دفتر استخدام و "یار"یابی خانه ریدل ها:ایوان بر روی صندلی چرم مخصوصش نشسته و منتظر بود تا زمان اداری تمام شده و به تابوت مخصوص برگردد. روز ها برایش تکراری شده بودند و مدت ها بود که هیچ مراجعه کننده ای نداشت و فقط صرفا برای پر کردن ساعات کاری و کارت زدن، به دفتر می آمد. چندین بار سعی کرده بود تا دورکاری کند اما بدلیل اینکه صندلی چرم مخصوصش را نمی توانست از آنجا تکان داده و به محل اقامتش ببرد، مجبور شده بود تا حضوری کار کند.
ایوان نگاهی به بیرون انداخت، هوا مثل چند روز گذشته، آفتابی و با کمی باد بود. اما چیزی اینبار متفاوت می نمود و باعث میشد مور مور شود. صدای تلق تلق استخوان هایش بلند شد. برگشت به سمت صندلی اش و سعی کرد با چوبدستی اش کمی خودش را گرم کند. هنوز به صندلی اش نرسیده بود که صدای شترق ناشی از غیب و ظاهر شدن از جلوی درب ورودی دفتر عضویت ارتش تاریکی بلند شد. ایوان تا خواست به سمت در برود، صدای تق تق از آن بلند شد.
- منم منم مادرتو... نه چیزه... ما مرلین کبیر هستیم. الساعه در را باز کنید.
شاید برای خواننده نکته بین این سوال بوجود بیاید که چگونه می شود ما شخصیتی را که هنوز ندیده ایم برایش شکلک ترسیم کنیم و ایراد فنی به رول بگیرد، گرچه ایراد ایشان به جا هست، ولی این را در نظر نمیگیرند که فرد پشت در، مرلین کبیر می باشد و می تواند احساساتش را حتی از در بسته به نمایش برساند!
- در بازه. بفرمایید تو!
- اهم... اوهوم... یا خودمون... کسی روسری به سر نباشه که ما اومدیم. اهم... اوهوم...
مرلین در حالیکه با ولع به اینور و اونور نگاه می کرد تا شاید "روسری به سر نباش"ـی رو شکار کنه، وارد شد، اما با دیدن ایوان، یکه خورد.
- اهم... حالا گفتم روسری به سر نباشه، دیگه نگفتم کلا عکس پرتوایکس بذارین اینجا که!
- بفرمایید پدرجان. با کی کار دارین؟
- منو نشناختی؟
- گفتین مرلین، کدوم مرلین؟
- اولا که ما نمی گیم! می فرماییم! بعدشم کبیرشون هستم. مرلین کبیر.
مرلین لبخند ژکوندی تحویل ایوان داد. اما ایوان هنوز نمی داست که او کیست. گناهی هم نداشت. در زمانی که ایوان برای کشف رمز و رموز هستی و کهکشان و خلقت، خانه ریدل ها را ترک کرده بود، مرلین تازه ظهور کرده بود و همین دلیل اورا نمی شناخت.
- خب امرتون رو بگی... بفرمایین!
- اومدم برم زیر سایه ارباب!
- کدوم ارباب؟
- لرد سیاه دیگه! مگه چند تا ارباب هستن اینجا؟
- هیچی. می خواستیم مطمئن بشیم، یکمم معاشرت کرده باشیم که رول پر بشه!
- من که نمی فهمم چی میگی فرزندم. در رو باز کن ما بریم پیش ارباب.
- همینطوری که نمیشه. باید مصاحبه بشین!
- ینی چی مصاحبه بشین؟ بابا من چندمین بارمه که میام. دیگه منو معاف کنین این بار رو. پیرم، فرتوتم، آخرای عمرمه!
- نه بابا! هنوز مونده تا اسکلتت در بیاد. تازه اول چلچلیته! بعدشم، قانونه. بفرمایید بشینین تا سوالات رو بپرسم.
مرلین که دید راه فراری ندارد، تسلیم شد و روبروی ایوان بر روی صندلی چوبیِ زمختِ بد نشیمن، نشست. ایوان گلویی صاف کرد و گفت:
- خب پدر جان. بفرمایید ببینم،
هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.- چرا داد می زنی؟
- داد نزدم که!
- اوناهاش!
- ها! نه... چیزه... واسه اینکه معلوم بشه. آخه مکالمه شما ثبت و در آخر از شما نظر سنجی خواهد شد.
مرلین که هنوز متوجه نشده بود چی به چیه! گفت:
- خب جونم برات بگه که... میدونی که، من مرلینم، پیامبرم، باید همه جا باشم و همه بهم احتیاج دارن، از ریش و پشم گرفته تا تمبون و ... . واسه همین هم من کلا در رفت و آمد بودم، یه چند روزی اینجا. یه چند روزی اونجا. ولی خودم شاهدم که همیشه دلم پیش مرگخوارا بوده. اصلا حیف خانه ریدل ها نیست؟ ویو ابدی، پر ساحره، تاریک... .
- بله... بسیار عالی. حالا بفرمایید که
مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟- ای بابا... چرا داد میزنی بازم؟ من سمعکم رو زدم. می شنوم. با یه پیرمرد اینطوری نکن!
- بله. حق با شماست. ولی دیگه ماموریم و معذور. حالا می فرمودین.
- خیلی خب. ببین... لرد سیاه خیلی خفن تر بود خب. الان چند وقته از این هری پاتر اینا داره میگذره؟ همه دارن میگن اون یارو زنه آب بست به آخرش. باید ارباب برنده میشد. راست هم میگه. چی بود اون پیزوری. همون بهتر که اسنیپ کشتش. وگرنه معلوم نبود می خواد چیکار کنه... میدونی که... اون پیریه با گلرت می...
- اوهوم. بله. بله. در جریانیم. ممنون. همینقدر کافیه. خب. سوال بعدی.
مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟- بذار من اصلا سمعکم رو در بیارم... . خب... آخیش... . هدف که واللا ویوش خوبه، حامّامش خوب بود. صبح ها، صبحانه دن ذات دان می دادن. خوش می گذشت کلا.
-
بله. بسیار عالی. به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.- چی میگی؟ نمیشنوم! به دلخواه خودم لرد سیاه رو انتخاب کنم؟ یعنی چی؟
ایوان اشاره ای به گوشش کرد و گفت:
-
سمعکتو بزن! من صدام بیشتر از این بلند نمیشه. میگم که به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.- هاااا. فهمیدم. هری پاتر! کله زخمی!
- جواب از این کلیشه ای تر نبود؟
- جانم؟
- هیچی بابا جان. بریم بعدی.
به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟- واللا اینا دیگه خیلی وقته کفگیرشون خورده ته دیگ. کاری از دستشون بر نمیاد. رفتن تو اون میدون جلوی خونه گریمولد، سبزی اینا می کارن، با آب فاضلاب هم آبیاریش می کنن بعد به اسم سبزی باغ و آبیاری توسط چاه آب معدنی، به خورد این بدبختا می دن!دیگه مجبوریه دیگه... زیادن!
- خیلی هم عالی. خوب بود.
بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟- ببین... من چیزی نگم تو باید هنوز داد بزنی؟ خرج عمل گوشم رو از تو میگیرم... ببین کی گفتم! اینا دیگه نابودن عزیزم. من که اومدم سمت شما، هی فرت و فرت آیه و سوره و معجزه اینا از خودم ول می کنم، دیگه همه میان اینوری. نه که شخصیت محبوب و مردمی ای هم هستم. یه وقت اگه نیان هم، دیگه ریش و تمبون و پشم و پیلم رو در اختیارشون نمی ذارم، کاری از دستشون بر نمیاد!
-
7_ در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟- واقعا هفت رو هم گفتی؟
- اهم... چیزه... دستم خورد...
- واللا اون دفعه که بودم اینجا، تو یادت نمیاد پسرم، یکی دوباری نجینی کم مونده بود منو بخوره. دیگه سر همین کلا نزدیکش نمیشم. هنوز یه چند تایی آرزو اون پشت مشت ها مونده، باید بهشون برسیم!
- بله... بالاخره یه دلی دارین شما، اسکلت نشدین که هنوز. برسین بهش.
- بله بله! حق با شماست!
- به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟
- آفرین! آفرین! ببین بدون داد زدن هم می تونی بگی.
- آره، ولی باید داد بزنم!
به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟ -
-
- اِی بابا... می دونی... راستشو بخوای فکر می کنم ارباب هم شاید یه زمانی یه پیامبری چیزی بوده. اونقد ملت بهشون توسل کردن و از ریش و دماغ و دهنشون آویزون شدن، ریخته. دیگه ملت دیدن خبری نیست، عوض کردن ساقی شونو... چیزه، پیامبرشونو.
- اینم حرفیه. خب پدر جان. این آخرین سواله. اینم جواب بدین دیگه تمومه و وصل میشین به نظرسنجی!
يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.- نظر سنجی چیه دیگه؟ ریش دامبلدور رو نظرشو می سنجن؟ مگه ریش اونم حرف میزنه؟ قبلا فقط ریش من از این کار ها می کرد. باید برم یه سر و گوشی آب بدم. احتمالا آپدیت جدید اومده واسه ریش. برم ببینم نسخه کرک شده ش رو می تونم پیدا کنم یا نه. چیز باحالی میشه.
- نه بابا... منظورم این بود که چند مورد... ولش کن. خوب بود.
مرلین لبخندی از سر رضایت میزنه و پا میشه بره پشت میز و از در ورودی خانه ریدل ها بره تو که ایوان جلوش رو میگیره.
- پدر جان، مکالمه شما ضبط شد. به زودی بعد از تماس با مسئولین مربوطه خدمتتون اطلاع رسانی میشه.
- ینی چی؟ نرم تو؟
- خیر پدر جان. منتظر تایید باشید.
- باشه...
مرلین با ناراحتی برمیگرده سمت در که صدای ایوان باز میاد:
- با تشکر از حضور شما. لطفا از یک تا پنج به ترتیب، یک کمترین و پنج بیشترین، امتیاز بدین!
-
-اممممممم...ببخشید...جناب مرلین.
مرلین گه دستش روی دستگیره اتاق خشک شده برمیگردد تا به ایوان نگاه کند. ایوان مشغول خواندن برگه ای کوچک بود و در همان حال خفاش سیاه رنگی که نامه را بدستش رسانده بود از استخوان شانه اش آویزان شده بود. ایوان لبخند رسمی ای زد و گفت:
- استعلام مصاحبه تون آماده شد. ازتون میخوام سمعکتون رو در بیارین چون باید جواب رو برای ثبت در پرونده بلند اعلام کنم!
و قبل از اینکه مرلین فرصت کند سمعکش را در بیاورد فریاد زد:
- تایید شد خوش برگشتین!
.....................................................
ارباب و درد و بلا! باز تو پیدات شد؟
بیا رنک مذکور رو توی سرت خرد کنیم!