هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰:۵۲ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳

Rasha


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸:۵۹ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۵:۱۷:۰۶ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
نگاهی *عصبانی* اما کوتاه به فرد رو به رویش انداخت؛با نفسی عمیق *دست*ـی بر سر خود کشید«هنوز نمی‌فهمم چطور تونستی *جارو*ی من رو بشکنی،من اون رو امانت به دستت سپرده بودم» .
برادر کوچک‌ترش سرش را بالا گرفت و به چشمان *سیاه رنگ* او خیره شد«بهت که گفتم!من واقعا بی تقصیر بودم!».
لحظه ای دیگر خشمش فوران کرد و فریاد کشید«اگه تو بی تقصیری ،پس چطور بدن شکسته شده‌ی جارو سر از *شاخه*ی درخت های باغ سر درآورد؟!».
پسر کوچک سرش را پایین انداخت و با بغض زمزمه کرد«نمی‌دونم، یک صدای ترسناک اومد و بعد *رعد و برق* زد و من فرار کردم».
همان لحظه صدای وحشتناکی زمین را به لرزه درآورد؛دو پسر با عجله سمت پنجره رفتند تا به بیرون نگاهی بیندازند،همان لحظه *اژدها*ی بزرگی در آسمان رخ نشان داد؛از پرواز اژدها طوفانی حاصل شده بود و درختان را به لرزه درآورده بود،زمین را وادار کرده بود هرچه که دارد به او عرضه کند.
از همین طوفان آسمان هم به غرّش افتاده بود و رعد و برق می‌زد.
طوفان هم بیکار نمانده بود! هرچه از زمین گرفته بود را به جای نامشخصی پرتاب می‌کرد.
«فکر کنم متوجه شدیم چرا جارو داخل شاخه ها بود!».

عصبانی_دست_جارو_سیاه رنگ_رعد و برق_شاخه_اژدها


——————
تایید شد.

مرحله بعدی: گروهبندی

///

ارزیابی: هوش مصنوعی
سطح مورد نیاز: نگارش زبان فارسی-شاخه ی انشاء - پایه ی سوم (ابتدایی)
شرایط: استفاده از کلمات ذکر شده
نتیجه: passed


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۷ ۲۳:۱۶:۰۶
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۷ ۲۳:۱۷:۰۲
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۸ ۲:۴۱:۱۵


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲:۰۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳

هافلپاف

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۸:۲۸ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۲:۳۰ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
هافلپاف
ایفای نقش
پیام: 2
آفلاین
«واقعیت این است که هر آنکه تا به حال زیسته؛در میان فقدانها و دل شکستگیها زیسته
بله شادی هست اما هر انسانی دیر یا زود طعم غم را میچشد
درد کشیدن عجیب نیست دوستان ناامیدت میکنند کسی به تو خیانت میکند و همواره ممکن
است عزیزی را از دست بدهی
آغاز کردن داستانی زیر سایه ی غم و اندوه آزاردهنده است. اما باید به یاد داشت که در پس هر سختی

رد پایی از جادو پیداست»
<رد پایی از جادو پیداست.....خیلی.......خفنه...>
در حال نوشتن کتابی بودم.... کتابی که ایندگان بخوانند... و نویسنده اش جادوگری از هافلپاف باشد...
البته احتمالا کسی نمیخونه چون شایعات میگن هافلپاف جای احمق هاست.... به گربه هم اتاقی ام که با گلوله نخی بازی میکرد نگاه کردم

<احمقانست......هافلپاف گروهیه برای عدالت و وفاداری!>
صدای هم اتاقی هایم در امد «بخواب دیگه...نصف شب داد و بیداد میکنه....» و کلی غرغر دیگه دستم خورد به جارو ام و افتاد
<معذرت میخوام> و جاروم رو برداشتم
«دنیای واقعی مهم است... هیچوقت نباید از اینده ترسید میتوانی هزاران مایل را رانندگی کنی تا اینده رو مال خودت کنی اما یه وقت هایی اونی که تصمیم میگیره خودمون نیستیم بعضی وقت ها بقیه برامون تصمیم میگیرن.... شاید اسون نباشه اما ما باید اوضاع رو درست کنیم.... ولی در اخر همه چیز نشان از این دارد که زندگی با تمام درد و مشکلاتش نمیتواند روی جادو سرپوش بگذارد»
صفحه رو بستم و به بیرون نگاه کردم شب رنگ سیاهی به هوا بخشیده بود
بارون میبارید رعد و برق اسمان را روشن میکرد و شاخه های درخت تکان میخوردند
دست هایم را همراه با نت درون ذهنم تکان میدادم
<هیچ وقت نمیشه روی جادو سرپوش گذاشت>


:::::::::::::::::::::::::
من نمیتونستم رنگ کنم فقط بولد کردم
فقط... امیدوارم قبولش کنید



مشکلی نیست تو پستی که پاک کردی توضیح داده بودم که بولد هم قابل قبوله. داستان خوبی نوشتی که یه سری اشکالات ظاهری داره. از جمله این که ما فقط سه نقطه (...) داریم و نه چهارنقطه یا بیشتر. با ورود به ایفای نقش متوجه این اشکالات می‌شی و به راحتی می‌تونی رفعش کنی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۴ ۲۲:۴۶:۴۰

lovendergirl:)


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۲۶:۰۹ شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳

Mahsa.nassaj


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸:۰۰ شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۱:۰۹:۳۲ شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
به او نگاه می‌کرد که در زیر نور آفتاب به موهای( سیاه)(رنگ)و لختش (دست) می‌کشید.
در دل آرزو می‌کرد که کاش فقط لحظه‌ای می‌توانست دوباره با او همکلام شود‌.
اما ... اما ..‌‌. درست از اون شب که در حال پرواز روی( جارو)های پرنده کنار هم بودن و اون (اژدهای) لعنتی که معلوم نبود از کجا یکدفعه سر و کله‌اش پیدا شده بود و باعث شده بود که او از شدت ترس با (شاخه) درخت برخورد کند و مثل یک( پشمک )وارفته با زمین برخورد کند، هنوز فرصت نکرده بود که با او رودر رو و تنها صحبت کند.
اما باید بلخره اینکار و می‌کرد و برای اون توضیح می‌داد که چه در دل و قلبش می‌گذرد.

میتونه خیلی بهتر بشه، و مطمئنم که وقتی وارد ایفا بشی با تمرین بیشتر، بهتر میشی.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۱ ۱۱:۲۳:۰۵

مهسا نساج


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳:۳۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو

دات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵:۱۳ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۷:۲۸:۴۹ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه

سطل رنگ‌ها را به رویش پاشید. هیچ سطل سیاهی میانش نبود ولی ترکیب آن رنگ‌ها به‌شدت به چشمش سیاه می‌آمد. او نمی‌خواست با او رو به رو شود، نمی‌خواست حتی بویش را بشنود، ولی آن لعنتی هر کاری را برای عصبانی کردنش می‌کرد. آن عوضی با آن مو های پشمک‌مانندش، با آن جاروی فراشی لعنتی رعد و برق مانندش که تمام طول روز و شب در دستش بود. ذهنش از همه جهات فروپاشیده بود، دیگر هیچ نخ امیدی برایش باقی نمانده بود و با دیدن این پسرک حال و روز درخت وجودش را بدتر و شاخه‌هایش را خرد تر می‌کرد. او از آن بچه اژدهای تخس درونش بدش می‌آمد.
دستش را بلند کرد، آن چاقوی زرینش را بلند کرد و درون آن بچه فرو کرد، دیگر آن نبود. او هم دیگر نبود.

مطمئنم که وقتی وارد ایفا بشی خیلی بهتر میشه نوشتنت. الان هم بدک نبود.
تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۰ ۱۱:۰۶:۴۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴:۲۰ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور

ویولت آندرسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۷:۲۱ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۷:۰۶ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۳
از یه کلبه توی جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 22
آفلاین
جارو، رنگ، نخ، رعد و برق، شاخه، دست، سیاه

شبی تاریک و خوفناکی در هاگوارتز بود قطره های باران نم نم به پنجره خوابگاه دختران گروه گریفیندور، برخورد می کرد.سارا که در تختش نشسته بود و داشت رمانی جادویی را میخواند چون، خوابش نمیبرد.وقتی صدای رعد و برق یکدفعه در کل محوطه بیرون پیچیده شد سارا نزدیک به پنجره شد و با دستش پرده ای که قرمز و زرد رنگ بود و پایینش نخ کش شده بود را کمی کنار زد و با کنجکاوی بیرون را تماشا کرد.
حوصله اش سر رفته بود و حتی رمان هم باعث رفع حوصله رفتگی اش نمیشد.
تصمیم گرفت که به بیرون از خوابگاه برود با اینکه قانون منع رفت و آمد شده بود ولی این جلوی رفتنش را نمیگرفت.از تختش پایین آمد و دزدکی و یواشکی بدون اینکه کسی متوجه بشود از خوابگاه و راهرو رد شد و در را به آرام و بی سر و صدا باز کرد و بیرون رفت.
انگار چیزی در ذهنش بود...آها جارو با ارزشش! که وقتی در حال پرواز کردنش باهاش بود در یکی از درخت های جنگل ممنوعه افتاده بود و لای شاخه ها گیر کرده بود، برای اینکه بدستش آورد از محوطه هاگوارتز رد شد و به جنگل ممنوعه رسید جنگل خیلی سیاه و نمور و تاریک بود با اینکه چیزی را نمیدید ولی در حال قدم زد در بین درختان بود و چندین دقیقه گذشت و بالاخره درختی را دید که جارو بلندش در شاخه آن گیر کرده و از خوشحالی ذوق کرد و با دستانش به سختی جارو اش را از شاخه بیرون آورد.

می‌تونست بهتر باشه، مطمئنم که وقتی وارد ایفا بشی خیلی پیشرفت میکنی.
تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۱۰ ۱۱:۰۵:۲۲

سقوطی مبهم در میان اقیانوس طوفانی مغز؛️




پاسخ بازی با کلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲:۳۹ جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲

Suji


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴:۲۳ جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۶:۰۶:۳۰ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
یکی بود یکی نبود غیر از اون (اژدها) ی بیچاره توی اون اسمون (سیاه)(رنگ) و (پر رعد و برق) هیچ کس نبود
اژدها همینطور که مثل 40 روز قبل درحال پرواز بود داشت، از اون اسمونم رد میشد که یه( نخ) قرمز رنگ میبینه
برای دنبال کردن اون پایین تر و پایین تر میره و از ابر ها رد میشه و اونقدر پایین میره که به موجوده کوچولو و بامزه میرسه
_هوی بچه اسمت چیه
+( پشمک)، اصلا اسم منو چیکار داری دزدی؟ بیایی جلو همین (شاخه) رو میکنم تو چشت
شاخه ای که کنارش بود رو بر میداره و به حالت تهدید جلوی اژدها میگیره
اژدها که دستای کوچولو رو میبینه و متوجه ترسش میشه میخنده و و براش( دست) میزنه
_ میتونیم باهم دوست بشیم
پشمک (عصبانی)( جارو) که بزگتر از شاخه بود روبر میداره و دنبال اژدها میوفته
+ کی برای یه دوستی یه بچه رو میترسونه نره غول ادب نداری؟
_ چته پشمک من که کاری نکردم خودت ترسیدی


می‌تونستی بهتر بنویسی، ولی بازم نمی‌خوام که ردت کنم. فقط فراموش نکن که نمی‌تونی جملات رو بدون علائم نگارشی رها کنی و بری. حتما سعی کن با نقطه، علامت تعجب، علامت سوال یا... بهشون پایان بدی، یا با ویرگول و امثالهم به جمله بعدی وصلشون کنی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۵ ۲۳:۰۹:۰۴

Suji c


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶:۰۷ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۰:۱۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
جارو، رنگ، عصبانی، نخ، رعدوبرق، شاخه، دست، اژدها، پشمک، سیاه


لینی دستشو دراز می‌کنه و به نشانه‌ی دلداری رو شونه‌ی اژدهای سیاه رنگ می‌ذاره. البته لینی در برابر این اژدهای غول‌پیکر به قدری کوچیک بود که احتمالا اژدها اصلا حتی متوجهش هم نمی‌شه. از طرفی رعد و برقی که آسمون عصبانی بر سرشون خالی می‌کرد و حتی موجب شکسته شدن شاخه‌ی درختی می‌شه که رو به روشون قد علم کرده بود هم کمک بیشتری در جهت آروم کردن اژدها نمی‌کرد. اژدها همین‌طور بی‌وقفه اشک می‌ریخت. لینی با خودش فکر می‌کنه شاید اگه پشمک داشت، اژدها با خوردنش می‌تونست کمی آروم بگیره. اما نه لینی پشمک داشت و نه فروشگاهی برای فروش پشمک در اون حوالی وجود داشت. بنابراین لینی به تنها کاری که از دستش برمیاد اکتفا می‌کنه. نشستن کنار اژدها که حداقل بتونه تنها نیست.





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸:۲۲ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲

Blossom


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹:۴۴ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۲:۱۲ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
با صدای رعدو‌برقی که به طور ناگهانی زده شده بود از جا پرید و سرش محکم به میز خورد. اهی کشید و چشم غره ای به خواهرش که ریز ریز میخندید رفت.

_عصبانی نشو داداشی.پوستت چروک میشه ها.

دختر با صدای بازیگوشی گفت و سپس به سمت اژدهای سیاه رنگی که جلوی شومینه خوابیده بود رفت و شروع به قربون صدقه رفتن آن شد.

_این چلغوز فدات بشه خوشگل مامان.گوگولی من کیه؟
_چلغوز رو با من بودی پشمک؟
_مگه دروغ میگم؟ همه‌ش سرت تو کتابه. بابا یه جارو سواری‌ای؛ یه
طلسم قطع دستی چیزی یادت بگیر حداقل.
_پس فردا که از هاگوارتز به‌خاطر مردود شدن درس‌ها اخراج شدی و آینده‌ت به یه نخ وصل بود بهت میگم کی‌ چلغوزه.

دختر چشم هایش را درحدقه چرخاند و دوباره به پشمک خوردن مشغول شد...



جالب بود.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۲۱:۵۴:۴۷


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹:۰۶ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲

Enfj


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵:۰۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۷:۲۸ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
پشمک، جارو، عصبانی، اژدها، رعد و برق، سیاه، دست

نزدیک کریسمس بود. پدر و مادر جورج، یک بسته "پشمک" و آخرین مدل"جارو" را برای او خریده بودند. من هم در فکر و خیال خودم بودم. که یکهو دارلا با شوق فراوان اومد پیش ما.
- بچه ها یه کتاب جدید تو کتابخونه دیدم. در مورد موجودات جنگل ممنوعه هست. اوردمش شماهم ببینید. این جا رو نگاه یه "اژدها" "سیاه" و قرمز خیلی بزرگ که هروقت احساس خطر کنه یا "عصبانی" بشه، هوا طوفانی میشه و "رعد و برق" های بسیار بزرگ به وجود میاد.
- چه جالب! بگذریم...
-چی چیو بگذریم جورج شاید واقعی باشه راستی تو مگه اولین بارته که پشمک میخوری؟ کل "دست" و صورتت پشمکیه.
- اینو ولش بیاید بریم پیش هاگرید شاید چیزی در این مورد بدونه.
- سلام بچه ها چخبراا؟
- عه سلام فلورا، داشتیم درمورد یه اژدها که تو جنگل ممنوعه است با جورج و تام حرف میزدیم الانم میخوایم بریم کلبه هاگرید.
-خب پس منم میام
رفتیم سمت کلبه بعد از حال و احوال ماجرا اژدها رو گفتیم و او گفت
- قرن هاست که دیگه کسی اون رو ندیده. ولی خیلی قدرتمند و قوی بوده.
-باشه خیلی ممنون
- بیاید بریم پیش پروفسور دامبلدور اون بهتر میدونه.
- اوکی
بعد از کلی حرف تکراری تصمیم گرفتیم شب 4 نفری بریم سمت جنگل ممنوعه با توجه به گفته دامبلدور ممکنه هنوز وجود داشته باشند.
- هی بچه ها حس بدی دارم بیاید برگردیم.
- تا اینجا اومدیم جورج تو دوست نداری برگرد.
-هیسسسس جورج ، دارلا اونجارو نگاه کن این همون اژدها نیست؟
-خیلی شبیه اشه بزار نگاه کنم
- بچه ها فک کنم حق با جورج بیاید برگردیم
یک لحظه حس کردم هوا داره سردتر میشه. سرمو آوردم بالا که دیدم اون اژدها بالا سرمونه نفسم بند اومد توان حرف زدن و درآوردن چوبدستی ام رو هم نداشتم.
- تام، تا ا ممم... یا.. خخدااا... بچ.. بچه ها بییا..ید فرار کنیم الان رعد..برق میشههه
-وااییییییییی
-تامممم صدامو میشنویییی
برای یه لحظه از تو شوک در اومدم و شروع کردیم با بچه ها با تمام قدرت دوییدیم اگه رعد و برق میخورد قطعا کارمون تموم بود. پشت سرمو نگاه کردم جایی که اژدها بود انقد نور بود که نفهمیدم چیشد. نزدیکای قلعه که شدیم نفسی تازه کردیم.
-از اول نباید میومدیم به من که گوش نکردید.
-حالا که زنده ایم بیاید بریم خوابگاه که خیلیی خوابم میاد... فک کنم دیگه خیلی طولانی نوشتم مگه نه؟ 😂



دقیقا. این‌بار دیگه خیلی طولانی شد.
تا الان اینقد برات سخنرانی کردم که به نظرم بقیه‌شو بذاریم برای وقتی وارد ایفای نقش شدی. ولی تلاشت رو تحسین می‌کنم. امیدوارم وقتی وارد ایفای نقش شدی هم همینقد پرشور و انرژی باشی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ ۲۱:۵۲:۵۹

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰:۳۱ شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲

Enfj


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵:۰۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۷:۲۸ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
جارو، اژدها، عصبانی، سیاه، دست، رعدوبرق، شاخه

روز مسابقه بود. و مثل همیشه آماده بودم ولی باز یه چیزی اذیتم میکرد. بیخیالش شدم و رفتم پیش گروه همه با جارو هامون آماده بودیم. ولی اون احساس هنوز داشت اذیتم میکرد کم کم داشتم اعصبانی میشدم که با صدای جورج به خودم اومدم
-هی حواست کجاست؟ بیا دیگه
-آها باش اومدم.
شروع کردیم به پرواز هنوز یذره هم نگذشته بود که هوا بارونی شد. رعد و برق شروع شد درخت ها و شاخه تکون میخوردن اون احساس داشت بیشتر میشد یه صدای مبهمی میشنیدم تشخیص دادم امیلیه
-کلارا گوی... گوی جلو توعه میتونی بگیریش بدوووو.
سرمو اوردم بالا دم یه اژدها سیاه خیلی بزرگ بود. کم کم داشت حالم بد میشد دستمو دراز کردم گوی رو بزور گرفتم و بعدش دیگ نفهمیدم چیشد و از حال رفتم. وقتی بهوش اومدم تو درمانگاه مدرسه بودم.
-خیلی نگران شدم چی دیدی مگه؟
- یه اژدها، یه اژدها سیاه
-واقعا؟!! میگفتن اون تو افسانه هاست. تو یه کتابی درموردش خوندم.
-اون کتاب همراهته؟
-نه ولی میتونم برم برات بیارمش. تو استراحت کن تا من بیام
باشه ای گفتم و چشمام گرم شد و خوابم برد.



یه توصیه خیلی مهم! لطفا بعد از ویرایش ناظر یا مدیر، مجددا پستت رو ویرایش نکن و به جاش پست جدید بفرست. چرا؟ چون اصولا ناظرا و مدیرا وقتی به یه پستی جواب بدن، دیگه چون قاعدتا "جواب داده شده" محسوب می‌شه، دوباره برنمی‌گردن اون پست رو چک کنن تا یهو ببینن عه، دوباره باید بهش رسیدگی کرد! بنابراین به احتمال زیادی یه گوشه می‌مونه و جوابی نمی‌گیره در حالی که تو در انتظار نشستی تا پاسخ دوباره بگیری. الانم من کاملا اتفاقی دوباره تاپیکو باز کردم و متوجه شدم تغییری تو پستت دادی و نیاز به رسیدگی دوباره داره.
با این حال هنوزم متاسفانه مورد دوم، یعنی متمایز کردن کلمات از سایر متن رو رعایت نکردی. اگه نمی‌خوای حتما لازم نیست رنگی یا بولد و... کنی. همین که کلمه رو داخل علامتی مثل " " بذاری یا پشتش * قرار بدی هم کافیه. ولی همونطور که قبلا هم گفتم، تا وقتی این موردو رعایت نکنی نمی‌تونم به داستانت رسیدگی کنم.

ضمنا بازم تکرار می‌کنم، با این که این یکی داستانت نسبت به قبلی خیلی بهتر شده و اگه کلمات رو متمایز می‌کردی با تخفیف تاییدت می‌کردم، ولی هم‌چنان خیلی خیلی داستانت رو سریع پیش بردی. من حتی نفهمیدم این اژدها یهویی اونجا چی کار می‌کرد که هیچ‌کس دیگه هم ندیدش! به جاش می‌تونی داستانو کم‌تر جلو ببری اما جزئیات بیشتری از واقعه بدی تا خواننده متوجه بشه چه اتفاقی داره میفته.

لطفا دوباره برگرد و فراموش نکن کلمات رو متمایز کنی، که در این صورت مطمئنم تاییدیه رو می‌گیری.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۹ ۱۹:۰۳:۵۴
ویرایش شده توسط Enfj در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۹ ۲۱:۳۵:۳۲
دلیل ویرایش: به علت رد شدن به عنوان دو دلیل
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۹ ۲۳:۵۰:۱۶

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.