[spoiler=خلاصه سوژه]
خلاصه:موهای رودولف ریخته است! در این بین لرد سیاه با یک کلک موهای سرش را به حالت اول باز می گرداند و دیگر کچل نیست. اما رودولف به این موضوع می اندیشد که اربابش که قبلا کچل بوده می تواند کمکش کند. او پیش لرد سیاه می رود و لرد هم تصمیم میگیرد برای مرگخواران تعریف کند که قبلا چرا موهایش ریخته بود. او به رودولف می گوید که احتمالا چیزی باعث شده که تو بترسی و موهایت بریزد. رودولف اعلام میکند که از ترس بلا که متوجه نوشیدنی کره ای زیر تختش شده بود به این وضعیت در امده است. تصمیم بر ان میشود که هرکدام از مرگخواران بیست و چهار ساعت روی سر رودولف کار کنند چون این دستور لرد سیاه است که حالا مودار شده و علاقه ای ندارد که مرگخوارانش کچل شوند. اول از همه ایوان و شامپو هایش وارد عمل می شوند. رودولف که از شامپوی ایوان می ترسد ان را زودتر از زمان گفته شده میشوید و این باعث میشود به جای تقویت موهایش نتیجه برعکس شده و ریشه ها سست شوند! بدین صورت تا پرز های سرش نیز می ریزد!
[/spoiler]
____________________
نارسیسا وحشت زده به رودولف نگاه کرد، بلا خونسردانه پوزخندی زد و ایوان سعی کرد خود را از مقابل چشمان لرد سیاه پنهان کند.
- باور کنید تقصیر خودشه! وگرنه من بهش گفتم که شامپو رو باید سر زم...
لرد سیاه با عصبانیت به بلاتریکس اشاره ای کرد و به طرف اتاقش رفت. مورگانا اخم هایش را در هم کشید.
- برو کنار ایوان و تا بیشتر از این گند نزدی بذار من امتحان کنم.
مورفین منقلش را به کناری انداخت.
- نه دایی ژوون بژارین یه بارم من امتحان کنم. همشین درست بشه که...!
بلاتریکس با عصبانیت چشم غره ای به مورفین رفت. مورفین نیشخندی زد و به سراغ منقلش رفت. بلا با خونسردی گفت:
- من درستش می کنم مورگانا! اگه شیوه ی من جواب نداد مطمئن باش نفر بعدی تو هستی و نفر بعدی هم سیسی! البته اگه به هوش بیاد .
سرها به نشان موافقت پایین امد. اما در گوشه ی سالن مردی کچل وحشت زده می لرزید.
- این همه ادم. نه بلا نه. بلا نه!
نیم ساعت بعد:- همینجا میشینی، چشاتو می بندی و تکون نمی خوری تا این چهار تا شیویدتو برگردونم. روشن شد؟
رودولف اب دهانش را قورت داد و چشمانش را بست. بلا لبخندی زد و چوب دستی اش را به طرف سر رودولف گرفت.رودولف وحشت زده دست هایش را روی سرش گذاشت. بلاتریکس با عصبانیت غرید.
- مگه نگفتم چشاتو ببند؟ تقلب کردی؟ برم به ارباب بگم؟ دیگه تکرار نشه.
رودودلف با ناراحتی دست هایش را برداشت و بلاتریکس پوزخندی زد.
- خب! حالا من بهترین روش درمانیمو نشونت میدم! ای موهای رودولف همین الان در بیایید! با شما هستم ای موهای رودولف!! همین الان در بیایید. در نمیایید؟
کروشیو! رودولف در حالی که درد می کشید احساس کرد که یکی از تار های مویش بیرون امد و بلافاصله تو رفت! بلاتریکس با عصبانیت چوب دستی اش را محکم تر گرفت.
- چرا تو رفتید ای موهای رودولف؟ کروشیو! بیرون بیایید. کروشیو! یا سالازار کبیر! چرا سرت خونی شد رودولف؟ به خاطر این که سرت رنگ گروه مقابل ما شده همین الان تنبیهت می کنم.
یک ساعت بعد:مرگخواران همه در پشت در اتاق در انتظار نتیجه ایستاده بودند که بلاتریکس با چوب دستی اش رودولف را خونین از اتاق بیرون انداخت. مورگان وحشت زده به سوروس نگاهی کرد و بلاتریکس خونسردانه نوک چوب دستی اش را فوت کرد.
- این بشر طبیعی نیست. کروشیو هیچ اثری نداشت. درضمن تو این اوضاع نمی دونم چرا سرش خونی شد و من چون رنگ گروه مقابل را بر سرش مشاهده کردم گفتم یکمی تنبیهش کنم. همین!
نارسیسا با ناراحتی به رودولف نگاهی کرد و بعد بغضش را فرو داد.
- لوسیوس! فکر نمی کنی بهتر باشی کمی از موهاتو به این بیچاره بدی؟ به هرحال خاندان مالفوی همیشه به بیچاره ها کمک کردند.
لوسیوس چشم غره ای رفت و چون متقابلا" چشم غره ای دریافت کرد آب دهانش را قورت داد و فکر کرد که بهتر است توضیح بدهد.
- نه خب می دونی نارسیس! من موهام جنسش خوب نیست. ممکن رودولف عزیزمون به مشکل بربخوره!
مورگانا که کلافه می نمود با عصبانیت غرید.
- بهتره که این حرفارو تموم کنید! دیدید که راهکارِ بلا نتیجه ای نداد و همونطور که قرار گذاشتیم الان نوبت منه.