خلاصه:در حالی که یک هفته بیشتر تا کنکور مشنگی نمونده، لرد به نیوت اسکمندر دستور داده تا در کنکور شرکت کنه، رتبهی تک رقمی بیاره و رتبهش رو به لرد تقدیم کنه. ضمناً با توجه به فرصت محدود تا کنکور، لرد دستور میده تا تمام مرگخواران هم به نیوت کمک کنن.
مرگخواران خودشون هم مثل نیوت چیزی از علوم و دروس مشنگی نمیدونن، اما با این حال، هرکس یک درسی رو انتخاب میکنه تا به نیوت آموزش بده.
تا الان، فقط هکتور که شیمی رو به خاطر تشابهش به معجونسازی انتخاب کرده، با نیوت کلاس داشته.
××××××××
نیوت:
نیوت که هنوز از رفتار "متفاوت با همیشه"ی هکتور در شوک بود، خواست از کلاس بیرون برود تا ببیند کلاس بعدیش چیست و کجاست. هنوز از سر جایش بلند نشده بود که در محکم باز شد و هکتور دوباره وارد کلاس شد!
- تدریسم چطور بود؟
خیلی فوقالعاده بود، نه؟
- آممم، تو.. که.. هیچی...
هکتور وسط حرف نیوت پرید و در حالی که یک بطری کوچک معجون را به او نشان میداد، گفت:
- معجون "معلم شیمی شدن" رو روی خودم امتحان کرده بودم!
- خب، تاثیرش که خیلی فوقالعاده بوده.
حالا میشه برم سر کلاس بعدی؟
هکتور نیوت را هُل داد روی صندلی و گفت:
- نه، میخوام یه دور هم بدون معجون تدریس کنم تا قشنگ متوجه تاثیر معجونم بشی!
نیوت هیچوقت فرصت نکرد تا جوابی بدهد، چون قبل از آن که حتی پیامی از مغزش به دهانش ارسال شود، تدریس شروع شده بود. هکتور کتاب شیمی کهنه را ورق زد، به صورت کاملاً رندوم روی یک صفحه متوقف شد وگفت:
- واکنش تجزیه! امروز بهت واکنش تجزیه رو یاد میدم!
تنها آرزوی نیوت در آن لحظه، کم شدن لرزش هکتور، شده حتی یک اپسیلون، بود.
- برای اینکه یه ماده رو تجزیه کنیم باید.. باید.. باید چی؟!
حتم داشت که میداند معلم شیمیاش به چه نتیجهای خواهد رسید!
- معجون تجزیه شدن روش بریزیم!
بله، احتمالا تا آخر زنگ قرار بود با معجونهایی مثل "معجون ترکیب شدن"،"معجون موازنه" و "معجون جدول تناوبی عناصر به جز عناصر واسطهی دستهی F" آشنا شود! درس شیمی برای نیوت، درس قابل پیشبینیای بود...
البته چند ثانیهای بیشتر طول نکشید که متوجه اشتباهش شد. هکتور، غیرقابل پیشبینیتر از تصور نیوت بود...
- حالا وقت کار عملیه! پیش به سوی آزمایشگاه!
ساعتی بعدنیوت اسکمندر، با موهایی سوخته، لباسی سوختهتر، پوستی کهیرزده و تنی لرزلرزان و رخ سندروس! وارد دفتر مدیریت شد!
- من بهت اجازه دادم بیای داخل؟
نیوتِ خسته، بدون هیچ پاسخی به مدیر مدرسهاش، اسنیپ، زل زد.
- چته عین گلابی زل زدی به من؟
نیوت خستهتر از آن بود که توضیح بدهد اساساً گلابی چشمی ندارد که زل بزند، پس فقط گفت:
- اومدم ببینم زنگ بعدی چه کلاسی دارم؟!
~ Le Petit Kevin ~
زنگ انشا يعني نوشتن بي قيدو بند! جايي كه تنها قانونش، اينه كه رول نوشتن ممنوعه، يعني حتي در بند قواعد دست و پاگير پاراگراف بندي و ديالوگ نوشتن و علائم نگارشي هم نباشيد. ذهنتون رو آزاد كنيد و فقط بنويسيد!
زنگ انشا يعني نوشتن بدون ترس! انشاها همشون خونده ميشن، ولي هيچكدوم نقد نميشن. حتي كارتا هم فقط براي تفريحن. بدون هيچگونه نگراني، فقط بنويسيد!
زنگ انشا يعني پيدا كردن طنز دروني! فارغ از هر بندي، تا هرجايي كه دلتون مي خواد ديوونه بازي كنيد و قابليت هاي روماتيسميتون رو كشف كنيد. طنزنويسي به موجي از ديوانگي نياز داره آخه! پس بذاريد طنز درونتون بجوشه و فقط بنويسيد!
زنگ انشا يعني منبع اعتماد به نفس براي تازه واردها! توي زنگ انشا همه ي نوشته ها يه جور خاصي برامون قشنگن و همشون رو با علاقه مي خونيم. تقسيم بنديِ انشاي خوب و بد نداريم. پس با جرئت و انرژي تمام، فقط بنويسيد!
زنگ انشا يعني پيدا كردن و حفظ سبك خاص خودتون! جايي كه باعث ميشه كم كم توي نوشته هاتون سبك سبز بشه. تقليدي در كار نيست، خودِ خودتون باشيد و فقط بنويسيد!
... زنگ انشا يعني طنز، تفريح، ديوونه بازي، خاطرات خوش، رهايي از قيد و بندهاي فكريِ نوشتن و پرورش دادن قشرِ نارنجي مغز در شارش بي وقفه ي جرياني از روماتيسم مغزي!
تقديم به استاد لارتن كرپسلي،
به خاطر اعتماد به نفس، حس خوب و نگرش خاصي كه توي مغزم جاساز كردي!
از طرف مودك تحقيق زاده؛ مبصر سابق و استاد فعلي زنگ انشا!