هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
سوژه ی جدید

ساعت ها بود آنجا مرتب و منظم ایستاده بودند . حدود ساعت 7 بعد از ظهر روز قبل خبر داده بودند که وزیر و معاونانش قرار است ساعت 9 فردا به ساختمان وزارت سحر و جادو تشریف بیاورند ، از این رو تمامی نظافتچی ها تا پاسی از شب مشغول کار بودند .

به هر حال چند دقیقه ای نمانده بود که ساعت 9 بشود. ایوان روزبه ،کلیددار ساختمان وزرات، در حال بررسی صفی بود که برای استقبال از وزیر تشکیل شده بود .

- خیلی خوبه ، آفرین بر همتون ، همین که وزیر پیاده شد آهنگی رو که تمرین کردیم میخونید .

سپس نگاهی به ساعت مچی جادویی اش انداخت و زیر لب زمزمه کرد :
- چرا این مرتیکه زودتر نمیاد ؟! بیاد این کلیدها رو تحویلش بدم خودم خلاص شم .

در همین هنگام لیموزین جادویی وارد خیابان شد و در جلوی در ساختمان وزارت ایستاد . در لیموزین باز شد و سالازار کبیر نمایان گشت که قصد پیاده شدن داشت .

بیست دقیقه ی بعد

سالازار کماکان در حال پیاده شدن از لیموزین بود ، روفوس که از این کندی خسته شده بود سالازار را بغل و کرد با هم از ماشین پیاده شدند و در را پشت سرشان بستند .

ایوان چند قدمی جلو آمد و به معاونین وزارت نزدیک شد :

- شمن خیر مقدم خدمت شما دو عزیز ، عزیز اصلی کجاست؟

سالازار ابروهای پرپشتش را کناری زد تا نگاهی به ایوان بیاندازد .

- هی اسکلت تونی؟! خجالت نمی کشی؟ وزیر اعظم در راه مورد ترور قرار گرفتند و به سنت مانگو منتقل شدند. چرا محافظ برای ما نگذاشتی؟ اصلا بگو بینم چرا وقتی پیاده شدم کسی در رو برام باز نکرد؟!

ایوان که از تعجب خبری که شنیده بود چشمهایش چهار تا شده بود فورا خودش را جمع و جور کرد و پس از گرفتن اجازه ی مرخصی با چند نفر به سمت سنت مانگو آپارات کردند.


بالای ساختمان وزارت - دفتر وزیر

لودو بگمن با صورتی تراشیده پشت پنجره ایستاده بود و مشغول تماشای اتفاقاتی بود که در جلوی ساختمان وزارت رخ داده بود . سپس برگشت و رو به مشاور اعظمش کرد و گفت :

- ارباب ، چرا من نمی تونستم تو اون لیموزین جادویی باشم ؟! من لیموزین دوست دارم .

ولدمورت کمی بیشتر در صندلی اش کز کرد ، درحالی که نوک انگشتانش را به هم چسبانده بود و به شومینه ی خاموش اتاق خیره شده بود گفت :

- به خاطر نقشه لودو ، به خاطر نقشه .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
سوژه ی جدید

- الهی گور به گور شی ماروولو!

مورفین، تنها داخل باجه تلفن ورودی وزارتخانه که در حال پایین رفتن بود ایستاده بود و منتظر بود تا به بخش اداری برسد و در همان حال با خودش غرولند می کرد:

- صد بار بهت گفتم بابا! بیا قبل مرگت تکلیف این چارتیکه اموالت رو مشخص کن. هی امروز فردا کردی! هی پشت گوش انداختی! آخرشم نه وصیتی نه چیزی؛ سرتو گذاشتی زمین و فاتحه...! من موندم و اموال بی صاحابت و یه خواهرزاده ی ناتو! حساب گرینگاتزت رو که به هفتت نرسیده خالی کرد! یه بار تو خلوت بهش گفتم دایی جون! قربون کله ی کچلت! یه کم از اون پولای بابا ماروولو رو بده که پول لازمم. یه بادی به غبغبش انداخت و کجکی نگام کرد که اولا دایی نه و ارباب! دوما همه ی پولاش خرج کفن و دفنش شد. مگه چقدر پول داشت؟

راستشو بخوای این دروغ گفتناش منو یاد مروپ میندازه. اون خدابیامرزم تابلو دروغ می گفت. خواستم بگم آخه پسره ی خون لجنی! مگه یه قطره آب از دست ماروولو می چکید که تو می پرسی مگه چقدر پول داشت؟ هر چی حقوق و پاداش بازنشستگی و درآمدش از فروش عتیقه جات سالازار بود همه رو ریخته بود تو حساب گرینگاتزش و تا زنده بود یه ناتش هم خرج نکرد! بعد تو میگی همش خرج کفن و دفنی شد که دولت رایگان انجام داد؟!

آره باباجون... خواستم اینا رو بهش بگم، ولی نگفتم. نه اینکه بگی چون بنیه ام یکمی ضعیفه و اونم قویترین جادوگر قرنه ازش ترسیدم ها! نه! این دل لامصب نذاشت! بالاخره یه خواهرزاده که بیشتر ندارم. گفتم نوش جونش! این از پولات.

عتیقه های سالازار هم که همشو خودت آب کرده بودی. مونده بود یه مشت خنزر پنزر مثل چه میدونم... لیف و دمپایی و گردن آویز و انگشتر و سیب زمینی پوست کن سالازار که یا فروختشون به بورگین یا هورکراکسشون کرد! حالا از دار دنیا برام مونده ی خانه ی گانت ها که اونجا هم آسایش ندارم. شده پاتوق خودش و مرگخواراش. یا جلسه می گیرن یا ماموریت میدن یا مانور میرن. آخه بابا بی انصاف! خونه ی اعیونی ریدل ها با اون همه زرق و برق و عظمت بست نیست که میای خونه ی منم تصرف عدوانی می کنی؟!

خلاصه اینکه ماروولوجون! این همه بدبختی که من می کشم همش زیر سر توئه. اگه عینهو بچه ی آدم وصیت می کردی همه چی به پسرت برسه، اینجور مال و اموالم به تاراج نمی رفت. اما هنوزم دیر نشده. الان میرم سازمان اسناد و املاک وزارتخونه؛ خانه ی گانت ها رو که هنوز به نام توئه و تام به فکر نیفتاده رسما تصاحبش کنه، قانونی به نام خودم می کنم. بعدشم یه ماموری، کارآگاهی چیزی می برم خونه م رو از هرچی مرگخواره تصفیه می کنم! بابا منم آدمم. منم میخوام تشکیل خانواده بدم. پیر شدم! تام الان 60 سالشه، من 30 سال از تام بزرگترم. فردا پس فردا بخوام زن بگیرم باید سقف یه آلونک بالا سرمون باشه یا نه؟!

زمانی مورفین از تفکرات و اوهام و غرولندهایش دست کشید که باجه تلفن آسانسوری یا آسانسور باجه تلفنی مدت ها بود به ابتدای راهروی ورودی طبقه ی مورد نظر رسیده بود و عجیب بود که هیچ سر و صدایی در سازمان نبود. اثری از کارمندان و مراجعین و حتی موشک های کاغذی که همیشه بین اتاق ها رد و بدل می شدند به چشم نمی خورد. وزارتخانه سوت و کور بود. مورفین نگاهی به ساعت جیبی اش انداخت: نکنه باز گیج بازی در آوردم نصفه شبی اومدم وزارتخونه؟!... نه ساعت که ده و نیمه... نکنه ده و نیم شبه؟!... نه بابا روز بود که اومدم تو باجه. نکنه تا شب تو باجه غرق در افکار خودم بودم؟ بعید نیست... بازم سوتی دادم. برم فردا بیام.

مورفین دوباره سوار آسانسور شد و برگشت. ولی وقتی به پیاده رو رسید روز بود.

- ای بابا! دوباره صبح شد؟ چه زود گذشت! مگه من الان پایین بودم شب نبود؟ نکنه اثر چیزاست، توهم زدم! ما اسیران در چنگال اعتیاد چه زندگی دشواری داریم!هی...... نه بابا! من وقتی کار اداری داشته باشم از 24 ساعت قبلش چیز مصرف نمی کنم که یه وقتی اگه گفتن قیافت تابلوئه باید آزمایش بدی، جوابش منفی بیاد، بخندیم. من که مورفین گانت؛ 24 ساعته پاکم؛ پس این توهم لعنتی چیه؟:vay:...نکنه اصلا توهمی در کار نیست. پس چرا هیشکی تو وزارتخونه نیست؟ برم دوباره ببینم.

مورفین دوباره وارد باجه و بعد وزارتخانه شد. همه ی سازمان ها و طبقات را گشت. داد کشید. فریاد زد. دفاتر کار را به هم ریخت. بی فایده بود. هیچکس در وزارتخانه نبود. مورفین تصمیم گرفت به دفتر وزیر برود و از اوضاع موجود شکایت کند. همچنان که در راه دفتر وزیر بود با خود گفت:

- الان میرم پیش وزیر! یعنی چی؟ این چه نظارتیه؟ وزیری که نتونه رو ساختمونی که توش مستقره مدیریت داشته باشه، چطور می تونه یه جامعه رو اداره کنه؟ وزیر باید جواب این همه نابسامانی رو بده. یه وزیر خوب کسیه که پاسخگو باشه و اشکالات دولتش رو بپذیره و سعی در رفع اونا داشته باشه و اگه در انجام این کار ناتوانه بهتره که کناره گیری کنه تا دیگران که بهتر می تونن به وظایف رسیدگی کنن، به وظایف رسیدگی کنن! بله! این اولین گام به سوی پیشرفت یک کشور در حال توسعه است. الان بدون در زدن وارد اتاق وزیر میشم و میگم... اوه! اصلا الان وزیر کیه؟

مورفین به دفتر وزیر رسیده بود. خبری از منشی نبود و پشت میزش مثل بقیه ی میزهای وزارتخانه خالی بود. مورفین برخلاف تصمیمش آهسته در زد و منتظر پاسخ شد...
خبری نبود...
دوباره در زد.
باز هم سکوت.
با احتیاط دستگیره را چرخاند و در را باز کرد و ناگهان...

نقل قول:
:hungry1::hungry1::hungry1::hungry1:
- هی! تفلد! تفلد! تفلدت مبارک! مبارک مبارک تفلدت مبارک! بیا چیزا رو دود کن که تا آخر عمرت زنده باشی! بله! امروز روز تولد مورفینه!رولینگ امروز رو روز تولد مورفین اعلام کرده!به مورفین تبریک بگید! مورفین عضو مهم جامعه ی جادوگریه و اونقدر مهمه که وزیر براش جشن ملی اعلام کرده و شخصا تولد گرفته! تولدت مبارک مورف!

...

خیلی دوست داشتید این پست اینجوری تموم بشه! ها؟ اشتباه می کنید. پست اینجوری تموم نمیشه و این مثلا متن مخفی () صرفا جهت تبلیغ کلاه بوقی دامبلدور بود! کلاه بوقی بخرید و با اینکارتون به توسعه و قدرتمند شدن محفل کمک کنید فرزندان من! جشن تفلدهای شاد با کلاه بوقی دامبل و مک گون!


بله... مورفین در را باز کرد و تنها چیزی که در اتاق دید یک میز و صندلی معمولی بود با یک پاکت باز شده ی نامه و یک کاغذ روی میز. خبری از وزیر یا هیچ شی جاندار یا بی جان دیگری در اتاق نبود.
مورفین سرش را خاراند و با کلافگی و کمی کنجکاوی به نامه ی روی میز خیره شد. بالاخره کنجکاوی اش بر بی حوصلگی غلبه کرد و نامه را برداشت و خواند:

نقل قول:
از:بچه های بالا
به:وزیر سحر و جادوی وقت
موضوع: پاسخ به درخواست استعفا

وزیر محترم پس از مطالعه ی بلیت شما و مشورت با مجموعه ی بچه های بالا با درخواست استعفای شما موافقت گردید. لذا مستدعی است در اسرع وقت جول و پلاستان را جمع کرده، دوست و آشنا و فامیل و پسرخاله و دخترعمه هایی را که در پست های گوناگون نصب نموده اید عزل کرده و ساختمان وزارتخانه را تخلیه کنید و کلیدها را حتما در جاکفشی بگذارید چون ساختمان را سپرده ایم بنگاه که بدهند اجاره و گفتیم جای کلیدها در جاکفشیست. وزیر و وزارت هم دیگر بی وزیر و وزارت. همینجوری کارها راحت تر و بی دردسرتر پیش می رود.

با تشکر-بچه های بالا


مورفین که با چشمانی خمار، ابروهایش را بالا برده و لب پایینش را جلو داده بود، نامه را روی میز انداخت و سلانه سلانه از راهی که آمده بود برگشت:

-تاریخ نامه مال یه سال پیشه. پس بگو چرا همه جا اینقدر سوت و کور بود. یه ساله اینجا بی صاحبه. پس ملت ارباب رجوع بیچاره چیکار می کردن تو این یه سال؟ شاید اصلا ارباب رجوع نداشتن تو این مدت! چقدر وسایلش سالمه. چطور اینارو تا حالا دزد نبرده؟! چمیدونم! شاید چون تنها خلافکارا و دزدا باند خودمونه که اونم تا حالا خبر نداشت... ها! چی؟! حالا که خبر داریم! آخجون! الانه زنگ می زنم اسی قالپاق، نیسانش رو بیاره، همه رو بار بزنیم ببریم چهارشنبه بازار لندن آبشون کنیم.
مورفین شاد و خندان خود را به باجه ی تلفن رساند و همین که می خواست گوشی را بردارد فکر تازه ای از ذهنش گذشت و با این حالت: برگشت و به آرامی به سمت اتاق وزیر به راه افتاد:

- می خواستم خونه ی خودمو پس بگیرم ولی بهتر از اون گیرم اومد. یه وزارتخونه ی خالی که همه ی اسناد و مدارک و مهرهاش هم سرجاشهو حالا اینجا چی کم داره؟... مسلما یه وزیر!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۲۸ ۱۱:۰۳:۲۵


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۱

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
در سالن اصلی وزارت سحر و جادو غلغله ای به پا شده بود.شومینه های جادویی یکی پس از دیگری نورانی می شدند و جادوگر یا ساحره ای که به احتمال زیاد خبرنگار بود وارد سرسرای اصلی می شد.
آن روز آخرین فرصت تبلیغات کاندیدا ها بود و فردا قرار بود انتخابات برگزار شود به همین دلیل کنفرانس مطبوعاتی بزرگی ترتیب داده شده بود و قرار بود پس از جلسه نهایی کاندیدا ها با مسئولین انتخابات در مقابل خبرنگاران قرار بگیرند.
بالاخره درهای اتاقی که حاوی کاندیدا ها بود باز شد و هوگو ویزلی با قیافه ای مغرور و خوشحال در میان خیل مشتاقان و هوادارانش و همین طور در مقابل دوربین های عکاسان که فرت و فرت فلاش میزد و عکس میگرفت خارج شد و پشت سر او استرچس پادمور و روفوس اسکریمجیور پشت سر او آمدند و با قیافه های گیج مانند احمق ها به مردم خیره شدند.
چندین و چند خبرنگار میکروفون به دست به هوگو حمله ور شدند تا از او سوال بپرسند که با طلسم بادی گارد ها به عقب رانده شدند.
کاندیدا ها روس سکویی که از قبل تعبیه شده بود ایستادند تا مصاحبه مطبوعاتی آغاز شود و همان طور که پیش بینی می شد همه از هوگو سوال داشتند و کسی با دو کاندید دیگر کاری نداشت.
هوگو هر لحظه جوگیر تر می شد و حرف های خطرناک تری می زد و در نتیجه صدای تشویق ملت نیز بالاتر میرفت.

- جناب آقای ویزلی برنامه شما در مورد اختلافات چپ و راست و سیاه و سفید چیه؟ در مصاحبه اول گفته بودید که با هر دو مخالفید اما بعدا گفته شد که از مواضعتون پایین اومدین ...

- نه خیر من از هیچ یک از مواضعم پایین نیومدم و تا [رین قطره خون پای آرمان هام می ایستم و هر کاری که به صلاح جامعه جادوگری باشه انجام ...

ناگهان کپه ای ریش و موی سفید با صدای پاقی روی سن ظاهر شد و تمام حواس ها را به خود معطوف کرد.
دوربین جادوگر تی وی روی این کپه زوم کرد و کم کم یک عینک نیم دایره و سپس بینی شکسته هم نمایان شد و مشخص شد که آن شخص آلبوس دامبلدور است.
دامبلدور از جایش برخواست و شروع به راه رفتن و حرکات فیلم هندی وار و جلب توجه کننده کرد و در حالی که مداد تغییر ژست میداد شروع به سخنرانی تند و آتشین و کوبنده ای کرد: ملت غیور جادوگر و ساحره، این بود آرمان های محفل؟ به خاطر چند تا شعار پوچ و تو خالی و وعده های دروغین انتخاباتی روشنایی و سفیدی رو زیر پا گذاشتین؟ عزیزان من، ملت جادوگر ملت با بصیرتیست، شما چطور متوجه حقه بازی و دوز و کلک این کاندیدا نشدید؟ چطور از خودتون نپرسیدید چرا جیمز کنار کشیده و دو کاندید دیگه هم منفعل هستند؟ چرا از خودتون نپرسیدید کاندیدای لرد ولدمورت چجوری دم از صلح جانی میزنه؟ من از عوام انتظاری نداشتم اما از خواص بی بصیرت دل چرکینم ...

ملت همه تحت تاثیر قرار گرفتن و دوربین ها به صورت زنده سخنرانی دامبل رو روی آنتن میفرستن، هوگو که از جو خارج شده بود با حس ترس آمیخته با خجالت به دامبلدور نگاه میکرد. دامبلدور در ادامه صحبت هایش گفت: من از همین جا انتخاباتی که فقط یک کاندید داشته باشه رو باطل اعلام میکنم!

ملت ناگهان همگی متحول میشن و تکبیر گویان با گوجه هایشان از هوگو پذیرایی میکنند.

the end


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۱

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
خانه شماره دوازه گریمولد، محفل ققنوس

دامبلدور با صدای پقی جلوی در خانه شماره 12 گریمولد ضاهر شد و با پشت دستش به در چوبی خانه ضربه زد.

تق تق تق

پس از چند لحظه جیمز از پشت در خانه گفت:
- کیه کیه در میزنه؟

- منم منم، آلبوستون. غذا اُوردم واستون.

جیمز در را باز کرد و همراه با لبخندی که بر روی لبانش بود رو به دامبلدور گفت:
- اسم رمز درست بود عمو آلبوس.

سپس دستش را در جیب شلوارش کرد و یویو قرمز رنگی را از آن در آورد و گفت:
- عمو آلبوس. این یویو جدیدمه. خیلی یویو جدید دارم من. همش را هم مرگخوارا دادن بهم. عمو آلبوس میشه منم برم توی گروه مرگخوارا؟ آخه اینا خیلی خوبن. یویوی مجانی میدن به آدم.

آلبوس با تعجب گفت:
- مرگخوارا بهت دادن؟ ازت چیزی نخواستن در عوضش؟ هان؟ زود جوابمو بده جیمز.

جیمز پس از چند لحظه مکث برای اینکه مکالمه اش را با مرگخواران به یاد بیاورد گفت:
- نه عمو آلبوس. فقط خواستن از وزارت استفا بدم. همین. بعدش هم با یه گونی پر از یویو اومدن اینجا. عمو آلبوس، میشه من یه اتاق جدا بردارم واسه یویو هام؟

- تو واسه چند تا یویو از وزارت استفا دادی؟

- عمو، چند تا یویو نبود که. خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی بود.

دامبلدور که دیگر از حرف های جیمز خسته شده بود بدون خداحافظی با صدای پقی به سمت وزارت سحر و جادو آپارات کرد.


امضا نمی دم.


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سرسرای عمومی هاگوارتز:

هوگو پا به جایگاه سخنرانی میذاره و با چشمایی نگران به اطراف نگاه میکنه. دانش آموزا بدون استثنا همه سرشونو سمت هوگو کردن و بش زل زدن. اساتید و مدیر هاگ هم دو طرفش نشستن، کلا صحنه ی استرس انگیزی بود.

حتی خانوم نوریس و فیلچ هم دم در وایساده بودن و با نگاهای تند و تیزششون هوگو رو تشویق میکردن. خانوم نوریسم هر از گاهی میو میویی میکرد تا مجلسو گرم تر کنه.

هوگو با دستایی لرزون عرق رو پیشونیشو پاک میکنه و سرشو به میکروفون جادویی نزدیک تر میکنه.

- همون طور که شاهد هستین، امروز من قراره سخنرانی عظیمی براتون بکنم و در مورد برنامه هام در آینده برای هاگ باهاتون صحبت کنم. :worry:

ملت: :pretty:

- مثلا من قصد دارم کلاسای بیشتری رو تو هاگ برگزار کنم، اساتید بیشتر و امکانات بیشتر. :zogh:

مدیر و پروفسورا همگی با خوش حالی زیر لب شروع به تمجید هوگو میکنن. اما سکوتی که از جانب دانش آموزا برخاسته نشون از نارضایتی اونا. پس هوگو گلوشو صاف میکنه و میگه:

- اصن بیخیال این قوانین سخت! دانش آموزارو بچسبین! آزادی عمل! گردش های علمی به اطراف. افزایش فرصت رفتن به هاگزمید. کسب تجارب بیشتر در همین رفت و آمد به هاگزمید. :zogh:

اینبار تعریف و تمجید از طرف دانش آموزا بلند میشه که سوت و کف و دست و هورا میکشن و همین طور صدای ساییده شدن دندونای اساتید رو هم.

هوگو بعنوان آخرین جمله میگه: در کل میخوام کاری رویایی و جادویی بکنم که هم پروفسورای گرامی وهم دانش آموزا به شدت سورپرایز و خوش حال بشن. ولی اگه لو بدم که نمیشه، پس اینو دیگه میذارم برای بعد انتخابات. روحارو هم فراموش نکردم.

اینبار کل مدرسه میره رو هوا و همه با خوش حالی هوگو رو تشویق میکنن. همون لحظه وقت سخنرانی هوگو تموم میشه و توسط افرادی به سمت لیموزین هدایت میشه. در حالیکه ملت از پشت به سمتش گل میپاشن.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
از گیلیمت دراز تر نکن اون پاهاتا.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 115
آفلاین
هوگو به لینی و سپس لونا نگاه کرد و با عصبانیت گفت:
- یکی از شما بگه که من چه تغییری بدم توی هاگوارتز؟

لینی پشتش را رو به هوگو کرد و گفت:
- پسره بی ادب جلف. این چه طرز صحبت با دو تا خانوم متشخصه؟ قشنگ در خواست کن تا جوابت را بدم.

سپس نشگونی سفت به لونا گرفت تا اون هم پشتش را به هوگو کند. هوگو که چاره ای جز اطاعت از لینی را نداشت گفت:
- لینی جان میشه بگی من باید چی کار کنم.

لینی با بی توجهی رویش را به هوگو کرد و گفت:
- بازم باید در خواستت محترمانه تر باشه.

هوگو از شدت عصبانیت سرخ شد اما با این وضعیت نیز خم شد و گفت:
- دوشیزه وارنر، خواهش میکنم به من راه چاره را نشان دهید.

لینی این بار لبخندی بر روی لبانش ضاهر شد و گفت:
- من که هیچ فکری ندارم. لونا تو چی؟ تو فکری داری؟

لونا که هنوز پشتش به روی هوگو بود، بر روی پاشنه پایش چرخید و گفت:
- فکر کنم اگه تخته ها را الکترونیکی کنی خوب باشه.

هوگو که طاقتش تمام شده بود فریاد زنان گفت:
- این که مال مشنگاس. من الان باید چی کار کنم. تا چند دقیقه دیگه میان دنبالم و من هیچ متنی واسه سخنرانیم ندارم. :vay:

به محض اینکه حرف هوگو تمام شد، همان لیموزین سفید در جلویش ضاهر شد و راننده لیموزین که سر تا پا مشکی پوشیده بود و فقط دستکش هایش سفید بود از ماشین پیاده شد. سپس به سمت در عقبی ماشین رفت و پس از باز کردن آن گفت:
- سلام آقای ویزلی. بفرمایید تو. الان دیرتون میشه برای سخنرانی.


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۱ ۲۳:۳۱:۱۶

امضا نمی دم.


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
صدای فریادی از لابلای جمعیت به گوش میرسه.
صدای فریاد:آهااای.من اعتراض دارم.من نمیذارم این وزیر بشه. این قبلا آبدارچی بود!

مرگخوارا با عجله خودشونو به هوگو میرسونن.لینی که سعی میکنه مثل یه شهروند عادی به نظر برسه با صدای نازک و معصومانه ای میگه:من فکر میکنم شما اشتباه میکنین.ایشون جناب ویزلی فارغ التحصیل دانشگاه لردبریج هستن.خودم مدارکشونو دیدم.
لونا دنباله حرف لینی رو میگیره:تازه اگه آبدارچی بوده باشن هم اشکالی نداره.کار عار نیست.ایشون انسان درستکاری هستن.
جمعیت به قیافه غلط انداز هوگو نگاه میکنن که شبیه هر چیزی هست جز درستکار.

مرگخوارها هوگو رو از صحنه دور میکنن.استرجس هم با علاقه دنبالشون میره و پشت ردای هوگو رو میگیره که روی زمین کشیده نشه.

لینی دفتر بزرگی رو باز میکنه و میگه:
برنامه بعدیمون سخنرانی درهاگوارتزه.حواستو جمع کن.مثل جادوگرای فرهیخته حرف بزن.تو تحصیلکرده ای.باید درباره اشتباهاتی که در اداره هاگوارتز وجود داره حرف بزنی.درباره تغییراتی که قصد داری بدی.

هوگو سرشو میخارونه:من چه تغییراتی قصد دارم بدم اونوقت؟


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۱ ۱۸:۳۶:۱۰

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۱
#99

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بیرون جادوگر تی وی:

دوربین جلو میره و روی خبرنگاری زوم میکنه که با شور و حرارت داره با بینندگان پشت تلویزیون صحبت میکنه:

- بینندگان عزیز همونطور که همه تون شاهد بودین، همه در مقابل ابهت و شکوه هوگو ویزلی، جرات حرف زدن رو به خودشون ندادن. معلوم نیست عجب موجودیه این هوگـ...

بلیز سرشو به نشانه ی رضایت تکون میده و از خبرنگار دور میشه و به جمع مرگخوارا که دور هم جمع شدن میپیونده و شروع به صحبت میکنه:

- الان دیگه نه تنها ساحره ها، بلکه جادوگرا هم به هوگو ویزلی روی آوردن. پیشنهاد ارباب عالی بود! :zogh:

مورفین با بدخلقی گلوشو صاف میکنه، اما رز بدون توجه به اون از بقیه میپرسه:

- راستی مگه جیمز انصراف نداده بود؟ پ تو جادوگری تی وی چی کار میکرد؟

لونا آهسته میگه: گف میخواد برای آخرین بار جلو دوربین قرار بگیره و در ملا عام انصرافشو اعلام کنه و دیدیم که همین طورم شـ...

در باز میشه و نطق لونارو کور میکنه و هوگو ویزلی با بادیگارداش که البته همگی مرگخواران ظاهر میشه و به زور از بین جمعیت سعی میکنه برای خودش راهی به بیرون پیدا کنه. پشت سرش استرجس و جیمز و روفوس تعظیم کنان در حال حرکت هستن.

مرگخوارا با خوش حالی نگاهی بین هم رد و بدل میکنن و برای کمک به هوگو، وارد جمعیت میشن.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
#98

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت به فکر فرو میره و بقیه مرگخوارا هم چند دقیقه مشغول تفکر میشن ولی فکرشون به جایی قد نمیده تا اینکه مورفین سرفه ای میکنه و همه نگاه ها به سوی اون برمیگرده. بیشتر مرگخوارا پوزخند میزدن و منتظر بودن ببینن مورفین چی میگه.

مورفین نگاهی اینجوری: به لرد ولدمورت و بقیه مرگخوارا می کنه و می گه:
_ تام! دایی جون! از تو بعیده! اینکه کاری نداره خب طلسم فرمان میکنیمشون و هر چی ما بخوایم تو تلوزیون میگن!

مرگخواران که شرمنده شده بودند، زبان در کام کشیدند و هیچ نگفتند() و در این بین لرد ولدمورت که قصد پیچاندن داییش را داشت سرفه ای کرد و گفت:
_ مورفین دقیقا به طلسمی اشاره کرد که من هم میخواستم اونو انجام بدم.
روفوس، جیمز سیریوس و استرجس رو بیارید.

روفوس، جیمز و استر جلوی لرد ولدمورت قرار گرفتند و ...



یک ساعت بعد _ استودیوی جادوگر تی وی

مجری چاق شبکه:
_ بینندگان عزیز، ساحره های محترم و جادوگران دوست داشتنی، خدمت شما سلام عرض میکنم. با پخش مناظره کاندیداهای تصدی پست ریاست وزارت سحر و جادو در خدمت شما هستیم. از کاندیدایی که سن بیشتری دارد یعنی روفوس اسکریم جیور خواهش میکنم مناظره را شروع کند.

روفوس: چی؟ یعنی چی اقا؟ امکان نداره. تا جناب آقای هوگو ویزلی هستن من صحبت کنم؟ من اصلا جلوی ایشون عددی نیستم!

مجری که تعجب کرده بود، رو به جیمز سیریوس کرد و گفت:
_ اوووم با این حساب، جناب جیمز سیریوس از شما خواهش میکنم مناظره را شروع کنید.

جیمز: چی گفتی گامبو؟() فکر کردی من بچه م هیچی حالیم نیست؟ هوگو ویزلی جای مبصر کلاس ماست! هر چی بگه ما میگیم چشم!

مجری که چشمانش از تعجب گشاد شده بود رو به استرجس کرد و گفت:
_ آقای پادمور لطفا شما دیگه مناظره رو شروع کنید و تعارف نکنید!

استرجس: وا مصیبتا! وا مصیبتا! چه حرفا! من نوکر آقای هوگو ویزلی هستم. من جلوی ایشون بهیچ وجه همچین جسارتی نمیکنم...

استرجس پرید به صندلی هوگو ویزلی و گفت:
_ اجازه بدید دستتونو ببوسم اجازه بدید پاتونو ببوسم...


پشت صحنه
لینی به لرد ولدمورت نگاهی کرد و گفت:
_ ارباب انگار استرجسو زیادی طلسم فرمان کردید!


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۰ ۲۲:۵۸:۱۴


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱
#97

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

انتخابات وزارت سحر و جادو نزدیکه.لرد اسامی کاندیداها رو میخونه و زیاد خوشش نمیاد!کاندیداها استرجس پادمور، جیمز سیریوس پاتر و روفوس اسکریم جیور هستن.
لرد تصمیم میگیره کاندیدای خودش، هوگو ویزلی رو وارد رقابت کنه.به مرگخوارا دستور میده سعی کنن کاندیدا های دیگه رو از دور خارج کنن و ضمنا برای هوگو تبلیغ کنن و وجهه شو پیش مردم بالا ببرن.روفوس حاضر نمیشه کنار بکشه.لرد هم چون قصد شرکت در انتخابات رو داره مجبوره به قوانین احترام بذاره.
روفوس به سیاهچال برده و شکنجه میشه.مرگخوارا به خیابون میریزن و تبلیغات سه کاندیدای دیگه رو نابود میکنن و برای هوگو ستاد انتخاباتی باز میکنن.
سخنرانی هوگو در ستاد با جمله های ساده و مسخره شروع میشه...ولی با تشویق جمعیت کم کم جوگیر میشه و شروع میکنه به زدن حرفهای خطرناک و مخالفت با هر دو جبهه سیاه و سفید!
در اولین قدم بعد از سخنرانی هوگو برای مذاکره با دامبلدور به محفل میره.لرد به مرگخوارا دستور میده که برن و هوگو رو بیارن.هوگو برای لرد توضیح میده که هدفش فقط جمع کردن رای بوده!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سطلی آب به صورت هوگو پاشیده شد.
-ارباب آمادس...بفرستینش بره ستاد!

لرد سیاه با حالتی نه چندان دوستانه آستینهایش را بالا زد.
-اون جونور...روفوس تو چه وضعیه؟حاضر شده کنار بکشه؟بقیه چطور؟

لینی شروع به دادن گزارش کرد:
-ارباب به دنبال تلاشهای بی وقفه ما جیمز سیریوس پاتر در مقابل سیصد و هفتاد و سه یویو راضی به کنار کشیدن شد...استرجس پادمور هم حاضر شده بود در مقابل گرفتن مقداری گالیون کنار بکشه.ولی ایشون اونقدر پولدوست بودن که بعد از امضای فرم انصراف شروع به تبلیغ منوی مدیریتشون کردن.میخواستن اونم بهمون بفروشن.ولی ما که بسیار باهوشیم و احساس کردین کلکی تو کارشه، قبول نکردیم.اونم فرم رو پاره کرد.الان پایین تو شکنجه گاهه.کنار روفوس!

لرد سیاه "هوووم"بلندی که نشانه متفکر بودن ارباب بود گفت .
پس همین دو تا کاندیدای پایینی رو باید راضی کنیم.بعد این آبدارچی خودبخود انتخاب میشه؟

لینی سرش را به نشانه مخالفت تکان داد.
-نه ارباب.حتی اگه تنها کاندیدا هوگو باشه هم باید تعداد رایاش به حدمشخصی برسه.ضمنا...همه کاندیداها باید سه ساعت دیگه تو جادوگر تی وی باشن.تو این مدت یا راضیشون میکنیم یا مجبوریم آزادشون کنیم.وگرنه کل وزارتخونه دنبالشون میگردن!


ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۴/۱۰ ۱۳:۵۰:۲۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.