خلاصه:
تام ریدل جوان در حال تشکیل گروه مرگخوارانه و دامبلدور هم به دنبال راهی برای جذب عضو برای محفل ققنوسش می گرده.
دامبلدور موفق شده جیمز پاتر رو جذب کنه و لرد سیاه بلاتریکس رو.
جیمز پاتر و تام ریدل تو خیابون به هم برخورد می کنن و جیمز سعی می کنه تام رو جذب محفل ققنوس کنه. تام کنجکاو می شه گروه رقیب و رهبرشونو ببینه.
این دو نفر به برجی که دامبلدور بالاشه می رسن. ولی رمز در رو نمی دونن. مجبورن یه جوری خودشونو برسونن بالا!
......................................................
تام از جاش بلند شد و به جیمز نگاه کرد و گفت:"بعد تو چجوری رمزو نمیدونی؟؟" جیمز به من و من افتاد :" خب ..........دامبلدور همیشه رمز رو عوض میکنه روز به روز....... به منم نمی گه.
"
تام به در برج نگاه کرد و همینجوری پروند : پشمک صورتی
در باز نشد تام همینجوری می گفت :
-سوسک
-دامبلدور خفنه
-ولدی باید بمیره
-دامبلدور قهرمان بشر
-من تامو دوست دارم
بعدش یهو شلپ
......... جیمز یه سطل آب رو سر ولدی خالی کرد
ولدی سر جیمز داد زد :"آخه*&*)*&^%$ حالت خرابه خیلی &&&^%%%$$#$ هستی
(به علت کلمات مثبت253 سال کلمات سانسور گردیده)جیمز این جوری بود :
بعدش یه اتفاق عجیبی افتاد ..................
در برج باز شد و تام فهمید رمز &&&^%%%$$#$ بوده جیمز گفت فهمیدم برای چی دامبلدور بم نمیگفت رمزو
تام:آره چون به درد سنت نمی خوره
راستی چرا آب روی صورتم ریختی ؟؟
-فک کردم دوباره گرمازده شدی
و بعد باهم به سمت برج قدم گزاشتند