-پنبه...پنبه...آهان...اینور...اونور! آشا؟! پنبه اضافه نداری؟
آشا نگاهی به لودو انداخت. تمام صورتش را غرق در پنبه کرده بود و فقط روی گونه چپش خالی مانده بود.
-الان داری چیکار میکنی؟ ارباب منتظرن تشریف ببری محفل ها!
لودو که پنبه کم آورده بود دور و برش را نگاه کرد. پشمک باقی مانده از شب یلدا را برداشت و سعی کرد با آب دهانش به ساعد دست چپش بچسباند.
-امپاتی! درک متقابل! دامبل اگه منو اینجوری ببینه زودتر بهم اعتماد می کنه.این علامت شومم بپوشونم قضیه حل می شه. به نظرت تابلو نیست که اینا موهای دستم نیستن؟
به نظر آشا تابلو بود! ظاهرا به نظر لرد سیاه هم تابلو بود؛ چون درست در همان لحظه سر رسید و با عصبانیت همه پنبه های لودو را ناپدید کرد.
-بگمن...ظرف ده ثانیه جلوی محفل آپارات می کنی. من دیگه نمی تونم این عجوزه شپشو رو تحمل کنم. رفته دندون مصنوعیشو گذاشته در قدح اندیشه ما. همه افکارمون دندونی شد.
لودو در حالی که با دستپاچگی از یک تا ده می شمرد که وقتش تمام نشود گفت:
-ارباب یه کرم رو شونه تونه!
و غیب شد!
لرد با نفرت کرم را از روی شانه اش برداشت و بدون توجه به زبان آشا که برای شکار کرم از دهانش خارج شده بود،، به گوشه ای پرتاب کرد.
-پیرزن بید زده! جای تعجبی هم نداره. مادر همچین جانور نفرت انگیزی باید هم در این حد چندش آور باشه.
چشم آشا هنوز به دنبال کرم بود.
محفل ققنوس:-ای مرلین بزن منو بکش!
-آواداکداورا!
روح لودو به آرامی از جسمش جدا شد و بدون هیچ هاله نوری به طرف آسمان پرواز کرد.
-پیامبر نادان! ما یه چیزی گفتیم! تو باید گوشِت اینجا باشه؟ ما فقط قصد گلایه داشتیم. بزن ما رو زنده کن!
به دستور مرلین روح لودو از نیمه راه جهنم به درون جسمش برگشت.
-اوهوم...بهتر شد! اون نامه اعمالمونم بزن پاک کن سر فرصت...از خودم خجالت کشیدم. خب...کجا بودم؟ ای مرلین...نزن منو بکش. ولی اینا چرا هنوز نفهمیدن قایم کردن خونشون فایده ای براشون نداره؟! آهاااااای...دامبل! ننت دست ماس...ننه اربابمونو پس بده!