هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
-مادر...

-بیا بغلم تامک من!

لرد لحظه ای به دست های باز و آغوش گشاده و لبخند سرخوش مادرش زل زد و به این فکر کرد که بعد از این همه سال می ارزد که دست های باز و آغوش گشاده و لبخند سرخوش مادرش را به ابهت ارباب منشانه اش ترجیح بدهد یا نه. تصمیم گرفتن زیاد هم مشکل نبود.
لرد با انگشت ضربه ای به جای خالی بینی اش وارد کرد.
-راستش باید بگیم، مادر بزرگوار، ما سرماخوردیم و شما هم که قدرتتون رو کاملا به دست نیاوردین و هنوز بدنتون ضعیفه... باشه واسه بعد.

مروپ دست هایش را جمع کرد و لبخندش وسیع ترشد.
-ایرادی نداره، ایرادی نداره! خودتو زیاد ناراحتش نکن شیرینم! خودم درستش می کنم!

نجینی یک دور دورگردن لرد پیچید و فش فشی کرد که ظاهرا الفاظ مودبانه ای در بر نداشت.لرد نگاهی به مادرش انداخت که خوشبختانه حواسش پی گچبری های سقف اتاقش بود، و با خودش زمزمه می کرد: "پس توی خونه شون همچین تحفه ای هم نبود...پسره ی افاده ای حتی منو نیاورد به ننه بابای مشنگش معرفی کنه!"، نجینی را دور انگشت کشیده ی دستش تاب داد و با صدای آهسته ای جواب داد:
-مادرمون هم مار زبانه نجینی! حواست باشه!

نجینی زبانش را بیرون آورد:
-تا اونجا که یادمه، فشفشه بود!

مروپ صدایش را بلند کرد:
-اینقدر با اون جونور فس و فوس نکن، بیا یه چیزی برات درست کنم بخوری،رنگت شده عین شیربرنج! میدونم که همیشه دوست داشتی دستپخت مامانو بچشی!

مروپ جمله اش را تمام کرد، مچ دست لرد را گرفت و او را دنبال خودش کشید تا به آشپزخانه ببرد. نجینی پیروزمندانه یکی از چنبر های بدنش را باز کرد:
-دیدی گفتم!

خانه 12 گریموالد

دامبلدور طول و عرض اتاق را قدم رو می کرد . چشم های آبی اش مثل دریایی طوفانی از خشم می درخشیدند و از نگاه کردن به دو نفری که روی مبل زهوار در رفته جلویش از ترس و ناامیدی می لرزیدند اجتناب می ورزید.
-که دیر رسیدین، ها؟!

----

طنز نشد، فقط جد در اومد:دی




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

لینی ِ عزیز. قرار بود سوژه طنزوجد باشه و طرح، طرح ِ احیاء جدی‌نویسی‌ـه! چون توجه نکردید، بنده رول شما رو ادامه می‌دم، ولی سایرین توجه کنید که سوژه طنزوجد ـه!
______________________________________

مادرها، بخواهند یا نه، دست و پاگیرند. آنها دنبال شما می‌دوند تا موهایتان را شانه بزنند - که در این زمینه، آه ِ سوروس اسنیپ دامن ِ لی‌لی پاتر را گرفت ولی زیرشلواری خال‌مخالی ِ سالازار را شکر، جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و به این مرحله نرسید که بخواهد موهای کله‌زخمی را شانه بزند - و مدام به شما می‌گویند صاف بایستید و بینی‌تان را پاک کنید و به موقع بخوابید.

باری‌به‌هر جهت، اگرچه این چیزی از کمالات و جلال و جبروت ِ ارباب ِ بزرگ کم نمی‌کند، لکن او چیزی در این زمینه نمی‌دانست. خب، اولین کسی که به او گفت بینی‌ش را پاک کند، از صخره‌ای به پایین سقوط کرد. هوم... یا توسط یک اژدها بلعیده شد. روایات متعددند. و حالا هم دیگر عضوی موجود نبود که ارباب بخواهد نگران ِ تذکرهای مادرش در این زمینه باشد. کاش بود!

جیغی در خانه طنین انداخت که متذکر می‌شد مادر جادویی از خواب جادویی برخاسته است:
- این خونه چرا انقـــــــــــــدر کثیفه؟!

مرگخواران در حالی که به یکدیگر، به در، به دیوار و به طلسم‌های راه‌گشای لرد برخورد می‌کردند، بدو بدو خودشان را به محضر مادر لرد رساندند که البته خود ِ لرد با مار نازنینش، اولین نفر بود. کاش نبود!

مروپ توجهش به بقیه مرگخواران جلب شد و با فرکانسی مرد افکن گفت:
- آیلیـــــن! چرا روی صورتت چین افتاده؟! سریعاً برو سفیده‌ی تخم‌مرغ و عسل با هم بزن و بذار روی صورتت! بلا! برو موهات رو شونه کن! بله! اسم همتون رو می‌دونم. استعدادهای مادر ارباب رو دست کم نگیرید! قند عسل ِ مامان...

ناگهان سکوت، به طرزی عجیب، گوشخراش شد. مرگخواران با بالاترین سرعتی که می‌توانستند بدون ِ آپارات ناپدید شوند، هرکدام در گوشه‌ای گم و گور شدند و مادر لرد برای پسرش آغوش گشود:
- غنچه‌ی زندگی ِ من! حالت چطوره؟!

لرد که تا الان چشمانش از مار به وزغ تغییر شکل داده بود، حتی نتوانست تکان بخورد و فقط اندیشید:
- به نظرمون خیلی هم ایده‌ی درخشانی نبوده!

و همان لحظه، کمی دورتر، پیرمرد پشمکی و همراهش، برای اولین بار با لرد ولدمورت هم‌عقیده بودند...!
_____________________________________

طنزوجد چیست؟

طنزوجد به گونه‌ای از نوشته می‌گن که توصیفات، وقایع و حتی دیالوگ‌ها به صورت طنز نوشته‌می‌شه، ولی ظاهر نوشته از شکلک بری‌ـه و نحوه‌ی توصیف وقایع و هرچیزی به جز دیالوگ‌ها، نوشتاری‌ـه.



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اندرون خانه گانت ها - نزد مرگخوارها:

مرگخواران که از مشاهده ی قربان صدقه رفتن مروپ به لرد خسته شده بودند، با قیافه هایی عجیب فقط یک گوشه ی اتاق، ردیفی ایستاده بودند و سکوت پیشه کرده بودند. بلا که کلافه شده بود یک قدم به جلو برمیدارد و تعظیم کوتاهی میکند.

- یا ارباب! تهدیدی برای مادر بزرگـــوارتون وجود نداره؟ یعنی همینطوری زنده ش کردیم و سالم شد و تمام؟

سالازار که به عصایی تکیه داده و به ندیدگانش (مروپ و لرد) خیره شده بود، جواب میدهد:

- چی گفتیه؟ مادربزرگ؟ ابله! تو هنوز نمیدانیه که ایشون مادر اربابیه؟ ندیده ایم (بعد از نبیره ندیده س دیگه!) یک کروشیو بزنیو تا دیگه خاندان مارا درست بشناسیه.

بلا آه کشان دست از بحث کردن برمیدارد. دافنه با دیدن اوضاع، طومار بزرگی را از جیبش در میاورد و عینکی را به چشمانش میزند و موشکافانه از بالا تا پایین آن را با دقت میخواند و بالاخره میگوید:

- حق با بلاست ارباب! به هر حال این مادر شما بوده که تونسته شما که بزرگ ترین جادوگر سیاه تاریخ جادویی هستین رو به دنیای جادویی بیاره، پس یه تهدید جادویی حساب میشه. در نتیجه باید اسم جادوییشو عوض کنیم. از طرفی ...

دافنه با دستانش خطوط طومار را یکی یکی رد میکند و با رسیدن به خط مورد نظر توقف میکند و میگوید:

- ایشون نیاز به استراحت جادویی دارن چون تازه بعده شونصد سال زنده شدن و طبق محاسبات جادویی من باید دیگه تا الان انرژی جادوییشون تخلیه جادویی شده باشه.

در همان لحظه مروپ بیهوش میشود و در بغل لرد می افتد. دافنه عینکش را صاف میکند و میگوید:

- دیدین گفتم ارباب؟

لرد مروپ را همراه چند تن از مرگخواران برای استراحت به اتاق مجاور میفرستد و پس از مطمئن شدن از اینکه ایشان به سلامت به اتاق مجاور رسیده و با آسودگی در بستر خویش خوابیده اند، میگوید:

- تصویب شد! اسم جدید مادرم که کسی نتونه تشخیصش بده اینه ... مروپی گانت!

مرگخواران هاج و واج بین هم نگاه رد و بدل میکنند و به این فکر میکنند که واقعا مگر چقدر مروپ گانت و مروپی گانت با هم فرق دارند که کسی نتواند تشخیص دهد که این دو در حقیقت یک نفرند!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۲ ۱۵:۳۱:۳۶
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۲ ۱۵:۳۷:۰۳



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
سوژه ی جدید:

آسمان انگلستان ست و حال و هوای ناپایدارش، امروز این طور حال می کرد که ابرهای سیاه سنگین را در گسترده ی آسمان پهن کند و فقط نم نم بارانی ببارد. واقعا اگر امروزه ساعت اختراع نشده بود یا شما کسی بودید که از پشت کوه می آمد ممکن بود فکر کنید که خورشید همین حالا غروب کرده و اهالی منطقه برای شام تدارک می بینند؛ اما ساعت اختراع شده و من و شما هم از پشت کوه نیامدیم.. دوازده ظهر بود و باید ناهار را جایگزین شام در جمله ی بالا کنیم.

این باران می تواند هر کسی که را عاشق کند، یا عاشق ها را دیوانه کند به طوری پابرهنه روی چمن های دامنه ی تپه بدوند و مثل اسبهای رم کرده تا صبح شیهه بکشند. حالا که از دامنه ی چمن پوش تپه گفتم این را هم بگویم که طبیعت این جا هم می تواند هر کسی را عاشق کند، یا باز هم مثل دفعه ی قبل عاشق ها را دیوانه کند طوری که مثل کلاغ هایی که نفخ معده دارند یک سره و تا صبح فردا قار قار کنند و خودشان تصور کنند که آواز می خوانند!

ولی اگر کسی به دنبال هوای عاشقانه ای به این جا آمده باشد اسکار ساده لوح ترین تسترال مفت چنگش!

در تپه ای که از یک سمت منظره ی فوق العاده ای از یک دهکده در میان دره ی پایین دست داشت و دور تا دورش بوته زاری سبز به چشم می خورد و نم نم بارانی روش می بارید و هوا همه جوره دو نفره و عاشقانه بود یک چیز ناجوری وجود داشت. چیزی که اگر نبود بهتر بود.

بالای تپه که می رسیدی یک راه انحرافی از میان پرچین های بلند و درختان در هم و بر هم وجود داشت که به سمت همان مورد ناجوری که گفتم می رفت.

درین درختان و شاخه های در هم تنیده و تنه های به هم نزدیکشان خانه ای که بدتر از صدتا سوراخ موش بود، وجود داشت. احتمالا موش ها هم در یک چنین جایی زندگی نمی کرد. اینجا را حتی اگر به جن های باغچه، به عنوان خانه، معرفی می کردی. بدون شک آنها را در حالی می بینی که دوان دوان با آن پاهاش کوچکشان می دوند و بر سر خود می زنند!

اما گابلین ها چرا.. آن گابلین های پست و کوتاه که دقیقا مثل همین خانه کج و کوله و منقوص و به درد نخورند. خانه شبیه مشتی گِل بود که بدون هیچ ذوق هنری تلپ روی دامنه ی تپه کوبانده باشند، بعد با سر انگشت مبارک سوراخهای به جای در و پنجره برایش گذاشته باشند. در آخر هم شاخه و برگ و علف ریخته باشند رویش تا چیزی را مخفی کند. چون چیزی اینجا مخفی بود.. یک مقبره!

مردی که به خاطر شیب تپه دوان دوان پایین می آمد بی رحمانه به همراهش پس گردنی زد و با فریاد گفت:

- احمق! بجنب.. همش چند دقیقه وقت داریم تا خورشید به بالای آسمون برسه.. که اون چند دقیقه رو هم باید طلسمو آماده کنیم.. بدو!

و سپس در حالی که ردا و شنلش ،که هردو سیاه بودند، پشت سرش در پیچ و تاب بود به سمت خونه گابلینها دوید. مرد دوم هم که کلاه و ردای جادوگری مرتبی به تن داشت در حالی که احتمالا معنای غرولندهایش ناسزاهای آبدار و مردانه ای بود؛ به دنبال آن جادوگر خفاش مانند دوید.

مرد خفاش وار همانطور که می دوید توضیحاتش را بلند بلند داد می زد.. انگار که مطمئن بود کسی آن جا نیست:

- خوب حواستو جمع کن! قرار بوده وقتی که ابرها روز رو شب می کنن درست زمانی که خورشید به وسط آسمون می رسه جادوی اسمشونبر عمل کنه و مادر ساحره ش که مقبره ش این جا بوده از مرگ برگرده.. ما باید جلوشو بگیریم و گرنه تا قیامت هم کسی نمی تونه جلوی نسل سالازار اسلایترین رو بگیره.. هر چقدر اون ساحره بیشتر تو قبر بمونه برای همه بهتره.. حالا بدو تا خورشید به وسط آسمون نرسیده!

اما خوب.. این دو جادوگر یقینا یا ساعت نداشتند یا از پشت کوه ها می آمدند.. چون دقایقی از ظهر گذشته بود!

-------------
پ.ن:
یادم رفت بگم اینا رو.. سوژه نه طنزه.. نه جده و در همین حال هم طنزه هم جد، به بیان بهتر طنزوجده.

داستان هم از این قراره که لرد قبر مادرشو به خونه ی گانت انتقال داده تا با یه طلسمی در همون محل زنده ش کنه.. حالا دو نفر مدافع نور و روشنایی که می دونن تو زنده شدن مروپ گانت خیری نیست می خوان برن که جلوی این کارو بگیرن ولی همونطور که دیدید دیر رسیدن و مروپ گانت زنده شده..


ویرایش شده توسط وزیر دیگر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۲ ۱۰:۵۹:۵۲

یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
حالا او توانسته بود تا زمان آغاز رسمی زمان تبلیغات، خانه ی گانت ها را با تمام مرگخواران بست نشینش تبدیل به ستادی غیر رسمی و پرجمعیت کند.

مورفین، فین فینی کرد و پاشد تا سخنرانی حماسی خودش رو ایراد کنه:

_جادوگرا، شاحره ها، فژفژه ها، بلانسبت ماگلها ! چوبدست حل مژکلات جامعه دشت منه! بذارید من بیام وژیر بشم همه شی اوکی میژه! الان تو ژامعه ای زندگی میکنیم که هیشی امید توش نیس...

ملت حاضر نگاهی به هم انداختند و پچ پچ کنان صحبت مورفین را رد کردند. مورفین با خودش گفت: "اصن چوب بالا شر این ملت نباشه نمیشه!" و با ضربه ای به چوبدستش، در اتاق انتهای سالن رو باز کرد. جایی که یه دیوانه ساز زنجیرشده بود. با یک هورت ِ نفس دیوانه ساز همه شادی و امید ملت از بین رفت. مورفین ادامه داد:

_بله! داشتم میگفتم! هیش امیدی نیس...(ملت نا امید و به فنا رفته: تختیــــر!) بژارید من بیام امید میارم با خودم. به هرکدومتون یه کارت هیدیه دادم، برید باهاش تو روشتاها، تبلیغ کنید واشم ... برید دیگه!


(فردای انتخابات)

رادیو وزارت: بنابه گزارش های تایید نشده، مورفین گانت کاندیدای مرگخوار پست وزارت سحر و جادو با کسب 163% آرا ، پیروز شد. به بیانیه ای که بعد از اعلام نتایج در خبرگزاری ها درج شده دقت بفرمایید:

مورفین گلوی خودش رو صاف میکنه و یه قلپ چایی هورت میکشه :

_بهله! بهله! شفیران انتخاباتی بنده تونستن با توزیع سیب زمیـ... ببخشید؛ امید در بین مردم، این اتفاق رو رقم بژنن. من وامدار هیچ گروهی نیشتم... و وزیر همه ی ملت مرگخوار خواهم بود... همین دیگه برید پی کارتون میخوایم یه دو پک خوشحالی بژنیم بالا.


(پس فردای انتخابات _ساعت 7 صبح _ خانه ی گانت)

مرگخوار شماره ی 1: مورفین کجایی؟! برو چهارتا بربری بخر .
مرگخوار شماره ی 2: نیمروی من عسلی باشه ها
مرگخوار شماره ی 3: بربری من خشخاش باشه.
مرگخوار شماره ی 4: سر رات یه کاسه حلیم هم بخر.
مرگخوار شماره ی 3: بعدش بیا این قلنج من رو بگیر اگه زور داشتی.

مورفین به میان سالن پذیرایی اومد و رو به ملت مرگخوار ِ ولو و گرسنه و چترباز گفت:

_ای مرگخوارهای عژیژ من! همتون تو وزارت استخدام شدید. حالا پاشید بریم وزارت.

با خودش گفت که این آخرین باری هست که ملت مفتخور مرگخوار را در خانه ی خودش خواهد دید.:zogh:


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۹ ۰:۰۱:۲۴

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۰۱ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خلاصه: لرد و مرگخواران در خانه ی گانت ها که متعلق به مورفینه کنگر خوردن و لنگر انداختن و مدام از مورفین کار می کشن و مسخرش می کنن. بالاخره مورفین طاقتش طاق میشه و میره شکایت مرگخواران رو به ارباب می کنه که ارباب هم اهمیتی نمیده و حالا ادامه ی ماجرا:

مورفین به این نتیجه رسید که تنها کسی که می تواند کمکش کند و از این تهدید یک فرصت بسازد خودش است. این شد که یک پک چیز قورت داد و فکر کرد و نقشه کشید و صبر کرد تا موعد ثبت نام انتخابات وزارت شد.

شب قبل از ثبت نام مورفین از ارباب مرخصی با سه کروشیو گرفت (توضیح برای غیرمرگخواران: چون مرگخواران حقوق نمی گیرند، مرخصی بدون حقوق معنایی ندارد. بنابراین هرکسی که می خواهد مرخصی بگیرد، بسته به میل ارباب تعدادی کروشیو خورده و سپس با مرخصی اش موافقت می شود. ر.ک بند شماره ی 238 سوگندنامه ی مرگخواران،ویراست سی و هشتم، نشر خانه ریدل) و صبحِ کله ی سحر مدارکش را برداشت و رفت ستاد انتخابات و ثبت نام کرد و بعد هم از دلوروس آمبریج گرفته که مسئول ثبت نام بود تا هر کسی که می دید و می شناخت، همه را دعوت کرد به صرف شام نون و بوقلمون در خانه ی گانت ها.

شب، مورفین با یک دست کت و شلوار شیک و تر و تمیز جلوی در خانه ایستاده بود و از مرگخوارانی که خسته از ماموریت به خانه برمی گشتند با خسته نباشید و تقدیم کارت هدیه ی 1000 گالیونی گرینگاتز استقبال می کرد.

کم کم افراد غیرمرگخوار نیز از راه رسیدند؛

- به به! چاکر فری دست قیچی! خیلی میخوامت داداش. خوش تشریف آوردی. بفرما اینم یه کارت ناقابل پیشکش!. بفرما داخل پذیرایی بشی. منم مهمونا بیان خدمت می رسم.
...
- خیلی خوش تشریف آوردین جناب هری پاتر! قدم سر چشم ما گذاشتین. می فرمودین هیپوگریفی، ابوالهولی، شاخدمی سر می بریدیم. بفرمایید، پذیرایی شید.
...
- نوکرتم غلام تخته. خیلی گلی. بفرما.
...
- سلام جناب آراگوگ. چرا خانوم بچه ها رو نیاوردین؟ البته همون بهتر که نیاوردین. می رفتن تو جون بچه ها اسباب اذیت بود. برای خودشون میگم البته! بچه های ما که به جک و جونور عادت دارن. بفرمایین.
...
- سلام ارباب! نوکرم! جان نثارم! غلامم! ای قدر قدرت! ای عظمت! ای بی نهایت! جون من، این تنو کفن کنی امشبه رو با این کله زخمی و پشمک یکی به دو نکن! آ قربون دایی!... اوووووووخخخ! غلط کردم! بفرمایید ارباب. بفرمایید.
...


بالاخره همه ی مهمانان گشنه ی نون و بوقلمون نخورده آمدند و نون و بوقلمون را خوردند و یک نزاع کوچکی هم بین محفل و مرگخواران درگرفت و طلسم های آواداکداورا و اکسپلیارموس میان طرفین مبادله شد که نتیجه مرگ چهار محفلی و خلع سلاح شدن دو مرگخوار بود.(بعد میگن چرا اعضای محفل کمه!)
بعد از اینکه نزاع تمام شد و سفره ها را جمع کردند مورفین بلند شد که سخنرانی کند.

حالا او توانسته بود تا زمان آغاز رسمی زمان تبلیغات، خانه ی گانت ها را با تمام مرگخواران بست نشینش تبدیل به ستادی غیر رسمی و پرجمعیت کند.

چه حوادثی در پیش است؟
مورفین در سخنرانی اش چه خواهد گفت؟
آیا مورفین می تواند مدعوین را با خود همراه کند؟
آیا جاسوسان شورای مدیران متوجه و مانع تبلیغات غیررسمی مورفین شده و او را رد صلاحیت خواهند کرد؟
آیا در میان مدعوین مخالفین و رقبای مورفین نیز حضور دارند؟ اگر حضور دارند عکس العمل آنها چیست؟ اگر حضور ندارند پس کجایند و چه می کنند؟
آیا مادر تاناکورا با اوشین مهربان خواهد شد؟
آیا ریوزو جنس هایش را از مورفین می خرد؟
این ها پرسش هایی است که آینده پاسخ آنها را خواهد داد.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۲۰ ۰:۰۷:۰۲
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۲۰ ۱:۰۰:۲۲


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
- فکرژو بکن. به من میگن بی ژنبه!خودشون ژیکار کردن به عمرشون که حالا منو مشخره میکنن؟ دیگه دارم اژ دشتشون کلافه میشم! باید یه کاری بکنم!

مورفین چند باری این افکار رو مرور میکنه و بعد از اینکه نامه جیمز رو توی جیب شلوارش و عکس عمه اش رو توی جیب رداش میذاره به سمت اتاقی میره که لرد در اون اقامت میکنه.

- تق تق تق.
- بیا تو.

مورفین در رو باز میکنه، سینه اش رو تا جای ممکن سپر میکنه و تلاش میکنه سرش رو هم بالا بگیره و میگه:

- دایی ژون یه شوالی برای پیژ اومده. اومدم اژت بپرشم.

لرد که مشغول غذا دادن به نجینی بود و زیاد هم حوصله دایی عملی اش را نداشت دستش را روی هوا تکان مختصری داد تا نشان بدهد که حرف هایش را مینشوند.

- ببین، اومدین اینژا شند روز مهمون من شدین. قدمتون روی چشم. ولی...
- ولی؟؟؟؟؟؟؟!!! ولی چی؟!

لرد بعد از گفتن این جمله غذا دادن به نجینی را فراموش میکنه و با خشم به مورفین نگاه میکند. مورفین که میبیند اوضاع حسابی قمر در عقرب شده به طوری کلی بیخیال انتقاد اصلی میشه و میگه:

- ...ولی این مرگخوارا خیلی نامردن. خژالتم نمیکشن. همش منو دشت مینداژن. یه شیزی بهشون بگو دیگه برادرژاده عژیژم. ژشته خب، من دایی توام. برای خودت ژشت میشه.

لرد که این موضوع براش اهمیتی نداشت دوباره مشغول غذا دادن به نجینی میشه و میگه

- اهمیت نده. یه کم میخوان تفریح کنن. حق دارن، حوصله شون تو این خونه سر میره. تو باید بیشتر به فکر سرگرم کردنشون باشی مورفین. حالا هم برو یه چیزی براشون درست کن بخورن. البته قبلش غذای ارباب رو اماده کن. اینقدر که به نجینی غذا دادم خودم گشنم شد. حالا برو پی کارت!

مورفین که دید اوضاع حتی از قبل هم بدتر شد و هیچ پیشرفتی برای دست به سر کردن مرگخوارها حاصل نشد با صورت کبود و گوش هایی که ازشون دود بیرون میزد از اتاق لرد خارج شد.



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
-مورفین غرق در فکر بود.
بگم اینژا لولو داره؟یا بگم وتادیم واگیر داره؟شی بگم؟نکنه باید مژبورشون کنم به هوگو درش یاد بدن؟شاید اینژوری برن..شی کار کنم؟

با مشتی که به شانه اش خورد،فریادی کشید و گفت:بششه بد.
و با حالتی قهر آمیز روشو اونور کرد.لودو زمزمه کرد:دایی اربابم اینقدر بیجنبه میشه؟دایی نیست دایی ای که اینقدر بیجنبه باشه.
سالازار اسلیترین از آن طرف جمع فریاد کشید:نواده ای که اینقدر بی جنبه باشه،نواده مننیست ابله..
-مرگخوار نیست مرگخواری که اینقدر بیجنبه باشه.
-آدم نیست آدمی که اینقدر بیجنبه باشه.
-نوکر نیست نوکری که اینقدر بیجنبه باشه.

ناگهان مورفین جوش آورد.دودی که از گوش هایش خارج میشد چندین نفر را به سرفه انداخت.رنگ پوستش لحظه به لحظه سرخ تر از قبل میشد.مورفین با تمام توان فریاد کشید:بگین کدوم بیعرژه ای اینخدر بیژنبست تا بکشمش.

چشم همه مرگخوارن خیره مورفین شد.هوگو گفت:تو!تو بیجنبه ای ای.. عملی بدردنخور!
مورفین سرش را پایین انداخت و دیگر هیچ کلامی بر زبان نیاورد.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۳۹ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-مورفین، پس این چایی چی شد؟
-مورف؟یه نامه از محفل داری...از طرف جیمز سیریوس پاتر!طرف هر کی که هست یه اسم سه بخشی داره که تک تک بخشاش منحوسه!
-مورفین؟سریعتر کار کن.باید نجینی رو ماساژ بدی.

مورفین گانت نفس نفس زنان سرگرم اجرای خرده فرمایشات لرد و مرگخواران بود.هیکل خمیده و غر زدنهای زیر لبش شباهت عجیبی به کریچر داشت.
-مورفین اینو بیار، مورفین اونو ببر.دو ماهه لنگر انداختن اینجا.دشت به شیاه و شفید نمیژنن.جژالتم نمیکشن.ناشلامتی من دایی اربابم.لم دادن همشون.فردا عشر که رفقا بیان آبرو حیشیت نمیمونه برام.

در گوشه ای از خانه جمع کوچکی از مرگخواران روی زمین نشسته بودند.هوگو ویزلی روی میزی رفته بود و نامه جیمز را با صدای بلند میخواند.هر از چند گاهی وقفه ای برای خاموش شدن قهقهه های مرگخواران میداد.
-ای برادر...ای تکیه گاه من!هر هر هر هر...تکیه گاهو باش.فوتش کنی میره هوا!چشم من هنوز به راه توست.و امیدم به این که توانایی تشخیس نیکی را از بدی پیدا کنی..هر هر هر...بچه ها ببینین تشخیص رو چطوری نوشته این جوجه محفلی.

مورفین سینی چای را روی میز گذاشت و به جمع پیوست.
-هی هوگو...مگه تو آبدارشی نبودی؟بیا شایی دم کن.اون نامه رو بده به من.خشوشیه.روابط خانوادگیه.

هوگو از میزی به روی میز دیگر پرید و به خواندن ادامه داد.
-در ادامه عکسی از عمه مگولی را ضمیمه نامه میکنم که شاید با دیدن چهره پیر و مهربانش چشم دلت بینا شود...بچه ها عمه شو...به جان شما اینم معتاده!هی مورف.اگه این برادرته و ارباب هم برادر زادته...یعنی...اربابم چیز میشه دیگه؟لرد ولدمورت پات...

مورفین بالاخره موفق شد چوب دستیش را بلند کند و نامه را از چنگ هوگو در آورد.
-نخیر...این حشاب کتابا اینژوری نیشت.تو خودتو خشته نکن.اگه ژرأت داری برو به خودش بگو.عکش عمم رو هم بده.بیا شایی دم کن.

هوگو شانه ای بالا انداخت و رو به لودو کرد.
-من آبدارچی کجا هستم؟

لودو:خانه ریدل!
هوگو:و اینجا خانه ریدله؟
لودو:انجمنش هست.تاپیکش نیست.منفی در مثبت میشه منفی.پس نیست!

مورفین بدون توجه به دو مرگخوار بطرف مبلی رفت...که پر بود...مبل دوم و سوم و چهارم هم همینطور.روی کاناپه 18 مرگخوار در سه ردیف روی هم نشسته بودند.مورفین بی خیال مبل و کاناپه و صندلی شد و روی زمین نشست.
-حالا شیکار کنم؟رفقا فردا عشری میان و این قوم مغول اینجا بیتوته کرده.اربابم که هشت.نمیتونم اعتراژکنم.کاش میتونستم کاری کنم که بژارن برن.




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۱

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
بلاتریکس سوالی که پرسیده بودو با خشم بیشتری تکرار میکنه . چهره لردسیاه در ذهنش شکل میگیره که اگه بفمه نجینی عزیزش چه اتفاقی واسش افتاده چیکار میکنه . خشم زیادی بهش غلبه میکنه . صدای افکار بلند روفوس تمرکز ذهنیشو بهم میزنه . افکاری از جنس بدست آوردن این ققنوسهای زیبا ! این خشم بلا رو بیشتر میکنه . ایوان رو از جلوی خودش به کناری پرت میکنه . روفوس رو با طلسمی سریع طناب پیچ میکنه . رو میکنه به تری و اماندا که از حرکات بلاتریکس تو این موقعیت متعجب و نگران بودن :

- " شما دو تا بجای زل زدن به من دو تا چاقو ظاهر کنین . ایوان ! تو هم استخون ترقوه ات رو باید در راه نجینی عزیز لردسیاه در فدا کنی . ما تکه هایی از روفوس رو جدا میکنیم و به استخون میبندیم و جلوی ققنوسها میندازیم . اونا وقتی به این طعمه نزدیک شدن از استشمام بوی گوش اشک از چشمشون درمیاد . اون موقع ما باید بی حرکتشون کنیم .

آنتونین پرسید چجوری ؟!

بلاتریکس از لای دندونای کلید شده اش با حرص گفت : " ما جادوگریم ابله ! چی از لردسیاه یاد گرفتی آخه ؟! "

چشمان روفوس از وحشت و ترس بزرگتر نشون میدادن و صورتش سفید شده بود . بلاتریکس درحالی که بالای سر ایوان ایستاده بود و منتظر جدا شدن استخوون ترقوه ایوان بود ، بیتفاوت به این حاله روفوس ، به تری و آماندا نگاه هشداردهنده ای کرد و اونا ناچارا به روفوس نزدیک شدن .

-

لحظاتی بعد .

روفوس بیهوش و کبود زیر درخت افتاده بود و تکون نمیخورد . آماندا از دیدن خون غش کرده بود و تری سعی میکرد خونی که از گوش بازوی روفوس روی گوشت بازوش بودو تمیز کنه . ایوان درحالی که از درد به خودش میپیچید با نفرت استخوون ترقوه اش رو جلوی بلا پرت کرد . چشمان بلا برق زد .

تری جلو اومد و گوشت رو به استخوون بست . بلا وردی خوند و استخوون روی زمین حرکت کرد و به آرومی در نزدیکی ققنوسها بی حرکت شد . ققنوسها از بوی عجیب گوشت تازه به استخوون نزدیک شدن .

بلا روی چشمای ققنوسی که نزدیکتر بود تمرکز کرده بود . چیزی مثل اشک درخشید . بله ! آخرش موفق شدن .

نگاه سردی به ایوان انداخت و گفت :

" این ورد باید دو نفری اجرا بشه . همزمان با من تکرار کن . "

دو جادوگر چوبدستیاشونو همزمان بالا بردن و فریاد زدن : " ایموبایلیوس !!! "

ققنوسهای دیگه از صدای بلند اونا پراز کردن . ققنوس زیبایی که جلوتر بود ابتدا حرکت پرهاش آروم و سپس بی حرکت روی زمین افتاد . بلاتریکس سریع به سمت ققنوس رفت . بطری کوچیکی ظاهر کرد و قطرات اشکی که توی چشم ققنوس جمع شده بودو توی بطری هدایت کرد . با پیروزی و غرور ایستاد . بطری رو توی جیب رداش گذاشت و به این فک کرد که امشب که لردسیاه از سفر برمیگیرده ، نجینی با فلسهای تازه و نیش زهرآگینش به استقبالش خواهد رفت .



پایان سوژه .


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۱ ۱۶:۲۳:۵۹

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.