هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۹:۴۴ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
- ویرایش با توجه به درک و فهمیدن سوژه ی پست قبلی:

لرد اخماش بیشتر تو هم میره و یه کروشیو به بلاتریکس میزنه: همش تقصیر توه مو وزوزی...همه اصیل زاده ها موهاشون صافه؛ تو چرا مو وزوزی هستی؟تو حتما یکی دیگه هستی...و اصلا از طرف اون دامبلدور اومدی نزاری من واحدمو پاس کنم.اعتراف کن!

بلاتریکس:اوه، ارباب من اعتراف میکنم که " عله مالفوی " هستم و برای همین چیزی که شما گفتید اومدم!

----بیرون اتاق کارگری

ریگولوس که رفته بود سنت مانگو و کلی فرق سرشو درست کرده بود با خوشتیپی زیاد با رابستن میاد تو و می بینه هنوز هیچ کاری انجام نشده و ملت نشستن خاک بازی میکنن.

رابستن یه سوت میزنه و همه کارگرا به صف میشن

ریگولوس:که اینطور! از اصیل زادگی من سواستفاده می کنید؟ از این به بعد در 3 شفیت کار می کنید...از فرغون خبری نیست،از اسانسور مصالح بالابرم همینطور..اون بزدونی رو هم سریع خراب میکنید..بزدونی جاش تو هاگزمیده...ببینم اسم بز رو اوردید از مرخصی حاملگی خبری نیست!

ریگولوس یه ورد می خونه و و چوب دستی های همه فرتی میره تو دستش: تا حالا بهتون گالیون مفت دادم، دیگه تموم شد...حالا دیگه زور بازو مهمه و من هر روز سرشماریتون می کنم..معرفی کنید خودتون رو..سریع، رابستن تو هم بنویس.
لرد سیاه: عله مالفوی
بلاتریکس: عله مالفوی
دراکو:عله مالفوی
آبرفورث:عله مالفوی
هری پاتر: عله مالفوی
پروفسور کوییریل: عله مالفوی
پرسی ویزلی: لرد سیاه

ریگولوس:خوب متفرق شید، نبینم بیکار واستاده باشید.زود!آرگوس مواظبشون باش!

هری پاتر که تعجب کرده بود یه زنگ زد به استر: خوب پس چرا اینا همه مثه من شدن؟ حالا من چطوری قصر مالفوی ها رو بالا بکشم؟!
استر:شرمنده اقا، اون کسی که شناسه جعلی جور میکرد، از هه پول گرفته بود و واسه همه هم یه جور ساخته و در رفته!

هری پاتر به فکرو فرو میره...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱ ۱۲:۱۷:۲۱
ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱ ۱۷:۲۵:۴۰

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لرد: هوم .. بلا جان! میتونی به ارباب کمک کنی ارباب ببینه این نقشه لعنتی از کدوم وریه؟
بلا: بله سرورم!

در سویی دیگر آبرفورث لوسیوس رو گیر انداخته و سرگرم توضیح در مورد میزان پیشرفت عملیاته!

آبرفورث: آها ... این اتاق مخصوص بز اندازونه بدین شکل که شما بزها رو از گوشو دم بلند میکنین و هر کی بیشتر پرت کنه امتیاز بیشتری میگیره! این یکی اتاق مخصوص غذاخوری بزها هست ... و اینم حمام بزها و اینم اتاق خوابشون و ....
لوسیوس: مرتیکه جاپونی ... پس من امشب باید کجا بخوابم؟ ساختمون اصلی رو کی میسازی؟
آبرفورث: اوه ... اون قسمتو تازه میخوایم شروع کنیم!

در همون لحظه ناگهان ابرکسس از پشت دیوار میپره بیرون و بعد از نعره هولناکی با کله میره تو صورت لوسیوس که به نظر میرسه شدیدا غافلگیر شده و جیغ لوسیوس میره هوا!

کمی اونورتر در خیمه مدیران!

عله یک پُک به سیگار برگش میزنه و به صحنه نزاع خیره میشه ...
- کوییرل! تو نمیدونی این بی سر و پاها در مِلک من چه غلطی میکنن؟ اصلا چرا اون ریش درازه که داره لوسیوسو کتک میزنه لباس نداره؟ باز دو روز من تو سایت نبودم این شخصیت های مبتذل رو تو سایت ترویج کردین؟

در همون لحظه عرق شرم بر روی صورت کوییرل میشینه و کوییرل با پشیمانی به زمین خیره میشه .... ناگهان استر میپره تو خیمه ...
استر: سرورم ... همین الان شناسنامه های جعلی ای که سفارش داده بودید رو ماندانگاس فلچر برامون فرستاد و گفت خیلی براش مشکل بوده اما فقط چون مشتریش ما بودیم اینکار رو برامون انجام داده و فقط 10000 گالیون ناقابلم براش خرج برداشته ...

عله شناسنامه ها رو از استر میگیره و در حالی که به نام "عله مالفوی" خیره شده خنده کریحی میکنه ناگهان ...
عله: چـــــــــــــــــی؟ 10000 گالیون؟ .... خخ ...خخ.... خخ...

کمی اینوتر ...

لرد و بلاتریکس چهار زانو نشستن روی زمین و روی نقشه خم شدن و به نظر میرسه که شدیدا سرشون شلوغه ...

بلاتریکس با اشتیاق یک نقطه دیگر رو بر روی نقشه پررنگ میکنه!
بلا: ارباب ... پنجمین زیر دریاییتونم غرق شد!
لرد
همون لحظه موبایل لرد زنگ میزنه و لرد گوشیشو میکشه بیرون ...

- مرتیـــــــــــــکه جاپونی .. هزار بار بهت گفتم اشتباه گرفتی! یه بار دیگه زنگ بزنی بلند میشم میام اونجا .... اوه!!! استاد شمایین ... بله ... اوووم .. بله! نه راستش... اوووم .. موووم ... استاد چقدر نقدی بدم حله؟ نه استاد ... تو رو خدا ... به خدا ... نشنیده بگیرین ... نــــــــــه ...

و هر چقدر فریاد های استاد بلند تر میشه اخم های لرد بیشتر در هم میره!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۷:۱۱:۲۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۷:۱۹:۳۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۲۰:۲۱:۳۱



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۳:۳۷ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لوسیوس و نارسیسا در حال جدا شدن هستند.لرد سیاه برای پایان نامه اش قصد دارد به عنوان مهندس ناظر قصر مالفویها را دوباره بسازد.ریگولس هم با لوسیوس در برجی که ساخته خواهد شد شریک میشود.پرسی ویزلی،کوییریل،ابرفورث و بلاتریکس هم به عنوان کارگر درصحنه!حضور دارند.به دلیل اختلافات و حضور شخصیتهای بیشمار سر ساختمان(!)کار پیش نمیرود.
_____________________________
لوسیوس نگاهی به نارسیسا که با جدیت سرگرم بیل زدن بود انداخت و به آرامی بطرف رفت.
-سیسی...خسته شدی.بده کمی من بیل بزنم.

نارسیسا با دیدن لوسیوس موهایش را مرتب کرد.
-خودم بلدم.مزاحم نشو.خونه ای که کار ساختنشو بدن دست تو همین میشه.کوییریل و روزیه دارن اون گوشه زمینو بین خودشون تقسیم میکنن.تازه میگن سهم بقیه مدیرا رو هم باید بپیچیم ببرن خونشون.

لوسیوس با عصبانیت به کوییریل خیره شد.
-نگران نباش.اینجا خونه ماست...یعنی بود.نمیذارم کسی بهش دست بزنه.

صدای فریاد لرد سیاه توجه همه را جلب کرد.
-آهای ملت...استادم یه جغد فرستاد برام که ما اینجا مدرک الکی نمیدیم!همه کارا رو خودت تنهایی باید بکنی.بشین مثل بچه آدم نقشه خونه رو بکش و شروع کن به ساختنش.بدون کمک مرگخوارا و کارگرا و بدون استفاده از جادو!من چه خاکی به سرم بریزم حالا؟اینم موضوع پایان نامه بود که من انتخاب کردم؟

لوسیوس و نارسیسا به هم نگاه کردند و لبخند زدند ولی لبخند بلافاصله روی لبهای هر دو خشکید.

کارگرها وسایلشان را جمع کردند و با نگاههای تمسخر آمیز به لرد سیاه که سرگرم بستن دستمال قرمز رنگی به سرش بود خیره شدند.

لردضمن اینکه آوازی بندری زیر لب میخواند سه آجر را روی هم چید.ولی با گذاشتن آجر چهارم دیوار مستحکم لرد روی پایش واژگون و فریاد لرد به هوا بلند شد.
-بابا یکی به این بفهمونه من عمله نیستم...بنا نیستم...من فقط یه اربابم.چطوری میتونم خونه بسازم.

لوسیوس تکه کاغذی از جیبش خارج کرد.
-ارباب این نقشه خونه سابق ماست.شاید بتونین از روی همین شروع به ساختن خونه کنین.

ریگولس از لابلای آجرها جلوی لرد پرید.
-گفته باشما.اگه مثل قبل بسازینش یه اتاقش مال منه.

با نگاه خشمگین لرد ریگولس فورا به لابلای آجرها برگشت و لرد سیاه را با نقشه ای پیچیده تنها گذاشت.




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
بلا که سعی کرد با همان لحن مهربان ادامه دهد گفت : نه عزیزم می خوام ازت دعوت کنم که شام امشب رو با هم بخوریم و راجع به زندگیمون با هم حرف بزنیم .

- هووووم ؟

---
ریگولوس از بیرون میاد تو و می بینه همه بیکار نشستن و هیج کی کار نمیکنه
ابرکسس هم عصبانی بوده و چون خودش لباس نداشته که جر بده، داشت لباس بقیه عمله ها رو جر میداد.


ریگولوس داد می زنه : من گفتم الان بیام اینجا حداقل 5 طبقه ساختین..ولی هنوز پی اشم نکندین که! آی پسر بیا اینجا ببینم چه خبره؟

( صحنه اسلو موشن، رایستن با موهای لخت سیاه در حال دویدن )
پرسی که نگهبان ساختمون بوده : خوب عزیزم شما اینجا چی کاره بیدی؟ واسه چی خودتو انداختی تو سوژه؟نگفتی بی جلوه پریدی که چی بشه؟
بعد هم بیلشو برمیداره تا زیر رابستن رو ویرایش کنه

ریگولوس در نقش خوشتیپ و اصیل زاده: من از حقوق پایمال شده همه کاربران بی جلوه پریده، حمایت می کنم، و واسه اثبات حرفم و نیت خیرم! رابستن لسترنج رو به سمت مهندس ناظر ساختمان منصوب می کنم و 4 تا واحد هم به نامش میزنم!

پرسی که خیلی تحت تاثیر قراره گرفته، دوید رفت ته ساختمون تا بعد به صورت جلوه داری بپره تو.

اون ور تر، لوسیوس و ابرفورث دست به یقه شده بودن و داشتن همدیگه رو لت و پار میکردن. ملت هم جمع شده بودن تشویق.

ریگولوس میره و سعی میکنه از هم جداشون کنه که ابرفورث بلیشو میکشه و میزنه تو ملاج ریگولوس، ریگولوس که خیلی خوشتیپ بوده، فرق سرش کج میشه و موهاش از ریخت میفته، عصبانی میشه و فرغونو ور میداره میزنه زیر ابرفورث و هلش میده بره!

لوسیوس: والا، این ابرفورث و دار دسته اش، ما هر چی پی رو می کنیم، با بیل میاد پر میکنه...هی ما میکنیم، هی اون پر میکنه..واسه همین کار خوابیده. نمیزاره ما کار کنیم!

ریگولوس: خوب حالا دراکو چرا کلنگ دستشه؟
لوسیوس:خوب من پول زیادی که ندارم به کارگر جماعت بدم، از اهل و عیال هم استفاده کردیم! اونا، نارسیسا هم داره اون ور کلنگ میزنه!

---- داخلی اتاق کارگری

لرد:هوممم؟؟؟ چی بیده؟! تو رو جون اون مرگ خوارای مرده، خاطرات منو عشقولانه نکنید، من حاضرم واترپلو بازی کنم ولی عاشق نباشم! این دامبلدور الکی که نمی گفت من نیروی عشق ندارم! خوب ندارم دیگه! برو تو هم به سیسی کمک کن، اینجا نشین به من زل بزن..بد برو


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
ابهت ابرکسس آبرفورث را به لرزه انداخت . اگر چه سنش زیاد می نمود اما هنوز قدرتش در چشم هایش نهفته بود . نگاهی به آبرفورث کرد و گفت : جمعش کن این چیزا رو ! دو روز دیگه بز هات رو هم میاری اینجا کلا قصر خانوادگی ما رو میکنی چراگاه ! چه خبره اینجا ؟ چرا دارید قصر مالفوی رو خراب می کنید و عصایش که شکل ماری در نهایت وقار بر روی آن خودنمایی می کرد را به نشانه ی تهدید تکان داد .

آبرفورث در جواب با وحشت گفت : آقا من هیش کاره ام ! ریگول ما رو آورده ؟

- ریگول دیگه کیه ؟ همین ریگولوس بلک ؟ چه کارا ! کوشش این پسره ؟

آبرفورث که می دانست اگر ریگول بفهمد اساسی تنبیه اش می کند رو به ابرکسس گفت : پدر جون ، راستش لوسیوس خودش مجوزشو به ریگول داده . آخه سیسی می خواد طلاق بگیره ، بعد ل.سی پول نداره مهریه اشو بده دیگه اینجا می خوان برج بزنن بره بالا چندین طبقه .

ابرکسس در حالی که صدایش وحشیانه می لرزید داد زد : لوســـــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس !

آبرفورث ترسان گفت : همینجا بودن ارباب ! الان از ترس آپارات کردن !

در سویی دیگر

بلا چشمانش مخمورش را بست و باز کرد و گفت : وای ، تامی جونم هنوز باور نمیشه کنار هم دو نفری بدون هیچ مزاحمی نشستیم .

- امم ، منو دعوت کردی که بهم تو درسام کمک کنی ؟ نیازی نیست به رابستن گفتم انجامشون بده . آخر ترم برام درسا رو خلاصه می کنه . اگه یادت باشه رابستن ارشد بود تو هاگوارتز .

بلا که سعی کرد با همان لحن مهربان ادامه دهد گفت : نه عزیزم می خوام ازت دعوت کنم که شام امشب رو با هم بخوریم و راجع به زندگیمون با هم حرف بزنیم .

- هووووم ؟


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
ولدمورت یه عشوه واسه بلا میاد: اووووووخ... وای که چه گدر من گربونت برم الهی!

میره دست بلا رو میگیره آستینشو میزنه و علامت شومشو فشار میده: امشب چی کاره ای؟
بلا:
ولدمورت: اوووووووووووخ!

چند ثانیه بعد رابستن کنار ولدمورت ظاهر میشه!

ولدمورت: من امشب کار دارم، بیا این جزوه رو بگیر زیر نکات مهمش خط بکش تا من بیام! حواست به این عمله ها هم باشه خراب کاری نکنن! هر یه ربع یه بارم یه کروشیو رو آبرفورث اجرا کن بخندیم!

رابستن: با کمال میل!



دم در منزل

لوسیوس و ریگولوس وایسادن دارن تعارف تیکه پاره میکنن!
لوسیوس: بفرما داخل، دم در بده!
ریگولوس: نه دیگه مزاحم نمیشم!
لوسویس: بیا حداقل یه چایی در خدمت باشیم! خانوم خوشحال میشه!
ریگولوس: خب اگه خانوم خوشحال میشه که دیگه اشکال نداره، یه چایی در خدمت باشین! یالله... یالله!

لوسیوس و ریگولوس میرن تو و ابرکسس با صدای تق توی حیاط ظاهر میشه و میبینه که دارن قصرو خراب میکنن! از شدت عصبانیت لباساشو درمیاره پرت میکنه هوا!

ابرکسس: نامرداااااااااااااااا.... با قصر آبا و اجدادی من چی کار کردین؟


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
ریگول مغرورانه لبخند میزد و نمی توانست شعف اش را مخفی کند و با حالت مدیر مآبانه ای رو به کارگران گفت : از پی خرابش کنید . می خوام زیر ساخت خوبی داشته باشه در هر مرحله که ولدمورت جون خواست ، وظیفه دارید براش مراحل کار رو توضیح بدید چون ایشون برای پایان نامه شون اینجان و مهندس ناظر محسوب میشن . هر کدوم از قسمتی شروع کنید . درست کار کنید من پول مفت نمیدم به کسی !

لوسیوس نگاهی به بنایی انداخت که یادآور تلخ ترین و شیرین ترین های زندگیش بوده است . ابهتش او را به یاد روزهای قدیم انداخت که معماری خاصش زبانزد خاص و عام بود . به دراکوی تازه متولد شده در این خانه اندیشید که کنون در آستانه ی 17 سالگی بود . به نارسیسا اندیشید که روزی زیر باران به اون قول داده بود تا ابد برایش بماند . دورتر از محل نشست و به فروپاشی خاطرات نگریست .

داخل منزل

پروفسور کوئیرل در حالی که با لهجه ی شمالی اش شعر می خواند و آبرفورث به یاد بز دوست داشتنی اش بع بع می کرد و بلاتریکس به عینک لرد ولدمورت که در اثر خوش فرمی به نحو جذابی روی بینی اش قرار گرفته بود و با نگاهی کنجکاوانه عملیات را بررسی می کرد زل زده بود گفت : ای ریگول ! این خونه که مصیبت داره خراب کردنش . خیلی محکمه . می خوای فقط برات تعمیرش کُنُم ؟

ریگول که لپ تاپش را روی پاهایش گذاشته بود و در چهره ی کارهای معماری و سبک آن و دکوراسیون با دوست دخترش چت می کرد ، نگاهی به پروفسور کوئیرل کرد و گفت : عمامه تو قربون ! هر کاری گفتم بکن ! در ضمن صدات رو هم ببر ! هوووی پرسی تو هم بیا کمک کن !

پرسی که با بیل و کلنگ آبرفورث ور می رفت رو به ریگول گفت : ارباب جانُم به قربانت . الان میام .

بلاتریکس بسیار قدرتمدانه جلو می آید با لهجه ی تهرانی (

) میگوید : خب به نظر من ، اگه بخواید با این سرعت کار کنید به هیچ نمی رسیــــــــــــــــــد ! باید یه خورده بجنـــــــــبین ! پرسی تو از سالن شروع کـــــــــــن و کوئیرل جون تو هم بهتره یه نیگا به اتاق خوابا بندازی و آبرفورث تو هم برو ببین اگه چیزی نمونده وسایل مورد نیاز رو به ریگول جون سفارش بده بگو بیارن ! در ضمن در همین حس و حال یه صدایی هم درارید تا دلمون نگیره . برای شروع خودم آغاز می کنم .

بلاتریکس بار دیگر به لرد که به شدت محو تماشای سبک معماری خانه بود نگاهی انداخت و گفت : همه حرفاتو شنیدم باورش سخته برام / دل ما رو بد شکستی ای رفیق بی مرام ...


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۷:۱۵ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
آبرفورث با لهجه کارگرای آبدیده: اینجا چَه کار مَیکُنم؟

ریگولوس: بهت میگم. سه دنگ این خونه مال منه، میخوایم یه برج بیست و دو طبقه بریم بالا.

لوسیوس: چی؟؟؟

ریگولوس: هول نکن پسر چیزی نیست که. الان مُده! فکرشو بکن اگه اینجا یه برج خوشگل بزنیم با یه عالمه واحد، چند تا جوون خونه دار میشن؟ به آینده دراکو فکر کن!

لوسیوس کمی به آینده دراکو فکر میکنه و بعد میگه: نه! من نمیذارم قصر عزیزم از این خرابتر بشه!

ولدمورت: بالام جان من درس دارم، شما که هنوز بین هم توافق نکردید برای چی عمله ناظر خبر کردید؟

ریگولوس: لردی جون برو این پشت من یه اتاق کارگری برات درست کردم، برو تا ما به نتیجه میرسیم اونجا بشین درست رو بخون.

آبرفورث بیل و کلنگ به دوش میگیره و میگه: ارباب من چَه کار بِکُنم؟ مرا اینجا گیر آنداخته اید، سر مَیدان کَه بودم بیشتر در میآوردم.

ریگولوس دو گالیون در میاره میذاره کف دست آبر و میگه: بیا این مزد امروزت. برو پیش لرد ببین سوال درسی چیزی اگه داره بهش کمک کن الان میام سروقتتون.

لوسیوس به حالت قهر میگه: بابا اینا رو رد کن برن من نمیخوام برج بسازم!

ریگولوس: آخه تو چقدر احمقی. مگه نمیخوای مهریه زنتو بدی ها؟ میخوای بیفتی آزکابان سر پیری؟ بعد از این همه سال اعتبار میخوای به خاطر یه زن بیفتی زندان؟؟

لوسیوس: منظور؟!

ریگولوس: ببین! ما این برج رو که بسازیم حدودا 100 150 تا واحد آپارتمانی گیرمون میاد. هر کدومش رو میتونیم متری 400 گالیون بفروشیم. حالا خودت حساب کن! هر واحد 500 متر ضرب در 40 میشه 200000 گالیون. حالا اگه 100 تا واحد باشه میشه چقدر؟ میشه بیست میلیون گالیون! با این پول میتونی بری شصت تا زن بگیری و طلاق بدی!!

لوسیوس تا اسم پول میشنوه کلا اصالت و حفظ آثار باستانی رو از یاد میبره و خودش از همون جا شروع میکنه به درآوردن آجرها و کندن زمین.

لوسیوس: دست به کار شو ریگول! بدو برو کارگراتو بیار زودتر بکوبیمش بسازیم بره باالااا

ریگولوس با خودش: موهاهاهاهاا!!! یک دماری از روزگار شما مالفوی ها در بیارم. یک مال مردم خوردنی نشونتون بدم. یک کلاهی از سرت بردارم مالفوی!

یهو یه وانت جادویی ظاهر میشه.

ریگولوس: به به کارگرا هم رسیدن. سووووت (سوت میزنه) آبرفورث و لرد هم از تو اتاق کارگری میان دم در.

پرسی ویزلی، کویرل، آبرفورث، بلاتریکس لسترنج و دو سه تا کارگار کارکشته دیگه (که همگی خادمین ملت هستند) از پشت وانت میان پایین و مشتاقانه منتظر دستور میشن.

پرسی پارچه دور سرش رو سفت تر میبنده و میگه: وُلک مُ حاضر به هر کاری هِسُم. تو آبادان ویل ( Abadanville) سی مُ میگن پرسی عمله! میفهمین سی چه؟ هاااا صبر بدین تا عینک ریبن بزنُم تا حالیتون بشه.

یه عینک ریبن از ناکجا در میاره میزنه به چشمش.

کویرل دستارش رو در میاره. همه دماغشونو میگیرن. یه کم مرتبش میکنه دوباره دور سرش میبنده. با لهجه غلیظ شمالی میگه: تی فدات بشم من ریگولوس زودتر بوگو چه کار باید بکنیم.

و به این ترتیب همه دست به کار میشوند تا عملیات تخریب ساختمان ویران شده قصر مالفوی ها رو انجام بدن.


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۰۹ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
سوژه جدید

خاطرات دوران تحصیل لرد سیاه، عمران و ساختمان سازی!
-----------

ریگولوس از بیرون عمارت رد میشه و خونه مالفوی ها رو می بینه که حسابی درب و داغونه
لوسیوس که داره از نارسیسا طلاق میگیره غمباد گرفته و یه جا نشسته،
ریگولوس: چی شده، مال مردم خور؟
لوسیوس: این نامردا قصرمو خراب کردن، وجدان پاره ها...

ریگولوس: خوب باشه اشکال نداره ، من برات یه معمار خوب سراغ دارم...
لوسیوس: برو بابا، مگه این زنه واسه من پول گذاشته، همه مهریه اشو خواسته، همین روزا باید برم دراکو رو بزارم سر راه.
ریگولوس که خیلی خوشتیپه: خوب من پول معمار رو میدم، 3 دنگ خونه به اسم من!
لوسیوس: ای وجدان پاره، میخای خونه مو بالا بکشی؟!
ریگولوس: به هر حال، یا دراکو رو بزار سر راه، یا همین که گفتم!
لوسیوس که مجبور بود فقط به خاطر انسانیت هر کاری کنه که دراکو رو نزاره سر راه، قبول میکنه
لوسیوس: خوب حالا، کی تحویل میدید؟ معمار کی هست؟!

ریگولوس یه سوت میزنه،
لرد سیاه در حالیکه کتاب و جزوه هاشو ریخته تو فرغون میاد،
ریگولوس: لرد سیاه که در حال تحصیل هستند، این واحد رو برداشتن و ایشون بر کار ساخت خونه نظارت میکنن!

لرد سیاه:بازم خاطرات خز من؟من فقط مهندس ناظرم ها،عمله نمیشم.
ریگولوس: بعله، می دونم، برای این کار یه بابایی هست، کافه اش داره خراب میشه، بهش پول قرض دادم، قرار شده در ازاش برام کار کنه،
ریگولوس یه سوت می زنه
ابرفورث با بیل و کلنگ وارد میشه


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

رودولف لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
لرد كه حاوي مقدار زياد ابهت و عظمت است يك طلسم ناشناخته به سمت محفلي ها مي فرستد و چوب دستي هاي جميع آنها را به دم مار افعي تبديل ميكند و سپس دستش را به سمت آسمان ميگيرد و از مرلين كبير طلب كمك ميكند و با اين شكلك خاص و گولاخ () زبانش را به سمت دامبل دراز ميكند و وارد در ميشود.

مرلين كبير كه بسي با انسانهاي سيفيت و جيگر حال ميكند به ياد كودكي هاي لرد ولدمورت، درخواست او را قبول ميكند و با فرستادن سيلابي عظيم پل چوبي را شكسته و محفليان را در آن تركيب ميكند و به فرمول شيمياي بسي بدرد نخور تبديل ميشود( كپي رايت باي تورات )

ان سوي در

ملت مرگخوار كه با رداهاي اتو شده ي خود ميتوانند هفت خان رستم را بدون گيم آور شدن تمام كنند در پشت سر لرد به سمت جلو در حركت هستند.

مورفين كه در حالت نعشگي به سر ميبرد، زير دماغش را ميخواراند و رو به مرگخوار ها ميگويد:

-ميژما يه بوي بدي رو احساس نميكنيد!؟ شبيه بوي مرلينگاشت! هر وقت ايوان ميره توش و من دم درش نوبت وا ميشتم بعد از يه سري صدا هاي خوفناك از اين بوها مياد! نه غلام ؟

ملت مرگخوار كه با زير شلوار راه رهشان ميتوانند كرم لوله اي را جاي مار بوآ بفروشند حرف مورفين را تاييد كرده و با دستشان محكم بيني يشان را ميگيرند.

لرد كه جلوتر از همه در حركت بود با ديدن چاهي بزرگ و كيلومتري مي ايستد و به تابلوي كنار ان خيره ميشود.

" به چاه عميق مرلينگاه مرلين خوش امديد
اين چاه يكي از اثار باستانيه بسيار قديمي است كه در سال 0000 ميلادي توسط كوتوله هاي زيرزميني ساخته شده كه به منظور تقدير از مرلين كبير بوده، همانطور كه مشاهده ميكنيد در ديواره هاي چاه سوراخ هاي كوچكي وجود داشته كه علم بيش از اندازه ي كوتوله ها را نشان ميدهد، اين سوراخ ها باعث جلوگيري از پر شدن زود رس چاه ميشوند و آب چاه را به خود جذب كرده تا چاه بعد از مدتي خشك شود تا از باقي مانده هاي در درساختن مجسمه ي مرلين واقع در خيابان آزادي استفاده كنند. در افسانه ها آمده كه سالازار اسليترين بزرگ در مرلينگاه واقع در طبقه همكف در حال بررسي كاسه ي مرلينگاه بوده اند كه چراغ جادوي موجود در جيب كتشان داخل سوراخ مرلينگاه افتاده و حالا در يكي از سوراخ هاي موجود در چاه است،‌ اميدوارم از حفاري لذت ببريد
"

لرد ولدمورت كلمه به كلمه ي تابلو را با صداي بلندي خواند و ملت مرگخوار با حالتي تاسف بار منتظر دستور "چاه كني" لرد بودند.

-خودتون ميدونيد بايد چي كار كنيد، هركس كه اون چراغ جادو رو پيدا كنه مشاور من ميشه.

بلا با شنيدن كلمه ي "مشاور" با كله به سمت مواد حاظر در چاه كه نامي بسي بي ادبانه دارد فرود مي ايد و بعد از گذشته چند دقيقه با كله اي بسي بودار خارج ميشود.

-پيداش كردم! پيداش كردم!

لرد چراغ جادو را از دست بلا ميگيرد و با تميز كردن ان غول چراغ جادو را فراميخواند.

غول چراغ جادو با صداي كلفتش رو به اربابش ميگويد :

-فرمانبردارم سروم

-ميژم اين غوله شاي نخورده صميمي شد! شرورم

بلا يك كروشيو به سمت مورفين روانه ميكند و ميگويد:

-خفه شو مورفين بذار ارباب جون سه تا ارزو كنه

غول چراغ جادو به موهاي ژل خورده ي بلا نگاهي انداخت و رو به او گفت :

-سه تا نه! دوتا
ايوان سريع خود را وسط انداخت:
-چرا دو تا؟
-پس چندا ؟
-سه تا
-چرا سه تا؟
- پس چندتا؟
-بيا بريم كاراتا بزنم بشي يومورتا (فارسي= بيا بريم كاراته بزنم تخم مرغ بشي )

لرد كه از اين كشمكش عصباني شده بود يك اواداكداورا روانه ي ايوان كرد و ايوان براي بار دوم به درجه اي بسي خوفناك مرگ رسيد و بلا به خاطر اين حركت به موقع لرد در پوست خود نميگنجيد.

سپس لرد ارزويي كرد:

- هوم ! خيلي تشنمه،‌ يه دونه نوشابه تگري بده كه هيچ وقت تموم نشه.

غول چراغ جادو آرزوي او را براورده ساخت و گفت :

-يك ارزوي ديگر هم بكنيد

لرد به نوشابه نگاهي انداخت و گفت!

-عجب نوشابه خفني! الكلم داره، يكي ديگه هم بده

نارسيسا كه بسي در تعجب به سر ميبرد ! رو به لرد گفت:

-لرد نوشابهه كه تموم نميشد واسه چي يكي ديگه گرفتي، ارزوهات تموم شد!

لرد كه بسي از كار خود پشيمان بود يك كروشيو به سمت غول چراغ فرستاد! و غول چراغ همان كار را بكرد كه مرلين با محفليان..

پايان سوژه



ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۰:۰۲:۲۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.