هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ جمعه ۸ مهر ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 560
آفلاین
زاخي:بچه بشينيم فكر كنيم
همه ميشينن رو زمين بصورت چهار زانو.
سرژ:بروبچز اچ سي او عمليات فكري پي جي 125...بقيه هم تقليد كنن

انگشتها ميره تو دهن...لك..لوك..لك..لوك...تك..توك...تك..توك...
زاخي:يافتم..يافتم...ويليام باشه تو گروه..بهش نياز داريم
ويليام:من به شرطي هستم كه منو وب مستر كنين!!

همه جا تاريك ميشه و بعد روشن ميشه
ويدر ،امپراطور و ولدمورت با حالتي كه دستشون دور گردن همديگست ظاهر شدند
ولدمورت:امپراطور...چرا برگشتي؟
امپراطور:اينجا كجاست؟..اشتباه شد!!
ويدر:دوباره غيب بشيم
صحنه آهسته
همه جا در حال تاريك شدنه
بروبچز كه تا اون لحظه مات و مبهوت بودند يهو ميجنبن و ميپرن روي امپراطور
سرژ:يــــــــــــــــــــــــــواااااااااااااااااااااا
ميپره و رداي امپراطور رو ميچسبه
زاخي:يـــــــــاووووووووووووووو
ميپره و ريش سرژ رو ميريگه
سرژ جيغ وحشتناكي ميكشه كه در صحنه آهسته صداش كلفت ميشه
ارتابانوس:يوووووووووووووووووو
ميپره و رداي زاخي رو ميچسبه..ردا پاره ميشه..به شلوار زاخي ميچسبه...
همه جا تاريكي مطلق
صحنه اهسته تموم ميشه
هنوز همه جا تاريكه...كم كم روشن ميشه ...در تالاري مخوف هستند
امپراطور:هميشه تو غيب و ظاهر شدن مشكل داشتم...
شروع به راه رفتن ميكنه
امپراطور:چرا من اينقدر سنگين شدم؟
برميگرده و سرژ رو ميبينه كه به رداش چسبيده و زاخي به ريش سرژ و ارتابانوس هم به شلوار زاخي
امپراطور ميره عقب كه باعث ميشه ريش سرژ كشيده ومنجر به جيغ او بشه و همچنين شلوار زاخي در بياد
سرژ:امپراطور تاريك كن..تاريك كن
تاريك ميشه همه جا
صدا امپراطور در تاريكي:كشيدين بالا
زاخي:صبر كن گير كرده...
ارتابانوس:به شلوار من چي كار داري؟اين شلوار منه
زاخي:امپراطور روشن كن
روشن ميشه شلورا سرژ با شلوار ارتابانوس عوض ميشه و زاخي هم شلوارشو بالا كشده
هر سه پا ميشن
زاخي:من به عنوان رئيس اچ سي او ...خخخ...خخخ
سرژ ميره جلو تر:من بلند تز ار فرياد سرژ مي...خخخخخخخ
ارتابانوس دست ميكنه تو رداش تا چوبدستيشو در بياره
_______صحنه در جاي كه ويليام ادوارد هست
ويليام:موهاهاها..اين گوسكوبها خيلي قيمتين...اين چوبدستي هم...(بقيش ديگه خودتون حدس بزنين)
_______در تالار امپراطوري

ارتابانوس :خخخخخخخ
لوسيوس مالفوي ميدو و مياد به طرف ولدمورت:ارباب ارباب...ما تونستيم خخخخخخخخ....
ولدمورت:سيدوس..چرا اينو خفه كردي؟


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۹ ۱۰:۴۴:۵۷


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۴

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
مـاگـل
پیام: 821
آفلاین
لرد ولدمورت : مرگخوارای بی خاصیت! مقاوت کنید!
لوسیوس: بیشتر از این نمی تونیم قربان خیلی زیادن!
ولدمورت: اصلا ما چرا باید به یه هتل حمله می کردیم؟!
گویل: خوب معلومه چون اتاقاش گرون بود!
لوسیوس: خفه شو گویل! سرتون رو بدزدید جناب لرد!

ادوارد: تسلیم شو ریدل! راه فراری نداری! تمام گروه ها با ما هستن!

ولدمورت: لرد ولدمورت هیچ وقت تسلیم نمیشه! آواداکداورا! آواداکداوراآواداکداوراآواداکداورا!

زاخاریاس: عجب سرعتی! مواظب باشید!
آرتانبوس: زاخی! پس HCO هم اینجاس! خدا رو شکر! ما خیلی تلفات دادیم! ولی زمان پیروزی نزدیکه!
زاخاریاس: امیدوارم قول و قراردادمون رو فراموش نکرده باشید! همونطوری که گفته بودم ما تحت شرایط خاص به شما سفیدا کمک می کنیم! ... سرژ از سمت چپ ... ادوارد بچه هات رو جمع کن از روبه رو ! آرتانبوس با من بیا! وقتشه کار اسمشو نبر رو برای همیشه تموم کنیم!

لوسیوس: ارباب از سه طرف دارن میان!
ولدمورت: پس لرد اریک کو؟ قرار بود کمک برسه! نارسیسا جبهه پشت رو حفظ کن!

آرتانبوس: دیگه تموم شد ریدل! به نام جد بزرگم عدالت رو در مورد اجرا می کنم!
ولدمورت: اگه قرار اینجا بمیرم نصف شماها رو هم با خودت به گور می برم!

آخ....! کمک!.... آآآآآآآآآآ

سرژ در حالی که دستش زخمی شده میاد سمت بقیه....
زاخی: سرژ! چی شد؟
سرژ: ه....ه.....(بیهوش میشه!)
ادوارد: اونور چه خبره! صدای درگیری میاد!
زاخی: طرف خودت رو داشته باش ادوارد! آرتانبوس برو منطقه رو چک کن!
آرتانبوس: چرا من؟!
زاخی: چون فامیلت گرینفیندوره!

آرتانبوس : خدای من راهرو همش جسده! زاخی صدای منو می شنوی؟
زاخی: آره دیوارا نازکه بگو!
آرتانبوس: گروه سرژ لت و پار شدن! هیچ کسی هم ای.... آآآ... آخخخخخ خخ خ.....
زاخی: آرتاتبوس؟! آرتانبوس؟!؟! اینجا چه خبره! ویلیام! وقت برای معطل کردن نداریم! حمله کن!!!
ویلیام: به نام دامبلدور! حمله!
زاخی: بمیر اسمشو نبر!
ولدمورت: خواهیم دید! بجنگید!؟ لوسیوس؟ گراب؟ گویل؟ نارسیسا؟
ویلیام: مثل اینکه مرگ خوارای وفادارت جا زدن ! محاصرش کنید!
آرور ها دور ولدمورت حلقه می زنن
زاخی: به خاطر زخمی کردن سرژ می کشمت !
ولدمورت: شما سفید ها قدرت درک کمی دارید...! خوش آمدید لرد سیدیوس!
زاخی به پشت سرش نگا می کنه ولی هیچی نیستش...
ویلیام: واقعا که خیلی بچه گانه بود ریدل! حالا آماده...
(صدای کشیده شدن شمشیرهای لیرزی میاد)
زاخی: خدای من دو تا شمشیر سرخ رنگ توی هوا هستش!

امپراطور و لرد ویدر ظاهر میشن!
ویلیام: بکشیدشون!
امپراطور: لرد ویدر! قدرت تاریکی رو به نمایش بذار!
ویدر: اطاعت سرور من!
ویدر با حرکات شمشیر چندین آرور رو زمین می اندازه و امپراطور در حالی که زیر لب ورد می خونه راحش رو به سمت ولدمورت باز می کنه!
زاخی: HCO جلوش رو بگیرید!

امپراطور به ولدمورت می رسه و شنلش رو روی ولدمورت می اندازه و همه جا برای یک لحظه تاریک و دوباره روشن میشه
اثری از ولدمورت و امپراطور و لرد ویدر نیستش!

ویلیام: لعنتی لعنتی لعنتی!
زاخی: ویلیام ! تو که گفتی توی پارک کار امپراطور رو ساختی!
ویلیام: خوب می دونی... ا ... راستش!
زاخی: بی خاصیت احمق! می دونه چقدر کشته دادیم؟! به خاطر نقشه احمقانه تو! هیچ وقت دشمن رو نباید دست کم گرفت! من درباره کار با جادوگری مثل تو باید دوباره فکر کنیم! HCO از اینجا می ریم....


!ASLAMIOUS Baby!


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴

ویلیام ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۰ جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴
از دهکده هاگزمید
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
مثل یک انفجار شکم غول پاره شد و ویلیام پرید بیرون

ویلیام: محفلی ها بکشیدشون.... به این سیا ها رحم نکنید......... چون اونا هم به ما رحم نمی کنند

راستین: ویلیام: تو زخمی شدی.. بیا بریم.. محفل حسابشونو می رسه

ویلیام: من دارم می رم .. محفلی ها فقط آواداکدارا رو اجرا کنید تا پدروشون در بیاد

ولدمورت: افراد عقب نشینی کنید به سمت اتاق های هتل


جادوگران سیاه مثل جن یه هو ناپدید شدند و رفتند تو اتاق های هتل و درشون را بستند.

چارلی: خوبه موفق شدیم شکستشون بدیم

وود: چندان مطمئن نباش.. چارلی جون

آلبوس دامبلدور: همه برگردن به محفل جلسه ی حضوری داریم. این ویلیام و راستین هم که هر وقت می خواهیم.. تشریف ندارند

همگی هتل رو ترک کردند

بن مسئول هتل دائما زیر لب هم سفیدها رو لعنت می کنه و هم سیا ها رو

...........لعنت به شما...لعنت....گند زدید به هتل من


ویلیام ادوارد
سرمایه گذار سایت
جادوگران

منصوب شده توسط:
مدیران و گردانندگان
سایت

عضو شورای تشخیص مصلحت سایت جادوگران


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 312
آفلاین
ايني: ميگم، تامي زير سن قانوني نيست؟!

تامي: برو كنار ببينم!

قدم در دالان تنگ و تاریک و باریک و سیاه و مشکی میذاره...
اینیگو از پشت سرش: نیازی به نور نیست؟
- لوموس بابا!
چوبدستی تام روشن میشه.. میره جلو...
- فکر میکنین آخرش به کجا میرسه؟
اینگو با ترس و لرز: ننن ننن نمیدونم.... اص...اصلا همچین چیزی توی هتل من نبود!
======- موهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
تام و اینی دو پا داشته با همونا فرار کردن....
تام میپره تو بغل آرتا...
- اااوووونجا.. غوووله... مم.مم..منن... صدای.. گراپ!
شتلق.. پتلق... دنگ... بوف... بوق...بوق...بوق... شترق!
همه دیوار آن قسمت یک جا بر زمین فرو میریزه..
همه: ت.. ت.. تو... تو.... تو کی هستییی؟
غولی هفت هشت کیلومتری (به ریال حساب کنید) ظاهر میشه...
آرتا تامو میندازه زمین میپره تو بغل اینی: به جون خودت این تام منو اغفال کرد.. من کاره ای نبیدم!
- موهاهاها... من دستور دارم این هتلو رو سرتون خراب کنم....
در هتل باز میشه...
ویلیام ادوارد بی توجه به حوادث اطرافش: اهمم. .یه اتاق 100 90 80 70... 30 20 10 5 1 تخته برام حاضر کن!
غوله چشماش به ویلیام میفته: آوو... چه مورد دیجیتالی! خیلی وقته یه آدم خوشمزه نخورده بودم..
ویلیام رو از روی زمین ورمیداره و میاره جلوی چشماش...
- ولم کن غول بی شاخ و دم... صبر کن.. آهان یادم اومد... «ناگهان صد و پنجاه لشکر سفید داخل هتل میریزن و غول هم که اونا رو میبینه از ترسش میگه: ببخشید میخواستم لباستو بتکونم.. هه هه هه هه»
غول ویلیام رو مینزاره توی دهنش و قولوپ! قورتش میده...
اینی: خخ... خ... خوردیش؟
یک صدایی که انگار از ته چاه میاد از داخل شکم غول بیرون میاد: الان محفلی ها میریزن سرت.. بیچارت میکنن.. تو الان دیالوگت اینه که بترسی و پا بذاری فرار... بابا یکی منو بیار بیرون من از تاریکی میترسم!


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۰۸:۰۲ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
مـاگـل
پیام: 807
آفلاین
گروهي مرگ خوار به فرماندهي امپراطور وارد هتل مي شن


همه جيق زنان از درو ژنجره هو ديوار در هال فرار بودن كه...

شاهزاده: همشون رو بگيريد

مرگ خوار: آواداكورا

ملت :آخ

ژرفسور ويليام: نه من بي گناهم

شاهزاده: اون بياريد اينجا

در همين حال مرگ خوار ادوارو پيشه شاهزاده مياره

شازاده: خوب خون لجني به ما ميگي كثافت

شاهزاده:ژاتريو

ادوار: آخ!

در همين هين تمام مرگ خواران سر ميرسن كه.....


جادوگران


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۴

کارادوک دیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۰ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
از جهنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 329
آفلاین
غريبه: زودباشيد ديگه! از هيكلتون خجالت بكشيد!
تامي:
غريبه:
آرتا و ايني:
غريبه: :root2: زودباشيد خرساي گنده وگرنه
آرتا و ايني: باشه باشه!
***
- آرتـــــــــــــــــــــــــا!
- اي درد!
- هــــــــــــــــــــــــي! چه سنگينــــــــه!
- از... از... ه... ه... ه... ا... ه... نوربرت خجالت بكش... ه... ناسلا... متي... م... رگخوار شديا!!
غريبه: كارتونو بكنين!
***
بعد از دو ساعت كار، آرتا و ايني با كمد رفتن تو ديوار روبرويي و چنان كمدو كشيده بودن كه ديوار كمد ترك برداشته بود.
نوربرت گفت: به، به! خرساي گنده! بزنم به تخته! خيلي زحمت كشيدين!

آرتا و ايني: و به ديوار تكيه دادن!

اما ناگهان هر دو با پس گردن رفتن تو زمين و سرشون به چيزي سفت خورد.

غريبه و تامي: اون ديگه چيه؟
ايني: چي چيه؟

آرتا: چي؟

و آرتا و ايني سرشو برگردوندن و در چوبي كهنه‌اي ديدن.
ايني و آرتا داشتن خودشونو ميتكوندن.

ايني: بنظرتون اون پشت چيه؟

غريبه: هرچي هست يه راه مخفيه.

ايني: ميگم آرتا، ميخواي بري ببيني اون پشت چيه؟ :-D

آرتا: اِ... زرنگي!! اگه راس ميگي خودت برو!

ايني: هاه؟

آرتا: چه مرگخوار شجاعي!

ايني: اصن حالا كه اينطور شد، باهم ميريم!

هردو هراسان با لگدي در رنگ و رو رفته مخفي را باز كردند!

تامي: اَ...... پسر... اينجا يه راه مخفيه! شايد مارو به يه گنج برسونه!

ايني: آره! حتماً بهت ميديم!

غريبه: د چرا منتظرين! برين ببينين چه خبره!

آرتا: ولي اگه نياي از گنج منج خبري نيست! و چشمكي به ايني زد!

ايني: آره! آرتا راس ميگه!

غريبه: خرساي گندۀ ترسو! اصن باهم ميريم!

ايني: ميگم، تامي زير سن قانوني نيست؟! :brush:

تامي: برو كنار ببينم!

=-=-=-=-=-=
ادامه بديــــــن!
=-=-=-=-=-=



Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۴

غریبه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۸ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
از سر زميني به نام عشق
گروه:
مـاگـل
پیام: 116
آفلاین
راستش من دلم واسه هتل و نوشتن نمايش تو اينجا تنگ شده بود ! ولي چون نمايش هاي قبلي يه کم پيچيده شده و نميشه ادامه داد سعي مي کنم يه موضوع ديگه رو شروع کنم .

$ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $ $

بچه ها با کمک هم هتل رو تعميراتي کردن ...
شب ، سر ميز شام
ايني : خب بچه ها دستتون درد نکنه هتل رو حسابي تعمير کرديم . سازمانيا اگه بيان حسابي کيف ميکنن !
غريبه : ايني ممکنه پاداشي هم بدن ؟؟ چون ما با اينکه اين کاره نبوديم ولي خوب از پسش بر اومديم !
آرتا : دقيقآ من هم با اينکه از اولش نبودم ولي خيلي دقيق کار ميکردين !!!
ايني : خب ... بعيد نيست ، ممکنه يه پاداشي بدن ...
سيبل : خب حالا شام رو بخوريد بعد صحبتاتون رو بکنيد !

بعد همه شامشون رو ميخورند و ميرن ميشينن تو سالن ...

ايني تکيه داده بود به ديوار و داشت صحبت مي کرد : آقا من جونم دراومد سر اين ديوار !! رنگ و که ميزدي مثل بستني که آب ميشه ميريزه ، ميريخت !! 600 بار رنگ زدم ولي انگار نه انگار ...
تامي ميپره وسط حرف ايني و ميگه ...
آره ... اين ديواره منم خيلي اذيت کرد ! يه لک سياه داشت هر چي رنگ ميزدم روش باز هم سياه مي موند ! البته اولش خوب بودا ولي بعد از 5 مين که ميومدي ميديدي باز هم سياه شده بود !
غريبه : اِ اِ اِ اِ ... من ميگم چرا جاي اين کمده عوض شده !! نگو واسه اينکه تابلو نشه اينو بردي اونور !
تامي : خب گفتم يه وقت ايني ميبينه اون يه ذره حقوقي هم که داريم کم ميکنه ! ولي خب تقصير من نبود !
ايني :
آرتا : شايد مشکل از رنگشه
غريبه : نه بابا چه طور بقيه جاها رنگ گرفته !!
سيبل : تامي آخرين باري که ديدي باز هم سياه بود ؟!
تامي : اوهوم !
ايني : خب بيايين کمک کنين اين کمد رو بديم اونور يه ديد بزنيم !!
بقيه :
ايني : چــــيـــــــــــــــه ؟!
غريبه : ايني واقعآ که !!! تامي که نصف تو هستش خودش کمد رو هل داده تا اونجا ! اون وقت تو نمي توني يه ذره هلش بدي کنار ؟!!!
ايني : اِ اِ اِ اِ ... خب به من چه ؟!!! حالا که تا اينجا هل داده ، خودشم بياد هلش بده کنار !!!
آرتا :
تامي :
غريبه :

=-=-=-=-=
ادامه دارد...
=-=-=-=-=


تصویر کوچک شده
Live like you will die tomorrow , Learn like you will live for ever ...


استخدام در هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۴

کارادوک دیربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۰ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
از جهنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 329
آفلاین
نام: آرتابانوس
لقب: گريفيندور
شغلی که مایلم در این هتل داشته باشم: صندوقداري (اگرم احتياجات ديگه اي بود، ميتونم درون زمينه هم بكار بپردازم، ترجيحاً پذيرايي :-D)
سن: هزار و اندي ساله اما جوان!
استعداد ها: تا دلتون بخواد! دفاع در برابر جادوي سياه، تغيير شكل، افسونگري پيشرفته و ... (اينا فقط از يه لحاظ بودن)
تیپ: بلندقامت، خوشرو، ورزيده و تنومند، خوش اندام و گريفيندوري
اخلاق: خوش اخلاق، شوخ طبع و مهربان
_________________
پس از ثبت نام، كارمو شروع ميكنم.



هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱:۲۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
زاخی:چیزی شده جناب مودی؟؟؟؟
مودی:اون کیه؟؟؟
زاخی:کی؟؟؟
اینی:کی رو میگین؟؟؟
غریبه:وااا این یارو دیوونست اونجا که کسی نیست...
مودی یه چیزی رو رو هوا میگیره و شنل نامرئی طرف رو برمیداره....
زاخی:این کیه؟؟؟من اینو قبلا ندیده بودم....
اینی:نه....
غریبه:نه من باور نمیکنم...
تومی:بابا این کیه یکی به ما بگه
زاخی:اگر نگین من از اینجا میرم...
اینی:من باور نمیکنم...این نمیتونه حقیقت داشته باشه....
غریبه:نه منم باور نمیکنم...این نمیتنه حقیقت داشته باشه...
زاخی:ای بابا تا فردا میخواین بگین من باورم نمیشه
مودی:به این میگن خیانت
======================
اون فرد کیه که زاخی و تومی ندیده بودنش...
در پست بعدی میفهمید....



Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۴

اینیگو ایماگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۰ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
از کجایی؟
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
اینی:بسه دیگه ول کنید....سرمو به درد آوردین.....بسه...آقا ما اصلا به هیچی نیاز نداریم...بسه....
تامی:هوم......چی شده؟
اینی:بابا کشتین منو......هی اون از باباش میگه اون از عمش میگه بسه....نخواستیم......من تازه به یه نتیجه رسیدم که باز کردن قفس کار نویسنده نبوده.....کار خودی بوده
زاخی:یعنی کی؟
اینی:خب....سوال خوبی بود....به خاطر همین من به مودی زنگ زدم بیاد اینجا....قضیه رو پی گیری کنه!
همه:مودی؟؟؟؟؟؟؟؟؟مااااااااااااا!!!!!!
سیبل:اه......اون میاد؟ با اون قیافیه.....
غریبه:حالا کی میاد؟
**در همین لحظه صدای در میاد**
اینی:بله بفرمایید تو......
**مودی میاد تو.....ابته در حین اینکه میاد پیش اینی چشمش مدام به یه جا نگاه میکنه بعد مودی با خودش میگه.... شنل نامرئی!!**


تصویر کوچک شده

آوادا کداورا! طلسمی با دو چهره!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.