ارباب!
واقعا؟!
خواب نیستم؟ يعنی بالاخره صبر و تحملم نتیجه داد؟
چقدر خوشحالم که شما برگشتین، ارباب! چه خوب شد که همچنان ارباب مائید.
ارباب، نمی دونین این مدت چی گذشت به من! یه دستم دستمال کاغذی بود، یه دستم سینی خرمایی که به زور داده بودن بهم. از پشت در جُم نخوردم، ارباب!
همونجا نشستم و چشمم به در خشک شد تا بتونم دوباره چهره زیبای شما رو بینم.
ارباب، من فقط می خواستم برم داخل خونه و همه جا رو دنبال شما بگردم. ولی طبق آخرین دستورتون، حق ورود نداشتم.
ارباب، تنها راهش این بود که از اون هاگرید مجوز ورود بگیرم. همهش صحنه سازی بود، ارباب.
ارباب، میشه برگردم؟ بیام تو؟