- « چیزی از درونمان رد شد ... فکر میکنم دچار فعل و انفعلات معنوی شدیم !! »
- « چیز خاصی نبود ارباب ... پیوز بود ... عینکش رو نزده دوباره چشماش درست نمیبینه هی از بین این و اون رد میشه ... »
دوربین به دنبال پیوز از درون (!) لرد ولدمورت رد میشه و پیوز رو نشون میده که در حالی که با کمک عصاش پرواز (!) میکنه به سرعت در حرکته. پیوز جلو و جلوتر میره و از وسط دیوار خانه ریدل خارج میشه و دوربین هم به دنبالش حرکت میکنه و ...
دنگ !!دوربین توی دیوار خورد و بطور کامل درون صورت فیلمبردار فرو رفت ...
<><><><><><><><><><><><>
پیوز وسط میدان کوچکی قرار داشت. چهار طرف میدان، چهارخیابان بسیار باریک سنگفرش بود. خانه ها بسیار قدیمی بودند و بوی نم و کثافت حیوانات همه جا را گرفته بود. تراس همه خانه ها پر از بند رخت بود که لباس های کهنه و پاره رنگی رنگی به آنها آویزان شده بود. اینجا احتمالا قدیمیترین و فقیرترین محله هاگزمید بود.
پیوز کمی به اطرافش نگاه کرد. مردی در کنارش ایستاده بود.
- « تو کی هستی ؟»
- «
... همین الان خودم رو معرفی کردم که ... پدر جان شما آلزایمرت خیلی شدیده ... من نماینده وزارت سحر و جادو هستم قراره این عمارت باستانی رو به نام شما نامگذاری کنیم و باهم افتتاحش کنیم ... »
- « کدوم عدالت سازمانی ؟!؟»
- « عمارت باستانی !! ... ایناهاش ... »
مردی که در کنار پیوز بود، دستانش - که بسیار پرمو بود، صد رحمت به گوریل ... اه اه اه ... مرتیکه حالمونو بهم زد ... با همین دستا حتما غذا هم میخوره !!! - را جلو بُرد و پرده را عقب زد. زیر پرده یک سازه کوچک آجری قرار داشت که یک قاب فلزی بالای آن بود، یک شیر آب برنجی داشت روی قاب فلزی، یک دست فلزی قلمزنی شده بود. هرچه که بود، کاملا قدیمی، خراب و کثیف بود ...
- « این دیگه چه کوفتیه ؟!؟»
- « سقاخانه است قربان ... »
پیوز با عصایش محکم در سر نماینده وزارت کوبید و گفت : « صفاخونه ؟!؟!؟؟؟ ... واقعا که ... از دولت آسلامی کالین کریوی چنین انتظاری نداشتم ...»
- « پدرجان سمعکتون رو نذاشتین ؟!؟ سقاخونه ... دولت کالین کریوی هم مال عهد بوقه ... الان آرسینوس وزیره!»
- « کُسینوس ؟!؟ ... کسینوس کیه ؟!؟ مگه وزیر همین فک و فامیل لُرد نبود ؟!؟ »
- « منظورتون مورفین گانته ؟»
- « کُتانژانت ؟!؟ »
نماینده وزارت :
- « دست کیه اینجا حکاکی شده ؟!؟»
- « دسته مرلینه ... »
- « خاک بر سرم ... دستهی مرلین چیه دیگه ؟!؟ »
- « دستهی مرلین نه ... دسته مرلین ... »
- «پسرم یا تو داری هکسره رو رعایت نمیکنی ... یا من دارم بیناموسی مینویسم خودم خبر ندارم ... »
نماینده وزارت :
ماهیت هکسره :
<><><><><><><><><><><><>
چند دقیقه بعد، که بالاخره مفهوم سقاخانه به پیوز حالی شده بود، در حالی که خبرنگاران مشتاقانه عکس می گرفتند، نماینده وزارت ابتدا رو به دوربین با پیوز دست دادند، که البته دست نماینده از وسط پیوز رد شد و باعث شد تعادلش بهم بخورد ...
سپس نماینده وزارت دستش را در جیبش کرد و یک قیچی اندازه هیکل خودش بیرون کشید که ربان کوچک صورتی رنگی به آن زده شده بود و آن را به پیوز داد ... اما قیچی هم از وسط پیوز رد شد و به زمین افتاد ...
سرانجام نماینده وزارت تسلیم شد و خودش رُبان را بُرید تا سقاخانه افتتاح شود ... در این لحظه دوربین میچرخه ... روی صورت مردی زوم میکنه و مرد شروع به خوندن میکنه : « دیشب اومدم خونتون نبودی، راستشو بگو کجا رفته بودی ... »
از سمت دیگه دختری با چادر سفید گلگلی وارد میشه و به سمت «سقاخونه پیوز» حرکت میکنه و میخونه « به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم ... شمعی که نذر کرده بودم واسه تو ادا کنم ... »
خبرنگاران، نماینده وزات و پیوز :
(اون گوریله نماینده پُرموی وزارته !)