هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹:۴۸ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۴:۴۰
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 555
آفلاین
بسمه تعالی



××× به دلیل محدودیت در تعداد کلمات هر پست و طولانی شدن این مصاحبه، در چند پست ارسال گردیده است.×××


- خوب نونوار کردین‌!

اسکورپیوس مالفوی، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری در آستانه در ایستاده و به اتاق شکنجه نگاه می‌کرد.
- خب حالا که تا اینجا اومدم یه دوتا سوالم بپرسم.

او جلو آمد و روی یکی از کوسن ها نشست.

گل های آقای گل تاریخ پرسپولیس که به فوی تعلق دارند (؟!) (اسکورپیوس مالفوی):

1. چرا اومدی اسلایترین ؟ اینهمه گروه و چرا تو اسلایترین رو انتخاب کردی؟ یا اینطوری بپرسم چه چیز اسلایترین تو رو به خودش جذب کرد؟
اینکه اسلیترین در واقع مجموعه‌ای از تمام گروه‌هاست! (تکرار: اسلیترین یعنی جاه طلبی، قدرت و زیرکی. به معنای دیگه یعنی پیشرفت. برای به سرانجام رسیدن جاه طلبی‌هات باید شجاع باشی، هوشت رو به کار ببری و تلاش کنی، اسلیترین تجلی تمام ویژگی‌های گروه‌های دیگه است. ما طرد شدیم چون برای رسیدن به آرزوهام تلاش می‌کنیم.)

2.که چرا تا به الان اسلایترین رو تصرف نکردنین؟ آخه اینقدر بلک داخلش هست که خودش یه لشکر حساب میشه.
اسکور! اسلیترین بدون یک مالفوی پولدار، اسلیترین نیست که! به غیر از اون درسته ما زیادیم ولی هرچی تعداد بیشتر، قدرت هم بیشتر! یه دست و یه خاندان که صدا نداره!

ادامه پرسش های خودمان:

11. بنا بر ادعای طفل مرطوب العمل جنابتان دارای طعم دِلار می باشید. آیا خود خویشتنتان نیز چنین عقیده ای داشته و خویش را از نباتات می پندارید؟
اون طفل مثال جالبی رو به کار برده! به نظرم توانایی گیاه بودن رو دارم اما برای مدت زمان کوتاهی! چون نمی‌تونم خیلی یه جا بمونم و حرکت نکنم و همینطور هم با تمام اینکه دلار مزه‌ی خوبی داره حتما، دوست ندارم سریع جان به مرلین تسلیم کنم و این محل لعب رو ترک کنم!

12. جنگِ مذکر پیش از این ادعا داشته که به واسطه یک رول آه و فغان از جان وی برخیزانیده اید و وی نیز در همین راستا الفاظی رکیک را به شکلی متواتر به جنابتان نسبت می داده است، در مقام مقابله آیا قصد دارید پته وی را بر آب ریزیده و افشاگری به مثل نمایید؟
اگر باعث بشه بیشتر بیاد و الفاظ رکیک نثارم کنه چرا که نه! من تاثیرگذار بودن رو دوست دارم و الفاظ رکیکش دقیقا همین رو بهم رسوند که تاثیر گذاشتم. مثلا میتونم به جاش تمام ماموریت‌هایی که میخواسته بره ولی به خاطر شدت باد بره رو برملا کنم!

13. مستند به اعترافات جناب قابلمه‌وار، جنابتان هنگام خسپش گرگ جنابتان را بر خویش می پیچید، نخست آنکه این سخن را تصدیق می نمایید؟
اگه هوا سرد باشه، لحاف کفاف نکنه یا سدریک اشتباهی لحاف من رو برده باشه، گرگ نرم و گرم من میتونه آسایش کافی رو برای خواب بدون رویای شبانه میسر کنه.

14. در ادامه آنکه شوی جنابتان زین سبب شاکی مگشته و بر این امر اعتراض نمی نمایند؟
کدوم شوی؟

آقای وزیر فراموش کرده بود که خود پرده از راز دوریا برداشته است. آقای وزیر آلزایمر داشت.

15. از نخستین کسانی بودید که در مقام مقابله با پوشانیدن جامعه جادویی، جنبشی به راه انداخته و در مقابل وزارت مهوش، پریوش و مهین تاجانمان، اپوزوسیونیدید، محرکتان چه بود و از کدامین رقیب انتخاباتیمان تطمیع گشته‌اید؟
قوانین عجیب و غریب باید برداشته شن! دلیل منطقی ارائه بدید تا قوانینتون مقبول واقع شن جناب وزیر! شما هم با این قانون گذاشتناتون! من نیازی به تطمیع ندارم! با چی می‌خوان تطمیعم کنن؟ گالیون؟ خودم دارم زیاد هم دارم! این جنبش تماما ایده‌ی خودم بود و ازش هم پشیمون نیستم!

16.نظر خویش را پیرامون وزارت گوگولیانه و مگولیانه جنابمان عنوان داشته ثنای فراوان در وصف آن گویید.
(دوریا لحظه‌ای با گیجی به وزیر خیره شد. معجون راستی هم گیج شده بود که باید واقعا نظر بدهد یا ثنای فراوان بگوید. بالاخره ثنای فراوان اثر خودش را کرد.) وزارت شما تونسته دنیای جادوگری رو از کسالت دربیاره و با اقدامات جالب‌انگیزتون آزکابان محل تفریح و تماشا شده. این وزارت، بهترین وزارتی بوده که به چشمم دیدم و امیدوارم تا سال‌ها به همین روش پایدار باشه. دینگ هم با اینکه سیاه و زشته ولی عضو مفیدی برای جامعه‌ی جادوگریه.

17. پیش از این وصف دیوانه گرایان و لولوخرخران، توسط سایر پرسشگران به میان آمد، کنون این سوال را ز جنابتان می نماییم ای بلک بعید، گر زمان سنج جادویی در کف داشتید، چون می نمودید؟
لولوخرخره؟ نه کسی نپرسید ولی به هر حال اگر زمان سنج جادویی رو داشتم احتمالا کاری نمی‌کردم. راحتتره تا آینده رو با اعمال امروز تغییر داد تا گذشته رو عوض کرد و به زمان حالی برگشت که نمی‌دونی اون کارت باعث شده چه اثر پروانه‌ای ایجاد بشه و کجا کدوم طوفان جنگل‌ها رو از جا دربیاره. (اثر پروانه‌ای میگه اثر بال زدن یک پروانه در نقطه‌ای از جهان میتونه باعث زنجیره‌ای از اتفاقات بشه که به ایجاد یک طوفان در نقطه‌ی دیگه‌ای از دنیا منتهی بشه.)

18. هفت شیء که محتمل است در آینده از ایشان جانپیچ سازید کدامند؟
کتاب مورد علاقه‌م، شنل ارباب، بالشت سدریک، یکی از سکه‌های مورد علاقه‌ی اسکورپیوس، یکی اکسسوری‌های بال لینی، گوی پیشگویی ایزابل، مینی جاروی کوین

19. نظر خویش را پیرامون این خمسه گفته، ایضا به گمانتان گر جانور نمای گردند، کدامین جانور می گرند؟

بلاتریکس لسترنج: هم‌خون، قدرتمند، جای خالی، جانورنما: جگوار

لرد ولدمورت: ارباب، قدرت بی‌نهایت، خیلی ریز و پنهانی نگران مرگخوارن، استاد، جانورنما: مامبای سیاه

کوین کارتر: دوست، کوچولوی شیطون، آینده‌ی درخشان، مهربون، جانورنما: روباه صحرا

سدریک دیگوری: هم‌مرگخوار، خوابالوی پرتلاش، متن‌های کوتاه و قشنگ، جانورنما: کوآلا

اسکورپیوس مالفوی: هم‌گروه و هم‌مرگخوار، پرانرژی، بااستعداد در ساخت آواتار، هست ولی نیست، جانورنما: کوئوکا (توی لپاش سکه است احتمالا.)

20. همان پرسش پیشین را در خصوص هر پنج نفر که تمایل دارید عنوان نمایید.

لینی وارنر: مدیر، پرتلاش، پیگیر، پر از ایده، جانورنما: گوش‌بنفش

لادیسلاو زاموژسلی: وزیر پیگیر، سرد در ظاهر گرم در باطن، نوشتار خاص، جانورنما: والابی

ایزابل مک‌دوگال: هم‌مرگخوار برون گرا، دوئل‌کننده‌ی اعظم، پرتلاش، جانورنما: اسب فریسن

اسکارلت ریشام: هم‌گروهی، مستمر در تلاش، نوشته‌های در حال پیشرفت، به امید مرلین مرگخوار آینده جانورنما: بادپر شکری

ایوان روزیه: هم‌مرگخوار، پیشکسوت، خاطرات جالب، مرموز و آشکار، جانورنما: شیطان تاسمانی

21. گر قصد شکنجه نمودنتان به کارآمدترین روش ممکن را داشته باشیم می بایست چون نمایی؟
بهم بگین می‌خواین از خونه‌ي ریدل بیرونم کنین، دسترسیم به جغدم رو بگیرین، قهوه‌ و کتابام رو قایم کنین و بگین ارباب ازم ناراحتن.

22. معجونیدگی چگونه بود؟
خیلی جالب انگیز بود! فقط صندلی راحتتر ندارین؟ پشت و گردنم درد گرفت!

23. گر قصد تحت الحفظ نگاه داری جنابتان در این سرای را داشته و قرار وثیقه یا کفالت برای جنابتان صادر نماییم، چه کسی سند به دست ز بهر آزادیتان خواهد آمد؟
فکر می‌کنم کوین برام حاضر باشه بستنیش رو گرو بذاره.
ارباب هم مرلین بخواد یه آواداکداورا نصیبتون می‌کنن که می‌خواین من رو نگه دارین.
اسکارلت، ایزابل یا لینی هم شاید اومدن.
اگه به اسکورپیوس هم قول ثروت فراوون بدم بعید نیست یه دستی برسونه.
خود دینگ هم فکر کنم ازم خسته شده پس خودتون منو نگه نمی‌دارین.

24. پرسشی که تمایل داشتید احدی بپرسد و مپرسید را خود ز خویش پرسیده پاسخش گویید.
کسی ازم نپرسید چرا اینقدر مرگخوار خوبیم و جوابش اینه که مرگخوار خوب بودن نیازمند تلاش فراوونه و یکمش ذاتیه.

25. سخنی با مورد امتعجان قرار گیرنده بعدی دارید؟
قبل از اینکه معجون رو بریزن توی حلقتون ازشون بخواین دماغتون رو بگیرن.

26. تمایل دارید وی که باشد؟
ارباب و خود شما جناب وزیر! همینطور ایزبل مک‌دوگال و ریموس لوپین.


در نهایت سخن پایانی خویش با معجون بینان درون خانه ها آشکار نمایید.
مهم نیست در کدامین سرای به خواندن این متن طویل ایستاده‌اید، از اینکه تا اینجا به تماشای این بازجویی نشسته‌اید سپاس گزارم!
در نهایت هم امیدوارم باز هم بتونیم با هم نوشیدنی کره‌ای بخوریم و جغد رد و بدل کنیم.
لطفا یه شکایت جمعی هم بنویسین تا خود وزیر رو بفرستیم پشت میز بازجویی!

پ.ن: دنگ بخش‌های پایانی سخنان وی را پیش از انتشار سانسور نمای.
پ.ن 2: پسا نویسانمان را نیز حذف نمای.



« پایان اعتراف کشی از دوشیزه دوریا سیاه، تا تخلیه منبع اطلاعاتی‌ای دیگر، بدرود.»



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷:۵۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۴:۴۰
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 555
آفلاین
بسمه تعالی



لری که فرزند معرفه مرگ می باشد (لرد ولدمورت):

1. اومدیم همینو بپرسیم. هر جا هر سوالی باشه، می ری جواب می دی. حتی گاهی جاهایی که وظیفت نیست. دلیلش چیه؟ در دوران کودکی ازت هی سوال کردن و بهت اجازه جواب دادن ندادن؟ چرا اینقدر علاقه داری وسط سوالا باشی؟
ارباب! ارباب! بفرمایین بشینین! بگم یه معجون راستی... نه چایی... معجون راستی... براتون بیارن؟
ارباب راستش کمک کردن به دیگران رو دوست دارم! البته الان که بهش فکر می‌کنم، اینم که سوال کردن ولی جواب نمی‌خواستن ازم هم بی‌تاثیر نیست. سوالاشون همه استفهام انکاری بود. ولی ارباب! موافق نیستین که سوال خیلی خوبه؟ باعث میشه آدم به فکر فرو بره، ایده‌های جدید پیدا کنه و مغزش رو به کار بگیره تا در جهت رشد و توسعه‌ی تجارت و ارتش تاریکی مفید واقع بشه!

2 . و آیا فکر نمی کنی اینم می تونه به ایفای نقشت اضافه بشه؟ دوریا اصرار داشته باشه به هر سوالی خودش جواب بده، هر چند چرت و پرت و چرند باشه!
چرا ارباب کاملا میتونه! کاملا هم منطقیه چون همیشه در حال پریدن وسط سوال‌هام! برای همین مراسم معجون خورون هم هی رفتم جادوگرا و ساحره‌ها رو دعوت کردم که بیان ازم سوال بپرسن!


اینبار جغدی با چمدانی بر منقار آمد و در آستانه پنجره بنشست چمدانش را باز کرد و پاکت نامه‌ای از آن درآورد.

جمع مکسر نیت‌های اسی کماندار (نیوت اسکندر):

1- اول بگو حست از اینکه وارد آخرین روز محبوسی ات در آزکابان میشی چیه؟
حس خوبیه! دنگ خیلی داشت ویز ویز می‌کرد. کلاه وزیر هم بدجوری روی خطوط عصبی مغزم داره رژه میره. خیلی بلنده و جلوی نور رو می‌گیره.

2- کسی نمیتونه سیاه یا سفید بودنتو تشخیص بده! چرا؟ ارقت به پاترها باعث این شده؟ چون ننه بزرگ هری هستی؟ یا چون دوستان و اقوام و آشنایان در جبهه سیاه اند؟ مثل سوروسی الان؟ خیانت؟
تشخیص سیاهی یا سفیدیم برای جادوگرای ماهرتر آسونه. این حقه برای جادوگرهای کم سن و سال و تازه وارده تا کنجکاو بشن و ازم سوال بپرسن و درنهایت جذب شرکتم و مرگخوارها بشن.

3- تنها پیرو یک شایعه مبنی بر اینکه جانور نمایی! میگن جانورنمایی؟ یا مدارک و استنادات دیگری هم هست؟
شایعات میتونن سریع تبدیل به واقعیت شن! مدرک؟ نه کسی مدرکی نداره ولی اون چیزی که گوش میشنوه و میتونه ذهن رو قانع کنه خود واقعیته.

4- پیرو سوال قبل، اگر واقعا تو بودی، چرا به اون بندگان مرلین حمله کردی؟ درحالیکه میتونستی بهشون تسلط پیدا کنی و خواسته ات اجرا بشه.
مطمئنی اصلا حمله‌ای صورت گرفته؟ و خب اگر صورت گرفته هم گاهی نیاز به تسلط نداری بلکه نیاز به ترس داری و زنجیره‌ای از شایعات تا افراد پاشون رو از گلیمشون درازتر نکنن.

5- اگر یک روز لرد ولدمورت ماموریتی بهت محول کنه، که تا ابد به سوال کسی جواب ندی! تا کی دووم میاری؟
خواسته‌ی ارباب، خواسته‌ی منه ولی احتمالا سعی می‌کنم تا کاری کنم ارباب خودشون ازم سوال بپرسن و اینطوری قانونشون رو بشکنم و بعدش دوباره میتونم به سوالا جواب بدم.

6- آیا بیزینس ومن جادوگران، از حقه های کثیف و نامناسب برای رسیدن به قدرت استفاده کرده؟ یا با تکیه بر توانایی های خودش در تحت تاثیر قرار دادن دیگران به این مقام رسیده؟
حقه‌های کثیف برای کسی لازمه که ضعیفه. مقامی که با روش‌های نامناسب به دست بیاد مثل ایستادن روی یک قایق در حال حرکت توی رودخونه است. من پام روی زمین محکمه.

7- اول آژدها بوده یا تخم آژدها؟
مادر اژدها

مادر اژدهایان، خود خویشتن اژدهه نمی‌باشد؟

8- کسی که دوستت داره یا کسی که دوستش داری؟
سوالات یک محفلی... (پشت چشم نازک می‌کند.) مرگخواران رو دوست دارم و امیدوارم در مقابل هم اونا منو دوست داشته باشن.

9- رفتارت با حیوانات جادویی چجوریاس؟ حواست به جوابت باشه چون داری به جانور شناس بزرگی جواب میدی!
اوه جانورشناس بزرگ! باید بگم که حواسم بیشتر از چیزی که بقیه فکرش رو می‌کنن بهشون هست. به همشون! اونقدری که میدونم نباید بهشون غذا بدم چون اینطوری باعث ضعیف شدن نسلشون میشم و همینطور با بالا رفتن تعداد اونایی که من بهشون غذا دادم، بقیه‌ی گروه‌های جانوری در خطر از بین رفتن میوفتن.

10- اگر برقک من باارزش ترین دارایی فلزیتو بدزده و همزمان لرد سیاه ازت همون چیز رو بخواد! واکنشت چیه؟ با هیجان عمل میکنی یا در کمال آرامش؟
عمل با هیجان یعنی تصمیم نادرست. باید تا جای ممکن آرامشم رو حفظ کنم تا برقک رو پیدا کنم و تیکه تیکه‌ش... (نفس عمیق می‌کشد.)

11- .I believe in poems as I do in haunted houses.We say, someone must have died here به خونه های تسخیر شده اعتقاد داری؟ چرا؟ پس به روحم اعتقاد داری! اگ یکی بگه تو روحت واکنشت چیه؟
نه به خونه‌های تسخیر شده اعتقاد ندارم. این جمله معنیش متفاوته داره میگه شعرها هم مثل خونه‌های تسخیر شده هستن، نشانگر کسین که مرده.
در مورد سوال اخرت هم احتمالا یک نگاه عاقل اندر سفیه بهش می‌کنم. انرژی بیشتری رو هدر نمیدم.

12- حست ازینکه یروز قراره کنار شناسه ات کلمهOLD اضافه بشه، چیه؟
حس خاصی ندارم چون با کمک مرلین قرار نیست این اتفاق بیوفته.

13- کاری که درسته یا کاری که آسونه؟ جدا از آرمانگرایی و حرف های کلیشه ای کاری که واقعا انجام میدی رو بگو!
موقعیت و شرایط همیشه نقش مهمی رو در زندگی دارن. عواقب کار آسون در مقابل کار درست چیه؟ آیا قراره تاوان خاصی براش پرداخته بشه؟ آیا قرار افراد زیادی رو درگیر کنه؟ و آیا اصلا این کاری که میگیم درسته، واقعا درسته یا تصور ماست؟
در خیلی اوقات هم کار درست همون کار آسونه فقط ما زیادی ایده‌آل گراییم!

14- من باب اینکه معلم کلاس اولت میگفت تو خونتون دوربین دارم، به کجاها شک داشتی؟( من به کانال کولر!) آیا با عذاب وجدان و خجالت مرلینگاه نمیرفتی؟
پروفسورهای ما در هاگوارتز بودن و عملا نیازی به وسایل ماگلی نداشتن!

15- چرا؟( دیدم اینو یجا پرسیدی گفتم منم ازت بپرسم ببینم واکنشت چیه! )
و چگونه؟ نمی‌دونستم اسکی بلدی!

16- دلیل فعالیت زیادت توی تاپیک خاطرات مرگخواران چیه؟ اسکرین سیستمت روی اون روشن یا باز میشه؟
نوشتن داستان‌ها مثل ساختن خونه است. گاهی وقت‌ها ساختن یه خونه از پایه ساده‌تر از ساختن طبقات بالای خونه‌ایه که بقیه نصفش رو ساختن. (یعنی نوشتن یه داستان جدید از ادامه دادن قبلی‌ها راحتتره.)
نه اسکرین سیستم ماگلیم روی صفحه‌ی دسکتاپ باز میشه!

17- لرد یا اعضای خانواده ات؟
کدوم خانواده؟ (توضیحات خانواده‌ی پاتر رو بالاتر دادم!)
ما همه به لرد وفاداریم پس لرد!

18 اگ قرار باشه یه کلمه اختراع کنی، اون کلمه چیه و معنیش چیه؟
یه واژه اختراع می‌کنم به معنی عطر قهوه با صدای ورق زدن کتاب زیر نور خورشید پاییزی. در مورد ساختن کلمه هم اونقدر ایده‌آل گرام که حس می‌کنم باید ساعت‌ها بررسیش کنم تا یه واژه‌ی درخور پیدا کنم!

19- معروفیت یا محبوبیت؟
محبوبیت. معروف بودن ممکنه به خاطر چیزهای مختلفی باشه که اثرات منفی روی زندگی، روابط اجتماعی و تجارت بذاره اما محبوبیت اینطور نیست.

20- اگه قرار باشه یه وسیله ماگلی رو بدون تغییر کاربری وارد جامعه جادوگری کنی. چیه و چرا؟
تلفن همراه! اینطوری لازم نیست هر روز هی برای هم جغد بفرستیم! می‌دونی چقدر عجیبه وقتی جغدهای لینی که ۱۰ برابر ازش بزرگترن شروع میکنن نوک زدن به پنجره‌ی اتاق؟ یا چقدر گرفتن پیام از جغد خوابالوی سدریک سخته؟ جغد کوین همیشه داره بالا و پایین میپره و نمیذاره بگیریش و جغد ایزابل هم یه جوری بهت نگاه میکنه انگار فال قهوه‌ت رو گرفته و می‌خواد از آینده‌ی تاریکت حرف بزنه!

۲۱- اگه زندگیت یه کتاب بود و خودت میتونستی زبونم لال، داستان آخرشو بنویسی، از بین این دوتا کدومو انتخاب میکردی؟
"در میان دوستان و آشنایان محبوبیت و اعتبار بسیار داشت. ثروتی نیندوخت اما پهلوی علم را سوراخ کرد" یا
"با کسی ارتباطی نداشت. قدرت و ثروت بسیاری داشت و خلق های ماندگاری کرد و در ناشناس ترین وضعیت ممکن به سر برد"
هر دوش غم انگیزه. ترجیح می‌دم بگن روزهایش را به خوشی گذرانید، دوستان خوب زیادی داشت، ردپایش در جهان به خوبی به جا ماند و چشم‌هایش را بدون حسرت در تختی از طلا بست.

۲۲- انتخابت کدومه؟
چیزی رو که دوست داری، بعد از زمانی که میخوایش، از راه درست بدستش بیاری یا بهترشو همونموقع که میخوایش، از راه نادرست بدستش بیاری؟
(با شنیدن آخرین سوال نیوت نفس عمیقی می‌کشد و لحظه‌ای چشمانش را می‌بندد تا به خاطر سوالات فلسفیش او را زیر مشت و لگد نگیرد.) نخواستیم اصلا! بدن به یکی دیگه! نمی‌خواین آرزوهامونو برآورده کنین، نکنین! این همه سوال داره؟

اینبار جغدی با شال هافلپاف و کلاه برت بر سر وارد شد.

خیسپای گونانی که در زمستان به دنیا می آیند (پاتریشیا وینتربورن):

۱- چرا مرگخوار شدی؟
همونطوری که قبلا بهش اشاره کردم، به خاطر پیشرفت! (تکرار: ارتش تاریکی جاییه که می‌تونی کلی درش چیزهای جدید یاد بگیری و به اهدافت دست پیدا کنی. در عین حالی که شاید از بیرون خودخواهانه به نظر برسه، سرشار از همکاریه تا هر کسی بتونه پیشرفت کنه.)

۲- چه حسی نسبت به ماگل ها داری؟
حس می‌کنم انسان‌هایی بس بدشانس هستن که نمی‌تونن از جادو استفاده کنن. دلم براشون میسوزه. لمس چوبدستی و جادویی که میتونه این همه شگفتی به بار بیاره خیلی احساس شعف آوریه.

۳- خوشحالی که مادربزرگ هری پاتری یا ناراحت؟
کدوم مادربزرگ؟

۴- چه حسی نسبت به محفلی ها داری؟ ازشون بدت می آد؟
نه بدم نمیاد. اون‌ها باعث پیشرفت مرگخوارها میشن چون همیشه ما رو زیر نظر دارن و ازمون انتقاد می‌کنن. ما هم اشکالات کارمون رو متوجه میشم و پیشرفت می‌کنیم.

۵- توی روزای حبست توی آزکابان، چطوری باهات رفتار می کردن؟
غذای درست که نمی‌دادن. دینگ هم که همش ویز ویز می‌کرد. اتاقش هم که کثیف و تاریک بود. از این زنجیرها دور دستمم اصلا خوشم نمیاد به رنگ پوستم نمیاد.

۶- دیوانه‌سازها چطور نگهبانی می دادن؟
بدتر از چیزی که فکر می‌کردم. موقع عوض کردن شیفتشون تقریبا ۲۰ دقیقه‌ی کامل هیچ نگهبانی توی زندان نبود! اینا برای چی حقوق می‌گیرن من نمی‌دونم.

۷- چی شد که توی آزکابان زندانی‌ت کردن؟
خودمم نمی‌دونم! اینجا مثل اینکه مقوله‌ی تفهیم اتهام وجود نداره! من چرا وکیل ندارم راستی؟ (مستقیم به چشمان بدون احساس وزیر زل می‌زند و چشمانش را ریز می‌کند.)

۸- خیلی به لرد سیاه وفاداری یا نه؟
خیلی وفادارم. خیلی زیاد.

۹- درباره ی بلاتریکس چه حسی داری؟
بهش احترام می‌ذارم اما در عین حال ازش می‌ترسم. یکم کمتر هم خودشیرینی کنه بد نیست! (چشمانش از ترس گشاد می‌شود و به وزیر می‌گوید:«این تیکه رو حذف کنین وگرنه تیکه بزرگم گوشمه!»)

۱۰- توی خانه ی ریدل ها راحتی یا نه؟
(چشمانش برق می‌زند.) اوه اتاقم رو توصیف کردم! خیلی خیلی راحتم! مگه میشه همچین جای خوبی و در کنار چنین مرگخوارهای باحالی راحت نبود؟

جغدی تماما آبی رنگ با نیم تاجی بر سرش آمد، تکه کاغذی را روی میز گذاشت و رفت.

ای زاینده بل که وگال را می مکد (ایزابل مک‌دوگال):

۱. تا حالا احساس عشق رو تجربه کردی؟
عشق چهره‌های گوناگون و مخاطب‌های متفاوتی داره. من همه‌ی چهره‌هاش رو ندیدم ولی فکر می‌کنم درحالیکه بعضی‌هاش شیرین و آرامش بخشه، بعضیش جالب و در عین حال خطرناکه.

۲. تو آینه‌ی نفاق انگیز چی می‌بینی؟
خودم رو در کنار مرگخوارها در حالیکه همه لبخند میزنن، حتی جناب وزیر همیشه جدی. البته بدون دینگ. کوین با خوشحالی بستنی می‌خوره، ایزابل که خودت باشی با خوشحالی به گوی بلورینش نگاه می‌کنه، سدریک با لبخند خوابه، لینی روی شونه‌ی ارباب نشسته و بلند بلند می‌خنده، اسکورپیوس با لبخند سکه‌هاش رو میشمره، ایوان روزیه استخون‌هاش رو برق می‌ندازه، دیزی روزنامه می‌خونه، اسکارلت مرگخوار شده و... همه خوشحالن دیگه و ارباب با چشم‌های شاد به همه‌مون نگاه می‌کنن.

۳. ما الان با دوریا بلک متاهل صحبت می‌کنیم یا مجرد؟
مجرد

۴. اگه نوه داری پس چرا انقدر جوونی؟
نوه دارم؟

۵. با همسرت چطوری آشنا شدی؟
کدوم همسر؟

۶. حست نسبت به هری پاتر چیه؟
یک بچه‌ی بدشانس که در زمان اشتباه و توی خانواده‌ی اشتباه به دنیا اومده و بعدش هم زیادی بهش اهمیت داده شده و حالا فکر میکنه خیلی خفنه در حالیکه اونقدر هم خفن نیست.

با پایان یافتن سوالات قبلی وزیر، دوریا، کایوتی و دنگ همه به پنجره خیره شده بودند...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵:۵۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۴:۴۰
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 555
آفلاین
بسمه تعالی


پرسش‌‌های پهن گون:

1- چه آواتار خفنی! خودت درستش کردی؟
ممنون ممنون! نه سفارش دادم به اسکورپیوس مالفوی برام ساختش. اگه دوست داری تو هم می‌تونی یه سر به آواتار ویزارد بزنی!

2- کایوتی! چه اسم خفنی! حالا چرا کایوتی؟
کایوتی یا کایوت (هر دو تلفظ درسته ولی کایوتی قشنگتره، نیست؟) یه نوع گرگ صحرای آمریکای شمالیه. از گرگ‌های معمولی کوچیکتره و از سگ‌ها بزرگتر. کایوتی‌ها از گرگ‌ها پرخاشگری کمتری دارن اما باز هم شکارچی‌های ماهری‌ هستن. همینطور برعکس گرگ‌ها، کایوتی‌ها معمولا تنها هستن و گروه تشکیل نمیدن. این ویژگی‌هاشون باعث شد تا جذبشون بشم!

3- با توجه به معرفی شخصیت، چه عحیب! بیزینس و تجارت؟ میشه بیشتر توضیح بدی. اسم شرکت ها رو هم بگو.
من شرکت‌های بین دنیایی خیلی زیادی دارم. از تولید دارو و لوازم آرایشی و بهداشتی بگیر تا اسلحه. علم ماگل‌ها و جادوی ما خیلی ترکیب خوبیه! دلیلش هم ساده است؛ ماگل‌ها از ما در علم پیشرفته‌ترن، عدم تواناییشون در استفاده از جادو اون‌ها رو به سمت دستاوردهای خلاقانه‌ای سوق داده و ما هم چوبدستیمون رو داریم تا کارها رو تسهیل کنیم. این برای هردو گروه و مخصوصا ما خیلی سودآوره. شرکت‌ها همه زیر دسته‌ی Black corporation هستن.

4- چقدر پارادوکس و تناقض! چرا جاسوس دوجانبه؟
من میگم دوجانبه شما بشنو تک جانبه. جاسوس دوجانبه بودن میتونست اعتماد محفل رو به دست بیاره و به به ما مرگخوارها کمک کنه تا به اهدافمون برسیم. البته من مدت‌هاست که به عنوان یک مرگخوار وفادار شناخته می‌شم.

5- غم دل با کدام غار؟ در کدام منطقه جغرافیایی؟ مخاطب خاص داره آیا؟ شاید یک کایوتی نر؟!
همین غاری که آهو لونه داره. (به دلایلی معجون حس شوخ‌طبعی دوریا را زیاد کرده بود.) نه مخاطب نداره فقط شعر قشنگیه. می‌دونی چرا؟ شعر رو ببین:
«غم دل با تو گویم غار
بگو ایا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟
«...ــــاری نیست...»»
اون قسمت آخر که میگه «...ــــاری نیست...» در واقع اون آدم داره پژواک صدای خودش رو می‌شنوه (امید رستگ....اری نیست؟). یه جوری که انگار ما همون چیزی رو باور می‌کنیم که می‌گیم و فکر می‌کنیم. (اگر دوست داشتین شعر کامل رو بخونین اسمش «قصه‌ی شهر سنگستان» از مهدی اخوان ثالت)

6- چه شعر پر مایه ای: Light is easy to love-Show me your darkness. کایوتی تبلور نیمه تاریک توئه؟
میشه گفت. نیمه‌ی تاریکی که تنهاست ولی درعین حال قدرتمنده. همینطور چابکه و دندون‌های تیزی داره!

7- تبحر در انواع وردها را از که آموختی؟
از هاگوارتز و با تلاش‌های فراوان. با خوندن و تمرین کردن زیاد. می‌دونی دیگه، نابرده رنج، گنج میسر نمی‌باشد.

8- در ساعت ۱۱:۵۵ روز ۱۳۹۴/۵/۲۹چه شد که به جادوگران پیوستی؟
بردلی! بردلی! بردلی! اشتباه نکن! من در اون ساعت به جادوگران نپیوستم. من همیشه یک جادوگر بودم. همیشه با جادوگران بودم. فقط اونجا به صورت رسمی نقاب ماگلیم رو کنار گذاشتم و اعلام حضور کردم!


با پایان یافتن محتوای کاغذ پوستی وزیر آن را کناری گذاشت و تا برگشت دید یک کاغذ دیگر در دستش گذاشته‌اند و جغدی کوچک با یک شال اسلیترینی دورگردنش از فاصله‌ای بسیار نزدیک به وی خیره شده‌ است.

سرخ شبانگاهی (اسکارلت لیشام):

۱_ چرا این گرگه کنارته، ماجرای خاصی داره یا چی؟ کی باهم آشنا شدین؟
این گرگه، یار باوفای منه! من همیشه به گرگ‌ها علاقه داشتم، به طوری که پاترونوسمم گرگه. طی یکی از ماموریت‌ها، یک گرگ زخمی رو دیدم و نجاتش دادم. بعد از اون کنارم موند و در خیلی از ماموریت‌ها بهم کمک کرد و اینطوری در عمارت بلک موندگار شد. البته اسکورپیوس خیلی از خزریزیش در تالار اسلیترین خوشش نمیاد ولی خب باید تحمل کنه!

۲_ شخصیتت یعنی دوریا بلک رو چجوری توصیف میکنی؟
مستقل، پرتلاش، جاه‌طلب، ایده‌آل گرا (که خیلی هم خوب نیست.)، جدی و در عین حال مهربون و وفادار، کمی هم زرنگ


۳_ با اذیتای ما، حست نسبت به حملات مکرر شخص شخیص من به پیویت چیه؟
اوه خیلی خوشحالم! کمک کردن به دیگران خیلی حس خوبی داره مخصوصا اگر در راستای ارتقای اسلیترین و مرگخواران باشه! همینطور من خیلی به صحبت کردن و دوست شدن با دیگران علاقه مندم! هیچ چیزی بهتر از صحبت کردن و شناختن افراد و آشنا شدن با ایده‌ها و افکار مختلفشون نیست.

۴_ از دوران قدیم تا کنون در سایت فعالیت داری، آیا تا به حال احساس پیشکسوت بودن و کهنسالی بهت دست داده؟
چندوقتیه این حس رو دارم. حس جالب و خوبیه. حس می‌کنی می‌تونی یکم استراحت کنی. البته بعد یهو به خودت میگی نه هنوز راه زیادی در پیش دارم و بعد استراحتت نصفه میمونه!

۵_ اگه قرار بود یه بخشی از هری پاتر رو بنویسی، چه چیزی بهش اضافه یا حذف میکردی؟
هری پاتر؟ مگه کسی هری پاتر رو نوشته؟ واااای! یعنی ما در یک دنیای مجازی زندگی می‌کنیم؟ (ولی اگر بخوام خارج از نقش دوریا جواب بدم باید بگم هیچی و همه چیز. کتاب‌ها رو دوست دارم. به نظرم خوب نوشته شدن و شاید به اندازه هم نوشته شده باشن اما اگر می‌خواستم چیزی رو تغییر بدم، تمرکز رو فقط روی هری پاتر نمی‌ذاشتم و داستان زندگی بقیه‌ی شخصیت‌ها رو هم می‌گفتم. دنیای جادویی رو خارج از هاگوارتز به تصویر می‌کشیدم و از بقیه‌ی قدرت‌های جادویی مثل خون آشام‌ها غافل نمی‌شدم. البته شاید در اون صورت خیلی کتاب‌ها طولانی می‌شدن و با توجه به اینکه هری پاتر به صورت بالقوه برای بزرگسالان نوشته نشده، شاید خیلی چیز جالبی از آب درنمیومد!)

۶_ چیزایی که خوشحال/ناراحتت میکنن؟
خوشحالی: مرگخواران، ماموریت، دوئل، قهوه، کتاب، گالیون
ناراحتی: تنش، حمله‌های گادفری میدهرست محفلی به مرگخوارها برای خوردن خونشون، معجون بدمزه‌ی راستی!

۷_ چرا اسلیترین؟ فقط مثل بقیه بلک‌ها یا دلیل خاصی داشت؟
اسلیترین یعنی جاه طلبی، قدرت و زیرکی. به معنای دیگه یعنی پیشرفت. برای به سرانجام رسیدن جاه طلبی‌هات باید شجاع باشی، هوشت رو به کار ببری و تلاش کنی، اسلیترین تجلی تمام ویژگی‌های گروه‌های دیگه است. ما طرد شدیم چون برای رسیدن به آرزوهام تلاش می‌کنیم.

۸_ چرا به ارتش تاریکی پیوستی؟
برای پیشرفت. ارتش تاریکی جاییه که می‌تونی کلی درش چیزهای جدید یاد بگیری و به اهدافت دست پیدا کنی. در عین حالی که شاید از بیرون خودخواهانه به نظر برسه، سرشار از همکاریه تا هر کسی بتونه پیشرفت کنه.

در همان لحظه موجودی با دوشاخ و دو چشم بر شکمـ... یک جغد وارونه اتاق شد، روی سقف نشست و نامه‌اش را روی سر وزیر انداخت.

الف گردی که تمشکش متواری شده (روندآ فلدبری):

۱- با وجود مرگخواریت حست نسبت به محفلیا چیه؟
محفل هم جزیی از دنیای جادوییه ماست. من حس خوبی بهشون دارم. با زیرنظر گرفتن مرگخوارها، حمله‌هاشون به مقر و دوئل‌هاشون بهمون کمک می‌کنن تا ضعف‌هامون رو بفهمیم و بیشتر و بیشتر پیشرفت کنیم.

۲-گفتی که تو سال های اول مدرسه زیاد دوستی نداشتی. برای چی؟
چون خیلی تلاش‌گر بودم و سریع می‌تونستم خودم رو در کلاس نشون بدم، بقیه فکر می‌کردن دارم فرصت‌ اونارو می‌گیرم و وقتی پروفسورها بهم توجه می‌کردن خیلی خوششون نمیومد. کم کم یاد گرفتم تا صبورتر باشم و با بقیه بهتر برخورد کنم.

۳-الان شخصیت دوریا بلک دقیقا چند سالشه؟
دقیقا؟ خیلی دقیق؟ خودمم نمی‌دونم! فقط می‌دونم جوونم به این زودی‌ها هم قرار نیست پیر شم! شما می‌تونین در نظر بگیرین که در دهه‌ی بیست زندگیمم!

۴- اگه یه وقتی خونه ی ریدل آتیش بگیره و نتونی آتیش رو خاموش کنی اول کی رو نجات می دی؟(به جز ولدمورت و بلاتریکس)
کوین! اوه خیلی سریع جواب دادم نه؟


۵- چرا مرگخواریت رو به محفلی بودن ترجیح دادی؟
پیشرفت! ارتش تاریکی جاییه که می‌تونی کلی درش چیزهای جدید یاد بگیری و به اهدافت دست پیدا کنی. در عین حالی که شاید از بیرون خودخواهانه به نظر برسه، سرشار از همکاریه تا هر کسی بتونه پیشرفت کنه. (چرا حس می‌کنم دچار دژاوو شدم؟ ) به غیر از اون، این همه نور آدم توی زندگیش می‌خواد چیکار؟ من با چراغ روشن نمی‌تونم بخوابم چه برسه به قلب روشن!

۶- خوراکی موردعلاقت چیه؟
استیک با نوشیدنی کره‌ای!

۷- خط قرمزت چیه؟
توهین کردن مخصوصا به شعور افراد!

۸- استعداد یا توانایی خاصی داری؟ چیه؟
من سرشار از تواناییم. اوه از کجا شروع کنم؟ (زیر لب به اعتماد به نفس خودش می‌خندد.) در دوئل و تجارت خیلی خوبم. همینطور می‌تونم ماموریت‌هایی که بهم سپرده میشه رو با موفقیت به تمام برسونم! هرچند دیر ولی خب!

۹- چرا با یه پاتر ازدواج کردی؟
ازدواج کردم؟

۱۰- از اینکه مادربزرگ هری پاتری چه حسی داری؟
مادربزرگشم؟

جغدی کوچکتر از سه جغد قبلی و گردالو، با بستنی‌ای به منقار وارد شده و پایش را که نامه‌ای به آن بسته بودند بالا آورد.

ملکه گاری‌گرایان (کوین کارتر):

1. چطور از «وسط زندگی» به «جنگل بایر افکار» رسیدی؟
عه دیدیش؟ زندگیه دیگه! یه وقتایی باید از وسط زندگی بیای اینورتر مشت نخوره تو صورتت. برای همین بهتره یه سر به جنگل بایر افکار بزنی و با خودت خلوت کنی تا زد و خوردهای وسط زندگی تموم بشه و بتونی با قدرت دوباره ادامه بدی!

2. اتاقت تو خونه ی ریدل ها رو توصیف کن.
یه اتاق بزرگ در بالاترین طبقه‌ی عمارت با پنجره‌های بزرگ که رو به باغ ریدل باز میشه. پرده‌ها مخمل سبز پررنگ با دوردوزی نقره‌ای هستن و آویزهای کریستالی بالای پرده به صورت کوتاه و بلند قرار داره. دیوارها رنگشون شیریه و دیواری که روبروی پنجره‌ است با یک کتابخونه بزرگ که میز هم داره پوشیده شده. روی یکی دیگه از دیوارها یک نقشه‌ی بزرگ جهان با ترکیب رنگ‌های خاکستری، یشمی، زمردی و نقره‌ای دیده میشه که جاهاییش هم رگه‌های جگری و طیف رنگ قرمز رو داره. دیوار مقابل جاییه که تخت قرار داره و دیوارش با تابلوهای هنرهای دستی مثل نقاشی، مس، مینیاتور و معرق پوشیده شده. سقف اتاق هم با داستان‌های مختلف اساطیر و افسانه‌های مختلف ملل نقاشی شده که این تصاویر متحرک هستن و هر چند روز یکبار، بسته به تصمیمم، عوض میشن.

3. وقتی جیمز (پسرت) رفت گریفیندور واکنشت چی بود؟ کلا به عنوان یه اسلیترینی چه حس و تصوری نسبت به گریفیندوری ها داری؟
پسرم؟

احساس می‌کنم خیلی جاها شجاعت و جسارتشون تبدیل به حماقت میشه و به خاطر غرور و تعریف اشتباهشون از این مقوله است. درسته که شجاع بودن فقط در لحظات ترس ممکنه اما سکوت و پا پس کشیدن هم گاهی عین شجاعته. جایی که لازمه باید بی‌خیال شد. تا حالا مچ انداختی؟ گاهی از اول می‌دونی که طرفت قوی‌تره اما مقاومت می‌کنی، مقاومتت فقط باعث میشه مچت آسیب ببینه و در مسابقه‌ی بعدی نتونی مچ حریفی که ازت ضعیف‌تر بوده رو بزنی.

4. در ادامه سوال بالایی وقتی جیمز وارد راه دامبلدور شد چطور؟ اسمشو از شجره نامه خط زدی؟
اسم جیمز توی شجره نامه بود؟

5. درمورد اخلاقت به عنوان یه بانوی اسلیترینی مرگخوار، توضیح بده و چند تا رازهایی که درموردت نمی دونیم رو برملا کن.
در مورد اخلاقیتم یکم پیش گفتم؛ مستقل، پرتلاش، جاه‌طلب، ایده‌آل گرا (که خیلی هم خوب نیست.)، جدی و در عین حال مهربون و وفادار، کمی هم زرنگ اما اگر بخوام با توجه به اسلیترینی و مرگخوار بودنم بهش اضافه کنم باید بگم که برام خیلی مهمه که کسی هم‌گروهی‌هام رو آزار نده، سرپیچی از دستور ارباب خط قرمزه و احترام به همدیگه چه دوست و چه دشمن هم برام مهمه.
اما در مورد رازها... یکیش یکی دیگه از پارادوکس‌هاست؛ نظرات دیگران در عین حالی که برام مهمه، برام مهم نیست. وقتی ازم تعریف می‌کنن خوشحال میشم و اگه انتقاد کنن سعی می‌کنم ریشه‌یابیش کنم و برطرفش کنم. اما اگر چیزی باشه که به نظرم غیرمنطقیه سعی می‌کنم نادیده‌ش بگیرم.
راز دیگه اینکه طبقه‌ی سوم کتابخونه، یه کتاب با جلد آبی سلطنتیه که عنوانش «گریه‌های افلاطون زیر درخت بید» هست. اون کتاب رو اگه کمی بکشی جلو و بعد هم به سمت بالا بلندش کنی، در مخفی پشتش باز میشه که درش اسلحه‌های ماگلی و جادویی مختلفی قرار داره. همینطور نقشه‌های تمام ساختمان‌ها اونجاست و اطلاعات مربوط به ماموریت‌ها رو هم اونجا نگه می‌دارم. (چشمانش از تعجب گرد می‌شود و زیر لب تکرار می‌کند:«نباید اینو می‌گفتم... نباید اینو می‌گفتم.»)

6. اگه ماموریت خاصی نداشته باشی و سرت خلوت بشه کجاها میری و چی کارا می کنی؟
معمولا یه سر به دره‌ی سکوت می‌زنم و تالارهای مختلف رو هم می‌گردم تا ببینم اوضاع هرجایی چطوره. هرچندوقت یکبار هم میرم اتاق ارباب تا با صحبت‌های طولانی خسته‌شون کنم.

7. از پدرت متنفری که به مادرت آسیب رسوند؟ چه حسی نسبت به خانوادت داری؟
اون دوریا این دوریا نیست. اول مصاحبه ازم پرسیدن که زندگیم چطور بوده و گفتم زندگیم مثل اکثر بچه‌ها گذشته. اما اگر جای اون دوریا بودم شاید هیچ‌وقت دیگه اسم پدر رو به زبون نمیاوردم و اینکه... واستا فکر کنم داستان زندگی اون دوریا رو دارم! اینجاست!توی صحنه‌ی سوم دوریا یکبار دیگه با پدرش ملاقات می‌کنه.

8. آرومی یا عجول؟ منظورم اینه که اگه یه پیام خیلی هیجان انگیز بهت بدن ذوق و شوقت رو ابراز می کنی یا متانت خودتو حفظ می کنی و در خفا خوشحالی می کنی؟
بستگی به محیطش داره ولی اکثر اوقات ابرازش می‌کنم اما شاید خیلی رو نشون ندم!

9. گفتی سلطه جو و جاه طلبی... دنبال مقام خاصی هستی؟ مثلا بخوای جای خاله بلای منو بگیری... یا مرلینی نکرده جای لرد سیاه رو؟
من مقامم رو می‌سازم! دنبال جای کسی نیستم. مقام ارباب فقط برازنده‌ی خودشونه و بلا هم جایگاهش مال خودشه. گرفتن جایگاه دیگران کار خاصی نیست! اون چیزی که قشنگه ساختن جایگاه خودته.

10. نظرت درمورد خاله بلا که هم فامیلتونه هم یجورایی رقیبت محسوب می شه، چیه؟
بلا رو خیلی وقته ندیدم اما شنیدی میگن خون خون رو میکشه؟ من این حس رو به بلا دارم. مثل بقیه در مقابلش مراقبم و حواسم به رفتارم هست اما در عین حال یه حس پشتیبانی خاصی ازش می‌گیرم.

دوریا نفسش را با صدا در سینه حبس کرد. موجودی بال‌بال‌زنان از پنجره وارد اتاق شد. بزرگتر از همه جغدهایی که آمدند بود و پر یا مویی نداشت و دو چشمش بزرگ و سرخ بودند و به جای منقار یک شکاف در پایین صورتش بود و یک پاکت سیاه به پایش بسته.
پرنده عجیب لحظه‌ای در هوا مردد ایستاده، سپس با لگدی کلاه وزیر را پرت کرد و وسط موهای او نشست.
- هو هو!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲:۵۹ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۴:۴۰
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 555
آفلاین
بسمه تعالی


×× به علت طولانی بودن مصاحبه، در چند پست تقدیم شما می گردد××

وزیر زاموژسلی در راهروهای خالی و خلوت وزارتخانه قدم می‌زد و در کنارش نیز سطلی پر از آب و جارویی درونش و دنگی در زیرش در کنار او حرکت می‌کردند به سوی انتهای راهرو تا از آنجا نظافت پسا تعطیلاتی خود را آغاز کنند که صدایی به گوششان خورد، موسیقی لطیف و آرام بود که از اتاق شکنجه به گوش می‌رسید. با شنیدن این صدا وزیر روی زمین دراز کشیده و به دنگ زیر سطل نگاهی انداخت و دنگ نیز به نشانه بی‌اطلاعی شانه‌هایش را بالا انداخت. هر دو آهسته و آرام به سمت آخرین و مخوف ترین در وزارتخانه نزدیک شدند که حالا به طور واضح می شد آهنگ ملایمی را از درون آن شنید. با اشاره چوبدستی در به آرامی باز شد و چهره‌ای متفاوت از آن اتاق را نمایان کرد.

ابزار شکنجه سرجایشان بودند، ولی روی دیوارهای سنگی کاغذدیواری با طرح افعی های در‌هم گوریده گذاشته بودند و پرده‌های مخمل سبزتیره در مقابل پنجره‌ها آویزان بود. جای لامپ نیم سوز شده بالای میز آهنی بازجویی را لوستری بزرگ گرفته و به جای خود میزبازجویی نیز یک میز پذیرایی گرد منبّت کاری شده قرار داشت و کوسن‌هایی در اطرافش. چهارپایه مخصوص بازجویی شونده نیز جای خود را به مبلی بزرگ داده بود که دختر جوانی یک طرف آن نشسته و در حالی که با یک دست سر گرگی که روی پاهایش قرار داشت را نوازش می کرد و با یک دست دیگر کتابی را نگه‌داشته بود و در یک گوشه هم یک پیانو خود به خود نواخته می‌شد.

- جناب وزیر، چرا روی زمین دراز کشیدید؟

وزیر که از زمان نگاه کردن به دینگ روی زمین بود و غرور بسیاری داشت و نمی‌خواست اعتراف کند یادش رفته برخیزد گفت:
- اینگونه راحت تر می‌باشیم.

و تا نزدیک ترین کوسن خزید و به سختی خود را تا نیمه از آن بالا کشید و در حالی که تلاش می کرد چهره‌اش خونسرد باشد، مشغول تلاش برای بیرون کشیدن چیزی از جیب پشتی شلوارش شد. در همان حال دنگ به سرعت خود را به دسته مبل رسانده و با استفاده از غفلت دختر که تلاش‌های وزیر را تماشا می کرد، محتویات یک بِشر را در دهانش ریخت. همزمان با چهره در هم کشیدن های دختر از چیزی که حالا از گلویش پایین می‌رفت، وزیر موفق شد کاغذ پوستی بزرگی را از جیبش بیرون بکشد.

1. نام، شهرت، کنیه، لقب، نام خودمانی، نام خانوادگی و غیره و ذلک را بیان نمایید.
دوریا بلک! آخه اینم پرسیدن داره؟ منو آوردین اینجا بدون اینکه حتی اسممو بدونین؟ نام خودمانی هم ندارم. همون دوریا مرا بس است.
شهرت؟ مشهورم به مچاله کردن قلب خوانندگان ولی خب یه مدته به نظر میرسه از دوره‌ی اوجم خارج شدم. به هر حال زندگی هم شبیه نمودار سینوسیه، هی میره بالا هی میاد پایین.

2. چون معجونی بود؟
والا بیشتر شبیه آب گِل بود تا معجون. اول فکر کردم قصد کشتنمو دارین که به زور همچین چیزیو می‌خواین بریزین توی گلوم. اینجا قانون حمایت از زندانیان و این چیزا ندارین؟ مزه‌شم شبیه ماهی مرده بود. من مزه‌ی ماهی زنده هم خوشم نمیاد، چه برسه به زنده‌ش! نکنه قبلش رفته بودین تحقیقات تا بیشتر شکنجه‌م کنین؟ دیگه چی ازم می‌دونین؟
3. در حد یک پاراگراف از دنگی که دینگ خطابش می نماییم انتقاد غیر سازنده و تخریبگرایانه نمایید و به وی توصیه های معجون سازیانه انحرافی نمایید.
خیلی شانس آورده که الان حالم بهتره. اولش که حرکت معجون رو احساس می‌کردم که داره آروم آروم از گلوم میره پایین، خیلی دلم می‌خواست این دنگ زشت و سیاه رو بگیرم بین دوتا انگشتم و لهش کنم. بعدم بندازمش توی آب جوش تا مطمئن شم که کوله بارش رو بسته و رفته پیش مرلین. آخه این چه معجونی بود به خورد من داد؟ تا نیم ساعت که دنیا علاوه بر اینکه دور سرم می‌چرخید، حرکت زیگ زاگی هم می‌کرد! واقعا چی ریخته توی این معجون؟ یکم شکلات داغی، نوشیدنی کره‌ای چیزی قاطیش کنین حداقل آدم حس نکنه قراره اینقدر بدمزه بمیره!
توصیه‌ی معجون سازی؟ توصیه؟ واقعا کار از توصیه گذشته! صد رحمت بر هکتور! به نظرم باید سر دنگ رو کوبید به سنگ تا حافظه‌ش پاک شه و دوباره بره معجون سازی یاد بگیره!

دنگ لبخندی از سر رضایت بر لب نشاند.

4. بلکی می باشید از بلکان، چه شد که بلکیدید؟

نمی‌دونم می‌دونین یا نه، ولی ما خانواده‌ای که توش به دنیا میایم رو انتخاب نمی‌کنیم. ولی خانواده‌ی که قراره بسازیم رو می‌تونیم خودمون انتخاب کنیم. اینطوری بود که من در خانواده‌ی بلک به دنیا اومدم. بدون اینکه انتخاب کنم. ناراحتم؟ نه! شاید یکم. ولی به هر حال از به دنیا اومدن در خانواده‌ی ویزلی بهتره، نیست؟ نمی‌دونم! شاید نباشه شایدم باشه. سوالاتون رو دوست ندارم، باید بشینم کل زندگیم رو بگم؟ باشه باشه! به دنگ بگین اینقدر بغل گوشم ویز ویز نکنه. میگم میگم! شایدم نگم! (دوریا بلند بلند می‌خندد.) ولی قبل اینکه بگم، مطمئنین توی این معجون فقط معجون راستیه؟

دنگ لیبل معجون را بررسی می‌نماید: « راستی + شادی = ردّی! با ردّی بخند و راستشو بگو! »

من بچه‌ي مستقل و پرشوری بودم و برعکس اون چیزی که به خاطر دوئلم بقیه فکر می‌کنن، زندگی با سختی‌های عجیب و غریب نداشتم؛ فقط یکم تخیلم قویه و می‌تونم خوب بقیه رو قانع کنم چیزی که می‌خونن درسته. بزرگ شدن در یک عمارت باشکوه چیز خوبیه. چه ویزلی‌ها بخوان باور کنن چه نکنن، پول یکی از عوامل خوشبختیه. سال‌های بچگی من نسبتا آروم گذشت، همون اتفاقاتی درش افتاد که در زندگی همه‌ی بچه‌ها میوفته، بزرگ شدن، تربیت شدن، تلاش کردن برای بدست آوردن محبت دیگران و درنهایت ورود به مدرسه برای ادامه‌ی زندگی.
از همون اول اگر چیزی رو می‌خواستم، صبر نمی‌کردم بقیه بهم بدنش، خودم دست به کار می‌شدم. گاهی زیادی تلاش می‌کردم و شاید همین بود که باعث می‌شد هم‌کلاسی‌های هاگوارتزم خیلی ازم خوششون نیاد. دو سال اول مثل این بود که اگه پروفسورها قراره باهام خوب رفتار کنن، پس هم‌کلاسی‌هام این کار رو نمی‌کنن. ولی گفتم که، اگه چیزی می‌خواستم پس دست به کار می‌شدم. اینجا هم بی‌کار نموندم و کم کم دستم اومد که باید چطوری رفتار کنم تا دوست پیدا کنم.
به سال‌های آخر که نزدیک شدم، با یک گروه فوق‌العاده آشنا شدم... مرگخواران! خانواده‌ی جدید من. این همون خانواده‌ایه که میگم مهمه. کسایی که خودت انتخاب می‌کنی تا در کنارشون رشد کنی. البته من خانواده‌م رو کنار نذاشتم ولی به هرحال خانه‌ی ریدل جایی که میشه بدون ترس خودم باشم. (دوریا با لبخندی ملیح به فکر فرو می‌رود.)

5. ادعای می‌دارید که خیس پای شاخدار زاده جنابتان می‌باشد، حال آنکه بانوی غلتزن ادعا می دارد که وی زاده یوفمیا و فلمونت پاتر نامی می‌باشد، آیا برای یافتن والدین حقیقی وی می بایست وی را تهدید به تنصیف نموده و بعد بر اساس واکنش جنابانتان تصمیم بگیریم کدامیک حقیقتا والدین وی می باشید؟
هه هه هه! بالاخره لو رفت؟ فکر کردین الکی یکی میتونه جاسوس دوجانبه باشه؟ فکر کردین مرگخوار مفید بودن به همین سادگی‌هاست؟ بچه‌ای که پدر و مادرش معلوم نیستن و خودشم هم سالهاست به دست قدرتمندترین جادوگر تاریخ از بین رفته... چه موقعیتی بهتر از این تا جامعه‌ی جادوگری رو وادار کنی باور کنن تو مادرشی؟ چه موقعیتی بهتر از این تا بتونی دل طرفدارهای یه پسربچه‌ که شانسکی نجات پیدا کرده رو به دست بیاری؟ (قهقهه می‌زند.)

6. آیا این تضادها و ادعاها سبب خروج شاخ از سر آن خیس پای گشته است؟
(به خنده‌ش ادامه‌ می‌دهد) کم و بیش آره! فکر کن یهو به یه بچه بگی مامانت یکی دیگه است. معلومه شاخ درمیاره! شاخ‌های خوبی هم در آورده، باید اقرار کنم قشنگن. آدم دوست داره بزنشون به دیوار یه کلبه‌ي چوبی توی جنگل.

7. زان موجودات مرطوب بگذریم... پیش از این طی بیاناتی در چاه مصایب مرگخوران بر ماموریتی اشاره کرده بودید، آیا قصد گرفتن ماموریت های سری ز لعبت دوران، زولبیا بامیه سفره تاریکی، بمب کراکف خباثت و پلیدی، ارباب لردولدمورت را داشته و گرایش به اسنیپ‌بازی و مرگخوار خاصّه گشتن دارید؟
(دوریا سرش را با ناباوری تکان می‌دهد و لبخند می‌زند.) جناب وزیر! به نظرتون من مرگخوار قانعیم؟ به نظرتون جاه طلبی بیشتر به چهره‌ام نمی‌خوره تا قناعت؟ معلومه که دنبال مرگخوار خاصه شدنم! نه نه! اشتباه برداشت نکنین! من هیچ وقت به هم‌مرگخوارهام خیانت نمی‌کنم، زیرآبشونم نمی‌زنم. ولی باعث هم نمیشه آروم یه جا بشینم و صبر کنم تا بقیه همه‌ی ماموریت‌ها رو بگیرن و مرگخوار خاصه بشن! تمام تلاشم رو می‌کنم تا بهترین خودم رو بذارم و برای ارباب و مرگخوارها مفید باشم!

آقای زاموژسلی دفترچه تو-دو-لیستش را بیرون کشیده و در آن یادداشت می‌نماید: «زدن زیرآب بلک بعید نزد ارباب.»

8. در راستای همان بیانات به عیش و نوش و گشت و گذار با عجوزان اشاره داشتید، قصدتان زین معاشرات چیست؟ وز چه روی با هم سن و سالان خویش نمی عشیرید؟
من با همه می‌عشیرم! هر گروهی و هر سنی چیزهای جدیدی برای ارائه داره. تجربه‌های متفاوت، دیدگاه‌های جدید و واکنش‌های نوین! از طرف دیگه، «عجوزان» می‌تونن خیلی برای تجارت و همینطور مرگخوارها مفید باشن و به رشد و توسعه‌مون کمک کنن!

وزیر با خود اندیشید: عجوزان برای تجارت ایشان مفید می‌باشند؟ گمان می بریم تجارت اعضای می نمایند...

9. احدی ز قوم تیره می باشید که در کمیت رقابتی تنگاتنگ با ویزلیان دارند، و اخیرا نیز گوی سبقت را ز ایشان بربوده اید، راز این موفقیت را در چه می دانید؟
ما روی چیزهای مهم هم تمرکز می‌کنیم و شعار زندگیمون رو «با عشق و محبت آدم سیر میشه.» قرار نمی‌دیم! آقای محترم! آدم شکمش رو نمی‌تونه با عشق پر کنه، وسایل مورد نیازش با محبت نمی‌تونه بخره، معجون‌های مورد نیازش رو با مهربونی به دست نمیاره! اینا تلاش می‌خواد، پول می‌خواد. ما هم پول داریم پس حداقل رفاه داریم و می‌تونیم پیشرفت کنیم. حالا اشتباه برداشت نکنین، ما هم به خانواده و هم‌گروهی‌هامون نزدیکیم و دوسشون داریم، هر چقدر هم که خودمون رو سرد و بی‌روح نشون بدیم. اما این رو هم می‌دونیم که برای محافظت از عزیزامون باید دنبال جیفه‌ی دنیا باشیم. (دوریا سرش را تکان می‌دهد و زیر لب زمزمه می‌کند:«فکر کنم زیادی حرف زدم، ارباب و مرگخوارها عشق و محبت رو بشنون، از عمارت بیرونم می‌کنن. »)

× بهانه مناسب جهت زیرآب زنی یافت گردید.

10. بنابر ادعای جنابتان - هرچند که زیر سوال رفته است - دارای شوی و فرزند می باشید، لیک علی رغم آن با گرگکان پروفایل خویش بنا نهاده اید. آیا قصد سست نمایندن بنیاد خانواده را دارید؟
کدوم خانواده؟
نه قصدم سست نمودن بنیان خانواده نیست اما دوست دارم همه در مورد قدرت گرگ‌ها، وفاداری و تیزهوشیشون بدونن!

تق تق تق!
با شنیده شدن صدای ضربه به شیشه، دنگ ناخودآگاه از جای پریده و بدون آنکه نگاهی بیاندازد که چه کسی است، پنجره را باز کرد و جغدی هوهوکنان سوار بر جاروی پرنده وارد اتاق شد و با سرعت چند دور در آن زد، سپس به سمت وزیر شیرجه زده و در آخرین ثانیه قبل از برخورد جارویش را بالا کشیده و از پنجره بیرون رفت و تکه کاغذی را در دست وزیر باقی گذاشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹:۵۲ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۴۴:۴۰
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 555
آفلاین
« پایان مهلت پرونده سازی، دوزنی، پاپوش گرایی و رسواگری »

صورت بازجویی از ب لکه گرفته‌ای که در حوالی یاء می‌باشد، به زودی در این سرا قرار خواهد گرفت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶:۲۱ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۴۵:۲۱
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 220
آفلاین
سلام بر بانوی سبز پوش اسلایترین و گرگ دوست!

سوال اولم اینه که چرا اومدی اسلایترین ؟ اینهمه گروه و چرا تو اسلایترین رو انتخاب کردی؟ یا اینطوری بپرسم چه چیز اسلایترین تو رو به خودش جذب کرد؟

سوال دومم اینه که چرا تا به الان اسلایترین رو تصرف نکردنین؟ آخه اینقدر بلک داخلش هست که خودش یه لشکر حساب میشه.

سوال سوم و آخری این هست که هفت تا از اعضای سایت رو به میوه تشبیه کن.




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵:۲۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۳۰:۴۰
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مدیر شبکه اجتماعی
پیام: 156
آفلاین
درود...
من اومدم چندتا سوال بپرسم و برم.

۱. تا حالا احساس عشق رو تجربه کردی؟

۲. تو آینه‌ی نفاق انگیز چی می‌بینی؟

۳. ما الان با دوریا بلک متاهل صحبت می‌کنیم یا مجرد؟

۴. اگه نوه داری پس چرا انقدر جوونی؟

۵. با همسرت چطوری آشنا شدی؟

۶. حست نسبت به هری پاتر چیه؟


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴:۲۳ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۳۰:۴۰
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مدیر شبکه اجتماعی
پیام: 156
آفلاین
درود...
من اومدم چندتا سوال بپرسم و برم.

۱. تا حالا احساس عشق رو تجربه کردی؟

۲. تو آینه‌ی نفاق انگیز چی می‌بینی؟

۳. ما الان با دوریا بلک متاهل صحبت می‌کنیم یا مجرد؟

۴. اگه نوه داری پس چرا انقدر جوونی؟

۵. با همسرت چطوری آشنا شدی؟

۶. حست نسبت به هری پاتر چیه؟


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۵۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲

هافلپاف، محفل ققنوس

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۳:۲۶
از همه تون ممنونم!
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 179
آفلاین
پاتریشیا وارد ساختمان سنگی و تیره و تار آزکابان شد. هزاران در آهنی بزرگ و سنگین اطراف راهرویی بودند که وارد آن شده بود. نگاهی به اطرافش انداخت. شروع به گشتن دنبال جایی کرد که باید به آن می رفت. می دانست مقصدش، سلول ۴۰۲ است. اما سلول ۴۰۲ کجا بود؟
وقتی آنجا را پیدا کرد، دسته کلیدی از توی جیب ردایش درآورد و قفل سنگین در را باز کرد. بعد آن را هل داد تا باز شود. جلویش پلکان آهنی مارپیچی بود که روبه پایین می رفت. وقتی از پلکان پایین رفت، سیاه‌چالی تاریک را در مقابل خودش دید که فقط با یک مشعل روشن شده بود. در انتهای سیاه‌چال، ساحره ای را به دیوار زنجیر کرده بودند. کلفت ترین زنجیرهایی که پاتریشیا در عمرش دیده بود، دور بدنش پیچیده بودند و او را محکم سر جایش نگه می داشتند. پاتریشیا روی چهارپایه ای روبه روی او نشست و شروع کرد:
"۱- چرا مرگخوار شدی؟
۲- چه حسی نسبت به ماگل ها داری؟
۳- خوشحالی که مادربزرگ هری پاتری یا ناراحت؟
۴- چه حسی نسبت به محفلی ها داری؟ ازشون بدت می آد؟
۵- توی روزای حبست توی آزکابان، چطوری باهات رفتار می کردن؟
۶- دیوانه‌سازها چطور نگهبانی می دادن؟
۷- چی شد که توی آزکابان زندانی‌ت کردن؟
۸- خیلی به لرد سیاه وفاداری یا نه؟
۹- درباره ی بلاتریکس چه حسی داری؟
۱۰- توی خانه ی ریدل ها راحتی یا نه؟"


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵:۴۶ جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱:۴۴ یکشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۳۱:۲۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 149
آفلاین
از حضور در آزکابان خوشش نمی آمد. از آدم ها متنفر بود. نه صرفا بدلیل کارهای بدشان، هر آدمی در زندگی اشتباه می کند و هر اشتباهی فرصت جبران دارد. از آدم ها متنفر بود، فقط بدلیل آدم بودنشان و آزکابان پر بود از آدم؛ هر نوع آدمی!

با اینکه حضورش در آنجا دلیل دیگری داشت، اما ازینکه در کنار مجنون گرایان بود، شور و شوق و هیجان خاصی داشت که در دیدگاه هرکس، دیوانه وار و کمی ابلهانه به نظر می رسید. اما دلیلی قانع کننده برای این رفتارش داشت. وقتی از انسان ها متنفر باشی، چه جایگزینی بهتر از موجودات جادویی؟ و مجنون گرایان یکی از خاص ترین این موجودات بودند. زیرا ناشناخته ترین ها، همیشه خاص ترین ها هستند.

محو مجنون گراهای اطرافش شده بود و ساختمانی که عاری از هرگونه رنگ روشن، حس شادی و امید بود، اهمیتی برایش نداشت. ساختمان با رنگ های سیاه و تاریک، سنگین شده بود و سنگینی اش به حدی بود که هرکس وارد آن مکان می شد، بجای آنکه هاله اش اورا حمل کند، او مجبور میشد هاله سنگینش را بدنبال خود بکشاند تا همانجا از ترس نمیرد. سلول های متعدد، تنگ و تاریک در جای جای آزکابان پراکنده شده بود و سلولی نبود که خالی از زندانی باشد.

بالاخره به اتاق ملاقات رسید و وارد آن شد. در اتاق که دیوارها و کفی سنگی با رنگ سیاه و هوایی خفه داشت، تنها چهارپایه ای بود که محل استقرار او و قفسی تنگ تر از سلول ها که جایگاه زندانی ای بود که او برای ملاقاتش آمده بود. زندانی با آنکه در غل و زنجیر بود و چهره و لباس هایی داشت که نشان می داد به ندرت در این زندان به نظافت اهمیت می دهند، ابهت و جذبه انکار ناپذیری در نگاهش نمایان بود.

معطل نکرد و برروی چهارپایه نشست و بدون برقراری ارتباط چشمی، لبخندی گذرا تحویل زندانی داد. نیوت ندید، اما زندانی هم با بی حسی تمام، دوگوشه لب خودرا به نشانه برگرداندن لبخند به او، بالا برد. از میان چمدانش، برگه هایی را بیرون آورد که بالای اولین برگه، تیتری تحت عنوان "سوالات مصاحبه زندانی: بانو دوریا بلک" نوشته بود:

1- اول بگو حست از اینکه وارد آخرین روز محبوسی ات در آزکابان میشی چیه؟

2- کسی نمیتونه سیاه یا سفید بودنتو تشخیص بده! چرا؟ ارقت به پاترها باعث این شده؟ چون ننه بزرگ هری هستی؟ یا چون دوستان و اقوام و آشنایان در جبهه سیاه اند؟ مثل سوروسی الان؟ خیانت؟

3- تنها پیرو یک شایعه مبنی بر اینکه جانور نمایی! میگن جانورنمایی؟ یا مدارک و استنادات دیگری هم هست؟

4- پیرو سوال قبل، اگر واقعا تو بودی، چرا به اون بندگان مرلین حمله کردی؟ درحالیکه میتونستی بهشون تسلط پیدا کنی و خواسته ات اجرا بشه.

5- اگر یک روز لرد ولدمورت ماموریتی بهت محول کنه، که تا ابد به سوال کسی جواب ندی! تا کی دووم میاری؟

6- آیا بیزینس ومن جادوگران، از حقه های کثیف و نامناسب برای رسیدن به قدرت استفاده کرده؟ یا با تکیه بر توانایی های خودش در تحت تاثیر قرار دادن دیگران به این مقام رسیده؟

7- اول آژدها بوده یا تخم آژدها؟

8- کسی که دوستت داره یا کسی که دوستش داری؟

9- رفتارت با حیوانات جادویی چجوریاس؟ حواست به جوابت باشه چون داری به جانور شناس بزرگی جواب میدی!

10- اگر برقک من باارزش ترین دارایی فلزیتو بدزده و همزمان لرد سیاه ازت همون چیز رو بخواد! واکنشت چیه؟ با هیجان عمل میکنی یا در کمال آرامش؟

11- .I believe in poems as I do in haunted houses.We say, someone must have died here به خونه های تسخیر شده اعتقاد داری؟ چرا؟ پس به روحم اعتقاد داری! اگ یکی بگه تو روحت واکنشت چیه؟

12- حست ازینکه یروز قراره کنار شناسه ات کلمهOLD اضافه بشه، چیه؟

13- کاری که درسته یا کاری که آسونه؟ جدا از آرمانگرایی و حرف های کلیشه ای کاری که واقعا انجام میدی رو بگو!

14- من باب اینکه معلم کلاس اولت میگفت تو خونتون دوربین دارم، به کجاها شک داشتی؟( من به کانال کولر!) آیا با عذاب وجدان و خجالت مرلینگاه نمیرفتی؟

15- چرا؟( دیدم اینو یجا پرسیدی گفتم منم ازت بپرسم ببینم واکنشت چیه! )

16- دلیل فعالیت زیادت توی تاپیک خاطرات مرگخواران چیه؟ اسکرین سیستمت روی اون روشن یا باز میشه؟

17- لرد یا اعضای خانواده ات؟

18 اگ قرار باشه یه کلمه اختراع کنی، اون کلمه چیه و معنیش چیه؟

19- معروفیت یا محبوبیت؟

20- اگه قرار باشه یه وسیله ماگلی رو بدون تغییر کاربری وارد جامعه جادوگری کنی. چیه و چرا؟

۲۱- اگه زندگیت یه کتاب بود و خودت میتونستی زبونم لال، داستان آخرشو بنویسی، از بین این دوتا کدومو انتخاب میکردی؟
"در میان دوستان و آشنایان محبوبیت و اعتبار بسیار داشت. ثروتی نیندوخت اما پهلوی علم را سوراخ کرد" یا
"با کسی ارتباطی نداشت. قدرت و ثروت بسیاری داشت و خلق های ماندگاری کرد و در ناشناس ترین وضعیت ممکن به سر برد"

۲۲- انتخابت کدومه؟
چیزی رو که دوست داری، بعد از زمانی که میخوایش، از راه درست بدستش بیاری یا بهترشو همونموقع که میخوایش، از راه نادرست بدستش بیاری؟


نیوت سوالاتشو خوند و منتظر جواب های دوریا شد...




(هلگا حافظت، سالازار نگه دارت!)


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۱۵:۲۷:۵۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۱۵:۴۰:۱۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۱۷:۱۳:۱۶
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۱۷:۱۹:۱۹
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۱۷:۲۲:۲۷
ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ ۱۷:۲۷:۱۹

تصویر کوچک شده

.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.