هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱:۲۵:۱۸
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
پیام: 193
آفلاین
ایزابل با شنیدن حرف های پروفسور کران آرام آرام در افکار خود غرق شد ...
همیشه در زندگی اش به دنبال یک معرف گشته بود ...
چیزی یا کسی که به او بگوید واقعا کیست ...؟
او خیلی سال بود که سعی میکرد خودش را پیدا کند...
خیلی سال بود که به دنبال خود واقعی اش میگشت ...

از وقتی چشم باز کرده بود این گردنبند در گردنش بود ... این تنها نشان ایزابل از خود واقعیش بود ...

گردنبندی که پاسخ خیلی از سوال های ایزابل را در خود پنهان کرده بود... از اصل و نصب و خانواده اش گرفته تا آینده سیاهی که در انتظارش بود ... اینده سیاهی که وقتی زمانش می رسید ... باعث می شد ایزابل با خودش تکه ای از احساسات ، روح و حتی جسم یک پسر عاشق را برای همیشه ببرد و در وجود آن پسر ، یک جای زخم عمیق باقی بگذارد.


ایزابل با خیس شد صورتش به دلیل جاری شدن چند قطره اشک از دریای چشمانش ، به خود آمد. وقت زیادی از کلاس نمانده بود ... باید دست به کار میشد.


پاتیلش را روی شعله گذاشت.

گردنبندش با یک طلسم باستانی طلسم شده بود که باعث میشد فقط با خواست خود ایزابل از گردنش باز شود .
چشمانش را بست و لحظه ای برای باز کردن گردنبندش تمرکز کرد و سپس آن را در دستانش تماشا کرد.

با تردید آن را درون پاتیل انداخت و ناگهان رنگ معجون داخل پاتیل به رنگ چشمان ایزابل در آمد.
آبی خالص

کمی از اکسیر را درون یک بطری ریخت که باعث شد بر روی بطری نقش نگار هایی به رنگ قهوه ای بال های عقاب ریونکلاو، پدید بیاید.

تعجبی نداشت...
او وارث بود.
وارث نیم تاج روونا ریونکلاو.

-----------------

تصویر اکثیر خاص من



ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۲/۴/۲۷ ۱۱:۳۹:۰۵

The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲

بندن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۷:۲۴:۵۸ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از قبرستون!
گروه:
مـاگـل
پیام: 33
آفلاین
تکلیف جلسه اول

1- توی یک رول برام " نحوه درست کردن معجون اکسیر خودتون" رو بنویسید.(25 نمره)
میتونید خلاقیت به خرج بدید و روش های جدید ابداع کنید و یا می تونید از همون روشی که توی رول تدریس گفتم استفاده کنید.


بندِن سخت به فکرفرو رفت. آیا او اصلا ویژگی بارزی داشت؟آیا او اصلا ویژگی داشت؟ دیگران او را با چه چیزی یاد می کردند؟احتمالا هیچی! چون هر کس تا به حال او را دیده بود، مرده بود!
حالا او وسط کلاس معجون سازی سردرگم ایستاده بود! بندِن تنها بویی که به خاطر داشت، بوی جنازه بود!
با نگاهی به اطرافیانش که حالا سخت مشغول به درست کردن معجون هایشان بودند، پاتیل بزرگی را انتخاب کرد (چون پاتیل های کوچکتر قابلیت تحمل جذابیت و خفنیت بندِن را نداشتند.) و آن را روی شعله گذاشت و با حرکت کوچکی به عصایش به گورستان هاگزمید، طی الارض کرد!
ویزژزززژزززژزززژژزز
-یا مرلییییین. فکر کنم دیگه برای این کار خیلی پیر شدم!
بندن بعد از مدتی که توانست از شر تهوعی که دچارش شده بود خلاص شود، بیلی برداشت و سخت مشغول کندن یکی از قبر ها شد.

-هی! هی ! هی آقا چیکار داری میکنی؟
بندن سرش را به نشانه تاسف تکان داد!
-حالا که متاسفانه منو دیدی، باید بمیری!

پیرمرد که بهت زده به چهره پیک مرگی که رو به رویش ایستاده بود نگاه می کرد، دهانش راتکان داد:

-ابوقنانلبتبتسلنت!
-چی؟
-
-چی داری میگی؟ واضح تر حرف بزن!
-ابوسیلنتملتنیتل!

پیرمرد که توانایی حرف زدن نداشت نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست.نور سفیدی دیده شد و روح او توسط جارو برقی روح، کشیده شده و ازبدنش خارج شد!
بندن که دیگر حال بیل زدن نداشت، جنازه پیر مرد را گرفت و با نوک عصایش گوشه جمجمه اش را شکافت!

-لامصب عجب بویی میده!پیفففففففف یه حموم رفتن انقدرسخته؟!

با حرکت بعدی نیزه اش جمجمه جدا شده و خودش را به کلاس معجون سازی برگرداند!

-بندن تا الان کجا بودی؟

بندن جمجمه را پشت ردایش قایم کرد و با لحنی که تلاش می کرد مضطرب به نظر نرسد گفت:

-پ...پروفسور داشتم با خفنیتم، مواد اکسیرمو پیدا می کردم. و بهتون اطمینان میدم کسی در طول این پروسه آسیبی ندیده!
-باشه زودتر دست به کار شو!

بندِن با یک حرکت سریع جمجمه و یکی از عصاهای یدکش را درون پاتیل انداخت و شروع به هم زدن شد.
انتظار داشت تا اکسیرش به سیاه یا سبز تغییر رنگ بدهد اما گاهی خودمان هم خود واقعی امان را نمی شناسینم، چون پس از حدود20 دقیقه هم زدن، معجون بندِن پیک مرگ خفن، به رنگ صورتی دیده می شد و برخلاف تصورش علاوه بربوی جنازه بوی وانیل هم می داد!

-اهم...عالیییی شد. دقیقا همون چیزیکه میخواستم! مطمئنم یه مشکلی داره! شخصیت لجنی و سیاه منو چه به این کارا و رنگا؟ این بوی چیه؟

درهمین هنگام پروفسور کران به بالای پاتیل او رسید. و با نگاهی پرسشگرانه ابتدا به اکسیر و سپس به چهره بندن که ازخودش هم سردرگم تر بود نگاه کرد.

-اهم! پروفسور شرمنده فکر نمیکردم انقدرخراب از آب دربیاد.
-مشکلی نیست بندِن! اکسیرت خوب و درست به نظر میرسه میتونی وسایلت رو جمع کنی و بری!

بندن که زبانش بند آمده بود و نمی توانست کلمه ای را شکل دهد، سرش راتکان داد، عصای تیزش را ازکنار قفسه ها برداشت و قبل از اینکه کسی محتویات پاتیل و یا چهره بهت زده اش را ببیند، با سرعت ازکلاس خارج شد.

۲- یه نقاشی یا تصویر از معجون آماده شدتون.(5 نمره)
پروفسور کران که انتظار واکنش بندِن به محتوایات پاتیلش را نداشت، باری دیگر نگاهی به اکسیربندِن انداخت و شروع به بررسی معجون دیگر دانش آموزان کرد.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۲:۲۱:۳۵
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 157
آفلاین
1- توی یک رول برام " نحوه درست کردن معجون اکسیر خودتون" رو بنویسید.(25 نمره)
میتونید خلاقیت به خرج بدید و روش های جدید ابداع کنید و یا می تونید از همون روشی که توی رول تدریس گفتم استفاده کنید.


اکثر بچه های خوب و حرف گوش کن، مشغول درست کردن اکسیر هایشان شدند. ولی عده ی بسیار کمی، برخلاف آن گروه از بچه ها، همینطور ایستاده بودند و در و دیوار را نگاه می کردند.
کوین هم جز دسته ی دوم بود متاسفانه.
البته او پسر خوب و حرف گوش کنی بود. منتها چنان غرق فکر کردن شده که فراموش کرده بود باید دست به کار شود.

- یعنی چی باید بریژم تو معجونم که کل ویژگی هامو داشته باشه؟

ناگهان جرقه ای در سرش شکل گرفت و دست کوچکش را بالا برد تا برای خروج از کلاس اجازه بگیرد.
- پروفشور اجاژه هشت برم بیرون؟

دیزی با شنیدن صدا، برای لحظه ای سرش را از روزنامه بیرون آورد و نگاهی به بچه انداخت. هیچ وقت فاز کودکانی که زنگ تفریح دستشویی نمی رفتند و نگه می داشتند تا سر کلاس بروند را نمی فهمید.
حقیقتا دلش نمی خواست اجازه خروج بدهد ولی با دیدن جثه ریز کوین، احتمال داد تحملش هم کم باشد و بخواهد همانجا خرابکاری کند. پس بی معطلی به او اجازه ی خروج داد.
البته پرفسور کران نمی دانست که کوین، قصد رفتن به دستشویی را ندارد وگرنه اگر میدانست قرار است چه کند؛ هرگز به او اجازه رفتن نمی داد.
هنوز مدت خیلی زیادی از رفتن پسرک نگذشته بود که صدای جیغ دانش آموزان دوباره کاری کرد که دیزی دست از خواندن بردارد.
همین که روزنامه اش را پایین گرفت با تصویر عجیبی مواجه شد.

کوین که معلوم نبود کی برگشته، روی چهارپایه پشت پاتیلش ایستاده بود و آن را هم می زد. درون پاتیل هم مردی کت و شلواری و بسیار شیک با دست و پای بسته افتاده و در حال جوشیدن بود.

- این دیگه چیه؟ چی کار می کنی بچه؟
- ایشون بابامه! تد کارتر بژرگ! مردم همیشه با دیدن من، یاد بابام و با دیدن اون، یاد من میفتن. یشری هم میگن من و بابام مشل شیبی هشتیم که اژ وشط دو نیم شده.

در واقع نبودند. کوین جز در رنگ مو و چشم، هیچ شباهت دیگری با پدرش نداشت. آن دسته از آدم هایی هم که می گفتند او و پدرش مثل دو نیمه ی سیبند؛ یا می خواستند حرص مادر کوین را در بیاورند یا قصد چاپلوسی داشتند.
البته که برای دیزی هیچکدام از اینها مهم نبود. او فقط نمی خواست کلاس معجون سازی اش به کلاس آدم پزی تبدیل شود. بنابرین با تند ترین سرعت ممکن جلو آمد و آقای کارتر را از پاتیل خارج کرد.

- عه پروفشور چرا نمی ژارین معجونمو درشت کنم؟
- بچه گفتم یچیزی بریزین که بارزترین ویژگی شخصیتتون باشه. نه که بردارین باباتونو که بهش شباهت ظاهری دارین بریزین.
- یعنی حاله هامو بریژم؟
- میشه دست از ریختن آدما برداری؟ تو زندگیت چیز دیگه ای نداری که ویژگی خاص تو باشه؟
- کلور حیلی حاشه! هیچکش یه تنبل رو به عنوان حیوون حونگی نگه نمیداره. الان کلور رو بنداژم تو دیگ؟

دیزی محکم روی سرش کوبید و به کوین گفت که از حیوانات هم بیرون بکشد.
- ببین هرچی انتخاب می کنی جاندار نباشه لطفا.

کوین سخت مشغول فکر کردن شد.
چه چیزی او را خاص کرده بود؟ ویژگی بارز شخصیتش چه بود؟
همه می دانستند که او سه سال و نیم دارد و نمی تواند درست و حسابی صحبت کند. اما اینها ویژگی هایی نبودند که کسی بتواند داخل معجون بریزدشان. علاقه به بازی، اسباب بازی و عروسک خرسی هم که بماند... او حاضر بود پدرش را در پاتیل بجوشاند ولی اسباب بازی هایش را هرگز!

- خب چی شد چیزی پیدا کردی؟

کوین که دستش را لا به لایه موهایش برده بود و داشت فکر می کرد؛ خواست جواب بدهد : نه... که ناگهان ایده ی دیگری به سرش زد.

- موهام!
- چی گفتی؟
- موهای من بارژ ترین ویژگی ژاهریمه! نگاه کنین این دشته اژ موهام چطوری رو هوا موندن!

پسرک راست می گفت! دسته ای از موهایش مانند شاخ بالای سرش ایستاده بودند و قصد صاف شدن نداشتند.

- نکنه می خوای اون دسته از موهاتو کوتاه کنی و بریزی تو معجون؟
- دقیقا!... پش با اجاژتون من برم کوتاهشون کنم و ژود برگردم.

و قبل از اینکه دیزی بتواند حرفی بزند؛ کوین از کلاس خارج شد.

یک ساعت بعد

تقریبا کل بچه ها معجون های خود راساخته و خوشحال و خندان، درحال ترک کلاس بودند. دیزی هم بالای کوهی از مجله و روزنامه ها نشسته بود و دنبال شغلی دیگر می گشت.
همین موقع درب کلاس باز و کوین دست از پا دراز تر داخل شد. موهایش هنوز سرجایش بودند بدون هیچ تغییر خاصی.
دیزی که متوجه ورود پسر شده بود، از روی انبوه روزنامه ها پایین آمد و خودش را به او رساند.
- چی شد بالاخره؟
- هیچی پروفشور. خودتون ببینید.

دیزی با دست ابر خیالات کوین را کنار زد و آمد کنارش نشست. او پروفسور مهربانی بود و دوست داشت شاگردانش را به بهترین نحو راهنمایی کند.

- ببین عزیزم با ناامیدی هیچی درست نمیشه. بیا این بار با کمک هم فکر کنیم ببینیم چی کار... عه! باز که بابا تو انداختی تو دیگ! ولش کن اون بنده مرلینو!
- آحه من جژ بابام هیچی ندارم! دلم نمیاد اشباب باژی و شی دی هامو بریژم تو معجون.

دیزی نمی فهمید چرا بچه های دهه ی جدید انقدر قدر نشناس شده اند که حاضرند پدرانشان در پاتل بجوشد ولی وسایلشان نه. به هرحال او باید جلوی این کار را می گرفت به همین دلیل با یک حرکت چوبدستی پاتیل را به جایی دور از دسترس کوین منتقل کرد. سپس درحالی که درب خروج را به جناب پدر نشان میداد؛ نزد کوین بازگشت.
از دور به نظر می رسید پسر بچه ناامید است. ولی اینطور نبود! او با خیال نسبتا راحتی روی نیمکت لم داده بود و بستنی می خورد.
کوین با حس کردن نگاه های خیره ی دیزی، با زبان دور دهانش را پاک کرد و با خجالت سرش را پایین انداخت.
- ببحشید که دارم وشط کلاش بشتنی می حورم. وقتایی که حالم حوب نیشت کمکم میکنه... شرمنده به شما تعارف نکردم پروفشور. گفتم فردا پش فردا پشت شرم حرف در میارن که دارم به اشاتید رشوه میدم.

دیزی به حرف های کوین اهمیت نداد. توجه او بیشتر به بستنی جلب شده بود. البته نه بخاطر اینکه هوا گرم بود و او هم هوس کرده بستنی یخی بخورد. نه! بلکه بخاطر اینکه کمتر کسی را دیده بود که این همه عشق بستنی باشد؛ طوری که سر کلاس درس، بی توجه به حضور استاید مشغول لیس زدن بستنی شود.
بنابراین فکری به سرش رسید و طی یک حرکت آنی، بستنی را از دست بچه قاپید و داخل پاتیل انداخت.
پاتیل با سر و صدای زیادی شروع به قل قل کرد.

- پروفشور چی کار کردین؟ بشتنی عژیژمو انداحتین تو پاتیل؟... چطور؟ چطور دلتون اومد؟

کم مانده بود بغض کوین بترکد و شروع به گریه کند ولی با به هوا برخاستن حباب های رنگارنگ از درون پاتیل، این اتفاق نیفتاد.

- چه حوشگله!

کوین سرگرم ترکاندن حباب ها شد و دیزی نفس راحتی کشید. چون واقعا نمی دانست اگر بچه زیر گریه بزند چگونه می خواهد آرامش کند.
حالا که دیگر اکسیر رنگارنگ کوین، با کمک پروفسور کران آماده شده بود، هردوی آنها می توانستند با خیال راحت به کار خود برسند. البته دیزی کار نداشت و می تونست به بیکاری خود برسد.





۲- یه نقاشی یا تصویر از معجون آماده شدتون.(5 نمره)

بفرمایید!


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۷:۴۷:۲۹ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
پیام: 292
آفلاین
جلسه اول کلاس معجون سازی

"اکسیر خاص تو"



هوا به طور تسترال پزی گرم بود. ملت در کلاس بدون تهویه معجون سازی روی نیمکت های چوبی لم داده بودند و با هر چیزی که میشد خود را باد میزدند.

- تری لطفا با یه چیز دیگه خودتو باد بزن. پای من اصلا مناسب این کار نیست
- همینِ که هست.
- تو مگه نباید تو ویترین باشی برای فروش؟! اینجا چی میگی؟!

تری تا آمد جواب اسکورپیوس را بدهد، ناگهان درب کلاس باز شد و نور سفیدی کل کلاس را در برگرفت.
ملت به کل گرما را فراموش کرده و ثانیه شماری میکردند تا ببینند از پشت آن نور چه چیزی ظاهری میشود. البته نیازی به ثانیه شماری نبود زیرا در صدم ثانیه دیزی کران، محبوب دلها از قلب نور سفید بیرون آمد.
- جذاب بود نه؟!

از دیوار صدا در آمد ولی از ملت جادو آموز ابداً. نمای رو به روی استاد معجون ساز فقط چند صورت بی حس، خنثی و پوکر بود.

چندی بعد علاوه بر دیوار، صدای وجدان دیزی نیز در آمد و جمله " چیزی از محبوبیت کم نشده " را چند بار گفت و به مغز رساند. مغز که فکر میکرد وجدان او را تسترال فرض کرده است، پیام مخابره شده از وجدان را دریافت نکرد و مشغول جمع کردن آبرو و محبوبیت بر باد رفته وی شد.

-خب لازمه بگم سلام و خیلی خیلی به کلاس معجون سازی خوش اومدید. بی مقدمه بریم سراغ مقدمات درس امروز.

جادو آموزان گرما زده ی خسته و پوکر فیس خودشان را جمع کرده و آماده نوشتن شدند. هنوز نوک قلم پرهایشان به کاغذ پوستی ها نخورده بود که یک آن تمامی آن قلم ها و کاغذ غیب شد و جادو آموز ماندند و چهره های تعجب زده شان.

- معجون سازی جزو دروس عملی حساب میشه. پس نیازی به نوشتن نیست. فقط باید خوب گوش کنید و خوب ببینید تا بفهمید که قراره چیکار بکنید و چجوری توی معجون سازی مهارت پیدا کنید.

آن صورت های پوکر طور کم کم جایشان با لبخندی که در نیمکت ذخیره ها بود، عوض کردند. هنوز لبخند ها سر پست خود مستقر نشده بودند که با حرکت چوب دستی دیزی، روی میز وسط کلاس وسایل مورد نیاز تدریس ظاهر شد.

- امروز قراره یاد بگیرید چطور اکسیر خاص خودتون رو بسازید. این اکسیر به درد مواقعی میخوره که هویت اصلی خودتون رو گم می کنید. خواص این معجون اینه با یه بوییدن ساده شما رو از سردرگمی نجات میده.

پشت میز ایستاد. یکی از روزنامه های روی میز را برداشت. آن را ریز ریز کرد و درون پاتیل روی اجاق ریخت. اجاق کوچک را روشن و بوی کاغذ نیمه سوخته کم کم فضای کلاس را پر کرد.

- این اکسیر نیاز به ویژگی خاص و بارز شما داره. این ویژگی میتونه وسیله مورد علاقه شما، اخلاق و ویژگی بارز، کتاب، فیلم و هر چیزی که مربوط به شخصیت شما و یا حتی نیاکان و خانوادتون هست رو شامل بشه . به زبون ساده تر ماده اصلی این معجون همون چیزی باید باشه که شخصیت شما رو خاص کرده. ¹

بچه ها کم کم داشتند به درس جذب میشند. برق عجیبی در چشمان بعضی از آنها سو سو میزد و برخی دیگر با حیرت به پاتیل نگاه میکردند. آن سمت دیزی با چوب دستی اش دو ضربه به پاتیل رو اجاق زد و روزنامه درون پاتیل به مایع خاکستری رنگ تبدیل شد و شروع به قل زدن کرد.

- به طور مثال برای من این ویژگی روزنامه ای که میخونم. این روزنامه از یه زمانی به بعد یه تیکه مهم از شخصیتم شده. بعد از پیدا کردن اون ویژگی و ماده خاص و اضافه کردن اون به پاتیل، فقط کافیه دو ضربه با چوب دستی تون به پاتیل بزنید و فرمون رو بسپارید دست خود پاتیل تا کار رو براتون جلو ببره. با این روش ساده شما اکسیر خودتون رو دارید. خب فکر میکنم برای امروز کافیه.
- استاد به این زودی تموم شد؟!
- واقعا تاثیر گذار بود.
- مزه ریزی بسه! بیکار نشینید تا نیم ساعت دیگه باید شیشه های اکسیر تون رو روی میزم ببینم.

بچه ها تند و تیز مشغول درست کردن اکسیر هایشان شدند و آن سمت دیزی روزنامه را از جیپ ردایش در آورد و در میان آگهی های آن شروع کرد به پیدا کردن شغلی دیگر.

___________________


دوباره سلام!

تکلیف جلسه اول

1- توی یک رول برام " نحوه درست کردن معجون اکسیر خودتون" رو بنویسید.(25 نمره)
میتونید خلاقیت به خرج بدید و روش های جدید ابداع کنید و یا می تونید از همون روشی که توی رول تدریس گفتم استفاده کنید.

۲- یه نقاشی یا تصویر از معجون آماده شدتون.(5 نمره)


- لازمه یه سری توضیحات درمورد تکلیف این جلسه بدم:
۱- ببنید هر شخصیت یک ویژگی بارز داره. مثلا هکتور معجون سازه، لینی پیکسیه، ربکا خیلی جیغ میزنه، خود شخصیت من بیکاره.
ممکنه شخصیت شما ویژگی اخلاقی و جسمی خاصی نداشته باشه، شاید یه وسیله یا یه کار جادویی اون رو خاص کرده باشه. مثل سدریک که بالشتش همیشه همراهشه یا بلاتریکس و کروشیو های معروفش!

۲- اگر شخصیت شناخته شده ای هم ندارید، آزادید که هر ویژگی که دوست دارید رو برای شخصیتتون انتخاب کنید.

۳- ظاهر و رعایت علائم نگارشی در پستتون برام مهمه؛ پس بهش دقت کنید.


همین!
اگه سوالی داشتید بهم پیام شخصی بدید.


~ only Raven ~


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۱۶ تیر ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
ترم سبک 27 تابستانی هاگوارتز


تدریس این کلاس در این ترم برعهده‌ی پروفسور دیزی کران است.

جلسه اول:
تاریخ تدریس: شنبه 24 تیر
مهلت ارسال تکالیف: تا ساعت 23:59 سه شنبه 3 مرداد

جلسه دوم:
تاریخ تدریس: چهارشنبه 11 مرداد
مهلت ارسال تکالیف: تا ساعت 23:59 شنبه 21 مرداد

جلسه سوم:
تاریخ تدریس: یکشنبه 29 مرداد
مهلت ارسال تکالیف: تا ساعت 23:59 چهارشنبه 7 شهریور




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۰:۳۰ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶:۲۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 956
آفلاین
نمرات امتحان پایان ترم درس معجون سازی:


اول این نکته رو بگم که در جریان هستید که دیگه نقد کردن توی جلسه امتحان معنایی نداره. بنابراین سعی کردم اگه تغییری در طول ترم ازتون دیدم اینجا بیان کنم. در ضمن امتیاز از ده نمره به روند کل تغییرات پست هاتون داده شده. یعنی اگه دو پست زدین مقایسه اون دو تا و اگه توی همه جلسات شرکت کردین مقایسه همه پست ها.

زاخاریاس اسمیت: 17 + 7

زاخاریاس پستت نسبت به قبلی پیشرفت خوبی داشت ولی در مجموع در بعضی از موارد نسبت به نقد هایی که بهت میشه مقاومت نشون میدی. در نتیجه پیشرفتت یه مقدار سینوسی پیش میره.

ایزابلا تینتوئیستل: 16

ایزابلا قبلا توی کلاسم شرکت نکرده بودی. نوشته ات کیفیت خوبی داشت. فقط یه مقدار اشکالات ریزی داشت و کمی هم ایراد پردازشی.

گابریل تیت: 14

گابریل شما هم قبلا توی کلاسم نبودی. با اینکه شخصیت هکتور رو خوب نوشته بودی ولی پستت سوژه و خلاقیت لازم رو نداشت.

دراکو مالفوی: 12

دراکو به نظرم باید خیلی با شخصیت ها بیشتر آشنا بشی و تو نوشتنت دقت زیادی انجام بدیم.

فلور دلاکور: 19+ 8

فلور سطح پست هات در تمام جلساتی که شرکت کردی خوب بودن. و پیشرفتت هم کاملا قابل مشاهده بود.


الکساندرا ایوانوا: 18 + 9

ایوا شکلک هاتو خوردی؟ قشنگ مشخصه گشنه بودی! و اینکه خب خیلی کم اضافه کردی. هنوزم کمرنگ بود.


سوروس اسنیپ: 10+ 5

سوروس واقعا واقعا انتظاراتم ازت خیلی بیشتر بود. فکر کنم بیشتر جهت اینکه شرکت کرده باشی پست زدی.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۵ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۲
از هاگوارتز-تالار اسلیترین
گروه:
مـاگـل
پیام: 217
آفلاین
پاسخ به سمج:
رول انتخابی: تکلیف جلسه اول
نشانی پست: آنچه پیش از این نوشته بودم.
حالت پست:تکی


باران بی رحمانه بر تن بی رمق و خسته ی سیوروس ترکش های خاطرات را به وسیله اشک ابر های گریان فرود می آورد.

خسته بود، خیلی خسته! از خاطراتی که بر زندگیش پنجه افکنده بودند و او را همچون اسیری به بند کشیده بودند.
تعریف عامیانه اش شاید زیستن در گذشته و خاطرات باشد، یا هر چیز دیگر.
انقدر خسته بود که نه حالی برای نوشتن داشت و نه حوصله ای برای سمج های پایان ترم.
از بار غم و بیماری و آه و حسرتی که بر دوشش بود تا تکالیف و درس و مدرسه و کار، همه دست به یکی کرده بودند برای ساختن شخصیتی شکننده، افسرده، منظوری و گرفتار خاطرات. تلخ اخلاق و سرد رفتارو به دور از جامعه و هر دوستی. این ها چیزی هایی بودند که پروفسور گرنجر خواسته بود بداند؟ این ها را باید به زبان بی زبانی میگفت؟
زبان قاصر است و قلم دست بسته برای نگاشتن حال او.

راهش را به سوی کتابخانه در پیش گرفت. باید طبق معمول کتابی را پیدا میکرد و با خواندنش روح پریشانش را برای نوشتن تکلیفی به این سختی، اندکی آرام میکرد. این روحی که مانند کشتی طوفان خورده در دریایی آرام بود.


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۸:۵۴ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 312
آفلاین
سلام پروفسور هکتور!
من این پست رو انتخاب کردم پروفسور. البته یه توضیحی هم بدم که با توجه به نقدی که شما کردید، فقط قسمت اثرات و فرایند تغییراتی که معجون رو ایوا به وجود میاره رو بازنویسی و اضافه کردم. چون واقعا اون قسمتش مشکل داشت.

پست بازنویسی شده:

در خانه ی مانامی

-این چجوریه؟ پودر کره ی شیر تسترال؟!
-باید خوشمزه باشه!

مانامی چشم غره ای به الکساندرا رفت که روی مبل لم داده بود و هر چند دقیقه یک بار احساساتش را با جمله ی"باید خوشمزه باشه" ابراز میکرد.
-ذوق کردم! باید خوشمزه باشه!

الکساندرا از روی مبل پایین پرید و روی زمین، کنار پاتیلی که میخواستند در آن معجون زیبایی هکتور را درست کنند دراز کشید.مانامی با نگرانی زبانش را بیرون داده بود و سعی میکرد از روی دست خط وحشتناک کسی که دستورالعمل را نوشته بود بخواند:
-اِم... ببین اینجا نوشته ابتدا... یکم روغن موی گربه رو تو پاتیل میرزیم... روغن موی گربه دیگه چه صیغه ایه؟!

الکساندرا که داشت ریشه ی ناخنش را میکند و در اندیشه طعم غذا ها غرق شده بود، متفکرانه جواب داد:
-حالا عیب نداره... یه چیز دیگه به جاش میریزیم...

مانامی "روغن موی گربه" را هم مانند پودرکره ی شیر تسترال خط زد و رفت سراغ بعدی. اطمینان داشت که معجون چیز جالبی از آب در نمی آید.
-خب... رب تمشک... رو باید... با... پر مرغ قاتی کنیم... الکساندرا مطمئنی جواب میده؟

الکساندرا مطمئن نبود. شانه هایش را بالا انداخت و دوباره مشغول ور رفتن با ریشه ناخنش شد.
مانامی چشم غره ی دیگری به الکساندرا ی بیخیال رفت که دراز کشیده و موهای ژولیده اش را روی کاغذی که دستورالعمل را رویش نوشته بودند ریخته بود. به نظر میرسید هیچ چیز جز اینکه معجون را بخورد برایش مهم نبود. مانامی موهای الکساندرا را از روی تکه کاغذ کنار زد و نگاهی به آن کرد. بعد، در اتاقش را باز کرد و روبه آشپز خانه فریاد زد:
-مااامااان! رب تمشک داریم؟!

مادرِ مانامی با یک ظرف پر رب تمشک از راه رسید، نگاهی به اتاق شلوغ و در هم و برهم کرد، سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و بدون اینکه حرفی بزند بیرون رفت.
مانامی یک تپه رب تمشک را داخل ظرف ریخت و با ملاقه به هم زد. الکساندرا در همان حالت دراز کشیده، دستورالعمل را برداشت و بلند بلند شروع به خواندن کرد:
-خب سه تا بال سوسک رو پودر میکنیم... بعدش... اضافه میکنیم به رب تمشک... حالا یک مقدار روغن حیوانی...

مانامی پوف پوف میکرد و در حالی که عرق میریخت مواد را داخل پاتیل میریخت و هم میزد.
-وای چه تند تند هم میزنی! ذوق کردم! به نظرت چه طعمیه؟ باید خوشمزه باشه.

مانامی هیچ ایده ای راجع به طعم معجون نداشت. تندیِ نعنا، ترشیِ رب تمشک، تلخیِ بال سوسک، شوریِ گوشت تسترال، شرینیِ زردالو... همه ی اینها در معجون وجود داشت.
مانامی آخرین ماده را هم به معجون اضافه کرد و محکم، آخرین ضربه را با ملاقه به مواد ژله ای داخل پاتیل زد.ولی تقریبا میدانست معجون که تاثیری ندارد. یاد کابوس هایی افتاد که میدید... دختری که هشت تا دست داشت... مردی که به جای پای انسان پای مرغ داشت... و اختاپوس هایی که کله ی انسان داشتند... آب دهانش را قورت داد... نکند به واقعیت میپیوستند؟!
الکساندرا سرش را روی پاتیل خم کرد و با دقت معجون را زیر نظر گرفت.
مانامی با خود فکر کرد:
-الان حالش از معجونی که درست کردم بهم میخوره... عصبانی میشه و منو به جای این معجون میخوره! مرلین کمکم کن...

الکساندرا سرش را از روی پاتیل بلند کرد و نگاهی ترسناک به مانامی انداخت...
-وایی! ذوق کردم! خوشمزه به نظر میاد!

مانامی نفس راحتی کشید. او هم نگاهی به معجون ژله ای داخل پاتیل نگاهی انداخت و گفت:
-خب... چرا امتحانش نمیکنی؟

الکساندرا زیر لب بسم المرلینی گفت و شاد و سرخوش بدون این که حتی لحظه ای بد دلش را ه بدهد، ذوق زده پاتیل را در دستانش گرفت و تا آخر سر کشید...
-وایی ذوق کردم! چه باحال بود! ولی... طعم پفک نمکی نمیداد! طعم توت فرنگی هم نمیداد... تازه سیرم هم نکرده... عیب نداره! شاید بعدا تاثیرش رو میذاره...

ایوا متوجه پوستش نشد که کم کم ورم میکند و مثل بادکنکی که در آن فوت میکنند بزرگتر و بزرگتر میشود!
مانامی جیغی کشید که ایوا را به خود آورد!
با عجله به سمت آینه‌ی شیرجه زد و به خود در آینه نگاه کرد و عربده ای زد باعث شکستن پنجره‌ی اتاق مانامی شد.
مانامی با نگرانی بالا و پایین میپرید و جیغ جیغ میکرد و ایوا با دلواپسی به سرش که به زودی شبیه سر رابستن میشد نگاه میکرد!
کم کم لکه های قرمزی روی سر ایوا پدیدار شد و رنگ سرش از آبی، به سرخابی در آمد!
مارد مانامی گرومپ گرومپ کنان با عصبانیت و در عین حال نگرانی خود را به اتاق رساند و با دیدن آن صحنه جیغ سیاهی کشید و بغل دخترش پرید!
ناگهان دردی دیگر بر درد های ایوا اضافه شد! کنار گردنش متورم شد و سری دیگر مشابه همان سر سرخابی و بزرگ، بیرون آمد!
مادر و دختر که دیگر تحمل نداشتند جیغ کشیدند و پا به فرار گذاشتند!

ایوا با غصه، روی تخت مانامی نشست و به خودش در آینه نگاه کرد... حالا کله های سرخابی اش به درک...
-گشنمه!



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
تکلیف جلسه اول معجون سازی

هوا بارانی بود و صدای قطرات آب که بر زمین جاری می شدند همه جا را پر کرده بود. در این میان، راهروهای قلعه هاگوارتز پر بود از دانش آموزانی که به سوی کلاس های خود می رفتند تا اولین جلسه شان را سپری کنند.

-الان پنج دقیقه و بیست ثانیه است داریم میگردیم لاوندر. این طوری پیش بریم به کلاس نمیرسیم.
-فلور هنوز خیلی دیگه مونده. شک نکن به موقع میرسیم.
-خیلی دیگه نمونده. فقط یازده دقیقه و سه صدم ثانیه مونده.

فلور و لاوندر در راهرو ها به دنبال کلاس خود بودند تا اینکه پس از مدتی گشتن ، بالاخره راهی را پیدا کردند که بیشتر هم کلاسی هایشان به سوی آن در حرکت بودند و هر دو به دنبال بقیه به راه افتادند. پس از چندی همه به بالای برجی رسیدند که ظاهرا قرار بود کلاس آنجا برگزار شود. همه داخل شدند و روی صندلی ها نشستند تا پروفسور گرنجر از راه برسد. زمان به سرعت سپری می شد ولی خبری از او نبود. پروفسور گرنجر مدت طولانی بود که غیبت داشت و جادوآموزان از این وضعیت کاملا لذت میبردند، به جز یک نفر که از این وضع به شدت ناخشنود بود.

-باورم نمیشه. این کشور هیچ جاییش سر اصول نیست. هیچ کس برای زمان اهمیت قائل نمیشه. آخه این چه وضعیه.

لاوندر به آرامی کتاب معجون سازی اش را بست و گفت:
-آروم باش فلور. الان پیداش میشه. حتما مثل ما کلاسو گم کرده.
-آخه برای چی باید یه پروفسور کلاسشو گم کنه. الان بیست دقیقه و چهل و سه ثانیه است دیر کرده. کسی نیست بهش بگه ما کجاییم. آخه چ...

هنوز جمله فلور تمام نشده بود که ضربه شدیدی که به در وارد شده بود ،همه جا را به لرزه در آورد.
-سلام جادو آموزای عزیز. من پروفسور گرنجر هستم.

هیچ صدایی نیامد و همه فقط مات و مبهوت نگاه می کردند.

-امروز با درس شیرین معجون سازی در خدمت شما هستم. سوالی ندارید؟

باز هم کسی پاسخی نداد تا اینکه فلور گفت:
-پروفسور حس نمیکنید بیست و دو دقیقه و سی ثانیه دیر کردید.
-حالا چهل امتیاز از گریفیندور کم و به اسلیترین اضافه می کنم.

صدای اعتراض گریفیندوری ها بلند شد.

-پروفسور شما دیر کردید برای چی از ما نمره کم می کنید. اینطوری ارزش زمانو از بین نمیبرید؟
-حالا پنجاه امتیاز دیگه از گریفیندور کم می کنیم و به اسلیترین اضافه می کنیم. کس دیگه ای سوالی نداره.

همه از ترس اینکه امتیازی از انها کم شود کاملا ساکت شدند.

-خوبه. پس ادامه میدیم. کسی میدونه مهم ترین بخش معجون سازی چیه؟
-مواد.
-خیر.
-علاقه.
-خیر.
-بدون شک زمانه.
-اونم نیست وحالا چون کسی نمی دونه ده امتیاز به اسلیترین اضافه میشه. مهم ترین بخش معجون سازی پاتیله. حالا کسی می دونه چرا؟

فلور بلند شد و گفت:
-پاتیل در مصرف زمان صرفه جویی میکنه. هر چی بهتر باشه مدت زمان ساخت معجون کمتر میشه.

فلور در حالی از جوابش مطمئن بود دوباره روی صندلی اش نشست و پروفسور گفت:
-غلطه. به این دلیل مهمه که پاتیل پاتیله. حالا در وقت باقی مانده می خوام همتون یک پاتیل برام درست کنید.
-ولی فقط یک ساعت و دو دقیقه دیگه مونده چطوری تو این مدت یه پاتیل درست کنیم؟ حتی روش درست کردنشو هم نمی دونیم.

پروفسور گرنجر بدون توجه به حرف فلور مواد اولیه را روی میز ریخت و گفت:
-حالا شروع کنید.

هریک از دانش اموزان مواد اولیه را برداشتند و مشغول شدند. فلور نیز درحالی که عصبانی بود به درست کردن پاتیل می پرداخت.

-آخه چطوری تو پنجاه و نه دقیقه و بیست ثانیه یه پاتیل که حداقل دو ساعت زمان میبره درست کنیم؟
-آروم باش. الان میشنوه، دوباره امتیاز کم میکنه.
-تو کشوری که بزرگترین ساعتو وسطش گذاشتن، چرا هیچکس زمان سرش نمیشه؟

همه تا پایان آن جلسه به ساخت پاتیل مشغول شدند، فلور نیز با اینکه به شدت ناراحت بود ولی تمام تلاشش را کرد اما هیچ کس موفق نشد پاتیلش را تمام کند. در نهایت پروفسور گرنجر بیست امتیاز به اسلیترین اضافه کرد و از کلاس خارج شد.

لینک


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹

دراکو مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 16
آفلاین
سلام پروفسور.
تکلیف اول کلاس معجون سازی

لینک

-من اومدم!

هکتور در کلاس را شکست و وارد کلاس شد.کیفش را روی میز گذاشت و تا خواست درس بدهد،فردی سرفه کرد:
-بله؟!

دراکو مالفوی روی صندلی ای روبه روی کلاس که از جنس چوب گردو بود نشسته بود و با وارد شدن پروفسور گرنجر سرفه ای کرد و گفت :

- سلام پروفسور منو از مدیریت فرستادند دقیق بگم پروفسور ماروولو گانت فرستادنم گفتن روی کلاس و دانش آموز ها نظارت کنم و هر کاری رو که لازم دیدم انجام بدم !

- پس امروز یه مهمون اختصاصی داریم !
سپس به سمت تخته رفت و نوشته هایی را روی آن اضافه کرد .

نقل قول:
جلسه اول درس شیرین و کاربردی معجون سازی و به گاه دادن طرف مذکور


- خب بچه این جلسه با جلسه های قبل ... ناگهان با صدایی شترقی هکتور به عقب نگاه میکند .

- پروفسور اینا در حین درس به مطالب درس گوش ندادند که من شوخی کوچک با هاشان کردم !
- هکتور یک نگاه به به فرد مذکور کرد و یک نگاه به دراکو کرد و سپس به سمت تخته رفت تا بقیه درسش را بدهد .

- خب بچه ها همانطور که گفتم در سکوت در رابطه با معجون سازی هست حالا شما می تونید بگید یکی از عوامل معجون سازی چیه ؟

- من بگم ؟
- بگو عزیزم !

- مواد اولیه .
- نه 30 امتیاز برای اسلایترین ! و 10امتیاز از هافلپاف کم میشه !

ناگهان دراکو با صدایی رسانا گفت:
بنظرم به علت گرفتن وقت کلاس با جواب های الکی 20 امتیاز دیگه برای اسلایترین و از هر گروه 20 امتیاز دیگه کم میشه !

هکتور که حالا رقیبی را خود در امتیاز گیری پیدا کرده بود سعی کرد کم نیاورد که همچین تصمیمی کلاس را به یک ماراتن تبدیل کرده بود .

در آخر زمرد های اسلایترین داشت به تعداد شن های بیابان می رسید و بقیه گروه ها این روند را بر عکس طی می کردند !
هکتور در آخر کلاس با برگ برنده ی خود تمام امتیاز های گروه های دیگر را کم و به اسلایترین اضافه کرد و وسیله زنان خارج شد



...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.