پشت سر هم داره گل میزنه. در کسری از ثانیه نتیجه از 200-130 به 200-200 تغییر پیدا میکنه. راستش دیگه نمیتونم میمون حقیقیو از بازیکنای ریونکلاو تشخیص بدم. تو همین مدتی که اینو گفتم نتیجه 200-220 به نفع اسلیترین شد و... تمام! میمونی از یکی از پیچکای ورزشگاه آویزونه و با خوشحالی اسنیچو دستش گرفته و ادا اطوار در میاره.
بازیکنان تیم ریونکلاو با شنیدن این که یه میمون اسنیچو گرفته، با خوشحالی پروازکنان به سمتش میرن.
- آفرین، کدومتون اسنیچو گرفتین؟
شیش بازیکن با هوش (آلنیس چندی پیش بیهوش شده بود) که دور میمونِ اسنیچ به دست حلقه زده بودن، نگاهی به هم میندازن.
- هیچکدوم؟ پس یعنی این...
و این بدین معنا بود که یک میمون واقعی اسنیچ رو گرفته و نه ریونکلاویها! بازیکنان تیم کوییدیچ ریونکلاو با دیدن حسن که به سرعت به سمتشون میومد هول میشن.
- زودباش جرمی! میمونو سوار جاروت کن و طوری رفتار کن انگار سو ئه. سو! تو هم ادای میمون واقعی بودن در بیار و دور شو.
با نزدیک شدن حسن، سو صدای میمون در میاره و همراه با یک سری حرکت عجیب و غریب که ازش انتظار نمیرفت جمع اونا رو ترک میکنه.
- جناب حسن مفتخرم اعلام کنم که سو اسنیچو گرفت. چقدم که خوشحاله نگاش کنین تو رو روونا!
همه نگاه میکنن و اصلا با صحنه زیبایی رو به رو نمیشن. برای مشکوک نشدن حسن، چند تا دیگهشونم سعی میکنن حرکات مسخرهی میمون واقعی رو تکرار کنن. با توجه به حرکات عجیب میمون، روونا روونا میکنن تا حسن هرچه زودتر پایان مسابقه رو اعلام کنه.
- بازی 350-220 به نفع شما تموم میشه. بردتونو تبریک میگم. ولی عجب میمونایی بودینا، فردا روزنامهها چه شوند. ووی ووی ووی.
و حسن میره و تیم ریونکلاو میمونه با یه عالمه شادی! میمونی که در نقش سو پشت جرمی سوار بر جارو بود، با دیدن فریاد شادی بازیکنای ریونکلاو که به هوا بلند میشه، خندهای میکنه و اسنیچو تو حلق جرمی فرو میکنه. همون موقع دارتی میاد و یکراست تو گردن جرمی میره و جفتشون با هم سقوط میکنن!
به نظر هنوز سیستم کارش با میمونا تموم نشده بود، اما با توجه به این که تعداد میمونهای ولو شده روی زمین بیشتر از تعداد میمونهای آویزون از شاخ و برگا بود، میشد امتیاز مثبت قابل توجهی رو در انجام وظایفش بهش داد.
بقیه اتفاقات هم مهم نیست، مهم اینه که ریونکلاو برد. خیلی نوشتم دیگه بسه.