هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





زمین بازی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
متاسفانه، مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم!

----

ریونکلاو VS هافلپاف

- گابر، آب!
-گابر، باد!
-گابر، خاک!

گابریل درحالی که در یک دستش یک لیوان پر از آب بود به سوی آلفرد رفت و آنرا دست او داد. با پایش برگی نگه داشته بود و چو را باد میزد! سپس به تره ور نگاه کرد، خاک برای چه لازم بود؟ و لحظه ای بعد خاک را نیز به تره ور داد تا ماشینش را خاکی کند و به کارواش هاگوارتز برود که داف هایی زیبا آنجا کار میکردند!

- گابر، بیا اینجا ببینم! دختره ی تنبل!
- گابر، بعدشم بیا اینجا که باهات کار خیلی واجب دارم!
- گابر، به من هم برس!

گابریل آهی کشید و به سوی فلور رفت که کیسه ای در دستش نگه داشته بود. ساعتش هشت و پنجاه دقیقه را نشان میداد و این یعنی: " شهروند ِ راونکلاویی ِ خیلی خوب هیچ وقت دیر نمیکنه و سر ساعت نه، آشغال هاشو میذاره دم در. بعد هم جیش، بوس، لالا. " گابر دوباره آه کشید و کیسه ی آشغال ها را از دست فلور گرفت.

به سوی لونا رفت و موژه اش را از چشمش در آورد و با مشت پشت ِ هکتور کوبید که ماساژ میخواست.

راهروهای هاگوارتز

جاروهای ابر آذرخش تیم را در دستش گرفته بود و به سوی اتاقک ِ ضروریات میرفت تا در کمد مخصوص راون آن ها را قایم کند. اگر جارو ها را میدزدیدند، کار تیمشان تمام بود! چرا که این جارو ها تنظیم شده بودند..! گابریل باچهره ای که بدبختی از سر و رویش میبارید به سوی اتاق ضروریات رفت و لحظه ای بعد از در بزرگ و آبی رنگ آن واردش شد.

سپس بدون توجه به اشیای دیگر در آن اتاقک به سوی کمد طلایی رنگی رفت.

- خب، کوچولوها! بیاید برین این تو.
- باشه!
- ایول چه حرف گوش کن. جاروی خوب به شما میگن، فردا بهتون جایزه هاتونو میدم.

گابریل جارو هارا در کمد طلایی رنگ انداخت. سپس کمد با سرعت وحشتناکی تکان خورد و گابریل به سوی آن برگشت. لحظه ای بعد، حقیقتی تلخ دریافت و قلب کوچکش این طوری شد: ! نباید این اتفاق می افتاد، حداقل نباید این اتفاق به دست گابریل می افتاد. همه او را میکشتند!

اما بدتر از همه!
- چطوری بهشون بگم؟ چطوری بهشون بگم که جاروهارو انداختم توی کمد ِ انتقال اشیا به سطل آشغال هاگوارتز؟؟ چطوری بگم حواسم نبود که کیسه ی آشغال هارو بندازم این تو، جاروهارو بندازم تو کمد ِ طلایی!

و به این فکر کرد که حلوای ختمش را همین امشب درست کند که خوب جا بیفتد.

فردا صبح- رختکن کوییدیچ

- گابریل، ببینم جاروی من رو ندیدی؟
- گابریل، جاروی من هم نیست!
- گابریل، متاسفانه جاروی من هم انگار غیب شده!

به ناگه(!) همه ی راونی ها مشکوک شده و با چهره هایی سرشار از پرسش و سوال و کواسچن! به گابریل نگاه کردند.

- نکنه..!
گابر: باور کنید من کاری نکردم! فقط اشتباهی انداختمشون توی کمدی که میرسه به آشغال ها! به خدا چو من نمی خواستم این طوری بشه! میدونی که چی میگم، من نمیخواستم! جون تو.. باور کن!
چو: یعنی تو انداختیش توی کمد آشغال ها؟ اما میدونی که اونجا همه چیز میسوزه و تبدیل به پلاستیک میشه برای بازیافت؟
فلور: ایول؛ یعنی هرچی بندازی میشه پلاستیک؟ مثلا من اگه تره ور رو بندازم هم میشه پلاستیک!

تره ور با ترس و غورولندی از فلور فاصله گرفت.

ناگهان همه ی راونی ها، بعد از مدت ده دقیقه متوجه شدند که چه فاجعه ای رخ داده و همگی به سوی گابریل رفتند که بین این همه آدم بزرگ گیر افتاده بود و الان بود که مقادیری کف گرگی(!؟) از همه دریافت کند.

زمین بازی

گابریل به سوی داور دوید و اورا به کناری کشید.

- اممم، ببخشید میشه بازی رو کنسل کنید؟
- !
- خب نمیشه! اممم، فکر میکنم میشه به ما جارو بدید؟
- از توی کمد رختکنتون!

و با دست به رختکن اشاره کرد. گابریل بوسه ای شادانه(!) به گونه داور زد و به سوی رختکن دوید.

مادام هوچ : یادم باشه.. دوتا پنالتی.. به نفعه.. راون.. بگیرم!

چند مدت بعد

- کاپیتان ها با هم دست بدهید و کرکری بخونید!

دنیس و گابریل نزدیک هم شدند تا کرکری بخونند! گابر شروع کرد:

- هه! اینا رو نگاه، ببینم تو کوییدیچ بازی میکنی دنیس یا تنیس؟
- هرچی بازی میکنم با نیمبوس بازی میکنم نه با شاحین هزارونهصد!
- اینا گولزنکه، وگرنه یک جاروهایه دافیه! در ضمن شاهین درسته!

دنیس لغت نامه ای از جیبش میکشه بیرون و پس از بررسی اون میگه:

- راست میگی شاهین درسته. بیا کرکری بخونیم..!
- کرکری!
- کرکری!
- ببینم، شما دروازه بانتون روحه؟ اون وقت روح چطوری توپ میگیره؟ هه!


داور سوت زد و دنیس و گابریل رو از هم جدا کرد که اوضاع باریک نشه، فشار نیاد و اینا!

سرخگون ها رها شدند و هیچ کس اونها رو نگرفت.

سرخگون اولی: اینا چرا نمیان من رو بگیرند؟
سرخگون اولی!( نکته: مگه چندتا سرخگون داریم که دومی داشته باشه؟ ): آه! آره، اینا خیلی بیحالن. بذار برم توی بغل یکی اشون!

سرخگون بعد از بررسی های خودش گابریل رو ترجیح میده و میاد بره توی بغلش که گابر جاخالی میده و ..

- ایول، اولین گل برای تیم هافلپاف به صورت کاملا باور نکردنی! آیا همکاران ما این را درست کرده اند؟ آیا شما گول خورده اید؟ نه! این داستان واقعی بود!

و کلمه ی True با ارزشی ترین خط ِ ممکن روی دماغ گابریل حک میشه. سرخگون بین لونا، آلف و تره ور که از جاروش می افته و میمیره ( ) میگشت و میگشت و میگشت تا اینکه سرش گیج رفت و از حرکت ایستاد. لونا رشوه داد و سرخگون دوباره شروع به حرکت کرد.

لونا که کم مونده بود از جاروش پیاده شه و پیاده مسیر باقی مونده تا دروازه های هافل رو طی کنه ( ) توپ رو شوت کرد.

- پیوز توپ رو گرفت، اون هم با شیکمش!

گابر:

فلش بک ، کرکری!

نقل قول:
- ببینم، شما دروازه بانتون روحه؟ اون وقت روح چطوری توپ میگیره؟ هه!


پایان فلش بک ، زمین بازی!

مدتی از بازی سپری شده بودو تمام بازیکنان ِ راونکلاو به نحو احسن گند زده بودند و نهایت ِ بی عرضگی خودشون رو به رخ کشیده بودند. چرا که نتیجه حالا 250 به 10 بود! و همان یک گل نیز؛ پیوز عطسه کرده بود و توپ را ندیده بود وگرنه آنرا میگرفت!

- در اول، در دوم، میدن عدس پلو؛ گابریل تیمتو بردارو برو!
- داور دقت کن.. دور دقت کن..!
- رشته به رشته .. هی! رو توپ نوشته .. هی! بازم مثله همیشه .. هی!... گند زدین هی نداشت! هافل برنده میشه..! حالا هی.. هی!


در افکار گوی ذرین، آنسوی زمین

سلول مغزی شماره ی یک با سرعت دوربینی رو روی سه پایه گذاشت و روی پرده ی سینما فیلمی پخش شد.

کودکی های یک گوی کوچک در تصویر پیدا بود که دم در اتاقی ایستاده بود. تختی که از گوشه معلوم بود به شدت بالا و پایین می رفت!
گوی ذرین ِ بچه:

و با ترس از آن محل دور شد.

خارج افکار گوی ذرین، در افکار داوره امتیاز دهنده به این پست

سلول 1: یعنی این تیکه چه ربطی به کل پست داشت؟
پاسخ نویسنده: آرایه ی آدم نمایی که داشت! ، یعنی نداشت؟

زمین کوییدیچ

گوی ذرین که به یاد کودکی تلف شده ی خودش می افته و یادش می آد که مامانشم نمیدونست باباش کیه!! با ناراحتی به سوی چو پرواز کرد.

گوی: هی، دختر خانم جاپنی! غم مخور.. من رو بگیر تو هاگت!
چو: گم شو..تو چقدر آشنایی.. جیغ! تو که گوی ذرینی!
گوی: آره، من رو بگیر.
چو: اوکی.

و دستش رو دراز کرد و گوی ذرین رو گرفت. سپس جارویش از شدت ذوق مرگی که باعث پیروزی یک تیم شده اند(!) از حرکت ایستاد و گوی و چو هردو به پایین سقوط کردند.

- ریون برنده شد! شایدم پرنده شد.. به نظر میاد جهنده شد، نه عمو همون درنده شد!


[b]دیگه ب


Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
راونکلاو - هافلپاف



دنیس داشت تند تند حرف می زد و اعصاب همه اعضای تیم را خرد کرده بود ! هر لحظه لحن حرف زدنش تند تر می شد تا اینکه صدای زنگ ساعت جادوییش شنیده و از رختکن خارج شد و هافلپافی ها نفس راحتی کشیدند !

مرلین گفت : « وقت رفتنه بچه ها ، همه آماده اید ؟»

زمزمه خسته ای برخاست ، گویا همه آماده بودند ...

دنیس وارد شد و گفت : « همه لباس ها رو پوشیدین ؟ خوبه ؟ آماده این ؟ همونطور که گفتم این بازی خیلی مهمه و مهاجمین باید ... »

- « کافیه دنیس ! »

این صدای اریکا بود که داشت به دنیس چشم غره می رفت. دنیس نفس عمیقی کشید و گفت : « بریم توی زمین ! »

هفت نفر بازیکن هافلپاف وارد زمین کوییدیچ هاگوارتس شدند و دو نفر ذخیره روی نیمکت کوچک کنار زمین ، در کنار هکتور و فنگ نشستند ! غرولند های زمزمه مانند هکتور شنیده میشد !

دنیس با گابریل دست داد. هر چهارده نفر به چشمان هم خیره شده و جارو هایشان را آماده کرده بودند. زمین چمن کمی خیس بود ، آسمان کاملا صاف و آفتابی بود که تلالو آن درحلقه های طلایی کوییدیچ تماشایی شده بود . تماشاگران دو تیم آمده بودند ، گریفندوری ها طرفدار راونکلاو و اسلایترینی ها با تعداد محدودشان هوادار هافلپاف بودند.

صدای سوت شنیده شد و نگاه های خشن دو کاپیتان را متوقف کرد. در یک لحظه چهارده بازیکن به هوا برخاستند. صدای گزارشگر در محیط طنین انداز شد ، نسیم خنکی شروع به وزیدن کرد ، در یک طرف پیوز به دروازه رفت و دنیس و اما دابز با چوب هایشان رو برویش پرواز می کردند. مرلین ، اریکا و اسکورپیوس در زمین مانور های هوایی می دادند.در طرف دیگر گابریل دلاکور در دروازه بود و فلور دلاکور و وینکی ایستاده بودند و مجذوب مانور های محاجمین هافلپاف شده بودند. اما آلفرد ، لونا و تره ور داشتند با حرکت های زیگزاگشان مانور ها را جواب می دادند. صدای گزارشگر شنیده می شد : « بالاخره توپ ها آزاد میشه ، آلبوس سوروس و چو چانگ ، در دو طرف زمین دارند دنبال اسنیچ طلایی می گردند ، حالا مرلین مک کینن ، برای اریکا زادینگ ، اریکا برای مالفوی ، مرلین یک شوت و... گابریل توپ رو می گیره و بلافاصله برای بازیکنان جلوتر میفرسته ! »

بازی به شدت جریان داشت. تماشاگران با شور و اشتیاق خاصی تیمشان را تشویق می کردند. هافلپاف برای برد آمده بود ، راونکلاو قطعا خود را برنده می دانست ! دو تیم دیوانه وار می جنگیدند.

- « حالا من وینکی رو می بینم که یک بلاجر به سمت اسکورپیوس میفرسته ! وای ... بلاجر به بازیکن هافلپاف خورد ! »

اسکورپیوس آرام آرام ارتفاعش کم شد و درست در دو متری زمین از جارویش فرو افتاد ! دنیس قبل از همه هافلپافی ها بالای سرش رسید : « خوبی ؟ »

اسکورپیوس سرش را به نشانه تایید تکان داد. دنیس فریاد زد : « پیوز ، برو به پومانا بگو باید بیاد تو زمین ! اریکا ، اسکورپیوس رو ببر به رختکن ! »

پنج دقیقه بعد بازی دوباره آغاز شد. حالا نتیجه 40-30 به نفع راونکلا بود. هیاهوی تماشاگران بی وقفه ادامه داشت. پیوز احساس بدی داشت. احساس می کرد هزار جفت چشم از زیر پایش ، شاید روی چمن های ورزشگاه او را نگاه می کنند و ...
زمزمه تماشاچیان ناگهان خاموش شد ...

اولین کسانی که متوجه سکوت ناگهانی شدند جستجوگران بودند که دست از جستجو کشیدند. پس از آنها بقیه بازیکنان توجهشان جلب شد. توپی که آلفرد بلک به تره ور پاس داده بود از او رد شد و به زمین چمن افتاد و بلافاصله صدایی شنیده شد : « قوپت ! »

حالا همه کسانی که دلیل سکوت را نمی دانستند فهمیدند ! بر روی زمین چمن ورزشگاه هزاران موجود لجنی رنگ کرم مانند که بسیار بزرگتر از یک کرم معمولی بودند در هم می غلتیدند. طول هر کدام از آنها به نیم الی یک متر می رسید. پوست لزج و لجن شکل داشتند و بر پشتشان زائده نفرت انگیز زرشکی رنگی بود که تقریبا مخروطی بود. اما این تمام ماجرا نبود. کرم یکی یکی داشتند از زمین بلند می شدند و با حرکت آرام و نرم بدنشان ، مانند دلفین هایی در آب ، در هوای ورزشگاه به پرواز در می آمدند و شناکنان ، یا شاید پرواز کنان خود را به بازیکنان می رساندند. وحشت حالا همه بازیکنان را فرا گرفته بود. اما برای ترس ، کمی دیر بود ...

اولین کسی که به خود آمد فلور دلاکور بود : « باید مبارزه کنیم ! »

چهارده بازیکن شروع به مبارزه کردند. دنیس به وسط زمین آمده بود و چماغش را انداخته بود و با چوبدستی مبارزه می کرد ، در طرف دیگر گابریل سعی می کرد با چماغ هیولا را از خود براند.چماغ از دستش افتاد و هیولا دور بدن او حلقه زد.
- « سوساتیموس ! »

این صدای دنیس بود ، هیولا به سمت خارج زمین کوییدیچ پرتاب شد. گابریل نالید : « متشکرم ! »

ابر جلوی خورشید را گرفته بود. فضای نورانی زمین کوییدیچ حالا تاریک شده بود و وحشت به همه چشمک می زد.چو چانگ داشت با استفاده از سرعتی که در اثر جستجوگر بودن کسب کرده بود حیوانات را سردرگم می کرد و آسپ نیز بعد از این که دید چوبدستی جادویی اثر چندانی ندارد از این حربه استفاده کرد. تماشاگران اغلب فرار کرده بودند و بعضی نیز ایستاده بودند و هر از گاهی طلسمی به سمت هیولاها می فرستادند .آلفرد بلک همزمان با دو موجود مبارزه می کرد ، بالعکس در طرف دیگر اریکا و مرلین دو نفره یکی از هیولا ها را مهار کرده بودند.
اما دابز داشت به گابریل دلاکور کمک می کرد که از شر یکی از بزرگترین هیولاها خلاص شود.

- « وای ... »

یکی از موجودات با دمش ضربه ای به دنیس زد و او را از چوب جادویش پایین انداخت. گابریل با سرعتی بی نظیر شیرجه رفت ، دنیس را روی هوا گرفت و پشت خودش روی چوب جادو نشاند. اینبار نوبت دنیس بود تا زمزمه کند : « ممنونم ! »

پیوز و وینکی داشتند با طلسم های بیهوشی یکی یکی موجودات را بیهوش می کردند تا اینکه یکی از موجودات نزدیک شده و وینکی متوقف شد . پیوز به طعنه گفت : « شنیده بودم راونکلاوی ها خیلی باهوشن !»

وینکی : « درست شنیدی ! تریدیکوت ! »
موجود خاکستر شد.

دنیس در حالی که همچنان پشت جاروی گابریل نشسته بود فریاد زد : « باید نابودشون کنیم ! »

سپس در گوش گابریل گفت : « آواداکداورا نیاز داریم !»

و با یک حرکت روی جاروی خودش پرید. از آن پس همه از یکی از نفرین های « استیوپفای » و « آواداکداورا» استفاده می کردند.
تره ور به شدت زخمی شده بود و با کمک لونالاوگود و فلور دلاکور داشت از زمین خارج می شد. سطح زمین چمن پر بود از موجودات کشته و بیهوش شده. حالا فقط سه چهار تا از آنها باقی مانده بود ...

- جییییییییییییییییییییغ !×!×!

این صدای جیغ اما دابز بود که یکی از دستانش در بدن ژله مانند هیولایی فرو رفته بود. بلافاصله سیزده طلسم استیوپفای به سمت او فرستاده شد و به این ترتیب آخرین هیولای باقی مانده به زمین سقوط کرد.

وینکی اما را گرفته بود که غش نکند. آلفرد و آلبوس سوروس با کمک هم حرکت می کردند. چو چانگ در حالی که به پیوز لبخند می زد خارج شد ... آخرین نفرات گابریل و دنیس بودند که درحالی که با تحسین به یکدیگر نگاه می کردند گرم گرفته بودند و صحبت می کردند ...

زمین از بازیکنان خالی شده بود... بر روی چمن های همیشه سبز ، این بار طرح نامنظمی از سبز لجنی به چشم می خورد. ابر تمام آسمان را پوشانده بود و باران ملایمی می آمد. سکو ها کم کم از تماشاگر خالی می شد تا پرونده وحشتناک ترین بازی هافل و راون بسته شود ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
بازی گریفیندور و اسلیترین


هر یک از گریفیندوری ها با بی حوصلگی روی یکی از صندلی های راحتی تالار جا خوش کرده بودند . جسیکا خیره خیره صفحه اول پیام امروز را می نگریست ، نویل مشغول دسته بندی نامه هایی بود که برای رولینگ ، اما ، بانی و ... نوشته بود و به آخر هر یک از نامه ها عبارت " به همه سلام برسونید " رو اضافه میکرد . پرسی هم در حال اضافه کردن تصاویر آخرین جلسات خصوصیش با دامبلدور و عده ای دیگر به آلبوم شخصیش بود ، تد و جیمز نیز سویی دیگر با بی میلی مشغول تبادل نظر در مورد مناسبترین راه ممکن برای راهنمایی اعضای تازه وارد بودند . گلگومات هم طبق معمول سعی داشت لیست شکنجه های جدید زندانیان آزکابان را بروز رسانی کند . جینی و رون و مینروا هم که رغبتی به سکوت نداشتند و بی حوصلگی ای که گریبان گیرشان شده بود دستِ کمی از سایرین نداشت ، مشغول صحبت در مورد جدیدترین افکت های کاربری کوییدیچ بودند .

بعد از دقایقی سیریوس که مثل همیشه بی انرژی و عبوس هست از حفره تالار بالا میاد و بدون اینکه بخواد توجه کسی رو جلب کنه به سمت تابلوی اعلانات میره و کاغذ پوستی ای که مهر مدیریت هاگوارتز روش به چشم میخوره رو نصب میکنه و بدون اینکه به گریفیندوری ها نگاه کنه گفت : جنابِ مدیرتون ! اطلاعیه داده ! و مجددا به سمت تابلوی بانوی چاق حرکت کرد و از تالار گریفیندور خارج شد .

بعد از ساعت ها بالاخره جنب و جوشی در گریفیندوری های حاضر در تالار دیده شد و به سمت تابلوی اعلانات که تنها اطلاعیه ای که در حال حاضر روی آن به چشم میخورد همین اطلاعیه مدیریت هاگوارتز بود حرکت کردند .



نقل قول:
بنام خداوند هاگوارتز !

تمامی اساتید هاگوارتز بایستی رأس ساعت 4 بعد از ظهر امروز در دفتر اساتید حضور داشته باشند . لازم به ذکر است که اساتیدی که غیبت و یا تاخیر داشته باشند 50 امتیاز از گروهشان ( به اعزای هر نفر ) کسر خواهد شد !

باتشکر
استرجس پادمورد
مدیریت مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز




.: دفتر اساتید :.

ساعت 4 بعد از ظهر بود و تمامی اساتید هاگوارتز در دفتر اساتید حضور پیدا کرده بودند چرا که میدانستند باید به حرف مدیر توجه کنند در غیر اینصورت جریمه بسیار زیادی را متحمل میشدند . پشت میز اساتید گریفیندوری آلبوس دامبلدور ، ریموس لوپین ، باب آگدن ، تد ریموس لوپین ، جیمز پاتر و آقای الیواندر حضور داشتند . سویی دیگر دنیس ، درک ، پیوز و آلبوس سوروس پاتر پشت میز اساتید هافلپافی نشسته بودند . بارتی کراوچ و آلفرد بلک هم به ترتیب پشت میز اساتید اسلیترین و راونکلاو جا گرفته بودند . در همین حین درب دفتر اساتید باز شد و استرجس پادمور به همراه پرسی ویزلی وارد شدند .

دنیس : این نمیشه که ! پرسی 10 دقیقه تاخیر داره ، در نتیجه علاوه بر کسر 50 امتیاز از گریف اگر جناب مدیر اجازه بدن من طبق معمول یک بار جفت پا برم تو دهن این بشر تا برای خودش و سایرین درسِ عبرتی باشه ! ها ؟!

استرجس لبخند سردی زد و در حالی که به سمت صندلی تکی دفتر اساتید حرکت میکرد گفت :
- پرسی به خواست من لطف کرد و به دفتر مدیریت اومد . ضمنا بزودی بازی کوییدیچ بین گریفیندور و اسلیترین شروع میشه و من نمیخوام وقت بازیکنان گریفیندور و اسلیترین که جزو اساتید ما هم هستند رو بگیرم ،در نتیجه یکسری توضیح کوتاه میدم به اساتید ...
و در حالی که عینکشش را روی بینی جا به جا میکرد به کاغذ پوستی ای که در دستش بود نگاه کرد و شروع به خواندن کرد :

- پرفسور پرسی ویزلی از شما ممنونم ، تدریس های خوبی ارائه کردید و من مشکلی توشون ندیدم . پرفسور آلبوس دامبلدور از تدریس های خوب شما هم ممنونم ، فقط چندین مورد شکایت از طرف خانواده دانش آموزان متوجه شما شده که حاکی از این هستند که در کلاس هاتون به دانش آموزان دختر بی توجهی میکنید و بعد هم اینکه با عده زیادی از پسر ها بصورت همیشگی جلسه خصوصی شبانه دارید !

چند ضربه در در نواخته شد و با صدای استرجس، پسر نحیف سال اولی که آرم گریفیندور روی سینه اش برق میزد، نیم نگاهی نگران به دامبلدور انداخت و با صدایی لرزان گفت:

- آقا اجازه! بازی گریفیندور و اسلیترین تا یک ربع دیگه شروع میشه
- باشه، تو میتونی بری؛ جلسه به بعد از بازی موکول میشه.


در نزدیکی زمین بازی کوییدیچ:

نماینده های گریفیندور و تک نماینده ی اسلیترین به سرعت به طرف رختکن های تیم خود می دویدند و انواع ناسزای ریز و درشت را به خاطر وقت شناسی و برنامه ریزی مناسب و با درایت مدیریت مدرسه، نثارش می کردند

بالاخره دامبلدور، پرسی و لوپین های پدر و پسر یکی یکی خود را داخل رختکن پرت کردند؛ فرصتی برای نطق قبل از بازی نبود، حتی از بین سر و صدای تماشاچیان، سوت شروع بازی به خوبی شنیده میشد.

دقیقه ای بعد اعضای دو تیم، حاضر و آماده در زمین حضور داشتند. استرجس که داور بود، به ساعتش نگاهی کرد و سری به علامت تاسف رو به دو کاپیتان تکان داد:

- واقعا" این همه تاخیر شرم آوره،اصلا" احساس مسئولیت سرتون نمیشه!

بارتی و دامبلدور:

- عوض شکلک در آوردن، با هم دست بدین که باید بازی رو شروع کنیم.

با دست دادن آنها که هم چنان از این همه پر رویی پادمور شگفت زده بودند، بازی رسما" شروع شد. آسمان هاگوارتز در اختیار یاران اسلی و گریف بود و هر دو تیم فقط به هدف پیروزی با بالاترین امتیاز ممکن بازی می کردند.

گزارشگر مسابقه، با هیجانی خاص اسم بازیکنان دو تیم را ادا می کرد:

- برای گریفیندور، دامبلدور درون دروازه و به عنوان کاپیتان تیم بازی میکنه، پرسی ویزلی و ریموس لوپین در خط دفاع هستن و سه مهاجم این تیم هم جسیکا پاتر، لیلی اوانز و تد ریموس لوپین هستن، جیمز سیریوس پاتر هم جوینده ی این تیمه...

از طرف جایگاه گریفیندور، به شدت صدای تشویق می آمد.

- در تیم اسلیترین، امیکوس کرو دروازه بانه، الکتو و گریندلوالد در خط دفاع بازی می کنن، سلستینا واربک زیبا، مورفین گانت و ایماگو هم سه مهاجم این تیم هستن و جوینده و کاپیتان این تیم کسی نیست جز بارتی کراوچ!
سکوت در ورزشگاه به خاطر اعلام شدن اسم بارتی کرواچ!

- در اولین حمله کوافل در دست واربک از اسلی قرار داره، به سرعت پاس میده به ایماگو، ایماگو به فاصله ی میلی متری از کنار بلاجری که ریموس لوپین فرستاده رد میشه و پاس میده به گانت، گانت با تمام نیرو کوافل رو شوت میکنه به طرف حلقه ی وسط... درست بین انگشتان دراز دامبلدور.

دامبلدور کوافل را به طرف جسی پرتاب کرد، جسی با چشم دنبال لیلی و تد ریموس میگشت... هر دو را پیدا کرد، اولی مشغول اجرای طرح آمارگیری در گوشه از ورزشگاه بود و دومی در حال سکوت از روی چوب جارو!

فلش بک به چند لحظه قبل

تدی به سرعت در حال پرواز بود که صدایی رویایی از جایگاه تماشاچیان باعث شد ترمز کرده و به طرف صاحب صدا برگرده:

- تــــــــــــــــدی!
-
- تو بهترینی، آی لاو یو! بوس و بغل و اینا...

تدی که طبق داستان، بچه یتیم بود و جنبه ی این همه عشق و محبت رو یکجا نداشت، هول کرده و از روی چوبش سر میخوره و پا در هوا معلق موند!

پایان فلش بک

- بگیر که اومد تدی!

جسی از یک طرف کوافل و الکتو از طرف دیگه بلاجر را به طرف تدی که داشت به سختی خودش را روی چوبش بالا می کشید پرتاب کرد، صحنه حسابی اسلو موشن با چاشنی فوتبالیستها شده بود!

تدی جفت پا بر روی جارویش پریده و کوافل را گرفت ، سرش را عقب کشید و بلاجر به یکی از ستون ها برخودر کرد که باعث شد جیغ عده ای از دانش آموزان به هوا بره و بعد توپ را به طرف پایین پاس داد .

گزارشگر : و حالا لیلی کوافلو میگیره ، پاس برای جسیکا پاتر ، واو ! مراقب باش !

- جیغ عمه جوووووووون!

صدای جیمز که در ورزشگاه پیچید تنها دلیلی بود که باعث شد جیمز با عصبانیت صورت سرخش را برگردانده و از بلاجری که به سمتش پرتاب شده بود جا خالی دهد و البته کوافل را از دست بدهد.

کوافل دوباره در دست مهاجمین اسلی قرار داشت، ایماگو به سرعت به طرف مورفین که تا مچ دست، مشغول اکتشاف سوراخ دماغش بود پاس داد.


گزارشگر: حالا ، مورفین دستشو از تو دماغش درمیاره و توپو میگیره ، اون داره مستقیما به سمت دروازه حرکت میکنه !
- جیــغ !
این صدای جیغ دامبلدور بود که به آسانی از جلوی توپ مورفین کنار رفت .
- باورم نمیشه ! دامبلدور حلقه ها رو تقدیم به گانت کرد !

آلبوس دامبلدور در حالیکه شانه هایش می لرزید با چندش فریاد زد :
- خب دماغی بود !

یک ساعت بعد

گزارشگر: دو تیم در امتیاز هشتاد مساوی هستند، در چنین شرایطی تنها جوینده ها قادر به تعیین سرنوشت بازی هستن که به نظر می رسه در این دقایق پرکارتر شدن، احتمالا" اسنیچ رو دیدن چون به سرعت مشغول تعقیب همدیگه هستن و هر لحظه هم به سرعتشون اضافه میشه!

بارتی و جیمز شانه به شانه ی همدیگر پرواز می کردند... از میان سه حلقه ی گریفیندور و حلقه ی وسط اسلترین به دنبال توپ کوچک رد شدند، جلوی چشمان هیجان زده ی تماشاچیان ویراژ دادند و درست در لحظه ای که بارتی دستش را دراز کرده بود تا از اندک برتری خودش برای گرفتن اسنیچ استفاده کند، یک لحظه احساس کرد دیوار صوتی در هم شکست...

- جــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

جیمز تنها از این وحشت کرده بود که دست بارتی داشت به اسنیچ می رسید ولی عکس العملش باعث فلج شدن رقیبش در همان نقطه شد!

اسنیچ در دستان جیمز برق می زد و فریاد و خوشحالی گریفی ها به آسمان می رسید.

جشن پیروزی بین گریفیندوری ها بر قرار بود و می توانست ساعت ها ادامه پیدا کند، اگر مدیریت اعلام نمی کرد که:

- کلیه ی اساتید تا ده دقیقه ی دیگه توی دفتر من باشن واسه ادامه ی جلسه!


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۸ ۲۲:۳۷:۳۵

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



'گريفيندور AnD اسليترين


(داور توجه کند که عشق آلبوس به گلرت یه واقعیت هست و تو کتاب و مصاحبه رولینگ بهش اشاره شده.در رول از این به عنوان تیکه طنز استفاده نشده است و جنبه جدی دارد.)


رختکن گریفیندور:

رختکن گریفیندور مثل همیشه شاداب نبود.کاپیتان اونها دیگه سخنرانی نمیکرد،پرسی با بازیکنان شوخی نمیکرد و از استرسی که همیشه در بین بازیکنان جریان داشت هم خبری نبود.همه به یه چیز فکر میکردند، کاپتانشون غمگین بود!

دامبلدور پشت به بازیکنان و با صورت در هم شکسته بر روی زمین نشسته بود و به شدت تو فکر فرو رفته بود. باید تصمیم مهمی میگرفت.ناراحتی تو چشمش موج میزد و قطرات اشک بر روی صورتش جاری میشد.اون باید انتخاب میکرد، انتخاب مهمی که سرنوشت همه افرادی که در رختکن حضور داشتند رو مشخص میکرد؛ یا باید گلرت رو انتخاب میکرد یا پیروزی.یاد خاطراتش با گلرت افتاد.اون روزی که گلرت براش شرط گذاشت،همون روزی که دامبلدور در هم شکسته شد، همون روزی که برای اولین بار جادوگر قدرتمند احساس کرد شکست خورده است.بارها جمله گلرت تو مغزش مرور میشد.چهره مصممش که به چشمان دامبلدور خیره میشد و قدم های بلندش که از اون دور میشد.

آلبوس تو باید از گروه من زیاد گل بخوری تا ما ببریم.بین پیروزی تیمتون و من باید یکی رو انتخاب کنی.فقط یکی رو.خوب فکر کن آلبوس!

قطره های اشک دامبلدور بر روی زمین می ریخت.دامبلدور دیگه تحمل نداشت.به یاد بازیکنان تیمش افتاد.همین هفته پیش بود که تد ریموس با خوشحالی زیاد در مورد قهرمانی باهاش صحبت میکرد.

آلبوس ما این بازی رو راحت میبریم و این یعنی قهرمانی ما و این یعنی ما باعث میشیم که گروهمون قهرمان بشه و از همه بهتر میتونیم بریم تو تیم ملی انگلیس بازی کنیم آلبوس..فکرشو بکن.

دامبلدور از خودش خجالت میکشید.دستانش رو بر روی صورتش قرار داد و بعد از مدت ها دوباره شروع به گریستن کرد.

زمین کوییدیچ هاگوارتز:

آلبوس به گلرت خیره شده بود که به چه خوبی رو هوا مانور میداد و نقش یه دفاع خوب رو بازی میکرد.لحظه ای نگاه های اون دو تا با هم تلاقی کرد.چشمان گلرت پر از امید و خواهش بود، انگار طرفداران هم روحیه بد دامبلدور رو فهمیده بودند و از شروع بازی تشویقش می کردند.صدای گزارشگر به صورت ضعیف به گوش دامبلدور رسید، اون باید تصمیم نهایی رو می گرفت.

گزارشگر:حالا تيم اسلی سرخگون رو در دست داره ! اینیگو همينطور جلو ميره ! آخيييش ! خوشبختانه ریموس با يک بازدارنده زيبا سرخگون رو از دستش خارج ميکنه ! حالا سرخگون در دست جسیکائه ! پاس ميده به تد ریموس, اونم ميده به لیلی اوانز، دوباره خود تد ریموس! خيلي عالي دارن کار ميکنن.

بازيکنان گریف با سرعت پيش ميرفتند و از تمام موانع عبور ميکردند . حال ديگه تقريبا با دروازبان تک به تک شده بودند .
لي جردن فرياد زد :
- برو تد ریموس! برو .... حالا ديگه وقتشه !
تد ضربه زيبايي رو به سرخگون وارد کرد . سرخگون با توجه به پرش تماشايي آمیکوس کرو از حلقه وسطي رد شد و ده امتياز اول اين ديدار را به ثمر رسانيد .

بلافاصله صداي تشويق گریفی ها از سکوي تماشاچيان به گوش رسيد که تیمشان را تشویق میکردند و برای آنها شعار میدادند .

- بارتی تیمت و وردار و برو ! بارتی تیمت رو واردار و برو !
لي جردن فرياد زد :
- آفرين بر بازیکنان گریفیندور.

بچه هاي اسلي با نگراني نگاهي به بارتی انداختند که در آسمان در حال چرخش بود . بارتی که خود رنگي بر چهره نداشت گفت :
- بچه ها روحيتون رو نبازين ! ما پيروز ميشيم !
صداي لي جردن در ورزشگاه طنين انداز شد :
- خب حالا توپ دست اسلايتريني هاست . واربک پاس ميده به ایماگو، اونم پاس ميده به گانت، گانـــــــت ! توپ رو از دست ميده ! الان توپ دست تد ریموسه هست که با سرعت داره به سمت دروازه اسلي پرواز ميکنه ... اما نه گلرت يکي از بازدارنده ها رو به سمتش فرستاد ...ا اوه خداي من !
تد ریموس که متوجه بازدارنده نشده بود به موقع از فریاد دیگران متوجه خطر شد و توانست با فاصله میلی متری از مسير بازدارنده به کنار برود اما سرخگون رو از دست داد و گانت آن را روي هوا قاپيد و با سرعت به سمت دروازه گریف راه افتاد .

چند ساعت بعد !

گزارشگر:خب هوا در حال تاریک شدنه و باید هر چه زودتر بازی تموم بشه..در غیر این صورت کار جستجوگر ها از این که هست،سخت تر میشه.نتیجه بازی 300 --140 به نفع تیم گریفیندور هست و تا اینجا گریفیندوری ها باید قهرمانی تیمشون رو جشن بگیرن.

جیمز هری پاتر به تابلوی نتایج امتیازات خیره شد.در حال حاضر اگر حتی جستجو گر اسلیترین اسنیچ رو میگرفت،گریفیندور برنده بود.تمام مولکولهای بدنش شروع به لرزیدن کرد.بدنش از استرس پایان بازی میلرزید و از طرف دیگه تو مغزش جشن بزرگی برپا بود.در این فکر بود که ناگهان توپی طلایی رنگ از کنارش گذشت.

-خب من نمیدونم جیمز داره چیکار میکنه..از این فرصت بهتر؟توپ درست از بغل گوشش رد شد.حالا جفت جستجو گر ها به دنبال اسنیچ هستن.اوووه اونجا رو..بازیکنان اسلی سعی دارن تا گل دیگه ای بزنن تا در صورت گرفته شدن اسنیچ توسط بارتی گرفته شد اونها مساوی بکنن.گریفیندور ها هم میدونن که در صورت مساوی نایب قهرمان خواهند شد و فرصت حضور در تیم ملی انگلیس رو از دست خواهند داد.بازی سرعت زیادی گرفته.از یه طرف دو جستجو گر دنبال اسنیچ هستن و از طرف دیگه بازیکنان به سختی مشغول بازی.خستگی تو کل بدن بازیکنان دو تیم موج میزنه.

جیمز دستش رو دراز کرد تا فاصله ش با اسنیچ رو متوجه شود.نگاهی به بغلش انداخت.بارتی فقط اندازه یک انگشت باهاش فاصله داشت و این یعنی با یک اشتباه اسنیچ رو از دست میداد.چشمانش رو بست تا قطرات اشکش پخش بشوند و تا دیدش بر محیط راحتتر شود.

طرف دیگه ایماگو با دروازه بان تک به تک شده بود و میخواست که توپ رو به طرف دروازه شلیک کند.فاصله ش با دروازه ها اینقدر کم بود که هیچ فردی توانایی گرفتن شوت او رو ندشت.تد ریموس با سرعت به اینیگو نزدیک شد.وقتی فاصله ش با اینیگو کم شد با قیافه ای مصمم و در کمال تعجب بازیکنان و تماشاگران روی جاروش بلند شد و به سمتش پرید و و به این صورت دو بازیکن سرنگون شدند.

-اوووه دو بازیکن به طرز وحشتناکی به سمت زمین رفتن.هنوز همه ما در شک هستیم که تد ریموس چه حرکت غیر ورزشی انجام داد ولی خب شاید این حرکتش باعث قهرمانی تیمش بشه.بله اونجا میبینم که جیمز هم اسنیچ رو گرفته و با خوشحالی داره فرود میاد و فکر میکنم که گریفیندور قهرمان ... نه نه داور اشاره میکنه که به خاطر حرکت عجیب تد ریموس باید پنالتی زده بشه و بعد پایان بازی اعلام خواهد شد.تماشاگران اسلیترین چه خوشحالی میکنن.حالا گلرت توپ رو دستش گرفته و در جایگاه ضربه پنالتی قرار میگیره.

دامبلدور هنوز اشک میریخت.به اطرافش نگاه نمیکرد ولی میدانست که تمام تماشگران و بازیکنان گریفیندور در حال نگاه کردن به اون هستند و تمام امید و آرزوهاشون تو این پنالتی خلاصه شده است.حتی تد ریموس هم با اون همه زخم و شکستگی تو بدنش حاضر نبود که زمین رو ترک کنه تا ضربه پنالتی رو ببیند.
از طرف دیگه چهره مصمم و عاشقانه گلرت که امید درونش موج میزد روحیه ای تازه به او میداد ولی خیانت چیز بدی بود.اگر قرار بود که او تمام دوستانش را ناراحت و به اونها خیانت بزرگی کند دیگه توانایی زندگی نداشت.با از دست دادن گلرت فقط خودش نابود میشد ولی با باخت این بازی تمام هم تیمی هایش را نابود می ساخت.پس با ناراحتی به داور خیره شد.صدای مبهم سوت را شنید و فهمید که حالا وقت عمل است.او یک خیانتکار نبود.

پایان بازی:

گلرت با قیافه ای پر از تعجب به دامبلدور که توپ رو در دستانش گرفته بود خیره شده بود.همه بازیکنان تیم گریفیندور خوشحالی میکردند و صدای سوت تماشاگران بلند شده بود.دامبلدور که دیگر توانایی این همه سختی رو نداشت از روی جارویش افتاد و به طرف زمین رفت.این پایان زندگی دامبلدور بود.فردی که خیانت نکرد تا دوستانش نابود نشوند ولی خود نابود شد.شخصی که شاید با این کارش در ذهن تمام دانش آموزان هاگوارتز میماند.





Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
گریفیندور VS اسلیترین

- تو به من قول دادی... قول دادی که این پول مال من باشه.
- نه لیلی...من گفتم این پول مال توئه و تو هم تو این قرار داد گفتی که تمام پولهات مال منن
- تو به من کلک زدی، تو اونموقع داشتی با طلسم کروشیو شکنجه ام میکردی تا قبول کنم وارد تیم بشم. منم کلا فقط برای مقاومت دربرابر ولدمورت برای نکشتن هری ساخته شدم نمیتونستم تاب بیارم.

لیلی و آلبوس همزمان چوبدستی هایشان را در اوردند اما در همان لحظه صدای بیرون آمدن چند چوبدستی دیگر نیز به گوش رسید.

- لیلی، تو دربرابر آلبوس و ما هیچ کاری نمیتونی بکنی. بهتره چوبدستیو بندازی زمین.

لیلی درحالی که از ظاهر شدن دیگر اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور شگفت زده شده بود با صدایی پر از نفرت گفت:
- شما همه تون احمقید، اگه من نبودم تا الان از بازی ها حذف شده بودید. حالا همه تون طرف این رو گرفتید.

آنگاه تفی بر زمین انداخت و با صدای پاقی غیب شد.

روز بعد

- هی بچه ها، کسی لیلی رو ندیده؟
ریموس گفت: لابد رفته تو خوابگاه مدیران و داره گریه میکنه و دالاهوفم مشغول جمع کردن اشکاش و دلداری دادنشه

همه ی اعضا با شنیدن حرف ریموس به خنده افتادند. اما صدای فریاد آلبوس دامبلدور همه رو شگفت زده کرد: نـــــــه!

سپس درحالی که موهایش را میکند از اتاقش بیرون امد: لعنتی، لیلی...رفته... رفته اسلیترین. دویورو جین آن برج، اسمش عین شلوار جین میمونه اونوقت رفته دور و ور یورو و اینا. معلوم نیست چقدر از اسلی ها رشوه گرفته بره برای اونا جاسوسی کنه که تونسته اون برج رو بخره.

پرسی درحالی که سعی میکرد با استفاده از یادآوری کلاس خصوصی هایش آلبوس را ارام کند با نگاهی پرسشگر به جیمز که به تازگی کتاب هری پاتر را خوانده بود انداخت تا ببیند آیا او کسی رو به نام دویورو جین آن برج میشناسد یا نه؟

ساعت ها بعد

تمامی اعضای تیم که به حالت مضحکی سرشان را دستمال بسته و مکان های مختلفی از بدنشان را میمالیدند مشغول بحث با هم بودند.

- خب، پس اینطور که پیام امروز نوشته، اون شخصیت دولوروس جین آمبریج رو گرفته. عجیبه که دسترسی مدیریت داره. مگه عله نمیگفت هرکی که تغییر شخصیت بده نباید هیچ چیزیش منتقل بشه؟
تد درحالی که نگاهی عاقل اندر سفیه به جیمز می انداخت گفت: ای باو، تو هنوز نفهمیدی قانون شامل مدیرا نمیشه؟

جسی که پس از چند ترم سابقه بیشتر از همه به فکر تیم بود گفت: خب ، الان چیکار کنیم؟ لیلی اطلاعات خیلی زیادی درباره ی ما داره و همینطور نقشه مون رو میدونه. اسلیترینی ها حتما پیروز میشن. حتی یه کلمه از نقشه شون رو هم نمیدونیم. کاش رولینگ اینجا بود، الان از عالم غیب یکی رو برای کمک به ما میفرستاد.
سپس، صدایش را درحد زمزمه با خود پایین آورد و مشغول صحبت کردن با خودش که یکی از اثرات سر وکله زدن با دامبلدور بود شد: چطور تونست اینکارو بکنه؟ آدم فروش، بزدل،پول پرست. خائن

در این حین صدای دامبل از اتاق که به هزار زحمت به خواب فرو رفته بود به گوش رسید: هان؟ این چیه؟ من کجام؟ لیلی!

اعضا رو به جسی:

جسی:

دامبل: قسم میخورم( به لحن یوم جانگ تو امپراطور دریا بخوانید)، یه روز خنجرمو... ا نه اشتب شد، قسم میخورم، اون شلوار جین دو یورویی توی برج رو پاره کنم.

روز مسابقه

- اِ یعنی چی که نمیتونید؟

چوچانگ درحالی که چوب جادویش را به حالت دفاعی بالا برده بود گفت:همین که گفتم، طبق حکم آموزشی شماره هزار و خورده ای، دولوروس جین آمبریج به عنوان مدیر ویزنگاموت باید شخصا اجازه بازی رو به تیم ها بده. ایشون به خاطر بعضی موارد مبهم اجازه بازی رو به شما نداده. شما حق ورود به زمین رو ندارید.

جیمز و تد نگاهی به چو انداختند و سپس چیزی را به او نشان دادند.

- راستی یادم رفت بگم، جیمز و تدی هم از ویزنگاموت به مدت چند روز برکنار شدن تا این موارد بررسی بشه. مبادا خائن باشند.

جیمز و تدی:

آلبوس درحالی که بار دیگر با شنیدن نام دولوروس و به یاد اوردن تغییر شخصیت لیلی آتیشی شده بود چیزی رو از جیبش در آورد: شما دربرابر بزرگترین جادوگر قرن که توانست فاج را شکست دهد هستید. تعظیم کنید. احترام بگذارید.

و ازاونجا که اکثر اعضای ویزنگاموت میتیکامان دوست و کارتون دوست بودند لحظاتی بعد به حالت احترام راه را برای عبور اعضا باز کردند.

در این حین دولوروس درحالی که از این حرکات اعضای تیم گریفیندور هم خشمگین شده بود با صدایی دورگه گفت: خوان اول!

لحظاتی بعد

آلبوس پس از فشردن دست بارتی کرواچ با ضربه به جارویش به هوا بلند شد. غافل از اینکه سرنوشت سختی در انتظارش است

- خب، سلام من نارینا لاکسر هستم، مدیر ویزنگاموت به من افتخاردادند و اجازه ی گزارش بازی رو به من دادند. خب حالا پرسی صاحب کوافله. اوه یه سرخگون به سمستش میره... اممم نه ببخشید، یه بازدارنده. خوب جاخالی میده... چی لی؟ نفهمیدم چی گفتی... آها... بله در اونطرف شاهد جستجوی جیمز و بارتی هستیم...لی انقدر بلند داد نزن... عجیبه، معلوم نیست چه اتفاقی افتاده همه ی ورزشگاه به خنده افتادن. به نظر میاد یکی گاز خنده آور پخش کرده.

- یه بازدارنده به سمت ایماگو. گریندل والد دفع میکنه و توپ به سمت تدی لوپین میره. پدرش بازدارنده رو دفع میکنه. اوه نه بازدارنده به سمت داور میره. معلومه قصدی در اینکار بوده. بازدارنده به ته جاروی داور میخوره. مسیر جارو عوض میشه اما داور سالم میمونه. آفرین داور، آفرین، یه خطا به نفع تیم اسلیترین... چی لی؟ نه نمیتونم به داور فحش بدم.

و به آرامی گوشی بی سیم ریزی که فکر میکرد هیچ کس از آن خبر ندارد را کنار گذاشت.
- خب توپ به سمت دروازه میره. توپ وارد گل میشه.هورا آفرین اسلیترین.
اما در همین لحظه اعضای تیم گریفیندور مشغول بحث با داورند: یعنی چی، آلبوس رو معلق کرده بودند. شما روتون اونور بود
داور: متأسفم. شما هیچ مدرکی ندارید
- بازی از سر گرفته میشه. حالا توپ دست مورفینه. جلو میره. توپ رو میفرسته هوا. عجیبه. مهاجمای گریفیندور به سمت هوا میرن اما یه چیزی مثل فشنگ از بینشون رد میشه. اوه، این نارسیسیاست. مهاجمای اسلیترین نقشه ی زیبایی رو اجرا کردن. حالا جلو میرن و بله یه گل دیگه برای اسلیترین.

یک ساعت بعد

- بازی خیلی طولانی شد. فکر میکنم بهتر باشه وزیر آسپ این رو توی گینس جادوگری ثبت کنه. بازی 500 به 40 به نفع اسلیترین. و یه گل دیگه به نفع اسلیترین. بنظر میاد بارتی یه چیزی دیده. به سمت زمین شیرجه میره. اوه بله برق اسنیچ دیده میشه، اما جیمز نزدیک تره شیرجه میره و بله. اسنیچ رو میگیره. بازی 190 به 500. برای بار دوم این اتفاق افتاد. اسلیترین برنده است.


تصویر کوچک شده


Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گریفیندور و اسلیترین!



سکانس اول - تالار اسلیترین:

فردی با شنل سیاه،با دستانی چروکیده،صورتی صاف و قدی بلند جلوی هفت نفر از اعضای اسلیترین ایستاده بود و با صدای خشن در حال صحبت کردن بود.هفت نفر که لباس کوییدیچ اسلیترین هم به تن داشتند با چشمان قرمز به لرد خیره شده بودند و با تنی لرزان بر روی صندلی های تالار نشسته بودند.حضور ناگهانی لرد در اون مکان آنها رو ترسانده بود.

-یکی از جان پیچ های من دست اون پیرمرد خرفته.این رو درک کنید که من نباید بذارم اون نابود بشه.احتمالا دامبلدور به خاطر قلب مهربونی که داره حاضر نشده وقتشو برای نابودیش بذاره و به تمرین مشغول بوده.پس حتما فردا همراه خودش به بازی میاره تا جلوی چشم باشه. حتما یه جایی پنهانش کرده.من فردا به کمک مرگخوارانم میخوام اونو از دستش بکشم بیرون.
-ببخشید..من خیلی شرمندم.من خاک زیر پاتونم.من سرمو بزنم به دیوار.زبونم لال،روم به دیوار جان پیچ چیه؟
-اونش دیگه به تو مربوط نمیشه.شما باید دامبلدور رو مشغول کنید.فردا مساله خیلی مهمتری از برد گروه مطرحه.امیدوارم درک کنید در غیر اینصورت فردا شب ستاره های آسمون رو نمیتونید ببینید.

سکانس دوم - نوری در تاریکی:

پسری با علامت بر پیشانی،لباس قرمز به تن،جینی به بغل با هیجان و استرس از خواب پرید. عرق تمام صورتش رو فرا گرفته و جای زخمش به شدت می سوخت.جینی در کنارش به آسودگی خوابیده بود ولی هری میدونست دیگه الان وقت راز و نیاز نیست.لرد ولدومورت تو هاگوارتز بود و نقشه شومی داشت.باید دامبلدور رو آگاه میساخت،اون باید جامعه جادوگری رو نجات میداد،پس با سرعت بلند شد و به طرف در خروجی تالار رفت.

تو سالن عمومی گریفیندور هرمیون مثل همیشه بر روی تکالیف و درسهایش دراز کشیده بود و با اندک نور شومینه درس میخوند، وقتی صدای هری رو شنید به کندی سرش رو بالا آورد و به او خیره شد.خمیازه ای بلند کشید و گفت:

-همم هری تو این وقت شب چه غلطی میکنی اینجا؟آخییی دوباره جای زخمت سوخته؟به نظر من که همه اینا تخیلته.بیا بشین درسهامون رو بخونیم که کلی بیشتر کیف میده.
-

کمی جلوتر رفت و این بار جینی رو دید که با سیموس،مایکل کرنر،دراکو مالفوی،لرد گریندل والد،کراب و گویل و ... به شدت در حال راز و نیاز بود.

-
-هری منو ببخش.من فقط به این خاطر که به تو نزدیک تر بشم دارم با همه اینا راز و نیاز میکنم.اصلا کلم هدفم همین بوده از اول.هری دوستت دارم.
-باب تو که الان اون بالا بودی.تو تخت بغل من؟تو اینجا؟کجا؟همه جا؟همه کس؟جا دار؟مطمئن؟

هری به صورت خیلی گیج از تالار خارج شد و به سمت دفتر مدیریت هاگوارتز حرکت کرد تا تمام خوابش رو برای دامبلدور تعریف کنه.

سکانس سوم - زمین کوییدیچ هاگوارتز:

آفتاب روشن تر از هميشه در عمق آسمان مي درخشيد. دانش آموزان و معلمان از ساعتي قبل در جايگاه تماشاچيان حاضر شده بودند.

گزارشگر:اسلیترینی ها صاحب توپ هستند..کوافل در اختیار واربک هستش..در کنارش گانت شتاب میگیره.پرسی بلاجر رو به سمتش پرتاب میکنه و بلاجر با سرعت به سمتش میره.خدای من!واربک به زیبایی جا خالی میده...یه پاس برای گانت.خود گانت موقعیت داره.کوافل رو با قدرت پرتاب میکنه و ولی گل نمیشه.دامبلدور یه حرکت عجیب و باورنکردنی انجام داد.
دامبلدور به زیبایی تمام یا یک دست توپ را مهار کرد و اونو با پرتابی بلند به میانه میدان فرستاد.

- حالا یک ضد حمله خوب.تد ریموس با سرعت حرکت میکنه.اینیگو رو جا میذاره.گانت به دنبالش، بهش تنه ای محکم میزنه.تعادلش بهم میخوره ولی در آخرین لحظه پاسش رو به لیلی میده.لیلی توپ رو در دستانش گرفته و پیش میره.چه مهارتی داره این بازیکن.از بلاجری که گلرت براش فرستاده بود به خوبی جا خالی میده.با قدرت توپ رو به سمت جسیکا میفرسته.جسیکا توپ رو به خوبی مهار میکنه.به سمت دروازه میره و با قدرت شلیک میکنه.اینجاس که دیگه هیچ کاری از آميكوس بر نمیاد و این یعنی یک گل به نفع تیم گریفیندور.

کمی بالاتر در آسمون جستجوگر ها با دقت به اطرافشون نگاه میکردند.اصلا انگار اونها از بازی جدا بودند چون با فاصله زیادی از زمین مشغول جستجوی اسنیچ بودند.

بارتی: اسنیچ؟اسنیچ کوچولو؟ کجا قایم شدی شیطون؟ این ابر یا اون ابر؟
جیمز جفت پا میره تو شیکم بارتی اما یه مشت محکم میخوره و سریع به جای خودش بر میگرده.
جیمز: تو اینجا چیکار میکنی..؟ برو دنبال اسنیچت دیگه؟
بارتی: همین کارو می کنم دیگه.بوق گیر آوردی.فکر کردی ندیدم اسنیچ رو جادو کردی بیاد این بالا.ای جر زن!

ناگهان در میان آن دو که مانند قویی در ابر قرار گرفته بودن، اسنیچ درست جلوی صورتشان ظاهر شد، بالهایش رو تکون داد و بال های طلایی اش را به رخ کشید و مانند برق به سمت میدان حدود 5000 متر پایین تر شلیک شد، جیمز دکمه روی جارویش را زد و کربن ها و نیتروژن های خودش را روشن کرد و لایی کشید و تخته گاز ! اون بقلش هم بارتی زد تو سر جاروش، یهویی یک موتور هواپیما زیر جاروی ظاهر شد و پا به پای جیمز به سمت زمین شتاب برداشت. در میان راه چند عدد کفتر از جمله ققنوس محکم خورد تو صورت روحانی دو بانو !

کمی پایینتر در زمین اتفاق جالبی در حال رخ دادن بود.اختلاف امتیاز به شدت بالا رفته بود و این آلبوس بود که هی توپ میگرفت و باعث خوشحالی هم تیمی هاش و تماشاگران شده بود ولی دامبلدور گول نمیخورد.از نقشه شوم اسلیترین و ارباشون آگاه بود.همیشه نیم نگاهی به رختکن داشت و نیم نگاهی هم به بازی.میدونست که اسلیترینی ها میخوان اونو سرگرم کنن.

-خب در کمال تعجب باید بگم که بازی 90 به 0 به نفع تیم گریفیندور هست.طرفداران تیم اسلیترین ساکت شدن و هیچ حرفی برای گفتن ندارن.قهرمانی گریفیندور نزدیک است.اوووه اونجا رو.

همگی به دو جستجوگر و اسنیچ درخشان خیره شده بودند که با سرعت باور نکردنی ای به سمت پایین سقوط می کردند.

سکانس چهارم - آغاز نبرد اصلی:

فردی با شنل سیاه به طرف در رختکن گریفیندور حرکت کرد.نگهبان ویژه رختکن ها با تعجب از اینکه چجوری اون شخص برای دیدن بازی نرفته با صدای گرفته گفت:

-شما اجازه ورود به رختکن رو ندارید.اینجا مخصوصه بازیکنانه فقط.
-جدی میگی؟خیلی بد شد پس ولی من میرم تو.
-مگر اینکه از روی جنازه من رد شی.من اگر بذارم بری تو از اینجا اخراج میشم.
-باشه پس من مجبورم از کل جهان اخراجت کنم.آوداکدورا!

----------------
کمی اونور تر تو جایگاه تماشاگران ناگهان جای زخم پسری با موه های سیاه سوخت.با استرس بلند شد و به اطرافش نگاهی انداخت.پسری با موه های قرمز که بغلش نشسته بود با تعجب گفت:

-چی شده هری؟چرا عرق کردی؟
-اون اینجاست.باید به سرعت دامبلدور رو خبر کنم.اون الان نقشه شومش رو اجرا میکنه.

هری از بین تماشاگران به طرف زمین حرکت میکنه و رون رو با قیافه ی متعجبش تنها گذاشت.

----------------
لرد از روی جنازه نگهبان که چشمانش گشاد شده و قیافه ی متعجبش که حتی پس از مرگ هم حفظ شده رد شد و به درون رختکن رفت.
درون رختکن بسیار تمیز بود.ساک تمام بازیکنان به صورت منظم در گوشه ای از رختکن جمع شده بود.جعبه های تنظیم جارو بر روی هم گوشه ی دیگری قرار داشت و آرم شیر گریفیندور هم بر روی دیوار حک شده بود.لرد لبخند شومی زد و وردی زیر زبون ورد اکسیو رو زمزمه کرد.ناگهان ساک دامبلدور از درون کشو خارج شد و به سمت لرد حرکت کرد.لرد که خوشحال به نظر میرسید دستش رو به درون ساک برد.

-اوه تام من فکر نمیکردم تو اینقدر بی عقل باشی.اومدی جایی که من توش هستم؟

لرد سرش رو بلند کرد.شخصی با ریش های سفیدی از گوشه تاریک رختکن به سمتش حرکت کرد.کمی نزدیک تر که شد لرد قیافه مهربون دامبلدور رو تشخیص داد.

-اوه آلبوس تو هنوز زنده ای؟مجبورم این بار خودم بکشمت.این جهان به افرادی مثل تو دیگه نیازی نداره.
-تام یه ذره صبر کن.تو هیچوقت قدرت واقعی عشق رو درک نکردی.تو فکر میکنی مهمترین چیز آدم جونشه.منم فکر میکنم تو اصلاح شدی ولی مثل اینکه هنوز ... .

دامبلدور سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و چوب دستیش رو در آورد.سرفه ای کرد و گفت:

-مطمئنی میخوای با استادت دوئل کنی؟
-استاد پیر دیگه به درد نمیخوره.من از تو قوی ترم آلبوس.کریشیو!

دوئل دو جادوگر قدرتمند آغاز شد.وردهای رنگی باعث شده بود که رختکن روشن بشه.دامبلدور که به نظر خسته میرسید فقط از خودش دفاع میکرد و فعلا حمله رو شروع نکرده بود.وردهایی که لرد میفرستاد اینقدر عجیب و تازه بود که حتی دامبلدور هم اونها رو ندیده بود و همین کمی کار آلبوس رو سخت کرده بود.نیشخند هنوز بر روی لبان لرد بود و همچنین ورد میفرستاد.

-اوه تام خیلی قوی شدی.وردهای جدیدت واقعا قدرتمندن.منه پیرمرد دیگه کشش دوئل با تو رو ندارم.بهتره که زودتر تمومش کنم تا از پا در نیومدم.

دامبلدور چرخید و با سرعت ورد های عجیبی به سمت لرد فرستاد.لرد با سرعت بالا تمام ورد ها رو دفع کرد ولی سرعت فرستادن ورد های دامبلدور رو به بالا بود و به این ترتیب بود که بالاخره یکی از ورد های دامبلدور بهش برخورد کرد.لرد از درد به خودش پیچید ولی با حرکت چوب دستی خودش رو رها کرد.ساک دامبلدور رو به آغوش کشید و غیب شد.دامبلدور که دیگه توان ایستادن نداشت بر روی صندلی نشست و دست در جیب ردایش کرد.انگشتر مارولو رو در آورد و لبخندی زد.چشمانش رو بست و خوابش برد.

سکانس آخر - پایان مسابقه:

-خب بازی کمی متعادل شده.190 به 120 به نفع تیم گریفیندور.گلگومات که جای آلبوس درون دروازه گرفته هم بد کار نکرده و من فکر کنم ترم بعد به عنوان جانشین این بازیکن پیر به بازی مشغول بشه.اوه اونجا رو.بعد از یه ساعت مسابقه جیمز دستش رو دراز کرده تا اسنیچ رو بگیره.یه ذره دیگه فاصله داره.بارتی سعی میکنه با تنه اونو دور کنه ولی جیمز مقاومت میکنــــــــــــــــــــه و بالاخره بازی تموم شد.تیم گریفیندور برنده این مسابقه شد.

تمام طرفداران گریفیندور و بازیکنان بر روی زمین کوییدیچ آمدن.گریفیندور قهرمان کوییدیچ هاگوارتز شده بود و این افتخار بزرگی برای اونها بود.همه جیمز رو بلند کرده بودند و رو سرشون میچرخوندند.طرفداران اسلیترین هم کم کم از گوشه ورزشگاه خارج میشدند و به سمت خوابگاهشون میرفتند.بازیکنان اسلیترین هم به دنبال اونها میرفتن ولی اگر میدونستند که لرد قراره چه بلایی سرشون بیاره هیچوقت از زمین کوییدیچ خارج نمیشدند.

پایان!




Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
زمین تمرین اسلیترین :

- بس کنید بچه ها . مرلینا ، خودت کمک کن ... اهوی ، با شماهام ، مرگخوارا ! فردا بازیه ، تمرین نکردیم !

بلاتریکس ، مورفین ، مورگان و آمیکوس بی توجه به فریاد های بارتی به کار خود در آنسوی زمین ادامه دادند .
مورگان با چهره ای که از آن اشتیاق می بارید چوبدستیش را به سوی اینیگوی بی دفاع که تنها محفلی تیم بود گرفت :
- کروشیو !
اینیگو : جیـــــغ ! ویــــغ !
بلاتریکس مورگان را هل داد و جیغ زد : بسِته دیگه ، نوبت منه . کروشیو اینیگو !
اینیگو : جیـــــغ ! ویــــغ !
آمیکوس خود را مقابل بلا انداخت و فریاد زد :
- بسه دیگه ، این چه کاریه ؟ اون هم تیمی ماست !
سپس رو به اینیگو کرد :
- کروشیو !
گلرت با انفجاری که چوبدستیش ایجاد کرد همه را عقب راند و گفت :
- من گریندل والدم پس برید کنار ، من گریندلم ! شما ها که گریندل نیستید ؛ من باید کروشیو بزنم .کروشیو ایماگو .
اینیگو : جیـــــغ ! ویــــغ !
- ولش کنید !
همه ی مرگخواران با شنیدن فریاد خشمگین بارتی چوبدستی هایشان را پایین آوردند و مورفین که بعد از این همه صبر کردن برای رسیدن نوبتش ، باز هم نتوانسته بود کروشیویی نثار اینیگو کند گریه را سرداد.
سکوت شبانه تنها با آه و ناله ی اینیگو که بر روی زمین افتاده و به خود می پیچید و صدای گریه ی مورفین در هم می شکست .
بارتی به سردی گفت :
- برگردین سر پست هاتون!
سپس به سمت اینیگو رفت تا او را از روی زمین بلند کند.

همان وقت _ محفل ققنوس :

صدای فریاد جسیکا در خانه ی گریمالد پیچید و باعث به جیغ آمدن (!) خانم بلک شد .
- جیـــــــغ ! ولم کنید ، ولم کنید !
- اکسپلیارموس ، اکسپلیارموس ، اکسپلیارموس ...
تد ریموس با چهره ای متعجب به سمت آلبوس دامبلدور رفت :
- پروفسور دامبلدور، مگه یه نفر چند بار باید خلع سلاح شه؟ فک می کنم براش کافی باشه !
دامبلدور با صدایی آرام ، بی آنکه از جسی چشم بردارد گفت :
- اوه نه ، این مرگخوار باید محفلی شه تدی ... بعدشم ، من که نمی تونم طلسم نابخشنودی بزنم که .
سپس دامبل با اشتیاق به کار خود ادامه داد .
_____________________

صبح فردا _ رختکن گریفندور

نسیم ملایمی که مو و ریش دامبلدور را از جا می کند ، نوید از یک بازی خوب و بی دردسر را می داد …
طوفان هر لحظه شدید و شدید تر می شد ، بازیکنان هنوز در رختکن بودند ، با این حال همه ی آن ها می توانستند صدای نخراشیده ی لرد را از جایگاه تماشاچیان بشنوند :
- سوووووت . سووووت . جیـــــــغ . داد . بوق !
و پس از صدای او ، قادر به شنیدن فریاد ملت اسلیترینی و مرگخوار بودند که همه یک صدا می گفتند :
کروشیو !
پرسی نیز زیرلب همراه با آنها این ورد زشت را تکرار می کرد .
کار او از چشم دامبلدور عصبانی دور نماند . دامبلدور با خشم دهانش را باز کرد و صدای خفه اش از رختکن تیم ، به گوش گریفندوری ها و محفلی های تماشاگر رسید .
- سوووووت . سووووت . جیـــــــغ . داد . بوق !
ملت گیریف با هم برخاسته : اکسپلیارموس !

زمین کوییدیچ :

لرد هنوز با شوق و ذوق تکرار می کرد : اسلی . اسلیــ...
صدایی رعد آسا و بلندتر از فریاد سرژ از رختکن گریف که باعث شد رنگ از رخسار ولدمورت بپرد .
- گریف . گریف . گریف !
گریفندوری ها بدون معطلی ایستاده و یکصدا فریاد زدند : اکسپلیارموس !
و آنگاه ، ریش نقره فامی در آستانه در رختکن گریفندور ظاهر شد .
دامبلدور سوار بر جارویش به هوا برخاست .
صدای لی جردن پیر در ورزشگاه پیچید :

- سلام و عرض خسته نباشید خدمت بینندگان عزیز و محترم ، در خدمت شما هستیم با گزارش بازی دو تیم گریفندور و اسلیترین . بازیکنان دو تیم وارد زمین می شن و آلبوس دامبلدور هشداری از طرف داور دریافت می کنه که به روی زمین برگرده و با ایماگو دست بده!

صدای هوی لرد و قهقهه های اسلیترینی ها در ورزشگاه کر کننده بود ، دامبل بی هیچ احساس شرمندگی به زمین برگشت و در مقابل اینیگو ایماگو قرار گرفت .

دقایقی بعد :

لی : بازیکنان گریفندور بازی ضعیفی رو نشون دادن تا الان ، خب ، بالاخره کوافل دست جسی افتاد ، پاس برای تد ریموس لوپین ، لوپین با سرعت حرکت میکنه...

تدی بر روی جارویش خم شده و نفس نفس می زد . با تمام سرعت به سمت حلقه ی سمت چپ حرکت کرد . لیلی را در سمت راست خود می دید ، به حلقه نزدیک شد ، آمیکوس درست در مقابل حلقه ایستاده و به تدی چشم دوخته بود .
چند قدم بیشتر با آمیکوس فاصله نداشت که با سرعت کوافل را به سوی لیلی پرتاب کرد . لیلی با یک دست بر روی جارویش ایستاده و درحالیکه آب نبات چوبی اش را در دهانش حرکت میداد ، جفت پای محکمی به کوافل زد و آن را به سوی حلقه ی خالی هدایت کرد .
فریاد تشویقی که ورزشگاه را به لرزه درآورد نوید اولین گل برای تیمش را میداد .


سه ساعت پس از آغاز بازی :

موهای پریشان بلاتریکس پشت سرش به پرواز درآمده بود ، با چشمانی سرخ و فریادی خشن ، کوافل را از جسی گرفته و همزمان از بلاجر پرسی گریخت .
بالاخره کوافل را بالا انداخته و با سر آن را به اینیگو پاس داد ، اینیگو سینه اش را جلو داده و توپ را با دو دست گرفت ، به سوی حلقه ی میانی حرکت کرده و کوافل را با شدت به سمت آن پرتاب کرد .

لی : شوت محکمی بود ، مرلین من ، دامبلدور بالای حلقه ایستاده و با ریشش همه ی حلقه رو پوشش داده ، امکان نداره گل بشه ، قطری که اون ریش داره...
- جیـــــغ !
صدای جیغ دامبلدور ورزشگاه را لرزاند ، کوافل اینیگو ، ریش او را سوراخ کرده و از حلقه عبور کرده بود !

لی : بعععله ! شانزدهمین گل برای اسلیترین ، این در حالیه که گریف فقط دو گل به ثمر رسونده ، الان دیگه همه ی امید ها به پاتره !


جیمز که در نزدیکی حلقه های اسلیترین در هوا معلق بود، با اشتیاق رکورد قبلیش را می شکست . یویوی صورتی رنگ با سرعت در دستش بالا و پایین می رفت :
جیمز : شیشصد و نود و نه ، هفتصد ، هفتصد و یک ، هفتصد و دو ، هفتصد و سه ...

در میان تماشاگران ، ولدمورت با لبخندی ملیح به دامبلدور خیره شده بود .
لی : دامبلدور داره به سمت یه چیزی شیرجه میره ، اون اسنیچه ! اما دامبل که جستجوگر نیس...
جیمز به خود آمد و به دنبال دامبلدور پرواز کرد ، به او تنه زد و پیرمرد نحیف بر روی زمین سقوط کرد .
پرسی و ریموس احساس خطر کرده و او را روی هوا گرفتند.
جیمز و بارتی شانه به شانه ی هم حرکت می کردند ، لحظه به لحظه سرعت بیشتری می گرفتند ، اسنیچ درست مقابل آنها بود.
در این میان ، اینیگو ایماگو برای زدن آخرین گل که سرنوشت بازی را به کلی به نفع اسلیترین تغییر می داد ، کوافل را گرفت .
لی دوباره فریاد زد : اینیگو رو ببینید ، جلوی دروازه ی گریفندور هیچ دروازه بانی نیست ... این گل حتمیه !
مورفین که تا آن لحظه دستش به کوافل نخورده بود ، بالاخره انگشتش را از دماغش بیرون آورد و به اینیگو که به سمت دروازه می رفت نگاه کرد....

عقده های کودکیش دوباره فوران کرد ، به یاد دوران نوجوانیش افتاد :
صدای ماروولو در گوشش می پیچید : باز اون مروپ بلده یه غذایی درست کنه... تو چی؟ به اون مار سبزه دست نزن ، اون قشنگتر از همه اس ، مال منه تو برو سراغ اون کرمه ...

صدای کروشیو های هم تیمی هایش در تمرین دیروز را به یاد آورد ، نوبت به او نرسیده بود تا به اینیگو کروشیو بزند ...چرا با او این رفتار را داشتند ؟ باید خودی نشان میداد ...

چوبدستیش را به سوی اینیگو گرفت و زیرلب زمزمه کرد : کروشیو...
صدای لی دوباره سکوت را شکست : خدای من ، اینیگو چش شده؟
کوافل از دستان اینیگو رها شده و او درحالیکه به خود می پیچید از جارویش آویزان شد ، تمام نفس ها در سینه حبس شده بود . .

- بدش من پاتر ، من گرفتمش !
- نخیرم ! من بابام عله اس !
- چه ربطی داره ؟
سپس بارتی با خشم اسنیچ را از دستان جیمز بیرون کشید ، اما جیمز دوباره آن را به چنگ آورد .
بارتی : اهوی ! من اسنیچو گرفتم !
اما جیمز با حال اسنیچ را بالا برده و غریو شادی گریفندوری ها ورزشگاه را به وجد آورده بود .
در این میان ، مورفین که قطرات اشک از چشمانش بر روی گونه اش می لغزید ، به سمت اینیگو رفته و پشیمان از کرده اش ، برای حفظ تعادل او ، دستش را به سویش دراز کرد .
اینیگو دست مورفین را گرفته و خود را بر روی جارویش بالا کشید . ایول روحیه ورزشکاری ! :D



Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
گریفیندور - اسلترین

همچون وهم زده ها راهش را در میان کوچه های هاگزمید باز می کرد و به پیش می رفت، مردم با انگشت به او اشاره میکردند و سری به نشانه ی تاسف می جنباندند و در گوش یکدیگر پچ پچ می کردند. چند وقتی بود که سنگینی نگاه ها و پچ پچ های مداوم را احساس میکرد و با اینکه می دانست صحبت هایی که می کنند حقیقتی است که او حاضر به پذیرفتنش نیست، دراعماق وجودش هیچ شکی در مورد صحت آن نداشت. ولی باید با چشمهای خودش ببیند!
همچنان راهش را به سوی کافه ی مادام پادیفوت ادامه می داد؛ هم تیمی هایش در سه دسته جارو مشغول خوردن نوشیدنی کره ای بودند و احتمالا" تصور می کردند هنوز در دستشویی به سر می برد، جایی که به گوش خودش اسم هایی بسی آشنا نظیر ویکتوریا،کراوچ و پادیفوت را شنیده بود و از شدت ناراحتی بقیه ماجرا رو خلاصه کرده بود
بالاخره رسید.از پشت شیشه آن دو را دید که از یک لیوان و به حالتی بس رومنس مشغول خوردن نوشیدنی کره ای و یک سری اعمال مخصوص جو حاکم بر کافه ی مادام پادیفوت بودند!
درحالی که کم کم رگه هایی از رنگ قرمز به موهای آبی رنگش اضافه میشد، با خشونت تمام دستش را به سمت دستگیره ی در دراز کرد که یک مرتبه نیرویی قوی او را سمت عقب کشید.

- شما ها اینجا چیکار می کنید؟ ولم کنید... میخوام برم جفتشون رو بکشم!

همه ی هم تیمی هایش دورش بودند و به زحمت و به حالت کشان کشان او را از صحنه ای که وقوع جرم در آن قریب الوقوع می نمود، دور می کردند. بالاخره در کوچه ای بن بست، تدی را روی جعبه ای نشاندند ؛ لیلی که سعی میکرد کمی ابراز همدردی کنه، نچ نچ کنان گفت:

- واقعا" شرم آوره... یعنی کی فکرشو میکرد؟ ولی بازم خوبه که زود فهمیدی! کدوم دختری میاد پسری مثل ترو به خاطر بارتی کراوچ با اون قیافه ی نفرت انگیز و حرکات زننده بی خیال بشه؟! البته الان فکر میکنم زیادم خوشگل نبودا!

- خیلی هم خوشگله.تو که نمی دونی. وقتی نور خورشید روی موهاش میفته...

اعضای تیم :

- ... وقتی با اون چشمای آبیش با آدم حرف میزنه و ... .

ایضا" اعضا:

- ولی اون به من خیانت کرد.....!!!

تدی میخواست دوباره بلند بشه که باز هم به ضرب و زور دوستانش سر جایش نشانده شد! این بار نوبت دلجوئی های پدرانه از طرف دامبلدور بود که دست در گردن پرسی انداخته بود و با لبخند مشمئز کننده ای گفت:

- ببین تدی... دختر جماعت بی وفا هستن... ولی برعکسشون...

همان زمان چشم آلبوس به نگاه خشمگین جیمز و یویوی آماده ی حمله اش افتاد و تصمیم گرفت اصولا" به این بحث ادامه نده! جیمز حرکتی به نشانه ی رضایت کرد و سپس در حالی که جدیت از سر و هیکل یازده ساله اش می بارید، گفت:
- ویکی دیر یا زود سرش میخوره به سنگ و عین تسترال پشیمون میشه! بارتی آخه کسی نیس که از پس دختری مثل اون بر بیاد!
اعضای تیم: احسنت... احسنت...

از سر جاش بلند شد و آخرین نطقش را پیش از پایان این بخش از رول ایراد نمود:
- من، تد ریموس لوپین هستم، پسر پدر و مادری کشته شده، فرزند خوانده ی مالک بر حق زوپس قهرمان، سرباز همیشگی ارتش پیروز دامبلدور، یا وفادار محفل ققنوس، و عاشقی دلشکسته و مایوس! و انتقامم را خواهم گرفت... در این زندگی یا بعد از آن! ( با تشکر از ماکسیموس دسیموس مریدوس از فیلم گلادیاتور )

روز مسابقه

ورزشگاه کاملا" دو رنگ شده بود... در یک طرف رنگهای سبز اسلی و در طرف دیگه رنگهای سرخ گریف خودنمایی می کرد... کلی هم نیمکت خالی وجود داشت چون اعضای ریون و هافل ترجیح داده بودند برای تماشای این بازی خودشون رو خسته نکنند و کلا" حضور در ورزشگاه رو تحریم کرده بودند

بازی بیشتر از اینکه شبیه مسابقه ی کوئیدیچ باشه، یادآور میدان جنگ بود؛ بازیکنان دو تیم برای امتیاز گرفتن از هیچ کاری کوتاهی نمی کردند... هیچ کاری!!!

صدای گزارشگر در میان فریاد های تماشاچیان و نعره های بازیکنان به سختی به گوش می رسید:
- الان کوافل در دست مورفین قرار داره، ریموس شونه به شونه اش پرواز می کنه... اوه، ریموس انگار تعادلش رو از دست داده! مورفین خودشو آزاد کرده و به سرعت داره پیش میره.حالا پاس میده به ایماگو. ایماگو تک به تک با دامبل قرار داره؛ اما یک مرتبه سر و کله ی جسی اون وسط پیدا میشه و بین اونها قرار میگیره... عجیبه! ایماگو کوافل رو رها میکنه و بر میگرده سمت دروازه ی خودشون!

گریفی ها خوشحال از اینکه تاکتیکشون جواب داده، حمله ی جدیدی رو شروع کردند...

- نتیجه هم چنان ده به سی به نفع گریفه. حالا کوافل در دست سارا اوانز قرار داره که به جای لیلی بازی میکنه، از کنار بلاجری که داره به سمتش میاد جا خالی میده. حالا پاس میده به جسی و اونم به سرعت کوافل رو میده به تدی که توی موقعیت خوبی قرار داره.

تدی دستش رو عقب برد که کوافل رو پرتاب کنه، درست در همون لحظه چشمش به بارتی افتاد که پشت دروازه می چرخید،خون جلوی چشماش رو گرفته بود، تنها چیزی که می دید، صورت شخصی بود که با همه ی وجود از او نفرت داشت؛کوافل رو رها کرد و جلوی چشمان متعجب حاضرین، به طرف مورگان رفت و چماقش رو گرفت و با قدرت تمام، بلاجر رو به طرف بارتی فرستاد.بارتی یک چرخی توی هوا زد ولی دوباره تعادلش رو به دست آورد و به صورت به تدی نگاه کرد!

- بووووووووووووووق!

داور که چون سوت نداشت، مشغول بوق زدن بود؛ دو تا پنالتی به نفع اسلی اعلام کرد.دقیقه ای بعد، بیست امتیاز به امتیازات اسلی اضافه شده بود.

- این چه حرکتی بود آخه؟ گلگو به جات بازی می کرد، عقلش می رسید وسط مسابقه این کارو نکنه!

تدی بدون توجه به حرص و جوش خوردنای دامبل، زمزمه کرد:
- دفعه ی بعد، نشونه گیریم به خطا نمیره!

حمله ی بعد اسلی خیلی سریع بود، مهاجمینش به سرعت زیاد و خیلی هماهنگ عمل می کردند، سلستینا آمده ی شوت بود که... .

وووووووووووش!

بلاجر پرسی درست به انتهای جاروی سلستینا برخورد کرد و تعادلش رو از دست داد.

نیم ساعت بعد

گزارشگر: بازی با نتیجه ی هشتاد به چهل و به نفع اسلترین دنبال میشه، خط حمله ی گریف خیلی بهم ریخته به نظر می رسه و اگه به همین ترتیب ادامه بدن تنها باید به جوینده اشون امیدوار باشن. من اگه جای کاپتانشون بودم، حتما" تدی لوپین رو عوض می کردم چون به هیچ وجه با تیم هماهنگ عمل نمیکنه و بیشتر موقعیت های گل رو به خاطر حواس پرتی از دست داده...

شتلق! (افکت نواختن سیلی زیر گوش)

-
- چه وضعشه تدی؟ حواست کجاس؟ تا حالا باید حداقل امتیازمون به صد می رسید! هی چسبیدی به این بارتی بوقی و بازی رو ول کردی.
- من گفتم اونو می کشم... نمیتونم تحمل کنم جیمز!
- بعدا" حسابشو برس ولی الان بچسب به بازیت پسر!

جیمز از تدی دور شد و اسنیچ رو جستجو کرد. از اون بالا می دید که عملا" حرفهایی که زده هیچ تاثیری نداشته و برادر خوانده اش هنوز بازی معقولی انجام نمیداد.فقط باید اسنیچ رو زودتر می گرفت و این بازی رو تمومش می کرد.

اسلی به ده امتیاز دیگر دست یافته بود و یک مرتبه جیمز، بارتی رو دید که با سرعت به سمت نقطه ای پرواز می کرد؛برق طلایی توپ کوچک را درست در مسیر بارتی دید!

هر دو در ارتفاع نسبتا" بالایی پرواز می کردند و سرعتشان سرسام آور بود.جیمز شانس زیادی نداشت ولی باید برنده می شدند و به خاطر تدی نباید اجازه میداد دست بارتی به اسنیچ برسد.همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.

یک مرتبه بارتی که انگار به مانعی نامرئی برخورد کرده بود، از چوب پروازش پرت شد و به سمت پایین سقوط کرد.جیمز بدون توجه به او، سراعتش را بیشتر کرد و اسنیچ را در مشتش فشرد.

گومپ!

مغز بارتی روی زمین پخش شده بود.همه با شک به تدی نگاه می کردند که هاج و واج و با کمی چاشنی ترس به جسد رقیبش خیره شده بود.به سرعت چوبدستی او را تست کردند و معلوم شد آخرین وردی که اجرا کرده، چیزی نبوده به جز افسونی برای جذابیت بیشتر!

هیچ کس نمی توانست چیزی را ثابت کند.امکان نداشت تک تک چوبدستیهای افراد حاضر در میدان و تماشاچیان را آزمایش کنند.بارتی کراوچ مرده بود و گریفیندور به پیروزی رسیده بود و اسنیچ را جیمز گرفته بود.کسی که با کمی تقلب و برای حمایت از تیمش و مهم تر از همه تدی، از زیر ردا یک طلسم مخفی را برای سقوط بارتی اجرا کرده بود.هیچ کس به یک پسر یازده ساله ی همیشه مظلوم حتی شک هم نکرد.هیچ کس!


تصویر کوچک شده


Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
گریفیندور - اسلیترین

(ذخیره جای لیلی اوانز یا همون آمبریج فعلی)

آرام و با وقار در حاشیه جنگل ممنوعه قدم می زد. انتهای شنلش بر روی شاخ و برگ درختان کشیده میشد و صدای خش خشی را به وجود می آورد.

خش خش!

خش خش!

خش خش!

خواننده:
نویسنده:

تدی سرجایش ایستاد. به ساعتش نگاه کرد و سپس دست هایش را در هم گره زد و منتظر ماند. چند لحظه بعد صدای پاق بلندی به گوش رسید و جیمز سیریوس پاتر در حالی که دست جن خانگی را گرفته بود ظاهر شد. چشمکی به جن خانگی زد و به تدی نزدیک شد.
-سلام تد!
-اون کی بود؟

جیمز نیشخندی زد و جواب داد: تاینی! واسه غیب و ظاهر شدن توی هاگ ازش استفاده می کنم! کل جن های خونگی های آشپزخونه زیر دست من هستن!
تدی جیغ کوتاهی کشید و گفت: واااااای جیمز تو یک نابغه ای!
جیمز:
تدی: خب دیگه حالا! اینقدر خودت رو نگیر! چیکارم داشتی؟ نمیشد این حرفارو توی تالار گریف بهم بزنی؟!

جیمز به اطرافش نگاه کرد و با حالت مرموزی گفت: نه نمیشد! اون برگشته تدی! فردا واسه اسلی بازی می کنه! دامبلدور هم هست! بهترین فرصته!

تدی با دهانی باز به جیمز خیره شده بود.

زمین بازی کوییدیچ!

-یک...دو...سه...گریفیندور!
فریادهای تماشاگران تیم گریفیندور کل زمین را در بر گرفته بود ولی این گزارشگر بازی بود که با بلندگوی جادویی که داشت بوقید به تماشاگرای گریف و کاری کرد که جایگاه تماشاگران به صفحه سفید تبدیل بشه که با صد تا کنترل اف پنج هم باز نشه!

-لیلی اوانز با سرعتی باور نکردنی به سمت دروازه آمیکوس کرو حرکت می کنه. در چشماش برق خاصی دیده میشه که آدم رو بی اختیار به یاد آمبریج میندازه. سرخگون رو پرتاب می کنه و...گل! ده صفر به نفع گریفیندور! واقعا چنین بازی و مهارتی شایسته لیلی اوانز هست! بنده خودم شاهد بودم که از کله سحر تا بوق سگ تمرین میکرد!

تماشاگرا با این حرف گزارشگر بازی هو کشیدند و فریاد زدند: لارتن حیا کن! شناست رو رها کن!
و لارتن که کلا آدم جوگیری هست زودی تحت تاثیر حرف های ملت قرار میگیره و میره شناسش رو با گیلدروی لاکهارت عوض می کنه!
تماشاگرا: گیلدی بی دست و پا! همینه همینه!

گیلدی از خجالت آب میشه میره تو زمین و کلا از رول خارج میشه! در سمت دیگر زمین تدی و جیمز...
تماشاگرا:

تدی و جیمز...

تماشاگرا:
نویسنده: بزارید من جمله رو تموم کنم بعد تعجب کنید! به بوق کشیدید پست رو!
تماشاگرا:

در سمت دیگر زمین تد و جیمز کنار دروازه بان تیمشون ایستادن و به آرومی باهاش صحبت می کنن.

جیمز به نقطه ای اشاره کرد و گفت: اون مردَه رو می بینی؟
آلبوس دامبلدور: من پیر شدم چشمم به جز بچه های سفید مفید چیز دیگه ای نمی بینه!
جیمز با تاکید گفت: اونجا! دقیقا پشت مورگان آلکتو! اون پسره!
آلبوس دستی به چانه اش کشید و گفت: اونجا که چیزی نیست! فکر کنم توهم زده شدی جیمز. امشب یه سر بیا کلاس خصوصی تا خودم ارشادت کنم!

تدی: اون پسره! گلرت! گلرت گریندوالده!

نگاه آلبوس ثابت ماند...

فلش بک!

در یک خونه با شدت باز میشه و پسرهای کوچولو موچولو و سفیدی بیرون میان. به شدت ترسیده به نظر میرسن و با بیشترین سرعت ممکن از خونه دور میشن. به دنبال اونا گلرت و آلبوس در حالی که با تمام وجود فریاد میکشن از خونه خارج میشن!

گلرت: نوبت من بود آلبوس! تو حق منو خوردی!
آلبوس: تو هم شرط دیشب رو باختی! قرار شد سفید ترین پسر به من برسه!
گلرت: ولی اون من رو انتخاب کرد!
آلبوس: این انتخاب های ماست که حقیقت باطنی ما رو نشون میده نه توانایی های ما!
گلرت: اگر حرف آخرت اینه...
آلبوس: اشتباه نکن گلرت! من همیشه دوستت داشتم! همیشه!

گریندوالد پوزخند تمسخر آمیزی میزنه و آپارات می کنه.

پایان فلش بک!

آلبوس دامبلدور: گلرت!

تدی و جیمز به تعجب با دامبل نگاه می کنن. جیمز به تدی اشاره می کنه که ساکت باشه و سپس رو به دامبل میگه: آلبوس! اون دوران دیگه تموم شده! الان دیگه همه تو رو به عنوان یک جادوگر خوب و بزرگ میشناسن! گریندوالد ابرچوبدستی رو داره! اونو باید ازش بگیری!

دامبلدور آهی میکشه و میگه: ولی اون گلرته!
تدی فریاد میزنه: تو هم آلبوس دامبلدوری! بنیانگذار محفل ققنوس! گروهی که با شر مبارزه می کنه و سیاهان رو نابود می کنه!

و اینجاست که فانتزی با حماسی پیوند می خوره و دامبلدور تحت تاثیر جمله تدی قرار میگیره. چوبدستیش رو بیرون میاره و با عصبانیت به سمت گریندوالد حرکت می کنه!
-گلرررررت!

چند دقیقه بعد!

لاشه گریندوالد به گوشه ای افتاده و دامبلدور دو زانو روی جاروش نشسته و در حالی که ابرچوبدستی رو توی دستش گرفته لبخند مونالیزا و امضا تحویل ملت میده!

در همون لحظه فریاد بارتی کرواچ توجه همه رو به خودش جلب می کنه!
-گوی زرین! گوی زرین رو گرفتم! تصویر کوچک شده
تماشاگرا:
داور مسابقه با صدای بلندی میگه: آلبوس دامبلدور ابرچوبدستی رو گرفت! گریفیندور برندست!
بارتی: چی میگه؟!

دامبلدور ذوق می کنه و با سرعت بیشتری به تماشگرا امضا میده. در همان حال صدای ضعیف گریندوالد که روی زمین افتاده و داره جون میده به گوشش میرسه: آلبوس! به یاد تمام روزهای خوبی که با هم داشتیم و کمک هایی که در گذشته بهت کردم نزار من اینجا بمونم تا وزارتی ها بیان ببرنم! منو بفرست زندان خودم! منو بفرست نورمنگارد! دامبلدور!

صحنه شدیدا احساسی میشه! قطره اشکی از چشمای آلبوس سرازیر میشه و جواب میده: همین کارو می کنم!

سپس ابرچوبدستی رو به سمت گریندوالد میگیره و به آرومی میگه: هیچوقت فراموشت نمی کنم گلرت!
گریندوالد: منم همینطور آلبوس!

دامبلدور: شوتیوس نورمنگارد!

و گریندوالد دیگر نبود...


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: زمین کوییدیچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
راون و یه تیمی !

- من کارگردانم ، من میگم کی چه بوقی میزنه !
بازیگر : حرف نزن باو ! بروبچز ، بیاید بریم !
کارگردان : من به عنوان کارگردان نمیذارم شما این محل رو ترک کنید .
بازیگران از در بیرون میرن.

کارگردان : خوب کردم که اخراجتون کردم ! خودم فرستادمتون بیرون ! حقتونه ... اه شت! حالا باید چی کار کنم ؟ چطوری میتونم بازی کوییدیچ تیم ریونکلاو و اسلیترین رو فیلم برداری کنم ؟

وووووو ووووو وووووووووووووووووووووووو وووو!
کارگردان به اطرافش نگاهی میندازه. توی غاری که با دو بازیگر اومده بودند برای کاری (!) هیچ کس جز خودش نبود. صدای وو هم احتمالا برای باد بود. اما نه ... نوری سفید از گوشه ای از غار فوران زد ...

حوری ِ گوگولی مگولی 1: سلام... ای بوقی! برو از خودشون استفاده کن!
کارگردان: من و استفاده ؟ من از هیچ کس استفاده نمیکنم! تصویر کوچک شده
جوری گوگولی مگولی 2: بوقی... منظورمون از اول لحاظ بالاییه بود!!
کارگردان: بالاییه که بدتره!
حوری گوگولی مگولی 1: اه! چقدر خنگی .. وووو.... منظورمون اینه که برو ریونی ها و اسلی ها رو بیار برای مسابقه...
کارگردان : چی میگی...! تصویر کوچک شده

تالار ریونکلاو

شق !!

گابر : فلور ! باب اینقدر من رو نزن ... خب من دچار تداخلات روانی و روحی و جسمی میشم میرم معتاد میشم میفتم گوشه ی خیابون!
فلور : بچه روتو کم کن... آدمی که تقلب میکنه رو باید زد!

آلفرد حلزون خودش رو با دست تکانی داد. به نظر میرسید حلزونش وسط راه از شدت هیجان مسابقه مرده بود !! آنها روی میز ناهار خوری ِ تالار (!) حلزون های خود را چیده بودند و قرار بود هرکس برنده میشد ، از تمیز کردن تالار معاف باشد ! گابر زیر چشمی به فلور خیره شده بود؛ حواسش به حلزون شماره ی ده بود. همان حلزونه شماره ده ، به قول تره ور : علی دایی ِ خودش ! تره ور با مهربانی علی دایی را نوازش میکرد که جلوتر از بقیه ی حلزون ها حرکت میکرد!

گابر حلزونش را فوت کرد.
شق !
شق !


گابریل : خب باب سه ساعته تره ور داره جادو میکنه اون رو نمی بینید ، فقط من رو میبینید ؟ آلفرد ... دست رو من بلند میکنی ؟
آلف : دیگه الان من ناظرم خیلی گولاخم هر کاری بخوام میکنم !
حلزون گابریل از خط گذشت ...

تره ور : شت! ف...! ( تا مرض سانسور نشدن رفته بودا! )قبول نیست این دختره ی گوساله هی تقلب میکنه !
لونا : درسته من به انوان داور ...
چو : لونا انوان نه ، عنوان درسته ! (!!!)
لونا : هر چی ! کلا اینکه به نظرم بهتره امشب آشغال ها رو گابر بذاره دم در ...

گابریل : تصویر کوچک شده

ساعت نه ، دم در !!!

گابریل کیسه ی اشغال رو در دستش گرفته و دم در ریون ایستاده تا ماموری آشغالیه هاگواترز بیاد و کیسه رو از اونا بگیره ! بوی آشغال ها کل ساختمون رو برداشته بود . ناگهان مردی روبرویش ظاهر شد . البته ظاهر نه، پیدا شد!
مرد : سلام، اسم من کارگردان هستش. شما؟
گابر : گاب.. گابریل؟؟
مرد : ایول چه اسم باحالی ! من اومدم اینجا که یه تیم کوییدیچ بسازم ببرمتون مسابقه!
گابر : تصویر کوچک شده

مرد گابر رو با شوتی به سمت دیگه پرتاب میکنه و میره توی تالار.

چند روز بعد - سر فیلم برداری

سرخگون ها در زمین کوییدیچ رها شده بود.
- بوقی سرخگون ها نداریم ! تصویر کوچک شده
سرخگون در زمین کوییدیچ رها شده بود. با سرعت برق از دستان ماهر لونا به سوی آلفرد و از آلفرد به تره ور پرتاب میشد. تره ور در حالی که همزمان بریک میزد ، توپ رو هم روی دماغ نداشته اش میچرخاند و با خوشحالی و اینا ، اون رو برای بازیکن تیم حریف پرتاب کرد .

آلفرد : بذار مدیر شم ... اگه بلاکت نکردم ! تصویر کوچک شده

مورفین گانت با پیروزی به سمت دروازه ی ریون می آمد . گابریل را دروازه بان گذاشته بودند(!) چرا که کس دیگری حاضر نشده بود آنجا بایستد و کل تیم میدانستند یکی گابریل بازی بلده یکی خرس شجاع !!! فلور مثل یک ستون بسیار تنومند جلو مورفین ایستاد و از مشتش به عنوان بازدارنده استفاده نمود و کوبید در دماغ و دم و دستگاه مورفین را جلوی چشمانش آورد ! و سپس ، سرخگون از دستانش بیرون کشید و به سوی تره ور انداخت .

تره ور با سرعت به سمت دروازه پرواز کرد. چنان پر سرعت بود که جارویش از زیر پایش سر خورد .
کارگردان : کات ! آقا ، الان اون نخه که بازیکنان رو نگه داشته معلوم میشه. جاروشو بیارید لای پاش!!!
تره ور دوباره میشینه روی جاروش و به سمت دروازه ها میره ... ناگهان به یاد کودکی پر بارش می افته !

کودکی پر بار

تره ور بین پنج شیش تا ماهی خیلی خوشگل مشگل نشسته . یه هو یه دسته ی جارو میخوره تو سرش !
مامانش : بچه گم شو بیرون ِ آب ! من تورو نمیخوام، تو یکی در رفتی زشت شدی! بچه های من رو ببین. مثله عروسن!
تره ور :!!
مامانش : گوپس!

و دسته ی جارو تا اینجا ! در دماغش فرو میره .

پایان کودکی - پشت صحنه
کارگردان رو به نویسنده : چه ربطی داشت این تیکه ؟ تصویر کوچک شده
نویسنده : هیچی گفتم ملت با من بیشتر آشنا شن !
کارگردان : تصویر کوچک شده
نویسنده : خب اسم خودم بیشتر تو پست باشه !
کارگردان : آخرش میذازم یه تصویر بسته از تو باشه فقط ؛ خوشت میاد ؟
نویسنده : خیلی خوشم میاد... ! تصویر کوچک شده

زمین بازی

داور با سرعت وارد عمل شده و یه مشت پای چشمه سلستینا ، یه چک تو صورت گابر میزنه !
سلسی : تصویر کوچک شده
گابر : تصویر کوچک شده
داور : وسط بازی مو میکشید ؟
گابر : آبنباتم ...!
داور : آبنباتت؟ بوقی وسط بازی کوییدیچ به این مهمی هستیم!
گابر : برو باو؛ این فقط یه نمایشه!
سلسی : نه بوقی! تو داری صحنه سازی میکنی...
تره ور با شنیدن کلمات : صحنه ؟؟ کو ؟؟؟

چند ساعت بعد !
- سوووووووووووت ! شونصد پنالتی برای ریون کلاو!
سلسی: خوبه دعوا رو اون شروع کرد!
داور : تو دیالوگ های من نوشسته ریون ..

پشت صحنه ، همان لحظه
کارگردان : تصویر کوچک شده
نویسنده : اممم ، پیش میاد دیگه ! !

بازی !

فلور و وینکی که نامش در کل پست برده نشده بود و خیلی دپسرده بود و تا سر حد مرگ خودش رو کوبیده بود به دسته ی جارو و دلش برای کریچ یه ذره شده بود ؛ مشغول ایکس او بازی کردن بودند ! همه ی سرخگون های اسلیترین به فجیع ترین وضع از میان دستان گابریل عبور میکرد و وارد حلقه میشد .

نویسنده : تصویر کوچک شده
کارگردان : تصویر کوچک شده


!!!

چند مدت بعد
چو با عصبانیت فرو آمد و نخش رو برید . سپس دوباره پرواز کرد و یکی زد تو سر گابریل!
- با این کاپیتانیت! هر چی پرتاب داشتن گل شد ... !
گابر : تصویر کوچک شده

و ناگهان صدای سوتی شنیده میشه . از پشت صحنه یه نفر میدوئه و یه گوی زرین میذاره تو دست چو !
داور : ریون برنده !
ملت اسلی ، با توجه به بیلبرد " 300 به 150 به نفع اسلی ! " :
داور : همین که من میگم! ریون برنده شد...!


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.