هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
تلویزیون تصویر سوپر جادوگر من و سوپر جادوگر وومن رو نشون می ده که دوتایی می رن جلو یه ارتش و با دو تا حرکت چوب دستی همه رو سوت می کنن، فوت می کنن و شوت می کنن میرن هوا!!!
عبارت قهرمان روز رو صفحه ی تلویزیون حک می شه و تصویر یه اتاق رو نشون میده.
وسط اتاق یه میزه که دو تا صندلی کنارشه و روی در و دیوار اتاق پوستر های مختلفی از سارا اوانز به چشم می خوره که روی همشون نوشنه (white lady)
در اینجا به برخی از پوستر ها می پردازیم:
پوستر اول در حالتی که سارا اوانز سوار گردن پیتر پتی گرو شده و چوب دستیشو روی مخ اون گرفته!
پوستر بعدی در حالتی که سارا اوانز به دلیل گرسنگی بیش از حد داره ماروولو گانت رو قورت می ده!
پوستر بعدی در حالی که ادی ماکای داره دندونای سارا رو مسواک می زنه و رودولف هم داره کفشاشو واکس می زنه!
و پوستر آخر در حالتی که سارا اوانز داره یه فلاش بک به پتی گرو نشون میده و خنده ای به این صورت می کنه:
خوب می رسیم به برنامه...
مجری برنامه به همراه مهمان برنامه که صد البته سارا اوانزه وارد می شه...
سارا اوانز لباسی آبی بتن داره و شنلی سفید روی دوششه که روش نوشته:white lady
هر دو روی صندلی می شینن و مجری برنامه بدون هیچ مقدمه ای می ره سراغ سوالایی که داره...
گزارشگر:...
سارا اوانز:
_ساکت...من خفنم...پس خودم حرف می زنم!
گزارشگر:
سارا اوانز:
_ببینید...اول باید یه نکته ای روشن بشه...اونم اینه که من خفنم!روشن شد؟
گزارشگر:
سارا اوانز:
_خوب مثل اینکه روشن شد...حالا با توجه به این نکته بحث رو ادادمه می دیم!
ببینید...از اونجایی که من خفنم پس می تونم در عین حال چهار تا مرگخوارو بکنم تو جیبم...پس من خیلی خفنم!متوجه شدین؟
گزارشگر:
سارا اوانز:
_حالا که این مورد رو هم متوجه شدین بحث رو ادامه می دیم...از اونجایی که من خیلی خفنم پس نیازی هم به کمک ندارم...خودم می تونم همه رو سوسک کنم...حتی من امروز ماروولو گانت رو جوجه ماشینی کردم که کارهر کسی نیست!!!همونطور که گفتم به کمک نیاز ندارم...من به هدفم که همانا شکست دادن سیاها و سوسک کردنشونه می رسم...حالا اگه توی این راه کارای ارزشی و خیلی خفن کردم هم اشکالی نداره...به هر حال آدم خفن کارهای خفنی می کنه دیگه!!!
گزارشگر:
سارا اوانز:
_این رو هم اضافه کنم که یه آدم به اصطلاح سفید خواست به من کمک کنه ولی چون من اصولا خیلی خفنم و تکی کار می کنم پس آهای تو که می خوای به من کمک کنی برو گمشو دیگه هم اینورا پیدات نشه من روم زیادتر از این حرفاست...به هر حال من خفنم دیگه!!!
گزارشگر:
سارا اوانز:
_اینجوریاست دیگه دادش!...ببینید من معروف به تند باد هم هستم...اصلا از روی همین لقب می شه نتیجه گرفت که من خفنم!!!
گزارشگر:
سارا اوانز:
_در ضمن جلوی اسم من نوشته وایت لیدی...لیلی اوانز جلوی اسمش نوشت دارک لیدی ولی وقتی دید خیلی خز شده اونو برداشت ولی چون من توی همه ی زمینه ها خفنم حاضرم با هوا هم کل کل کنم و این عبارت رو از جلوی اسمم بر ندارم...دیدید چقدر من دلیل دارم برای اینکه خفنم؟!!!
گزارشگر:
سارا اوانز:
_خوب مثل اینکه همه متوجه شدید من خفنم...پس دور و ور من نپلکید وگرنه با یه فلاش بک کاری می کنم که پدرتون در بیاد...مخصوصا اگه از من بهتر باشید...مراقب خودتون باشید...خفن بودن دوست و دشمن نمی شناسه...و چون من خفنم پس من نامردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ناگهان تصویر عوض شد و عبارت زیر روی صفحه ی تلویزیونها نقش بست:
به دلیل خفن بودن بیش از حد خانوم سارا اوانز تمام دوربینهای ما سوختن و تصویر قطع شد...در ضمن از برنامه ی بعد ما دیگه مجری نخواهیم داشت چون به دلیل خفن بودن حضار گرامی مجری ها فرصت حرف زدن پیدا نمیکنن.
با تشکر از دیدن برنامه ی ما...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲ ۱۶:۳۳:۳۲



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
تصوير داره يك پرنده بزرگ مخصوص مناطق استوايي رو نشون ميده و همزمان با تصاويري كه روي صفحه نقش ميبنده صداي گوينده برنامه به گوش ميرسه كه داره توضيحاتي رو ارائه ميده

-خب همونطور كه در اين صحنه مشخص هستش و قبلا هم اشاره اي داشتيم اين پرنده در فصل سرما با صداي كواك كواك مخصوصي كه از خودش در مياره توجه جنس ماده رو به خودش جلب ميكنه ، البته مسلما اين چيزي كه گفتم مربوط به جنس نر اين نوع پرنده كمياب ميشه همونطور كه قورباغه ها يا كرم هاي شب تاب هم عملي مشابه رو انجام ميدن حالا با دقت به تفاوت بين اين دو صدا كه از دو پرنده مختلف هستش گوش بدين

كوووووووواك..
كووووووواك

خب بله همونطور كه ديدين ..نه ..يعني شنيدين....الووووو.....كووواك..چي ...بله شنوندگان عزيز ، شنوندگان عزيز....نور ممد آزاد شد ..توجه كنيد ..نور ممد آزاد شد و به كانون پر مهر خانوادگي اش در كنار گراپي بازگشت ... هم اينك طبق خبري كه به دستمون رسيد يكي از خبرنگاران از جان گذشته ما كه در بالا نامش ذكر شد در پي برنامه جستجوي عاطفه هايي كه چند ساعت پيش براتون پخش كرديم و يك دختر كوچولو از ستم هاي وارده بهش برامون گفته بود و اينكه با برگشتن اسمشونبر خانواده ش از هم پاشيده ، در طي يك عمليات شهادت طلبانه خودش رو به يكي از مقرهاي مرگخواران كه مادر اين دختر كوچولو در كنار ياران خبيثش مشغول شكنجه دادن بوده رفته و بعد از دست دادن يك عمامه ، يك سي دي از خطبه هاي حاج آقا دارك لرد كه از طريق سي دي من داشته گوش ميداده و كمي از ريشهاش كه با تيغ ژيلت ديروز داده بود براش تراشيده بودن تونسته اين برنامه اي رو كه الآن براتون پخش مي كنيم به دست ما برسونه ،‌ خب توجه تون رو به اين برنامه جلب مي كنم

- : كارگردان گراپ آماده ،‌نور ممد در تصوير ، كات ،‌حركت

گ : سلام ، اين نورممد است از پخش شبكه بين المللي اي دي ان اس ، در راستاي شفاف سازي كه چيزي است بس مفيد و حياتي براي يافتن پاسخ سوالات دختر كوچولوي عزيزمون مريدانوس كه متاسفانه گراپ يادش رفت شماره ش رو ازش بگيره به اين محل خبيث و تاريك اومديم تا گزارش ويژه اي رو براتون تهيه كنيم ، اين محل همونطور كه از نماي خارجي و اسكلت بنديش پيداست جز براي استفاده هاي غير سفيدي ساخته نشده ،‌ طي عمليات استراق سمعي كه ما قبل از برنامه داشتيم تعدادي از مرگخوارها در اين محل بدون مجوز گيليدي كبير يك بيجامه پارتي راه انداخته اند كه هم اكنون ما داريم از دستش ميديم و بازم از طريق همون استراق سمع فهميديم كه اين برنامه دقيقا تا 30 ثانيه بعد پايان ميگيره و مرگخوارها از مقر خارج ميشن ، در همين فرصت ما ميخوايم براتون يك گزارش زنده رو تهيه كنيم ولي فعلا تا مدت مقرر بگذره يكي از ترانه هاي درون سي دي براتون پخش ميشه

صداي روح انگيز و جان بخش حاجي در فضا ميپيچه كه داره توصيه هاي آسلامي ميكنه ، تصوير نورممد رو نشون ميده كه سعي ميكنه از پشت پنجره چيزي رو ببينه ولي ناكام مونده ،‌در همون لحظه اي كه نورممد چشماش چهارتا ميشه و از هيجان صحنه جلوش زبونش بند مياد در شترق باز ميشه و نورممد ميوفته روي زمين ( نكته اخلاقي : در اين صحنه عمامه ش زير دست و پا ميمونه و اولين آسيب بهش وارد ميشه ) ...تصوير روي نورممد زوم كرده كه دهنش باز مونده ،‌ نورممد دو دستي در حالي كه روي زمين زانو زده ميكروفونش رو تقديم به كسي ميكنه كه در اين نماي جلو معلوم نيست كيه ..دوربين براي لحظاتي همچنان داره نورممد رو نشون ميده و در همين لحظه صداي يك ساحره از تلويزيون پخش ميشه

ساحره : عزيزم چيزي ميخواستي بگي؟ يك تفريح دسته جمعي برامون درست كردي؟ چه بچه خوبي..بيا جلو لوپت رو بكشم گوگوري مگوري

بالاخره دوربين از فضاي تمام صفحه نورممد خارج ميشه ومرگخوارهاي جلوي ورودي مشخص ميشن ، ميكروفون دست ساحره اي زيبا با موهاي قرمز براقه كه دست يكي ديگه از مرگخوارها با رداي طرح موش رو گرفته ، يكي از پشت يك پس گردني به نورممد ميزنه كه باعث ميشه اون از جاش بلند بشه و تعظيم غرايي بكنه ، مرگخوارها همچنان وايستادن و با نگاه هاي داركي به دوربين و جايي كه گراپي در نقش كارگردان نشسته نگاه ميكنن ، سرانجام نورممد به حرف مياد و ميگه :

- سلام ،‌اين نورممد است از پخش شبكه بين المللي يك چيزي ، خانم اونز در پي تلاشي كه دخترخانم شما براي يافتنون و برگردانتون به كانون خانواده كرده چه نظري دارين ؟ گريه هاي اين دختر امروز كل استوديو رو به هم ريخت
- ليلي :‌ اهم ...خب در اين رابطه بايد بگم كه اصولا خانواده چيز خوبيست ولي تا جايي كه جلوي اهداف شما رو نگيره ، اگر من ميخواستم به خانواده م و اون سه تا بچه بچسبم كه الآن ديگه مرده بودم
- گ : پس شما مرگ خودتون در 15 سال پيش رو انكار ميكنين؟
- ليلي : كاملا ، اصلا جيمز كي بوده ، آقا رولينگ با من يك مسئله شخصي داشت قسمت مربوط به زندگي من رو با تصرف در اصل موضوع نوشت ،‌من تكذيب ميكنم ، من هميشه با پيتر بوده و هستم و در آداس هم شما ميتونين اين مسئله رو ببينين
- گ : در مورد روان پريشي و ناراحتي هاي دخترتون چي ميتونين بگين ؟
- ليلي : من به خودش هم گفتم كه تنها راه علاج و خوب شدنش اينه كه بياد و با مادرش در يك جبهه بجنگه ،‌اين جوري مادرش رو هر روز ميبينه ، پدر جديدش رو هم ميبينه ،‌ روان پريش و گريان هم نميشه ،‌همين
- گ : ممنون از اظهار نظراتتون ،‌ما ديگه مرخص ميشيم
- پيتر :‌ كجا عزيز دل برادر؟ تازه داشتيم ساراي سوخاري رو امتحان ميكرديم ، باش پيش ما
نور ممد در حال عقب گرد : نه قربانت ..من حالا برم ..اس ام اس بزني من برميگردم

صحنه پرفكي ميشه ..نورهايي در هوا به چشم ميخورن ...شپلخ و تصوير به كلي قطع ميشه

- :‌ بله ..بعد از عمليات جستجو اين نوار پيدا شد كه به دليل فوري بودن براتون پخشش كرديم حالا مي پردازيم به بقيه برنامه راز بقا پرنده ناياب ...


The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵

تام ریدل پسر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۴۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 233
آفلاین
تيتر برنامه:خلافكار

مجري در حالي كه داره ميلرزه داره صحبت ميكنه:امروز اومديم با بزرگترين خلافكار و جنايتكار قرن صحبت كنيم و ميخواهيم بفهميم كه چي شد كه به اين راه كشيده شد!!!

مجري ميكروفون رو ميذاره جلوي دهن يكي كه چهرش كامپيوتري شده بود

مجري:ميشه خودتون رو معرفي كنيد

خلافكار:آقا نگير!!...نميشه!!..آقا جون مادرت نگير!

مجري:مطمئن باشيد چهره شما نشون داده نميشه ما اين برنامه رو بر عبرت جوونها تهيه ميكنيم!!

خلافكار:اگه اينجوره باشه..چشم..اسمم تامه!!...بهم ميگن:ولدي!!

مجري:چي شد كه به اين راه كشيده شدي!!

ولدمورت:حقيقتش ما كه نتونستيم بابا و مامانمون رو ببينيم!!..وگرنه ميگفتيم از هم جدا نشن!!...آقا بي خانواده بودن بد درديه!...تا چشمونو باز كرديم ديديم تو پرورشگاهيم و اطرافمون پر از آدم نا باب!!!

مجري:پس دوستان ناباب هم موثر بودن؟

ولدمورت:صد در صد....ناباب ترين دوستم هم يكي بود همسن من بود و از بچگي ريش داشت..يادمه سردش ميشد ريششو ميپيچيد دور خودش تا گرم بشه!!...بهش ميگفتيم سرژ ريش طلا!!......اون منو اورد تو اين كار!!!

مجري:ميشه بگم چجوري؟

ولدمورت:آقا گولمون زد!!...گفت حالا كه ما هر دوتامون كاراي عجيب غريب انجام ميديم!!..بيا حال بقيه رو بگيريم و بشيم رئيسشون!!....هي منو پر ميكرد كه بقيه رو شكنجه كنم بعد خودش ميكشيد كنار!!!!...خيلي بچه خلافي بود!!

مجري:كسي نبود اونو راهنمايي و يا كنترل كنه؟

ولدمورت:شوخي ميكنيد؟اونو كسي نميتونست كنترل كنه!!فوري جريوس ماكسيمم ميزد!!...از همه اينا بگذريم اهل باند بازي هم بود!!...با رفيقاي گردن كلفتش يه باند زده بود به اسم حذب!!...به منم گفت برم عضو شم ولي من دوست داشتم خودم رئيس باشم و نرفتم تو باندش!!...وگرنه اوضام از الانم خرابتر بود!!!

مجري:الان كجاست؟

ولدمورت:نميدونم انگار كارش نگرفت!! حالا اومده سراغ من كه كاري براش رديف كنم!!

مجري:از كارايي كه انجام دادي پشيمون نيستي؟

ولدمورت:نه اصلا!!اتفاقا خيلي حال داد!!

مجري:قصد داري بعد از آزاد شدن چيكار كني؟!!

ولدمورت:هي آدم بكشم هي هوركراكس بسازم!!

نفر اول هم خودت هستي!!!آوداكداورا!!!

دوربين نور سبز رنگي نشون ميده ..سپي برفكي ميشه و برنامه قطع ميشه


ویرایش شده توسط ارباب لرد ولدمورت کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱ ۱۴:۰۰:۴۰

[b]دلبستگی من به ریون و اعضاش بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم!!.....بچه های اسلایت


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱:۲۷ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
_ اين جانور كه مي بينيد ، در جنگل هاي مرطوب شمال غربي زندگي مي كند ، زماني كه زمستان سرد با نامردي از راه مي رسد كواك كواك رخت بر مي بندد و پرواز براي كوچ را آغاز مي ...
ناگهان برنامه قطع مي شود و تصوير جديدي بر روي صفحه تلويزيون ظاهر مي شود :
ستم هاي بي پايان اسمشو نبر
مجري كه زني سي ساله به نظر مي رسيد ، در حالي كه پاپيون بزرگ قرمزي را كه روي سرش زده بود مرتب مي كرد ، شروع به صحبت كرد ؛
_ سلام عزيزان ، اولين قسمت از سري مجموعه ستم هاي بي پايان اسمشو نبر كه مستنديه از كارهاي ناجوانمردانه اي كه اسمشو نبر در اين مدت انجام داده ، رو تقديمتون مي كنم .
در حالي كه دوربين zoom out مي كند ، به بغل دستيش اشاره مي كند و ادامه مي دهد :
_ مهمون امروزمون يه دختر كوچولوي آواره بدبخت فلك زده ...
دختري كه در كنار زن نشسته بود ، چشم غره اي به نشانه اين كه نون هم بگيرم واستون ؟! مي رود و مجري به خودش مي آيد ؛
_ بله مريدانوس ! از خودت بگو ! از بيچارگي هات ، از كابوس هايي كه تو سرته ...
_ ! من مادرمو ...
مجري شروع مي كند هاي هاي گريه كردن و دستمال گلدوزي شده اش را از جيب رداي صورتي رنگش در مي آورد ؛
_ خانوم مي شه بذاري من حرف بزنم ؟!
_ بگو عزيزم بگو گوگوري مگوري !
_ آبجي ديگه داري شورشو در مياري ، من اعصاب درست ندارما !
و طلسمي را زير لب زمزمه مي كند ، مجري روي صندليش ولو مي شود !
_ بله داشتم مي گفتم ... هي آقا ، با شمام ، يه كلوزآپ از من بگير ... خب ...
ليوان آب جلويش را تا ته سر مي كشد ،
_ راستش ما كانون گرمي داشتيم ، خانواده داشتيم ، نون داشتيم ، نفتم داشتيم ، ولي يه روز چشمم رو باز كردم و ديدم مادرم ما رو گذاشت و رفت ... فهميديم مرگخوار شده ، چند روز بعد داداشم سياه و كبود اومد خونه ، گفت كه كار مامان بوده ، فرداش با مامان حرف زدم ، ولي اون گفت كه ديگه منو دوست نداره ! گفت كه اربابش خيلي مهم تره و اعتراف كرد كه بابامو از قصد كشته ! اون تغيير كرده بود ! من يهو تو خودم خورد شدم ...
چشمانش خيس خيس شده بود !
_ خانوما ، آقايون ! باور كنيد من گدا نيستم ! من فقط حقمو از ولدي مي خوام ، اون مادرمو از من گرفت ... مادرمو !
آهنگي غمناك به همراه تصاويري از شكار شدن يك كواك كواك توسط جانوري درنده پخش مي شود !!!



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
گوینده:امروز شهر رضا بار دیگر، مورد حملات نظامیان قزوینی به فرماندهی برادر حمید قرار گرفت...
بچه: بابایی بابایی چقدر اخبار میبینی! بزن جادوگر تی وی الان عمو ققی شروع میشه امروز یکشنبس!
بابائه: ساکت شو بچه... وقتی بزرگترت داره اخبار نیگا میکنه ...
بچه : مامانی مامانی ... بابا نمیزاره من عمو ققی ببینم
مامانه:باشه پسرم من الان با بابات صحبت میکنم!
و دست بابائه رو میگیره و میبره تو اتاق تا باهاش صحبت کنه!
----------------------------------------------
جادوگر تی وی – عمو ققی!
- سایت من و تو یه آسمونه ... کریچ وسطش یه چیز بی خود و بی مصرفه!
دوربین عمو ققی رو نشون میده که رو شاخه یه درخت مصنوعی نشسته... :
- سلام بچه های گل گلاب ، خوفید؟ امروز عمو ققیتون با برنامه های جذاب به خونه هاتون میاد ... بهتره اول با دوستای خوبمون که اومدن اینجا آشنا بشیم.
عمو ققی پر میزنه و میره جلوی یه بچه مو فرفری بلند که تو یه دستش یه عکسه و با اون دست داره ریش هاشو میکنه.
- به به چه پسر گلی ... خودتو معرفی کن.
- سرژ تانکیانم امشب بیشتر باهام آشنا میشید ... ساعت دو چهل و پنج دقیقه امشب برنامه دارم.
- ببینم اون عکس کیه؟
- فرشته
- چه زشته!
عمو ققش میکروفون رو میبره جلو دهن یه دختر بچه که کنار سرژ نشته و داره به کاور آلبوم جدیدی که داده نگاه میکنه!
- به به چه دختر گلی... خودتو معرفی کن ببینم عمو !!
- آووورییییل
- چه صدای قشنگی هم داره بزرگ شدی حتما خواننده بشو باشه عمو؟
و باز پر میزنه میره سراغ مهمان بعدی!
- پسر گلم اسمت چیه؟... چرا تو این ریختی ای ... دور از جون شکل میت می مونی...
- سدریکم. همش تقصیر این پاتر(ُسانسورِ)(سانسور) شده هست... اون پای منو کشید به ولدی و مرگخور بازی و این حرفا!

عمو ققی پر میزنه و میره روی همون درخت مصنوعی میشینه.
- خب بچه های خوبه توی خونه امروز میخوام با کمک این بچه مچه ها بهتون یه سرود قشنگ یاد بدم... شما هم توی خونه با ما همراه باشید!

تا بوَد کریچ وبمستر سایت/من نخواهم ماند اینجا همچو ماست
من کنم غوغا در این جا، هر کجا/ چون که این است شیوۀ اصلی ما
می زنم خود را به آب آتشا/ تا شوید ملت شما از حذب ما

حالا شما بخونید بچه ها
سرژ: عمو عمو ... عمو ققی میشه من مدرسه هالیوود رو بخونم؟
سدریک: آره آره من موافقم .. سیستم اوج ظرافته!
آوریل: نخیرم ... نه عمو عمو ... عمو، جون من نه !
عمو ققی: نه بچه ها ... همین شعر رو با بچه های توی خونه میخونیم...
بچه ها:
عمو ققی:
بچه ها:
عمو ققی: اصلا بیخیال بهتره بریم سراغ مسابقه
و پر میزنه و یه عکس بلاتریکس لسترنج و یه تابلو لبخند مونالیزا و یک ماژیک سیاه میاره و میزاره روی زمین.
- هر کس بتونه زودتر برای این تابلو ها سیبیل بزاره و تبدیل به لبخندک برره ای کنتش کنه بهش یه کنترل مدیریت میدیم... سه ... دو ...یک...
در عرض 1 دقیقه هر دو تابلو تبدیل به یک بلاتریکس و موننالیزای برره ای با سیبیل های سیاه شدند !!
عمو ققی: آفرین بچه ها ... آفرین ... به هر سه تاتون یه کنترل مدیریت داده میشه.
و سه تا کنترل مشکی میاره و تحویل بچه ها میده.
عمو ققی: خب مسابقه بعدی اینه که هر کس زود تر بتونه با این کنترل مدیرت تمام پست های کریچر رو پاک کنه برنده میشه و بهش یه باک بیک داده میشه تا باهاش اون نقاشی هایی رو که ویرایش کردین رو ببرید به تماس با ما و اونجا پستش کنید برای مدیریت! سه ... دو ... یک!
عمو ققی پر میزنه و میره از اتاق فرمان یه هیپوگریف زشت به نام باک بیک میاره.
سدریک: عمو ققی من بردم ... من برنده شدم... من بردم
آوریل : دروغ میگه ... من زود تر پاک کردم ... دروغ گوی کثیف!
سرژ : همین جا بگم ... اگه به من بابک بی باک نرسه برنامه شب رو اجرا نمیکم!
عمو ققی :
بچه ها :
عمو ققی: بــــــلـــــه ... دوستان اشاره میکنن که وقت تمام است و دوستان شرکت کننده باید هر سه شون سوار باک بیک بشن و اون ها رو پست کنند.
تا یکشنیه بعد و برنامه بعد براتون آرزو میکنم در پناه حذب به مدیریت برسید.
تیتراژ با صدای عمو ققی بالا میاد:
تا بوَد کریچ وبمستر سایت / من نخواهم ماند اینجا همچو ماست
من کنم غوغا در این جا، هر کجا / چون که این است شیوۀ اصلی ما
می زنم خود را به آب آتشا / تا شوید ملت شما از حذب ما
----------------------------------------------
مامان و بابائه از اتاق میان بیرون.
مامانه : خب پسرم... با بابات صحبت کردم راضی شد که تو عمو ققی رو ببینی!
بچه هه : نه مامانی ... عمو ققی تموم شد ... میخوام امشب برنامه سرژ رو ببینم


ویرایش شده توسط سوِروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۱ ۲۰:۲۲:۲۰

شک نکن!


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
سالي ماري كه زياد ميدانست!!!

طبق بيانات بيمارستان سنت مانگو امروز ماري نه چندان طويل ملقب به سالازار اسليترين يا سالي كرمكي در بخش بيماران هموفيلي بستري شد.

بعد از شنيدن اين خبر خبرنگار ما سه سوت به بيمارستان رفت تا علت حادثه را جويا شود.

اينجا كورممد است واحد خبرگذاري جادوگر تيوي.
گزارشگر:الو كوري جون صدامونو داري؟
كوري:صدارو دارم ولي تصويرتونو ندارم.اين سالي كجا بستري شده؟
گزارشگر:برو راست برو چپ كمي اينور يه سوراخه با دست لمسش كن ببين ميتوني پيداش كني؟آهان برو تو سوراخه يه مار رو تخت چنبره زده
يك زن:آشغال حيوون كثافت.
كوري:شرمنده اشتباه گرفتم.
گزارشگر:بينندگان عزيز از پخش اين صحنه غير اخلاقي واقعا متاثر شديم شما بريد يه تبليغ ببينيد تا ما كوري رو برسونم دسته سالي.

كرمهاي زيبايي لرد ولدمورت كبير ديگر نگران كچلي نباشيد با يك بار استفاده تا آخر عمر نگران موهاي خود نباشيد زيرا سه سوته كچل ميشويد.

گزارشگر:بله بينندگان عزيز برگشتيم در خدمت شما هستيم با ادامه ي گزارشمون از بيمارستان سنت مانگو.كوري سالم رسيدي؟
كوري در حاليكه نيشش بازه:آره خيلي خوب بود من توصيه ميكنم بيمارانتون رو در يه همچين جاهايي بستري كنيد.
گزارشگر:خب دوستان من ادامه ي گزارش رو ميسپارم به كورممد خبرنگار اعزامي جادوگر تيوي.

كوري:سلام آقاي سالي؟
سالي:سلام
كوري:ما شنيديم كه شما رو به موتيد بنابراين گزارشسي رو با شما تهيه ديديم.
سالي:بله من در راه افشاي حقيقت به اين روز افتادم.
كوري:حقيقت؟كدوم حقيقت؟
سالي:من ميخواستم بگم كه تيم حذم تاركبود همون حذب دموكراته.
كوري:خب؟
سالي:همين ديگه حذم تار كبود همون حذب دموكراته.
كوري:خب؟بقيش؟
سالي:همين ديگه بقيه نداره
كوري:شما همينو ميخواستيد بگيد؟
سالي:بله
كوري:خب اين رمز توسطه يه كودك دبستاني كه كد داوينچي خونده بود قبل از اينكه تيم نامگذاري بشه كشفه رمز شده بود.
سالي:جدي؟
كورممد:من خودم با دو تا چشماي خودم ديدمش.
سالي:

كورممد:خب حالا نگفتيد چرا به اين روز افتاديد؟
سالي:هيچي همونطور كه ميدونيد قيمت سوراخهاي خوب و جادار(سوراخ مار) رفته بالا ديگه وسعمون نميرسيد داشتم دنباله يه سوراخه تنگ(سوراخ مار) ميگشتم كه قصدي اجاره كنم پليس گرفتم.
كورممد:بله ممنون از توضيحاته كاملتون .
سالي:خواهش ميكنم.

گزارشگر:ممنون كورممد جان حالا سوراخه خروجي رو پيدا كن
وري: چشب


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۸:۲۲ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
خششششششششششششش
تصور گذارشگر میاد رو صفحه و اونو نشون می ده که داره دنبال یه نفر که عمامه داره می دوه...
گ)گذارشگر:حاج آقا حاج آقا چند لحظه...
برادر حمید:بله خواهرم...
گ:چند وقتی بود شما رو توی جوامع جادوگری نمی دیدیم...چی شده دوباره سرو کله ی شما پیدا شده...
برادر:به نام دوشت...بنده مدتی دیدیم که شایت به شوی منحرفات و عده ای از بی ناموشی هایی که باب میل ما نیشت می ره و ما هم به این علت رفتیم جایی که ملتی شهید پرور داشته باشه مشل قژوین...
گ:برادر به نظر شما علت انحرفات این سایت چیه برادر؟!!
برادر:یک جن خانگی ژشت که شنیدم مدتیشت رفته تو کار کادو...و دیگری هم آن وژِیر که می ژاره شاحره ها اینجوری بیان بیرون...البته من موافقم با این چیژا...
گ:خوب پس چرا این همه حرف زدی الکی
برادر:اولا با یگانه منجی عالم اینژوری شحبت نکن دوماندشم...شما از علم فق و اچتهاد چیژی می دونی...اینا به فلشفه ربط داره...
گ:ببخشید شما چرا اینجوری صحبت می کنید
برادر:اونم ربط داره به علم اچتهاد...من مدتی در قژوین در حالت خلشه بودم...تاژه اومدم بیرون...البته خوب من به گ ها که می رشم اینژوری حرف می ژنم تا اژ وبمشتر معتادمون دفاع کنم...

گ:بخشید گ ها که گفتید یعنی چی؟!!
برادر:نمی دونم خواهر ولی شما خیلی خفنی اینجا هم جای اشمتون نوشته گ...

گ:خوب اصلا در آخر گ چه ربطی داشت به آقای پاتر؟!!

برادر:والله ربطی نداشت ولی خوب به هر حال ممکنه یه روزی ربط پیدا کنه؟!!

گ:چه ربطی؟!!

برادر:آخه خواهرم شما چادر داری دیگه...

گ:بابا شما که هپروتی...چرا چرت می گی هیچکدوم ربطی نداره...

برادر:آها دمت قیژ از اول می خواشتم بگم هپروتم نوک زبونم بود نمیومد برای همین مشاحبه برو پیچوندم...

گ:حرف دیگه ای ندارید از حضورتون مرخص شیم؟!!

برادر:نه دیگه منم باید برم نماژ شبم رو بخونم و با چند تا از شاحره های شر به ریز بریم برای اقامه راژ و نیاژ


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

مونالیزا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۰۸ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۹۰
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 823
آفلاین
داوینچی , پدر علم هنر سیاه
شاید هیچ کسی نداند که داوینچی رازی داشته که هیچ وقت برملا نشده ؛ از داوینچی تنها یک فرزند باقی ماند که آن هم منالیزا است , او هم اکنون خبرنگار معروف خبرگزاری جادوگران هست و ما از او درخواست کردیم تا جادوگر تی وی بیاد تا بتوانیم درمورد دستوری که لرد سیاه به او داده صحبت کنیم
منالیزا : سام الیک بروبچ خوب و همکار( البته همکار از نوع خبرنگاری نه مرگخواری )
خبرنگار : قربون داداش , خب شنیدیم که شما به صف پیروان لرد سیاه پیوستید ؟ این خبر به قدری شگفت انگیز بود که هنوز بعضی ها باور ندارن که تنها بازمانده داوینچی شده مرگخوار ؟
منالیزا در حالی که از این حرف خوشش نیومده بود گفت : یعنی تنهای بازمانده داوینچی نمیتونه مرگخوار بشه ؟ ولی همونجور که گفتید لرد سیاه ارتشش رو تقویت کرده و با نیرو 100 برابر بیشتر پا به میدان گذاشته . در واقع پدرم , با کار شگفت انگیز تابلو منالیزا که در واقعی شکلی از برزگسالی منه به جامعه هنری ثابت کرد که یه هنرمند با قدرته ! ولی در اینجا چیزی از نظر همه مخفی مونده اونم یه رازی که حالا طبق دستور لرد سیاه باید اون رو بازگو کرد , وقتش رسیده که همه بفهمن که تابلو منالیزا خودش یه جادوی پرقدرت سیاه درش به کار رفته
خبرنگار : , یعنی چی ؟
منالیزا : یعنی اینکه پدرم یکی از مرگخواران لرد سیاه بود اما به دستور لرد سیاه کسی از این ماجرا چیزی نمیدونست , اگر دقت داشته باشین میفهمین که همون تابلو منالیزا نقاشی از برگسالی من هست در صورتی که من اون موقع یه بچه 10 ساله بودم من الان که بزرگ شدم دقیقا مثل همون نقاشی شدم
این تابلو با توجه به جادوهای سیاهی که از لرد سیاه یاد گرفته بود نقاشی شد
من به پدر هنرمندم افتخار میکنم
خبرنگار در حالی که از شوک زدگی مستقیم در چشمان منالیزا نگاه میکرد گفت : مااااااااااااااا!!! یعنی داوینچی کبیر مرگخوار بوده ؟ من که باور نمیکنم !
منالیزا : نیاز به باور کردن تو نداریم ؛ پدرم برای لرد خدمت کرد و جونشم در همین راه داد حالا این منم که با استفاده از قدرتم راه پدرم رو ادمه میدم وای بر کسی که جلوی من و هدفم ایستادگی کنه
خبرنگار که از ترس نفسش بند امده بود برای منالیزا آرزوی موفقیت کرد


How can you escape...if they can see everything? V.M

وقتی اونها میتونند همه چیز رو ببینند ... چطوری میتونی فرار کنی؟ وی ام


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۴:۴۵ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
دینگ دینگ...راااااز بقاااای دامبلدووور..به سفارش لرد سیاه
تهیه کننده و محقق:لارا لسترنج
بینندگان عزیز توجه شما را به برنامه راز بقای دامبلدور که توسط یکی از مرگخواران لرد سیاه تهیه شده جلب میکنتم.در این برنامه سعی بر این است که علت نمردن دامبلدور در طی قرنهای متوالی کشف شود.محقق ما لارا لسترنج با توجه به طولانی بودن عمر این جادوگر بزرگ فعلا به خلاصه ای از تحقیق درباره شش سال اخیر زنگی دامبل را ارائه کرده است...
شش سال قبل دفتر دامبلدور....
دامبلدور با نگرانی درحال قدم زدن در اتاقش است.چهره اش در هم رفته ولی این موضوع به دلیل کهولت سن و وجود چین و چروکهای فراوان زیاد مشخص نیست.در حین قدم زدن زیر لب زمزمه میکند:وای...پناه برمرلین.حالا چکار باید بکنم؟کاش این پام میشکست و نمیرفتم دنبال اون پسره.کاش میذاشتم همونطور بی پدر و مادر بمیره.حالا آقا ولدمورت شده اومده توی مدرسه خودم رفته نشسته پس کله یکی از استادام.چیکار کنم حالا؟نکشه منو؟؟؟عرضه نداشتم به موقعش یه هورکراکس درست کنم برای خودم. .
تق تق تق
- بفرمایید؟
-س..س...سلام پروفسور.م...م...من میخواستم ..ب....ب...بگم..
-بله پروفسور کوییریل امری داشتین؟خواهش میکنم بفرمایید بنشینید.خسته میشین سرپا..مواظب باشین.اجازه بدین این بالشو بذارم پشت سرتون راحت باشه.
10 دقیقه بعد....
پروفسور کوییریل رفته.دامبلدور قیافه موذیانه ای گرفته:بالاخره پیدا کردم.اون پسره پاتر پس به چه دردی میخوره؟کافیه کمی نسبت به نیکولاس فلامل کنجکاوش کنم.اسنیپ که ذاتا مشکوک میزنه.هگرید هم که هرطور شده نمیتونه جلوی زبونشو بگیره.پسره میره دنبال سنگ جادو و من از شر تام راحت میشم.
.
پنج سال قبل دفتر دامبلدور....
دامبلدور همچنان با نگرانی در حال قدم زدن در اتاقش است:مرلین به من کمک کن.حالا چکار کنم؟من از کجا میدونستم این تام هورکراکس داره؟باز برگشته با اون ماره رفته تو زیر زمین.نصف بچه ها رو هم سنگ کرده.تنها راهش میرتله.باید از اون کمک بگیرم پسره رو بفرستم پیش تام.این دفتر مشق تامه که پارسال از لوسیوس گرفتم میدمش به میرتل که به جینی برسونه.اگه کسی فهمید میگم دفتر رو لوسیوس داده.این که دروغ نیست.هست؟؟؟؟

چهار سال قبل دفتر دامبلدور
دامبلدور هنوز هم با نگرانی در حال قدم زدن است:
واااای...مرلین کبیر.من باز هم مشکل دارم.پدر خونده این پسره اومده.نکنه از مدرسه ببردش من تنها بمونم؟اگه تام برگرده کی قراره از من دفاع کنه؟
و با نگرانی از پنجره دفتر به بیرون خیره میشود.درخت بید توجهش را جلب میکند.
-؟؟لوپین؟آهان.من که میدونم سیریوس کجا مخفی شده. فقط کافیه ریموس رو سر وقت بفرستم سراغش.سیرسیوس خورده میشه و هری برای من میمونه. .

سه سال قبل دفتر دامبلدور
دامبل هنوز از قدم زدن با نگرانی دست برنداشته..
-واااای...باز که این برگشت.چند تا جون داره مگه؟اینبار دیگه نمیتونم جون سالم به در ببرم.حتما کشته میشم.مگه اینکه....مگه اینکه ...مگه اینکه مسابقه سه جادوگر رو دوباره راه اندازی کنم.تام میمیره برای اینجور چیزا.بعد فقط کافیه مودی رو که البته در واقع بارتیه جادو کنم که اسم پسره رو بندازه توی جام و پاتر رو بفرستم خدمت تام...یوهاهاها. .

دو سال قبل دفتر دامبلدور:
همه چیز مثل سالهای قبل است.چیزی تغییر نکرده جز اینکه دامبلدور در مدرسه نیست.در محفل ققنوس پنهان شده .
دامبلدور بعد از سعی و تلاش فراوان مویی از سر کریچرکنده و معجون مورد نیازش را درست میکند...
سر هری در شعله های آتش شومینه پدیدار میشود:کریچر...کریچر...سیریوس کجا رفته؟
دامبلدور(که به شکل کریچر در آمده):ارباب رفتن... ارباب از وزارت سحر و جادو برنمیگردن...
متاسفانه نقشه دامبدور با شکست مواجه میشود و درست هنگامی که دامبل از مرگ لرد سیاه اطمینان پیدا کرده و به همراه محفلی ها برای جشن و تبریک به سراغ هری میرود با لرد ولدمورت رو برو میشود و اجبارا با وی میجنگد.در این جنگ که دامبل جز جا خالی دادن کاری از پیش نمیبرددر اثر خوش شانسی بیش از حد کشته نمیشود ولی با پرت کردن حواس سیریوس بلک در حین دوئل با بلاتریکس موفق به کشتن سیریوس میشود چون همیشه از اینکه او هری را با خود ببرد بیم داشت.

پارسال دفتر دامبلدور
خبری نیست...عشق و عاشقی...هری و چو..هری و جینی...جینی و دین..رون و هرمیون...دراکو و پانسی...
ولی در پایان سال باز سرو کله لرد سیاه پیدا میشود.دامبلدور که دیگر جانش به لبش آمده هری را با خود روانه غار مرموزی میکند ولی موفق به ملاقات با لرد سیاه نمیشود.دامبل که هر لحظه احتمال حمله لرد سیاه را در نظر دارد در یکی از طلسمهای اسنیپ خائن که از کنار سرش عبور میکند خود را به مردن زده و از ترس اینکه اسنیپ برای تفریح طلسم دیگری به او نزند خود را از بالای برج به پایین پرت میکند و از خوش شانسی روی ققنوسی که بیخبر از همه جا پایین برج خوابیده می افتد.ققوس در اثر این ضربه ناله بلندی سر میدهد که محفلی ها آنرا به سوگواری ققنوس برای دامبلدور تعبیر میکنند!!!!!

امسال جزایر هاوایی
همه از مرگ دامبلدور اطمینان پیدا کرده اند.
هاوایی...کنار دریا....شنا....نوشیدنی با چتر... برنزه شدن....
و از پخش ادامه برنامه جلوگیری میشود.
زیر نویس:توجه..توجه..این برنامه توسط یک ساحره کاملا سیاه و به صورت کاملا بی طرفانه!!! تهیه شده و هیچگونه قصد و غرضی در آن وجود ندارد!!مسئولیت تمام این ادعاها با محقق برنامه است...


تصویر کوچک شده


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۰:۵۷ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
حالا كوافل تو دستاي كور ممده...با سرعت به طرف دروازه پيش ميره...اوه خداي من اون داره به طرف دروازه خودشون مي ره ...بله اون يه كوره! در اين لحظه انگار متوجه مي شه بر مي گرده.حالا دوباره به سمت دروازه حريف جلو ميره.دو تا مدافع رو جا مي زاره ...فقط دروازه بان جلوشه.يه دوئل دو نفره....مي ره جلو باز هم جلوتر...با تمام قدرت...در اين لحظه شوت مي كنه ...دروازه بان يه شيرجه ميره..............

ديشش.....ديشششششش.....ديشششششششششش.....

مسابقات جام جهاني كوييديچ رو در اين لحظه قطع نموديم تا توجه شما را به خبري كه هم اكنون به دستم رسيد جلب كنيم:
در پي گزارشات اخير مبني بر پيوستن وزارت سحر و جادو و اكثريت جامعه جادوگري به مرگ خواران عصر امروز اين سازمان رسما اعلام كرد كه لرد سياه نيروي جاودان ابدي تاريكي با قدرتي فراتر از گذشته باز گشته تا بار ديگر جامعه جادوگران را در وحشت و سياهي فرو برد.تمام رسانه هاي خبري از جمله: محفل رويترز , هاگوارتز آسوشيتدپرس و اشپيگل الف دال برنامه هاي عادي خود را قطع نموده اند تا خبر بازگشت لرد سياه را با تمام امكانات پوشش دهند!
خبرهاي رسيده حاكي ست كه مرگ خواران در پي اقدامي نمادين هزاران علامت دارك لرد را روانه آسمان شهر لندن كرده اند تا به سفيد ها بگويند:

what is your name?

در تلافي اين اقدام آلبوس دامبلدور در شبكه خود الجزيره دومبول بر صفحه تي وي ظاهر شد و بيانه شديد الحني را ايراد نمود اما در اواسط اين بيانه هنگامي كه سخناني را مبني بر هدايت لرد سياه و بازگشت او به جامعه جادويي سفيد
ابراز مي داشت اين سخنراني به طرز مشكوكي قطع شد!هنوز هيچ سازمان يا گروهي مسئوليت اين حمله تروريستي را بر عهده نگرفته است!!!

به دنبال درج اين اخبار در اين لحظه مي خوايم شما رو به استوديوي ديگري ببريم كه امشب ميزبان يكي از باشكوه ترين مهماناني ست كه تا به حال اين شبكه به خود ديده است!
-آنا...اين جعبه جادويي رو به تو مي سپارم!
-شب بخير! با پخش مستقيم از استوديوي خبري PHA7 صحبت مي كنم.سياهي , قدرت , مرگ , پليدي , نفرت , وحشت , كابوس و بالاخره علامت دارك لرد شما رو به ياد چه كسي ميندازه؟
تنها يك كلمه : لرد ولدمورت.
اما نه اشتباه نكنيد مهمان امشب برنامه ما جناب لرد نيستن ولي مي تونم بگم يكي از نزديك ترين افراد به لرد مي باشن...اجازه بدبد بيشتر از اين منتظرتون نذارم...اين شما و اين هم :
سامانتا ولدمورت.
دوربين مي ره روي چهره اي با يك عينك دودي , لب ها و ناخن هاي سرخ با موهاي به رنگ قهوه ايي تيره كه سعي داره به زور يه لبخند تصنعي بزنه!

آنا : خانم ولدمورت بايد بگم واقعا افتخار داديد و امشب به برنامه خودتون اومديد...واي هيجان انگيزه! من دارم با يه ولدمورت صحبت مي كنم! بينندگان عزيز مي تونم بگم بسيار كنترل كردن خودم در اين لحظات سخته!
خب ممكنه خودتون رو يك بار ديگه براي ما معرفي كنيد و بگيد كه چطور شد ميزباني اين برنامه رو به ما داديد؟
-من سامانتا ولدمورت متولد 16 جولاي 1988 خواهر ارباب لردولدمورت كبير هستم و امشب فقط به دستور برادرم به اين جا اومدم تا...و در حالي كه نگاهي به سقف مي انداخت ادامه داد: تا يك خبر مهم و رعب انگيز رو به همه اعلام كنم!
آنا : اوه...خداي من بايد بگم اين كار لرد قابل تقديره! چرا كه اين روزها ما به شبكه خودمون هم اعتماد نداريم و مدام خبرهاي ضد و نقيض زيادي شنيده مي شه ...اين گفتگو با شما باعث مي شه كه مردم به شدت تحت تاثير قرار بگيرند!
ما همگى بي صبرانه منتظر شنيدن اين خبر بزرگ هستيم لطفا بفرماييد!
سامانتا:لرد سياه باشكوه و قدرتمند بار ديگر برخاسته.او بيش از هر زمان ديگري خواهان رسيدن به جاوداني شگرف و مبهوت كننده است كه او را تا انتهاي قدرت برتر سياهي سوق مي دهد. لرد كبير تنها به يك چيز فكر مي كند ...بار ديگر جهان را در دست گيرد و از خيانت كاران به سختي انتقام بگيرد.باشد كه همگان در زير سايه شوم وحشت و تاريكي به آرامشي ابدي برسند و با گفتن اين جمله لبخند اسرار آميزي تمام صورت او را پوشاند!
آنا: بله البته ...ممكنه براي ما توضيح بديد كه اين بار اين بازگشت چگونه خواهد بود؟آيا به همون شيوه قبل عمل مي كنيد يا روشها و تكنيك هاي مدرن تروريستي رو با هم مي آميزيد و يك وجهه جديد از سياهي و قدرت رو به اذهان عمومي و جامعه بين الملي معرفي مي كنيد؟
سامانتا:در مورد اين سوال مي تونم بگم كه اين بار كاملا متفاوته و با شيوه رولنويسي نوين و با استفاده از پلن هاي مدرناسيون به اين مهم دست پيدا خواهيم نمود...برادرم وافعا در اجراي نقشه هاش بي نظيره كه در آينده مشخص مي شه!
آنا:بسيار خب...ممكنه نظرتون رو راجع به بيانه جديد آلبوس دامبلدور در شبكه الجزيره دومبول بدونيم؟
سامانتا با بي حوصلگي : اين مثله اين مي مونه كه از من بپرسيد ممكنه نظرم رو راجع به پشه كوچكي كه لاي ناخونام له مي كنم بگم! و با گفتن اين جمله پشه له شده لاي ناخن هاشو به گوشه ايي پرتاب كرد و به آنا خيره شد!
آنا در حالي كه آب دهانشو غورت مي ده:بله...بله....واقعا سوال مسخره ايي بود.....! راستش تلفن هاي زيادي به برنامه زده شده و از ما خواسته شده تا از شما بپرسيم كه چطور مي شه به گروه مرگ خوارا پيوست؟
سامانتا: جواب اين سوال كاملا واضحه...لرد براي اين كه دست يابيه همه آسون باشه فرم عضويت رو در اكثر روزنامه هاي كثير النتشار مثل پيام امروز و ساير روزنانه هاي محلي و بين المللي به چاپ رسونده كه فقط كافيه شما پرش كنيد و به آدرس رايدل ها بفرستيد...!در ضمن ثبت نام ايترنتي هم از فردا شروع مي شه ...بايد اضافه كنم كه همه مي تونن نظرات و پيشنهاد هاي خودشون رو از طريق پست الكترونيكي به آدرس www.DARKLORD.ORG با ما در ميون بذارن!

در اين لحظه گفتگوي من با خانم سامانتا ولدمورت به پايان رسيد ....از همراهيتون با برنامه ما تشكر مي كنم!
شب بخير!

ANNA MORE شبكه جادوگر TV

توي دروازه...توي دروازه...گل ..گل...چه مي كنه اين كورممد!!!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.