بانز همچنان با تعجب وصف نکردنى به لرد زل زده بود.
-ا ارباب شما... بليط.... اينجا..؟
لرد با عصبانيت بليط هاى دزديده شده را از دست بانز کشيد.
-اونطورى به ما زل نزن ،درسته نميبينيم ولى حس که ميکنيم !اصلاً چرا به بليط هاى ما دست درازى ميکنى؟
بانز دستاشو تند تند تو هوا تکون داد.(البته لرد نديد)
-نه ارباب اشتباه شده...من فکر کردم شما هم يه مشنگين که با دوستاتون اومدين سر قرار ولى اونا شمارو قال گذاشتن!واسه همين اومدم بليط هارو بگيرم که به شما ضرر نرسه
لرد ناباورانه به سمتى که درواقع بانز نبود ،نگاه کرد.
-بانز!تو مارو با اين ابهت مون با يه مشنگ اشتباه ميگيرى؟ "چوب دستى شو درآورد وبه سمت جايى که بانز نبود ،نشانه گرفت"
-حالا به تو آوادا بزنيم؟
بانز ترسيده بود ،ولى اين دليل نميشد که به ارباب راستشو نگه!
-اهم...ببخشيد ارباب من اونطرف نيستم سمت راستتونم
لرد نگاه گيجى به اطرافش انداخت.
-سمت راست اينور يا سمت راست اونور؟
بانز گيج شد اونقدر گيج شد که از فرط گيجى ،سرش گيج رفت و روى زمين افتاد.
-ارباب الان ديگه زير پاتون افتادم
لرد تقريبا پاشو صدوهشتاد درجه باز کرد وبه زير پاش نگاهى انداخت.
-زير پاى ما فقط يه آدامس با طعم توت فرنگى که ديانا سر صبح خورده بود وبهش چسبونده بود ،تو نيستى!
بانز براى اولين بار از اينکه نامرئیه احساس بدى پيدا کرد.
-منظورم کنار پاتون بود ارباب!
لرد باز هم کناره هاى پاشو نگاه کرد ،وعصبانى سر بلند دادا زد.
-بانز مارو مسخره کردى؟کنار پاى سمت راستمون يا سمت چپ؟
بانز خواست حرفى بزنه اما يکى اونو نديد و روى پاش لگد زد و رو به روى لرد وايساد.
-هوى داداچ چ خبرته؟سه ساعته دارى با خودت ميحرفى ،ما بت چيزى نميگيم ،اينجا مکان عموميه صداتو رو سرت گذاشتى!