سوژه جدید:شب شده بود و مرگخواران در اتاق جلسات سری و مخوف خانه ریدل ها، منتظر بودند تا اربابشان بیاید. آن روز، صبح زود، لرد سیاه با استفاده از وردی، صدایش را همانند بلندگو بلند کرده و گفته بود که شب، جلسه بسیار مهمی داشتند. با اینکه مرگخوار ها همگی از خواب ناز بیدار شده بودند و هنوز ویندوزشان بالا نیامده بود، اما وقتی ارباب جلسه مهم می گذاشتند، حتما مرگخوار ها می آمدند. حتی برای صرف موز و آبمیوه جلسه.
با ورود لرد سیاه، مرگخواران به پا خاستند. لرد آن ها را از نظر گذراند و بر روی صندلی خودش نشست. با نشستن او، مرگخواران نیز صندلی هایشان را کشیدند تا بنشینند که لرد گفت:
- کجا با این همه عجله؟ ما دلمون می خواد مرگخوارانمون به احترام ما سر پا بایستند.
- اما ارباب، پامون درد می گیره!
- خب بگیره!
- خسته میشیم!
- خب بشید!
- خسته بشیم که نمی تونیم به شما در راه رسیدن به اهداف شیطانی و تاریکتون کمک کنیم.
لرد سیاه بعد از شنیدن این حرف، کمی مکث کرد. نگاهی به لینی که گوینده جمله بود انداخت. به نکته خوبی اشاره کرده بود، ولی او نیز ارباب بود، پس نباید حرفش را پس می گرفت!
- همینه که هست. هر کسی ناراضیه، میتونه جمع کنه بره.
- واقعا؟ خدافس ارباب!
- آواداکداورا!
لرد نگاهی به مرگخوار مجهول الهویه ای که با طلسم مرگش بر روی زمین افتاده بود انداخت و با لبخندی به سمت مرگخوارانش گفت:
- کس دیگه ای هم می خواد بره؟
مرگخوار ها به یکدیگر نگاه کردند. کسی دیگر جرئت نداشت تا بخواهد برود. حتی کسی دیگر جرئت نداشت تا ناراضی باشد. پس همگی ساکت ماندند و منتظر ماندند تا اربابشان در مورد موضوع مهمی که صبح آن ها را از خواب ناز بیدار کرده بود، حرف بزند.
- خب یاران ما. ما مدت هاست داریم در مورد موضوع مهمی فکر می کنیم. به تصمیمات جالب و مهمی رسیدیم و می خوایم با شما در میون بذاریم. اول از همه اینکـ...
لرد سیاه قبل از اینکه بتواند جمله اش را کامل کند، ساکت شد، چشمانش بسته شد و سرش روی شانه اش افتاد و دیگر صدایی از وی بیرون نیامد. مرگخواران ابتدا چند لحظه ای صبر کردند، شاید این هم یکی از کار های اربابشان بود، اما رفته رفته نگران شدند.
- ارباب چی شدن؟
- چه اتفاقی واسه ارباب افتاد؟
- خوابشون برده؟
- معجون بیدار شدگی بدم؟

- نه! ارباب که اینطوری نمی خوابن بابا.
- آخه پس چی؟ گوش کنین ببینین صدای خر و پفی چیزی نمیاد؟
- نچ!
مرگخواران هر کدام در حال ارائه نظریه ای برای این حالت لرد بودند، بعضی از آن ها حتی جرئت کرده و لرد را از نزدیک مورد بررسی قرار می دادند تا شاید بتوانند در نحوه ضربان نبض اربابشان که میگویی است یا پر قدرت، نشانه ای در مورد حال او پیدا کنند. اما هیچ کدام به نظر نمی رسید که به موفقیتی رسیده باشند. تنها کسی که با چهره مطمئن بعد از بررسی جسم لرد سیاه به نظر می رسید به نتیجه ای رسیده بود، مادرش بود. مروپ گفت:
- به نظرم شارژ فرزند عزیزمون تموم شده و باطریش خالی شده. فرزندمون خاموش شده!

- خب بزنیمش شارژ ارباب رو!
- چطوری دقیقا؟
- نمیدونم.
