هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
ایوان غر زد.
- کدوم قضیه؟؟؟؟این سیم ظرفشویی آب ندیده باید پاشو از کفش من بیرون کنه.من بهتر از هر کس میتونم تشخیص بدم که....
بلا با جیغی هیستریک وسط حرف های ایوان پرید
- تو؟؟؟؟ تو میتونی تشخیص بدی؟؟؟ تو مجسمه مومی ارباب رو از خودش تشخیص نمیدی واسه من ادعا میکنه!!! مرتیکه لق لقو
ایوان میخواست به طرف بلا هجوم ببرد که با پس گردنی لرد، سر جایش میخکوب شد
- بتمرگ بینیم بابا
بلا لحظه ای به ظاهر تقلبی لرد خیره شد. چیزی در حرکات این مرد با موهای مشکی برایش آشنا به نظر میرسید.
- تو چرا فک میکنی که میتونی به ما کمک کنی؟؟؟؟
لرد لحظه ای به بلا خیره شد
- چون میتونم
بلا که اخم کرده بود، دهانش را باز کرده تا جوابش را بدهد، اما هنوز جملات کاملا در ذهنش جا نگرفته بود که با دیدن آنچه پیش چشمش رخ میداد سر جایش میخکوب شده و لحظاتی بعد تا کمر خم شد
بلا: سرورم؟؟
لرد: خفه باش بلا.من حال شما دو تا جوجه اردک زشت رو جا میارم


ریموس ویکتوریا را روی زمین انداخت.
- تو برای کی کار میکنی؟
هریت با پوزخندی سکوت کرد. مهم نبود چقدر شکنجه اش کنند،او نباید جواب میداد. باید تا جای امکان طول میکشید.پس از دو ساعت دردی متفاوت را در ساعد چپش حس کرد. سوزش نشان شوم.خندید
- من به سرورم خدمت میکنم.
صدای فریاد پرسی به گوش رسید
- گنجینه دزدیده شده.
ویکتوریا خندید
- زنده باد لرد سیاه


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان درست رو به روی بلا قرار گرفت و گفت: همین که من میگم! باید روی آدم های زنده طلسم اجرا کنن!
بلا آستین هایش را بالا زد و بعد از اینکه ضربه ای تخت سینه ایوان کوبید گفت: چشمم روشن! برای من تعیین تکلیف میکنی؟! وقتی میگم سیبل یعنی سیبل! با روش تو هیچی از متقاضی ها باقی نمیمونه!
لرد در ظاهر جدیدش نگاهی به متقاضی ها کرد. دعوای بلا و ایوان حسابی بالا گرفته بود و حوصله حضار کم کم به سر میامد. لرد دید که چند نفری خمیازه کشان سالن را ترک کردند و بقیه هم در حال پراکنده شدن بودند.

لرد: حالا فهمیدم چرا هیچ عضو جدیدی پذیرفته نمیشه! بلایی به سر این دوتا بیارم که حرف زدن یادشون بره چه برسه به دعوا کردن!
میخواست همان موقع تکلیف آن دو را مشخص کند ولی با خود گفت شاید بهتر باشد صبر کند و ببیند که آن دو در نهایت چکار میکنند. بعد از گذشت دقایقی که اکثر افراد محل را ترک کرده بودند ایوان با صدای بلند خطاب به باقی مانده ها گفت: اصلا رای میگریم. مثل همیشه. آدم باید دموکرات باشه! هرکی با روش من موافقه دستش رو بگیره بالا.

هیچ کس دستش را بلند نکرد! این بار بلا با لبخندی بر لب گفت: هرکی با من موافقه دستش رو بگیره بالا.
ایوان با خشم ورق هایی که در دست داشت را به زمین کوبید و گفت: اصلا بیخود کرده اونی که اسم دموکراسی رو از اول اختراع کرده! تا وقتی دیکتاتوری هست، مگه مغز آدم رو تسترال گاز گرفته که سراغ دموکراسی بره؟ حرف حرف منه!
ملت که به ستوه آمده بودند با نارضایتی گفتند: اه، برین پی کارتون بابا. هر روز همین بساطه. مگه ما مسخره شماهاییم؟ هر وقت تکلیفتون با خودتون مشخص شد اون موقع میایم.
و همه به غیر از لرد راهشان را گرفتند و رفتند.

چند لحظه بعد ایوان که روی صندلی اش نشسته بود و عرق پیشانی اش را خشک میکرد متوجه شد که یک نفر هنوز سالن را ترک نکرده و از گوشه دیوار به آنها زل زده است.
بلا هم که متوجه او شده بود با لحن تندی گفت: مگه ندیدی؟ تعطیله! برو فردا بیا. بعضی چیزا باید این وسط بین من و این آقا روشن بشه.
لرد که هنوز ظاهر تقلبی اش را حفظ کرده بود چند قدمی به آنها نزدیک شد و گفت: خب، گفتم شاید من بتونم توی روشن شدن قضایا بهتون کمک کنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

ویکتوریا ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
از گودریک هالو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
لرد هوس کرده بود تا دستش را فرو کند در کاسه اب کنار دست ایوان و شپلق بگوبد پس گردنش. فکر کرد :
" مرتیکه بوــــــــــــــــق!!!!"
ولی وقتی نفس عمیقی کشید به یاد اورد که برای چه به اینجا امده بنابراین برخاست و همانجایی ایستاد ک ایوان دستور داده بود و فکر کرد
"به لرد دستور میدی؟؟؟ قیمه قیمه میکنم تو رو من!!!! با اون استخون های لقت!!!"
صدای ایوان افکار خبیثانه لرد را خرت خرت، از وسط پاره کرد!
- بیا اینو شکنجه بده
و به همان دختر مو بنفش اشاره کرد
لرد پوزخندی زد:
-الان این مثلا آزمایش مهارته؟؟؟؟
وبعد، طلسمی غیر لفظی فرستاد. هنوز طلسم فعال نشده بود که بلا مثل سیم ظرفشویی آب ندیده پرید وسط:
- نه نه! امتحانا نباید اینجوری باشه.بیایید توی سالن مرکزی!
وبعد همه را به سالن دیگری برد.
- حالا به سیبل های روبروتون کروشیو و اوادا بزنید
ایوان دخالت کرد:
- نه من تعیین میکنم.
بلا جیغ کشید و باعث شد مرد مو مشکی با چشمان سبز، که همان لرد بود، ودر ان لحظه به طرز عجیبی فکر میکرد شبیه هری پاتر شده ، به انها خیره شود
"پس بـــــــوگــــــــــــــو !!! این دوتا با هم درگیری دارن!!!!"


ویرایش شده توسط ویکتوریا ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۴ ۲۰:۳۵:۳۶

ریموس ویکتوریا را روی زمین انداخت.
- تو برای کی کار میکنی؟
هریت با پوزخندی سکوت کرد. مهم نبود چقدر شکنجه اش کنند،او نباید جواب میداد. باید تا جای امکان طول میکشید.پس از دو ساعت دردی متفاوت را در ساعد چپش حس کرد. سوزش نشان شوم.خندید
- من به سرورم خدمت میکنم.
صدای فریاد پرسی به گوش رسید
- گنجینه دزدیده شده.
ویکتوریا خندید
- زنده باد لرد سیاه


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
سوژه جدید:

لرد ولدمورت، پشت میز اتاقش نشسته و به دو پرونده زیر دستش که مربوط به سوابق عضویت مرگخوارانش بود نگاه می کرد: ایوان روزیه و بلاتریکس لسترنج. خواست آهی بکشد اما جلوی خودش را گرفت. به سمت یکی از دیوار های اتاقش نگاه کرد که توسط چند قفسه بزرگ پوشیده شده بود. پرونده های زیادی بر روی قفسه ها وجود داشت که همگی آنها مربوط به سوابق عضویت مرگخواران بود. غباری که روی آن ها خود نمایی می کرد خبر از این می داد که زمان زیادی، دست نخورده باقی مانده اند. لرد با خودش زمزمه کرد:

- نمی فهمم! من 1 ساله که حضورمو علنی کردم. پس چرا فقط 2 تا مرگخوار دارم؟؟ تنها مرگخوارامو مسئول تربیت داوطلبا کردم؛ ولی مثل اینکه هیچ داوطلبی صلاحیت نداره... هیچ کس دیگه ای نتونسته مرگخوار شه.

مار لرد که چند وقت پیش یک ساله شده بود با عصبانیت فش فشی کرد. لرد جوابش را داد:

- منظورت چیه نجینی که همه مردم طرفدار گندزاده هان و بخاطر همین نمیان عضو شن؟ اتفاقا من چند بار، از آموزشگاه مرگخواری بازدید کردم. اونجا غلغلست! هر وقت اونجا میرم هم مرگخوارام و هم اون تازه واردا از وضعیت ابراز رضایت می کنن. معلوم نیست چرا هیچ وقت دستشون به برگه عضویت نمی رسه... فکر می کنم زیادی تحمل کردم. باید دلیل این قضیه رو بفهمم!

لرد ولدمورت ایستاد و با هیجانی نامحسوس ادامه داد:

- ایوان گفت فردا جلسه اول برای ورودی های جدید شروع میشه. تغییر شکل می دم و اونجا حاضر می شم ببینم چه خبره! ممکنه یکم طول بکشه... پس تا وقتی برمی گردم مواظب اتاق باش نجینی!


صبح روز بعد – آموزشگاه مرگخواری

مردی سی ساله، با موهای مشکی، چشمان سبز و صورت رنگ پریده اش وارد آموزشگاه شد. این قسمت از آموزشگاه سالن طویل و مستطیل شکلی بود که تمام صندلی ها را دور تا دور دیوار ها چیده بودند و در وسط فضای خالی زیادی وجود داشت. از آنجا که تقریبا تمام صندلی ها اشغال شده بود،‌ مرد به ناچار در پرت ترین نقطه نشست. سپس با نگاهی که به جمعیت حاضر در سالن انداخت و با خود گفت:

- عجب ارتش نا موزونی خواهم داشت! اون بچه کیه کنار اون یارو موتاده نشسته... اون که دایی منه! اینجا چی کار می کنه؟ می خواد آبروی من که لرد باشم رو هم دود کنه؟ اوه! اونی که اون طرف تر کنار یه دختر بنفش نشسته وزیر نیست؟؟...اونطرف تر هم که...

- آهای تویی که تو کنج نشستی!

لرد ولدمورت، با چشمان سبزش چند بار پلک زد. ایوان صدایش کرده بود.

- این چه طرز حرف زد...اهم...بله؟

- زود باش بیا این وسط وایستا!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نکته 1: برای این سوژه اسناد و کتاب های رولینگ کاملا نامعتبره. سوژه رو هر طور دوست دارین ادامه بدین.
نکته 2 : ترجیحا از شخصیتای ایفای نقش خودمون استفاده کنین!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لرد با عصبانیت نگاهی به عکس لودو و عیالش در کنار اتاق انداخت و با طلسمی آن را شکست.هنگامی که قطعات عکس روی زمین میریختند،لرد ولدمورت فریاد کشید:تری بوت،تری بوت...
چند متر آن طرف تر علامت شوم تری به شدت سوخت.تری رویش را برگرداند و خطاب به آنتونین دالاهوف گفت:مگه کوری گوساله؟دقت کن چایی رو دیگه رو دستم نریزی.
ناگهان صدای فریاد لرد به گوش تری رسید و تری همچو جت،خود را به ارباب خویش رساند وپس از تعظیمی کوتاه گفت:کارم داشتین ارباب؟
لرد که سعی میکرد خشمش را کنترل کند گفت:بله.من و تو میریم سراغ لودو.همه اعضای
وزارت خونه میشناسن تو رو نه؟
تری با ترس و لرز پاسخ داد.
-بله ارباب. :worry:

لرد با حالتی که انگار با خودش صحبت میکرد گفت:خوبه.خوبه.
بلاتریکس و لوسیوس که نتوانسته بودند جلوی کنجکاوی خود را بگیرند،گوش ایستاده بودند.بلاتریکس لحظه ای گمان برده بود که لرد رابطه ی عاشقانه ای با تری دارد و آنجا مانده بود تا در صورت ذره ای عشق و عاطفه تری را رسوا کند.او اربابش را فقط برای خود میخواست.لوسیوس که حوصله اش سر رفته بود،خمیازه ای کشید
و لرد بلافاصله باخبر شد.
کروشیوی به محل مورد نظر زد تا مطمئن بشود که کسی آنجاست.لرد ولدمورت گفت:بلاتریکس،لوسیوس،چرا نرفتین؟منتظر چی هستین؟ارباب به شما گفته بود که برین.ارباب ناراجت شده و شما را سرزنش میکند.ارباب شما را لایق مقام مرگخورای نمیداند.
لوسیوس مالفوی که بسیار خوشحال بود که در حین حرف های لرد کروشیوی ندارد،سلقمه ای به بلاتریکس زد.اما بلا زار و زار و های و های گریه میکرد.لرد ناگهان فریاد کشید:د منتظر چی هستین؟برین دیگه...


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
ارباب دستور داد، لودو رو آزاد کنن، تا به وزارتخونه بره و دستوراتش رو اجرا کنه، حین خارج شدن لودو، تعظیم کوتاهی به ارباب کرد و از اتاق خارج شد.

دو روز بعد

لوسیوس به محضر ارباب رسید و گفت:

درود بر ارباب ما، درود بر آن...
ارباب گفت: ببند. چی میخوای بگی؟
- ارباب، طبق دستورات شما، لودو برای ما مجوز آموزشگاه رو صادر کرده، ولی مجوز محفلی ها رو باطل نکرده، حتی بهشون خدمات بیشتری هم داده.
- تو چی گفتی؟ چطور ممکنه؟ اون تحت طلسم فرمان من بود.
- هوووم...
- ارباب با عصبانیت گفت: چیز دیگه ای هم میخوای بگی؟
- منو میبخشید ارباب، ولی باید بهتون اطلاع بدم که شنیدم لودو بگمن از محفلی ها دستور میگیره، همش هم زیر سره اون پسره پاتره... در این جا لرد از جایش برمیخیزد وبا عصبانیت میگوید؛
- پاتر، پاتر، پاتر بالاخره گیرش میندازم، (خطاب به لوسیوس و باتریکس)، شما برید ببینید که دیگه چه کارهایی واسه محفل کرده، بیست و چهار ساعت بیشتر وقت ندارید، پس سریع برید...
لوسیوس و بلاتریکس هم صدا گفتند: بله ارباب...


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا(هوگو ویزلی و بلاتریکس) قصد دارن برای آموزگاه مرگخواری از وزیر(لودو بگمن) مجوز بگیرن.لودو برای دادن مجوز شرایطی تعیین میکنه.ولی لرد و مرگخوارا که از شرایط راضی نیستن لودو رو به شکنجه گاه میبرن.ریگولوس اشتباها حافظه لودو رو پاک میکنه.لرد طلسم فرمان رو روی لودو اجرا میکنه و تصمیم میگیره به وزارتخونه برش گردونه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-خب خب خب...اول باید تو رو برنامه ریزی کنم.

لودو روی صندلی وسط اتاق نشسته بود و لرد دور او قدم میزد.هر از چند گاهی توقف میکرد و به چره لودو خیره میشد.کمی فکر میکرد و سرش را تکان میداد.
-اولا یه مجوز دائمی برای آموزشگاه ما صادر میکنی.بدون شرط و شروط.دوماهمه مجوزای سفیدا رو باطل میکنی.همه شو.کافه و آموزشگاه و محفل و پادگان و بقیه...حتی خونه هاشونو!میخوام برن تو خیابون بمونن.اگه صداشون در اومد شورش کردن رو هم ممنوع کن.سوما عشق رو هم ممنوع میکنی.خوشم نمیاد.معنی نداره.طلسما رو برمیگردونه.

ایوان با ترس و لرز دستش را بلند کرد.
-ارباب اجازه....ببخشیدا...اولا این لودو خنگه.بیشتر از چهار دستور رو نمیتونه به خاطر بسپاره.دستور دیگه ای ندین که قاطی میکنه.دوما در مورد ممنوع کردن عشق نمیشه تجدید نظر کنین؟خب ما اینجا مرگخوارای عاشق داریم!مرگخوارای متاهل داریم!:worry:

لرد نگاه تندی به مرگخواران انداخت.
-این اسکلت راست میگه؟شما جرات کردین در محضر ارباب عاشق بشین؟

لوسیوس فورا دست نارسیسا را ول کرد.
-نخیر ارباب...ما اهداف والاتری داشتیم.ما اصلا ازدواج کردیم که مرگخواران بیشتری تحویل جامعه بدیم!ولی خب...ایوانم راس میگه.شما بهتره چیزی رو برای مرگخوارا ممنوع نکنین که این سفیدا حرص بخورن!:worry:

لرد سرش را به نشانه موافقت تکان داد.
-هوم...باشه.عشق برای سفیدا ممنوع باشه.وزیر‍! تو میتونی بری وزارتخونه.اگه دستوری داشتیم برات ارسال میکنیم.همه چیز تحت کنترل ارباب خواهد بود.





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
رودولف با عصبانیت ردای لودو رو میگیره و در رو باز میکنه و همون طوری که داره اون رو هل میده داخل زیر لب با عصبانیت میگه:

- بچه بی ادب. ادم که با....مادرش!...اینطوری صحبت نمیکنه!

لرد وقتی لودو و رودولف رو میبینه دست از شکنجه کردن ریگولوس برمیداره و بدون فوت وقت چوب دستیش رو به طرف لودو میگیره و طلسم فرمان رو اجرا میکنه. لودو مثل ربات هایی که از پریز کشیده میشن دست و پاش و کله اش شل میشه و همون طوری آویزون کنار رودولف بی حرکت می ایسته.

بلا که وارد اتاق شده بود با دیدن این صحنه شروع به دست زدن میکنه و میگه:

- همینه ارباب. خودشه! از اول هم باید همین کار رو میکردین.

- کروشیو! ارباب خودش میدونه کی باید چه کاری رو انجام بده. لازم نیست یه کپه مو مثل تو وظایف ارباب رو بهش یاداوری کنه!

بعد چند قدم به سمت لودو میره و از لودو میپرسه:

- اسمت چیه؟

لودو همون طوری که سرش رو پایین انداخته میگه:

- هر شما دستور بفرمایین!

لرد لبخند زنان رو به مرگخواران میگه:

- عالی شد. تنها کاری که باید بکنیم اینه که همه چیزهایی که لازمه بهش بگیم و اون رو بفرستیم داخل وزارت. از این به بعد اون دستورات من رو مو به مو اجرا میکنه و من بدون اینکه پام رو توی ساختمون وزارت بذارم وزیر میشم و همه چیز رو طبق میل خودم اداره میکنم!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ریگولس که تمام سعیش رو میکرد تا با چوبدستیش لب خونیش رو خوب کنه،بلاخره موفق شد و فریاد کشید:ارباب،منظورم این بود که تو پیام امروز نوشته وزیر گم شده.همه متوجه غیبت نا موجهه لودو شدند.
لرد دستی به چانه اش کشید و به آرومی گفت:خب،مشکلی نیست.
پس از چند لحظه لرد به عمق ماجرا پی برد و دوباره همه مرگخواران چه اونهایی که از اتاق خارج شدند و چه اون هایی که از اتاق خارج نشدند و چه اونهایی که در وسط چارچوب در معلق مانده بودند،به بیرون اتاق پناه گرفتند.
در این میان ریگولس درست جلوی چشم لرد ولدمورت قرار گرفت.لرد داد زد:کروشیو.کروشیو رین!!!
مرگخواران که از سوراخ کلید به ماجرا نگاه میکردند،به حال و روز ریگولس میخندیدند.
در اثر یک ضربه ناگهانی همه مرگخواران به جلو پرتاب شدند و بینی روفوس در سوراخ کلید گیر کرد.
لودو بگمن که در آغوش تری فشرده میشد لبخندی زد و گفت:بدجوری فشار اومده بود.
-کجا بودی؟
-مرلینگاه.
بلا با خشم به لودو نگاه کرد..لودو رو به بلاتریکس با لحن دلربایی گفت:ای خانوم بسیار زیبا،میشه من برم داخل؟
اینبار رودولف با خشم به لودو نگاه کرد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
با آخرین جواب ریگولوس ارباب یکدفعه بلند شد و داد زد :چی؟
ریگو لوس عقب عقب رفت و به دنبال اولین پناه گاه برای قایم شدن بود.بلاتریکس هم که از چیزی خبر نداشت با فریاد لرد از خواب بیدار شده بود و در حالی که خمیازه می کشید گفت:
ارباب .چیزی شده؟
-کروشیو بلا.کروشیو بلا.
بلاتریکس که از کروشیو های اول صبح ارباب حسابی ترسیده بود با تعجب گفت:
ارباب گران قدر من چی شده؟
بلاتریکس یکدفعه ریگولوس رو پشت دیوار دید و از طریق لب خوانی ماجرا رو فهمید.
-ارباب حقیقت داره ؟لودو گم شده؟
ارباب نگاهی به مرگخوار های خواب آلودی که پشت بلا وایستاده بودن کرد و گفت:آره بلا،مرگخوار های احمق من اجازه دادن اون از دستشون فرار کنه.
تری که تازه متوجه ی ماجرا شده بود چنان جیغی زد که تمام مرگخواران به همراه لرد از جا پریدند:
چی ؟لودو ی عزیز من گم شده؟
لرد به طرف مرگخوارها برگشت و با نگاهی ترسناک گفت:
تا زمانی که پیداش نکردین نمی خوام ببینمتون.
مرگخوار ها که جرئت حرف زدن نداشتن آروم آروم اتاق لرد رو ترک کردن تا بدون صبحانه دنبال لودو بگردن.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.