هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
ارني مك ميلان، تاييد شد!

اميدوارم به دو اصل زير توجه كنيد:

(( اعضايي كه عضو بشوند و بيشتر از يك يا دو هفته رول نزنند، بي برو و برگرد اخراج شده و ما به اداره هاي ديگر نامه ميفرستيم تا آن ها نيز از سوابق شما با خبر شده و احتمال استخدام شما پايين بيايد. ))
نكته دوم: (( اينم از لوگو كه شما حتما" بايد در امضاتون بگذاريد:
(البته چون شما عضو تازه هستيد و درجه سرجوخه داريد، هنوز لوگوي مخصوص دفتر فرماندهي، براي شما قابل استفاده نيست! ميتوانيد با پيشرفت خود از لوگوي اعضاي اصلي نيز بهره مند شويد!)


http://hazhir73.persiangig.com/image/Jadoo/karagahan.gif

با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ ۱۷:۵۳:۱۲


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۸

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
فرم عضويت‎ :
‏1 - ‏‎ ‎نام و نام خانوادگي‎ :
بسم المرلین الرحمن الرحیم....اینجانب ارنی مک میلان...برای عضو شدن اومدم

‏2 - ‏‎ ‎انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه‎ :
‎زندگی خرج داره چرا نمیفهمی 2 تا زن دارم 13 تا بچه بشینم تو خونه کی پولشونو بده هان؟

‏3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد‎ :
یه کاراگاه باید خیلی خوب باشه چهره ی زیبا داشته باشه-مثل من-خیلی قوی باشه-مثل من- و کلاً خیلی باحال و خفن باشه-مثل من-

‏4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، ‏سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)‏
حزب ارزشی رو که با هم بودیم، عضو جوخه هم هستم.


‏5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را‎ ‎با تهديد به کشتن ‏پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين‎ ‎شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي ‏گذارد : اين که در برابر مردم‎ ‎کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه ‏باشد‎ ‎و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر‎ ‎ازدواج مي کند و اگر ‏سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج‎ ‎انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ‏ولي بعد انديشيد که هر دو‎ ‎سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از‎ ‎ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد‎ ...
به‎ ‎نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال‎ ‎سوال هوشه و با دقت و ‏كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست‏‎...)

میتونه یه سنگ ها را در بیاره و وقتی دید سیاهه سنگو به طرف جادوگر پرتاب کنه و وقتی جادوگر خودشو از راه سنگ کنار میکشه یه استیوپفای بهش بزنه بعدش هم میتونه سر فرصت حافظشو پاک کنه.

‏6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟‎
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي‎
ب ) شوراندن ديوانه سازها‎
ج ) دزدي از گرينگوتز‎
د ) شورش بر عليه وزير‎!
‎(نكته: نظر شما مهمه...پس لطفا اين رو هم با دقت جواب بدين‎(...

به نظر شوراندن دیوانه ساز ها چون نفرات خیلی بیشتریو میکشن.

‏7 - شب‎ ‎تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي ‏نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه‎ ‎لطفا...در ضمن، ‏سوژه‌يابي هم اهميت زيادي داره‎)
هوا تاریک بود و ارنی به سنت برج بلندی میرفت.سیریوس بلک پذیرفته شدنش در گروه کاراگاهان را در گروی این مأموریت گذاشته بود.
نزدیک برج که رسید صدای فریاد های بلند زنی* را میشنید:
الای جز جیگر بیگیری**...الی خدا حکمتو بکنه...گربه مو برد...وای خدا...
ارنی با وقار کنار پیرزن رفت و گفت:
نگران نباش مادر خودم برات میارمش.
به سوی آسانسور قدم برداشت و داخل شد.
-پشت بام
وقفتی درب آسانسور باز شد ارنی چشمش به زنی بسیار زیبا افتاد.لباس بلند قرمز و موهای بلند و بور.
همچنان که آب از دهان ارنی جاری شده بود به سمت خانم رفت.
کلاهش را از سرش برداشت و گفت:سلام خانم...من ارنی مک میلان هستم.
با لحنی شیوا جواب داد:سلام ارنی منم رز هستم.
ارنی کمی توی جیبش گشت و جعبه ای در آورد. جلوی پای رز زانو زد و گفت:منو به غلامی قبول کنین.
و حلقه رو به طرف خانم گرفت.
-مگه تو 2تا زن نداری؟مگه تو به این کار نیاز نداشتی؟
-راجع به زن داشتنم که... چه ربطی داره؟!راجع به کار هم که گور بابای کار.فعلاً شما را عشق است.قبوله؟
-مگه من شوهر ندارم؟
-چه ربطی داره؟قبوله؟
با لبخندی جواب داد:قبوله.
ارنی که دوباره آب از دهنش جاری شده بود گفت:پس یالا ماچ خارجی بده.
-برو عامو حالا میان میزنن پستو پاک میکنن.
وبعد گربه را از پشت بوم پرت کردن پایین و با یک آهنگ رومانتیک به سمت خونشون حرکت کردن.
------------------------------------------------------------
*احتمالاً پیرزنه اصفهانی بوده.
**فحش اصفهانی

‏8 – نظر، ‏‎ ‎انتقاد و پيشنهاد در رابطه با همه چيز، حتي فرم عضويت‏‎
یکی از بهترین فرم های عضویتی بود که من تا حالا دیده بودم...ای آلیالو...ای شفتــ...


تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۱۱ دی ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
برايان دامبلدور تاييد نشد!

درسته كه سطح رول نويسي شما نسبت به دفعات قبل افزايش چشم گيري پيدا كرده! ولي هنوز به سطحي نرسيده كه من بتونم شما رو تاييد كنم!

با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ جمعه ۱۱ دی ۱۳۸۸

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
فرم عضويت‎ :
‏1 - ‏‎ ‎نام و نام خانوادگي‎ :
‎ بالا اواتارم هست ولی برایان دامبلدر


‏2 - ‏‎ ‎انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه‎ :
‎ خدمت به سیریش و حمایت از سیریش


‏3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد‎ :
با دقت باشه و خوب هم رول بنویسه

‏4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، ‏سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)‏
والا الف دال ولی میخوام محفلی شم
به خدا راسته عزیز


‏5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را‎ ‎با تهديد به کشتن ‏پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين‎ ‎شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي ‏گذارد : اين که در برابر مردم‎ ‎کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه ‏باشد‎ ‎و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر‎ ‎ازدواج مي کند و اگر ‏سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج‎ ‎انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ‏ولي بعد انديشيد که هر دو‎ ‎سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از‎ ‎ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد‎ ...
به‎ ‎نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال‎ ‎سوال هوشه و با دقت و ‏كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست‏‎...)

دوتا کیسه داره!!هاااااااااااااااااااا

‏6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟‎
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي‎
ب ) شوراندن ديوانه سازها‎
ج ) دزدي از گرينگوتز‎
د ) شورش بر عليه وزير‎!
‎(نكته: نظر شما مهمه...پس لطفا اين رو هم با دقت جواب بدين‎(...


‎ قتل و کشتار زنجيره اي‎

‏7 - شب‎ ‎تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي ‏نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه‎ ‎لطفا...در ضمن، ‏سوژه‌يابي هم اهميت زيادي داره‎)
در حالی که برایان زن را میبینه میگه:
-نگران نباشید من گربه را پایین میارم
پیر زن با ناراحتی میگه:
-مرسی پسرم
بعد در حالی که میخواست با اسانسور بابا بره اسانسور خراب بود پس تصمیم گرفت با طناب از دیوار بالا بره
در حالی که نصف راه رو طی کرده بودی میگه:
-اه خــــــدای مــــــن چقدر بالاست
وقتی به بالا میرسه جایگاه هلی کوپتر داره روش هلی کوپتر میشینه و گربه روی اونجاست بعد گربه رو با وینگاردیوم میاره و به پایین میپره و طناب رو مینده و گربه رو به پیر زن میده
بعد پیر زن میگه:
-پسرم خدا خیرت بده
برایان سریع خداحافظی میکنه و میره ....

خیلی از این بهتر بلدم ولی خوب حال نداشتم


‏8 – نظر، ‏‎ ‎انتقاد و پيشنهاد در رابطه با همه چيز، حتي فرم عضويت‏‎ :خوبه همین



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
اعلام امتيازات كاراگاهان، در دور نخست فعاليت دفتر فرماندهي، از تاريخ 20 اكتبر تا الان!

يك دوره به پايان رسيد!
اعضا فعاليت چشم گيري داشتند!
بي مقدمه مي رم سر اصل موضوع، يعني اعلام امتيازات و دادن درجه:

درجات:

سرجوخه .......................................................... 0 امتياز‏‎

گروهبان .................................................... 0 تا 40 امتياز‏

استوار دوم ................................................ 40 تا 60 امتياز‏‎

استوار ................................................... 60 تا 80 امتياز‏

ستوان سوم .............................................. 80 تا 90 امتياز‏

ستوان دوم ........................................... ‏‎ ‎‏90‏‎ ‎تا 100 امتياز‏‎

ستوان اول .............................................100 تا 110 امتياز‏‎

سروان .................................................. 110 تا 160 امتياز‏‎

سرگرد .................................................. 160 تا 200 امتياز‏

سرهنگ دوم ...........................................‏‎ ‎‏200‏‎ ‎تا 250 امتياز‏‎

سرهنگ ............................................ 250 تا 300 امتياز‏


موارد امتياز دادن به هر رول:

1- ديالوگ، 2 امتياز
2- فضاسازي، 2 امتياز
3- پيشبردن سوژه، 1 امتياز
4- اتمام مناسب، 1 امتياز
5- شكلك مناسب،(متناسب با نوع رول، جدي يا طنز) 2 امتياز
6- نگارش، نكات دستوري و گرامري، 2 امتياز


مجموع: 10 امتياز (امتياز كامل)


نفر اول، با وجود اينكه در تمامي قسمت ها اسير بود. ولي با رول هاي خوبش، سوژه را در جهت درستي هدايت كرد، جناب آقاي رونالد ويزلي با 65.5 امتياز، و ميانگين 9.35 امتياز براي هر رول، توانست به درجه استوار دوم برسد!
اما... اما به دليل طراحي زيبا و بي نقص لوگوهاي دفتر فرماندهي، 14.5 امتياز به امتيازات بالا اضافه شد. بنا بر اين، ايشون با مجموع 80 امتياز به درجه استوار نايل مي گردد!

تصویر کوچک شده
اينم از آدرس عكس:(براي راحتي كار) http://ssirius.persiangig.com/%D8%A7% ... %AA%D9%88%D8%A7%D8%B1.JPG

نفر دوم، كه رول هاي زيبايي در هر دو بعد جدي و طنز نوشته است، سركار خانم جيني ويزلي با 51 امتياز و ميانگين 8.5 امتياز براي هر رول، توانست به درجه گروهبان برسد!
اما به دليل رول هاي طنز زيبايشان، و شكلك هاي به جا، 9 امتياز به امتيازات بالا اضافه شد! در نتيجه، با مجموع 60 امتياز به درجه استوار دوم نايل مي گردد!

تصویر کوچک شده
آدرس: http://ssirius.persiangig.com/%D8%A7% ... %20%D8%AF%D9%88%D9%85.JPG

و اما نفر سوم، عضوي كه با مشغله هاي خانوادگي فراوان(همون وينكي)، در سوژه ها حضور پيدا كرد و به بهترين نحو، وظايفش را انجام داد، جن آزاده، دابي، با 42.5 امتياز و ميانگين 7.83 امتياز براي هر رول، توانست به درجه گروهبان برسد!
اما به دليل پيشرفت خوبشان در رول نويسي، 7.5 امتياز به امتيازات بالا اضافه شد! ولي چون مجموع امتيازات به درجه استوار دوم نرسيد، ايشون با مجموع 50 امتياز به همان درجه گروهبان نايل ميگردد!

تصویر کوچک شده
آدرس: http://ssirius.persiangig.com/%DA%AF% ... %87%D8%A8%D8%A7%D9%86.JPG

اميدوارم كه راضي بوده باشيد!
سعي كردم بالاترين امتيازات را براي شما در نظر بگيرم!
اميدست كه با فعاليت خود، همه شما را در لباس سرهنگ ببنينم!

از اين به بعد، در زمان غيبت من، رونالد ويزلي، با توجه به اينكه بالاترين امتياز را كسب كرده، جانشين من خواهد بود!

لطفا" لوگو ها را در كنار لوگو اصلي دفتر فرماندهي در امضايتان قرار دهيد.

نظرات و انتقادات و پيشنهادات و ... خود را مي توانيد در پيغام شخصي مطرح كنيد!

با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۸ ۱۵:۲۵:۴۹
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۸ ۱۵:۲۶:۱۵


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
لورا مدلي، تاييد شد!

اميدوارم به دو اصل زير توجه كنيد:

(( اعضايي كه عضو بشوند و بيشتر از يك يا دو هفته رول نزنند، بي برو و برگرد اخراج شده و ما به اداره هاي ديگر نامه ميفرستيم تا آن ها نيز از سوابق شما با خبر شده و احتمال استخدام شما پايين بيايد. )) نكته دوم: (( اينم از لوگو كه شما حتما" بايد در امضاتون بگذاريد:
(البته چون شما عضو تازه هستيد و درجه سرجوخه داريد، هنوز لوگوي مخصوص دفتر فرماندهي، براي شما قابل استفاده نيست! ميتوانيد با پيشرفت خود از لوگوي اعضاي اصلي نيز بهره مند شويد!)


http://hazhir73.persiangig.com/image/Jadoo/karagahan.gif

با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۸

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
1 - ‏‎ ‎نام و نام خانوادگي‎ :
به نام مرلین و عرض خسته نباشید و تشکر از برنامه ی خوبتون....ببخشیدسوال چی بود؟
hammer: ‎
‎لورا مدلی
2 - ‏‎ ‎انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه‎ :

تا حالا چیزی درباره ی ارشاد شدن و اینا شنیدین؟

‏3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد‎ :


مقتدر،ایول!


‏4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، ‏سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)‏

والا من یه زمانی مرگخوار بودم،بعد جزو بازجویی شدم جز اینا پروندم سفیته


‏5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را‎ ‎با تهديد به کشتن ‏پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين‎ ‎شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي ‏گذارد : اين که در برابر مردم‎ ‎کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه ‏باشد‎ ‎و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر‎ ‎ازدواج مي کند و اگر ‏سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج‎ ‎انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ‏ولي بعد انديشيد که هر دو‎ ‎سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از‎ ‎ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد‎ ...
به‎ ‎نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال‎ ‎سوال هوشه و با دقت و ‏كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست‏‎...)تو دستش یه سنگ سفید نگه داره و وقتی دستش رو کرد تو کیسه اون سنگ سفید رو بیاره بیرون!
تازه یهو دستش رو یوری کنه و دو تا سنگ سیاها معلوم بشن

‏6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟‎
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي‎
ب ) شوراندن ديوانه سازها‎
ج ) دزدي از گرينگوتز‎
د ) شورش بر عليه وزير‎!
کاراگاه خوب کسی که بتونه برای همه ی اینا ارزش قائل بشه


‏7 - شب‎ ‎تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي ‏نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه‎ ‎لطفا...در ضمن، ‏سوژه‌يابي هم اهميت زيادي داره‎)
__________________________________________________
با سرعت شروع به دویدن کردم.صدای باد در گوشم می پیچید.همانطور که می دویدم قطره های خون پشت سر هم از دست چپم بر روی زمین می ریخت! میدانستم که نباید نگران آن باشم چون مسئله ی مهم تری در پیش رویم قرار دارد.با سرعت وارد باند هلیکوپتر می شوم و اولین چیزی که توجه هم را جب می کند، زنی با موهای به هم ریخته است که گربه ای را بالای سرش گرفته و با نعره های غول آسایش گربه را به پیرزن نشان می دهد.با حرک سریعی از پشت به زن می پرم.صدای جیغ هردو در فضا طنین می اندازد.عروس سعی می کند مرا با مشت بزند.در بین دست و پا زدنش می توان جمله های تهدید آمیزی را شنید.ناگهان دست زخمی مرا با چنگ می درد.فریادی از درد سر میدهم و زن با سرعت به طرف گربه می رود و اورا به طرف پایین پرتاب می کند.اشکی که در گوشه ی چشمم شسته را پاک می کند و خود را از آن ساختمان پایین می اندازم.یک سقوط سرد...

_خوش حالم که بعد از دو ماه به هوش آمدید کاراگاه مدلی! ما به خاطر این فداکاری شما و نجات دادن جون گربه،به شما درجه افتخاری داده می شه!موفق باشید.



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
پست رونالد ويزلي، تاييد شد!!

امتياز پست جيني ويزلي، محاسبه مي شود!!!

به دليل اينكه سوژه ديگه خيلي طولاني شده بود و كم كم داشت كسل كننده مي شد، صلاح را در پايانش ديديم!
البته از جيني ويزلي به خاطر رول خوبشون تشكر مي كنيم و امتياز آن را هنگام دادن درجه حتما" حساب مي كنيم!

دو رول را مقايسه كرديم و به اين نتيجه رسيديم(با توجه به اينكه هيچ كدوم رزرو نكرده بودن) پست رون را براي اتمام سوژه در نظر بگيريم.
پست جيني (در مقايسه دو پست) خوب بود! از نظر توصيف و ديالوگ و ...
پست رون خيلي خوب بود! توصيف هاي بسيار زيبايي داشت! ديالوگ هاي خوبي داشت! نكات دستوري و گرامري رعايت شده بود و ...

اميدوارم اين مقايسه ها موجب ناراحتي و كدورت نشه و زمينه اي باشه براي پيشرفت. (چه در اين سايت و چه در جاهاي ديگر)

تا محاسبه امتياز و اعطاي درجه از زدن پست خود داري فرماييد!

فقط كساني كه قصد عضويت را دارند مي توانند فرم را كامل كرده و ارسال نمايند!!!


شكايات و نظر ها و انتقادات و پيشنهادات و ... خود را در پيغام شخصي اعلام كنيد!


با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۵ ۱۱:۵۰:۳۸


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
عمارت اربابی ریدل

پیکر سیاهپوشش به آرامی کنار پنجره ایستاده بود و هرچند که حالت صورتش هیچ احساسی را منعکس نمی کرد ، با دقت به محوطه ساکت و خالی حیاط جلوی خانه چشم دوخته بود . گویی انتظار داشت هر لحظه اتفاق غیر منتظره ای رخ دهد ، یارانش در آنسوی سرسرا با نگرانی پچ پچ می کردند ، اما هیچ اهمیتی نداشت ... اگر بلاتریکس می توانست به دستورش عمل کند ، علاوه بر رون ، سیریوس بلک هم در چنگش بود ! رئیس دفتر کاراگاهان ! واقعا فکر کرده بودند یک مشت کاراگاه احمق در برابر لرد ولدمورت ، باهوش ترین و قدرتمند ترین جادوگری که دنیا به خودش دیده ، چه شانسی دارند ؟!

پیدا شدن دو پیکر از دل تاریکی ٍ قسمت پر دار و درخت حیاط او را از افکارش بیرون آورد ، بلاتریکس را می دید که همانطور که رون را به دنبال خود می کشد با گام های بلند به سوی در حیاط میرود ، لبخند شومی بر لبانش نقش بست ، دوباره همان احساس آرامش و خونسردی بی رحمانه قبل از طوفان تمام وجودش را لبریز کرده بود . اما هنوز زود بود ، باید صبر می کرد تا بلاتریکس نقش خود را به خوبی ایفا کند ، باید طعمه ها را به داخل تله می کشاند ..

ناگهان آن اتفاق افتاد ، صدای زوزه مانندی از آنسوی دیگر خانه به گوشش رسید ، همه ساکت شدند و صدا بلند تر از قبل در سالن بزرگ خانه پیچید ، با سوءظن به دیگران نگاهی انداخت و به سمت در رفت .
-این صدای چیه دالاهوف ؟

-من نمی ... من نمی دونم ارباب ، شاید ...

ادامه ی حرف دالاهوف در صدای نعره ی جیغ مانندش گم شد .
- نمی دونی ؟؟ برو ببین اونجا چه خبره !!

دالاهوف مثل برق از کنارش گذشت و پس از چند دقیقه که گویی قرن ها به طول انجامید ، نفس نفس زنان پدیدار شد .

- سرورم ، بلاتریکس ... بلاتریکس ، اون بیهوش توی انباری افتاده بود .

آنگاه همه چیز را فهمید ، با بیشترین سرعتی که در توانش بود به سمت درهای سرسرای ورودی رفت ، با اشاره کوچک چوبدستیش ، درها ی چوبی قدیمی با شدت از هم باز شدند و سپس انها را دید ، که دوان دوان به سمت دروازه خروجی می روند ...


حیاط ورودی خانه ریدل

درها خود به خود یکی پس از دیگری جلوی چشمان حیرت زده رون و مورگانا تبدیل به دیوارهای فولادین خلل ناپذیری می شدند که شانس خروج آن ها را به صفر می رسانید .

رون با چشمانی که از ترس و نا باوری گشاد شده بود ، رو به مورگانا کرد و فریاد زد :
- این دیگه چه کوفتیه ؟؟؟ حالا باید چیکار کنـیـــــــم ؟؟؟

مورگانا که آثار ترس و اضطراب بر چهره ی خونسردش سایه انداخته بود ، به آهستگی ، همانطور که نگاهش همه جا را در پی روزنه ی امیدی می جست ، گفت :
-فکر کنـ ..فکر کنم راست راستی گیر افتادیم ...

محوطه اطراف خانه ریدل

فریاد ترس دابی در صدای نعره خشمگین سیریوس گم شد که سرش را با دو دستش گرفته بود و به دیوار مستحکمی نگاه می کرد که مرگ دوستانش را برایش به ارمغان آورده بود ، صداها و فریاد های دیگران از او دور می شد ، گویی مایل ها و مایل ها با آنها فاصله داشت ، تقصیر او بود ، این نقشه های احمقانه ی او بود که دوستانش را در کام مرگی نا خواسته و زجر آور می کشاند ، باید تا دیر نشده بود کاری می کرد ، باید آنها را نجات می داد ، جینی را میدید که با گام های شتابان به سمتش می آمد و حرف می زد ، صدایش را نمی شنید ، چشمانش از اشک می سوخت ، کاش می شد راهش را بگیرد و برود ، چارلی را دید که با شدت تکانش می دهد ، جملات نا مفهومی بر زبانش جاری شد ، آنگاه سنگینی دست های کوچکی را بر زانوانش احساس کرد ، موجود کوچک اندامی که جست و خیز کنان سعی می کرد توجه او را به خود جلب کند .
صدای فریاد جینی را شنید که می گفت :
- سیریوس ، دابی .. دابی می تونه نجاتشون بده ، اون می تونه داخل خونه غیب و ظاهر بشه .

بله، قطعا یک جن خانگی می تواند به دور از قوانین ظهور و غیاب جادوگران به داخل حیاط آن خانه ی لعنتی برود و آن دو را نجات دهد ، بی اختیار به چشم های بزرگ سبز رنگ دابی نگاه کرد که با اطمینان به او خیره شده بود و مصمم رفتن بود .
- دابی ، هرطور که می تونی ، سعی کن ... لازم نیست جون خودتو .. اما ...

سرش را تکان داد .
-برشون می گردونم ، قربان .

و در کسری از ثانیه نا پدید شد .

آنسوی دیوارها ، حیاط خانه ریدل

ولدمورت با گام های آرام به سمت دو پیکره تنهایی می رفت که در گوشه ی حیاط ایستاده بودند و حالت صورتشان حاکی از آن بود که سر بزنگاه دستگیر شده اند .

لبخند پیروزمندانه ای بر لب مرگ خواران نقش بسته بود و با خنده به مورگانا نگاه می کردند که دیگر اندک شباهتی به بلاتریکس داشت .

ولدمورت با صدای ضعیفی شروع به صحبت کرد .
- خوشحالم ، واقعا" خوشحالم . امشب اصلا" انتظار دیدنت رو نداشتم مورگانا ! مثل اینکه دنبال یه سیکل بگردی و یه گالیون پیدا کنی ، نه ؟ فکر نکنم دوست کاراگاهت اگه می دونست اینجا چی انتظارتو می کشه می فرستادت اینجا

مرگ خواران آرام آرام جلو می آمدند و دور رون و مورگانا حلقه می زدند .
رون بی اختیار جلو آمد و به جای مورگانا روبه روی ولدمورت قرار گرفت .

- به به ، ویزلی عزیز ! تو داوطلب شدی تا نشون مورگانا بدی که من چه جوری آدم می کشم ؟! درست نمی گم ، پسر شجاعم ؟

مورگانا تقلا کنان می خواست از پشت رون بیرون بیاید و او را کنار بزند ، اما رون دستش را پس کشید ، چشم های آبی خیسش از خشم می درخسید .
- می دونی چیه ؟ من داوطلب شدم تا باهات بجنگم و بمیرم ، که بفهمی کسی جز اون مرگخوارات ازت نمی ترسه !

صدای شلیک خنده مرگخواران اوج گرفت .
- میخواد بجنگه ...

- اگه ارباب اجازه بده ، دلم می خواد قبل از کشتنش یکم باهاش بازی کنم آخه خیلی بچه اس ...

- چطور جرات می کنه در مقابل ارباب...

ولدمورت با صدای گوشخراشی که بلندتر از هیاهو مرگخواران بود ، به آن ها گفت :
- کافیه ، می بینین ؟ توله ی آرتور ویزلی داره تهدیدم می کنه ، نگاه کنین ! کروشیو !

صدای جیغ و قهقه های بلندشان در محوطه حیاط می پیچید .
رون روی زمین از درد غلط می زد ، دردی فراتر از تمام دردهای دیگر ، مورگانا با دست هایش صورتش را پوشانده بود و اشک می ریخت .

ولدمورت با لحن ملایمی که از بسیاری از طلسم هایش شوم تر می نمود ، گفت :
- خب ، خب ، کافیه ، حالا نوبتیم باشه ، نوبت میرسه به مورگانا ...

رون آن گوشه روی زمین افتاده بود ونفس نفس میزد ، ذره ذره ی بدنش درد می کرد ، اما به جای نگاه کردن به ولدمورت به گوشه ی تاریک سمت چپ حیاط علاقه مند شده بود که موجود کوچکی با گوش های بزرگ از کنار پرچین برایش دست تکان می داد .
به آرامی به ولدمورت نگاه کرد که هنوز مشغول حرف زدن بود ، از جایش برخاست و دست مورگانا را محکم گرفت ، مورگانا با تعجب به او نگاه کرد ، اما چیزی نگفت .
صدایش را صاف کرد :
- اگه می خوای مارو بکشی ، بهتره هردو مون رو باهم بکشی !

همانطور که انتظار داشت صدای حرف ها و خنده ها بالا گرفت .
در کسری از ثانیه ، قبل از اینکه هیچ کدام از افراد حاضر بتوانند عکس العملی نشان دهند ، رون مورگانا را به سمت پرچین کشید و خودش را به سمت دابی پرت کرد ...
طلسم ها یکی پس از دیگری به جایی که تا چند لحظه قبل سه نفر به دور خود چرخیدند و ناپدید شدند ، بی هدفانه اصابت می کرد .


پایان سوژه


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۴ ۱۴:۱۲:۰۹

[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
مورگانا تعظیمی تصنعی انجام داد و با سرعت به سمت رون رفت و در حالی که سعی می کرد رفتارش طبیعی به نظر برسد با خشونت رون را کشان کشان از سرسرا خارج کرد و پشت سرش در ورودی را با شدت زیادی بهم کوبید.با دیدن سیریوس لبخندی دلگرم کننده زد و زیر لب گفت:نگران نباش سیریوس.از پسش برمیایم.حالا تا شک نکردن برو.
سیریوس به سرعت سری تکان داد بعد از چند لحظه مکث وارد خانه ی ریدل شد.
رون در حالی که با مورگانا از خانه ی ریدل دور می شدند ،خواست حرفی بزند که مورگانا با اشاره ی دستش او را ساکت کرد.بعد از پیمودن مسافتی که از نظر مورگانا کافی بود،ایستادند.رون که نفسش بند آمده بود با تعجب به بلاتریکس تقلبی نگاه کرد و گفت:مورگانا!چطوری تونستی این کارو بکنی؟
مورگانا با عجله پاسخ داد:بعدا توضیح میدم.وقت نداریم.اگه دیر برم بهم شک میکنن.برو جنگل بقیه اونجان.امشب اونجا منتظر باشین.تا شب سیریوسو آزاد میکنم.
رون چشمانش را تنگ کرد و پرسید:خودت چی؟
مورگانا نیشخندی زد و گفت:منم بعد یه مدتی میام.
رون با نگرانی پرسید:اونجا چیکار میخوای بکنی؟حداقل مواظب رفتارت باش.امروز ولدمورتو خیلی عصبانی کردی.
مورگانا با خونسردی جواب داد:نگران نباش رون قرار نیست واسه من اتفاقی بیفته.

خانه ی ریدل

ولدمورت که به طور ناگهانی خونسردی خود را به دست آورده بود سعی کرد با بهترین حالت ممکن لبخندی به سیریوس بزند تا پیروزیش را به رخ او بکشد اما ورود مورگانا به خانه ی ریدل نتیجه ی تلاش او را نیمه کاره گذاشت و لبخندی که بر لب آورده بود به دندان قروچه ای تبدیل شد.او با لحن سردی پرسید:کجا بودی بلا؟
مورگانا با دستپاچگی جواب داد:ارباب میخواستم مطمئن شم کاراگاها این اطراف هستن یا نه؟
ولدمورت با بی اعتنایی سرش را برگرداند و گفت:بله سیریوس.میخواستم بگم که بهتر نبود اگه....
این بار حرف او با صدای فریاد آنتونین که با عجله در ورودی را به هم کوبیده بود قطع شد.او با عجله فریاد زد:ارباب!
ولدمورت با خشم فریاد زد:کروشیو انتونین!این چه طرز صدا زدنه اربابه؟
آنتونین جواب داد:ارباب من...
-اصلا بگو ببینم بیرون چیکار میکردی هان؟
-ارباب خودتون گفته بودین برم اتاق تسترال ها.
-خب چی شده؟
-ارباب تسترال ها همشون بی حالن.نمی دونم چشون شده؟فکر کنم دارن می میرن.
-کروشیو آنتونین زبونتو گاز بگیر.
- حالا می خواین چیکار کنین ارباب؟
ولدمورت گفت:من میرم اتاق تسترال ها تو هم اینو...
اشاره ای به سیریوس کرد و ادامه داد:ببرش بالا و مواظبش باش تا فردا تکلیفشو مشخص کنم.
مورگانا به سرعت گفت:من میبرمش ارباب!
ولدمورت جواب داد:لازم نکرده بلا.امروز به اندازه ی کافی خرابکاری کردی.اصلا تو هم با من میای!
...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۱۰/۳ ۲۱:۰۲:۲۷

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.