پاسخ سوالات جلسه ی سوم!1.از بین این تصاویر یک تصویر را انتخاب کرده و تشریح کنید!"تخیـل..."(15)این هم از تصویر انتخابی ما!بله! همون طور که در عکس می بینید مرگخواران به فرماندهی لرد ولدرمورت در حال نبردی جوانمردانه (!) با محفلی ها که تعدادشان با مرگخواران برابری می کند (!) هستند!
در این نبر ورد ها و جادو های گوناگونی رد و بدل می شدند که البته به هیچ کدام از اعضای گروه ها زخم جدی ای وارد نشد و این موضوع بسیار بسیار شک بر انگیزی است!
در این بین رهبران دو گروه س.ح.ا.ح.س ( سازمان حمایت از حقوق ساحره ها! ) و آنتی ساحریال که در گروه مرگخواران قرار دارند در حال نبرد هستند که به دلیل کمبود فضا در عکس نتوانستم در آنجا نییز این موضوع را به تصویر بکشم!
اما در بین محفلی ها الستور مودی تنها و بسیار جوانمردانه (!) در حال مبارزه با صد ها مرگخوار بود که با دیدن هزاران مرگخوار دیگر سعی بر فرار داشته تا نیروی کمکی بیاورد!
پس از بازگشت مودی به نبرد تعدادی بیشماری از مرگخواران دو پا قرض گرفته و پاهایشان را برای فرار از دست اژدهای بسیار غول آسا آماده کردند!
مودی با چارلی ویزلی و البته دو شاخدم بزرگ وارد نبردی جوانمردانه (!) شدند.
اژدهای اولی پس از سی دقیقه و اژدهای دوم با گذشت دو ساعت از پا در آمد تا به این ترتیب این نبرد بدون برنده باقی بماند!
چون که مودی در حین مبارزه به محفل ققنوس رفت!
2.تصویری که پروفسور در کلاس نمایش داد را تشریح کنید!(15)"بازم تخــیل..."
استاد! تخیل در کار بنده نیست! باشد ولی مجبورم از دنیای واقعی به تخیل برم، پس لطفا از بنده نمره کم نکنید!
عکس نمایشی شما با تحلیل بنده!خب، این عکس دنباله ی شهاب سنگ های جادویی (!) هستند. شهاب های جادویی می توانند رنگ عوض کنند! باید برگردیم به سال ها و دوران های گذشته!
تقریبا زمان مرلین کبیر!
مرلین در دوران جوانی بسیار مقرور بود! بسیار مقرور بود و به خود می بالید. ناگهان در روزی از روز ها مرلین کار اشتباهی کرد که بازگشتی هم در آن وجود نداشت.
او به یک دزد اجازه داد تا وارد قلعه شود!
او از یک دزد بسیار دانا و زرنگ فریب خرده بود! بنابراین تصمیم گرفت دعا کند تا شاید آن دزد نتواند چیزی بدزدد!
زمانی که ماه کامل شد، او دعا کرد و ناگهان یک شهاب سنگ با دنباله ی سفید از آسمان بی ستاره ی آن شب گذشت. دعای او در روز بعد براورده شد! آمن مرد دستگیر شد و از کاخ بیرون انداخته شد!
بعد ها مرلین فهمید که آن دزد یکی از فرشتگان خداوند بود تا به او بیاموزد که نباید مقرور باشد و باید بداند که خدا در آن نزدیکی هاست!
بله! همون طور که روایت را خواندید هر وقت کسی دعایی کند و خداوند را طلب بخشش نماید، یک شهاب سنگ نیز از آسمان آن شب خواهد گذشت!
حال می پردازیم به این عکس
در ابتدا گفتیم شهاب سنگ ها می توانند که رنگی باشند. یعنی به رنگ باطن افراد باشد! کلاه گروهبندی هاگوارتز هم با توجه به باطن افراد، آنان راگروهبندی می کند.
این عکس، آرزو های تعدادی از دانش آموزان هاگوارتز را نشان می دهد.
در ابتدا گروه
گریفندور آرزویی دارد. جیمز سیریوس پاتر! آرزوی او...
اما استاد، شما باید بدانید که نباید آرزو ها را بازگو کرد! اما... باشد!
او آرزو داشت که یک یویو به جنس چوب داشته باشد! جنسی که تقلبی و چینی نباشد!
بعد هم گروه
اسلیترین. این آرزوی بنده است! ویلبرت اسلینکرد! ویلی ونکا!
بنده هم آرزو داشتم تا بتوانم برای اولین بار با گروهم در هاگوارتز قهرمان شوم!
گروه بعدی هم
هافلپاف! آرزوی ارنی مک میلان!
این آرزو کمی به توضیح نیاز دارد، چون آن نقطه ی سفید...
بله! عرض می کردم که ارنی مک میلان شب قبل از مسابقه ی کوییدیچ هافلپاف و اسلیترین نخوابیده بود! از صدای خروپف هوگو ویزلی!
او به بیرون از اتاق خواب رفت. رفت و رفت تا به زمین کوییدیچ رسید! در زمین کوییدیچ دراز کشید. بر روی چمن ها!
چیزی دلش را آزار می داد. آرزویی داشت. آرزوی پیروزی! بر اسلیترین! در کوییدیچ!
آرزو را به باد سپرد. مدتی به آسمان خیره شد. ناگهان دید که شهاب سنگی با دنباله ی زرد از آسمان گذشت! دید که آرزویش دارد می رود. ناگهان دوباره آرزویی کرد و آسمان را نگریست. نقطه ی درخشانی با سرعت به دنبال شهاب سنگ زرد رفت! در دنباله ی او نشست و آن نقطه ی سفید پدیدار گشت!
کسی نفهمید آن آرزوی دوم چه بود ولی هر چه بود مانع آرزوی اول گردید چون به نظر او که آن بالاست، آرزوی دوم بهتر بود!
و اما
راونکلاو!این گروه هیچ آرزویی نداشت! ما که نمی دانیم چرا و نخواهیم دانست!
این بود پاسخ درس نجوم و ستاره شناسی به روایت بنده!