هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

شانه مو لرد سیاه گم شده! لرد به مرگخوارا ماموریت میده تا شانه ش رو پیدا کنن و تا زمانی که پیدا نکردن به خانه ریدل بر نگردن. مرگخوارا تصمیم میگیرن عضو دایره پلیس باکینگهام که تجربه این مسائل رو دارند بشن اما توی مصاحبه اونا رد میشن و درحال بازداشت شدنن که فنریر رئیس پلیس رو میخوره.
حالا مرگخوارا میخوان خودشون پلیس بشن.

* * *


-بابا منم از این یونیفرم ها خواستن میشم.
-شدن نمیشه...این یونیفرم ها اندازه ت شدن نمیشه.
-اما من خواستن میشم. تازه یدونه صورتیشو خواستن میشم که همراه این مدال طلایی ها پاپیون صورتی هم داشتن بشه.
-چه گیری کردن شدیم ها!

ناگهان در اتاق با شدت باز شد و پیرزنی خودش را به داخل اتاق انداخت. با دیدن مرگخوارانی که همه یونیفرم های پلیس بر تن داشتند به سرعت شروع به سخن گفتن کرد.
-ننه کیفمو بردن...طلا هامو بردن...کارت های بانکیمو بردن...تلفن همراهمو بردن...زندگیمو بردن!
-شانه تون هم بردن شدن؟
-نه.
-پس شرمنده، کار شما اضطراری نبودن میشه. فردا تشریف آوردن بشین. فعلا ما باید شانه ارباب رو پیدا کردن بشیم.
-

اما پیرزن قصد تسلیم شدن نداشت.
-یعنی چی ننه؟! میگم کل زندگیمو بردن! اگر کار منو راه نندازین میرم رئیستون رو پیدا می کنم و گزارش میدم.

فنریر که بجای خلال دندان با استخوان ترقوه رئیس پلیس در حال تمیز کردن لای دندان های تیزش بود، با لحنی تمسخر آمیز پاسخ داد:
-خب اگر پیداش کردی گزارش بده!

و عینک آفتابی بر چشمش زد.

اما پیرزن سالها عمر کرده بود و قطعا تجربه های زیادی داشت. او تصمیم گرفت نقشه شماره دو را اجرا کند.
-وااااای ننه...الهی هیچ وقت کارتون به مردم نیفته...الهی بین مردم ذلیل نشین...کلی خون دل خوردم توی زندگی تا یکم پول جمع کنم و دستمو جلوی آدم و عالم دراز نکنم اما امشب همشو ازم دزدیدن. ای داد...حالا پول یه قبر هم ندارم که برم بمیرم...ای زندگی بی رحم زورت فقط به این پیرزن بد بخت فلک زده رسیده بود؟ ای روزگار کی انقدر بی رحم شدی؟ ای زمین و زمان...

مرگخواران تلاش می کردند تحت تاثیر قرار نگیرند اما عینک آفتابی فنریر کج شده بود و اشک در چشمان رابستن می درخشید.
البته علت اصلی اشک رابستن به دلیل فن جدیدی بود که بچه به لطف دان ده تکواندو رویش پیاده کرده بود، اما به هر حال نمیتوان منکر بازیگری تاثیر گذار پیرزن شد!

-مادر جان...چیکار میتونیم براتون انجام بدیم؟
-اون ذلیل مرده که کیفمو ازم دزدیدو پیدا کنید.

مرگخواران هیچ کدام تجربه ای در اینکار نداشتند. تنها تجربه مفیدشان شاید تعقیب هزارساله هری پاتر محسوب میشد که آن هم همچنان ادامه داشت!
-آخه چطوری...امم یعنی...چهرشو یادتونه؟
-یدونه از این جوراب پارازین های مشکی کشیده بود سرش.

رودولف که در حال تمیز کردن قمه هایش بود با لحنی که گویی معما پیچیده ای را حل کرده است، گفت:
-نشونه کاملیه...فردا میریم توی روزنامه آگهی می کنیم که هرکس دیروز یه جوراب پارازین مشکی روی سرش کشیده رفته توی خیابون بیاد خودشو تسلیم کنه؛ خب دیگه پرونده بسته شد. راستی مادر جان گفتید وضعیت تاهلتون چه جوریاس؟

پیرزن نگاه عاقل اندر سفیه ای به جماعت مرگخواران انداخت. باید دنبال نقشه سومی می گشت؛ راهی که بتوان با آن جماعت مرگخواران را به جست و جوی دزد فرستاد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۳ ۲۳:۳۷:۴۸


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
تصویر کوچک شده


تک تک مرگخواران سابقه داشتن، هرکدوم توی زمینه مختلفی. این موضوع اجازه نمیداد که اون ها بتونن پلیس بشن. تمام مرگخواران، با حالتی آویزان و داغون، به یکدیگر نگاه میکردند و فحش به قبر پدر شانسشون میدادن، به جز فنریر که درحال گشت زدن اون اطراف بود و برای خودش میچرخید و از زیر میز ها و صندلی های اداره رد میشد.
-حالا چیکار کنیم؟
-دیگه لرد بهمون افتخار کردن نمیکنه.
-لرد یَک یَکمون رو میکشه.
-اصلا نموخوام!

در حالی که مرگخواران کاسه چه کنم چه کنم به دست گرفته بودن، رئیس پلیس گلوش رو صاف کرد:
-باید عرض کنم به خدمتتون که یه عدتون به خاطر جرم هایی که مرتکب شدید هنوز زندان نرفتید. در نتیجه بازداشتید.
-من که سابقم زندان بوده.
-فرار کردی!
-منو نترسون از قفس!

درحالی که کم کم صدای اعتراض مرگخواران بلند میشد، فنریر پشت سر رئیس پلیس ظاهر شد:
-هالووین مبارک!

بعد از گفتن این جمله، فنریر روی کول رئیس پلیس پرید و قورتش داد.
-خوردیش؟
-بدبخت شدیم که.

فنریر دور دهنش رو پاک کرد و رو به جمعیت ادامه داد:
-حالا میتونید پلیس شید.


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۹ ۲۰:۰۵:۱۱

معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸

وین هاپکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۵ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
از تون خوشم نمیاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 236
آفلاین
همه ی مرگخواران به رودولف اشاره کردند.

-یک امتیاز منفی برای ایشون ثبت می شه.
-البته من فقط مزاحم ساحره ها می شم.
-کدومتون سابقه مسموم کردن بقیه رو داره؟
-انواع معجون های سمی برای افراد غیر مسموم می خواید؟
-یک امتیاز منفی هم برای شما ثبت شد.

هکتور خیلی راحت خودش را لو داد.
-چی شد؟ معجون نخواستین؟

رءیس پلیس دوباره به لیست جنایت ها نگاه کرد.
-کدوم از شما به هر دلیلی سابقه زندانی شدن داره؟
-این سوال جزء سوال های کلی بودن می شه.
-به نکته ی خوبی اشاره کردی.

رءیس پلیس دوباره نگاهی به لیست جنایت ها کرد.
-کدومتون سابقه گرگینگی داره؟

فنریر با اضطراب به رءیس پلیس نگاه کرد.
-مگه گرگینه بودن چه اشکالی داره؟
-چون اکثر نگهبانی های شما شب هاست، می تونه خطرناک باشه.





See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
اتاق رئیس پلیس

رئیس پلیس با فنجانی چای از یک طرف اتاق به سمت طرف دیگر با صندلی چرخ دار اداری اش خود را می سراند و جیغ و هورا می کشید که ناگهان...

بوووم(افکت برخورد در اتاق به دیوار)

لشگری مرگخوار به سرعت وارد اتاق رئیس پلیس شدند. رئیس پلیس که هل شده بود فنجان چای داغ را بر روی خودش خالی کرد و جیغی کشید.
_مگه اینجا در نداره؟

ملت مرگخوار که از شدت اشتیاق پلیس شدن تازه متوجه شده بودند که اتاق دری هم داشته است لبخند ملیحی تحویل رئیس پلیس دادند.

_حالا چرا اومدید اینجا؟ گزارش قتل؟ اعتراف؟
_اومدیم تا پلیس شدن بشیم.
_مگه پلیس شدن الکیه؟!
_عه؟ الکی نبودن میشه؟

رئیس پلیس که هیچ با کله آبی و نامتعارف رابستن کنار نمی آمد با بی حوصلگی گفت:
_نه معلومه که الکی نیست. مهمترین قسمت اینه که سوابق تک تک شماها بررسی بشه تا ببینیم سوابق جنایی نداشته باشین و تازه تعداد افراد استخدامی اداره پلیس هم محدوده پس باید بهترین های شمارو انتخاب کنیم.

دیانا درحالی که دست های نوتلایی اش را به در و دیوار اتاق رئیس پلیس می مالید، گفت:
_یعنی هرچی تعداد کیگوری ها کمتر بشه احتمال پلیس شدن من بیشتره؟
_دقیقا همینطوره.

مرگخواران با لبخند های شیطنت آمیزی به یکدیگر نگاه کردند. پیدا کردن شانه لرد و تقدیر لرد بابت این موفقیت، افتخاری بود که مرگخواران بخاطرش همدیگر را هم می فروختند!

_خب با سوال اول شروع می کنم. اینجا کسی سابقه جنایت داره؟

همه مرگخواران به یکدیگر اشاره کردند.

_خب...ظاهرا باید سوالمو جزئی تر کنم! اینجا کسی سابقه ایجاد مزاحمت برای مردم رو داره؟ مثلا ایجاد مزاحمت برای نوامیس مردم؟



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
برای لحظاتی، مرگخواران فقط خیره‌خیره به جایی که لرد نشسته‌بود نگاه می‌کردند.

- شما دارین به کجا نگاه می‌کنین یاران ما؟

جمع مرگخواران، به‌طور همزمان چشم‌هایشان را از سر خالی ِ لرد سیاه به طرف چشم‌هایش جابجا کردند.

- آممم... چشم‌های مبارکتون ارباب!
- یکی نیش رودولف رو با نخ جراحی بدوزه و بقیه هم دوباره اتاقمون رو بگردن و شونه رو پیدا کنن!

همزمان با کوک زدن‌های بلاتریکس، بقیه مرگخواران به طرف اتاق هجوم برده و سعی کردند اولین نفری باشند که شانهء لرد سیاه را پیدا می‌کند. اما اتاق آن‌قدرها بزرگ نبود و جای زیادی هم برای گشتن نداشت‌.

- برو کنار ببینم! خودم اول اومدم زیر فرش رو ببینم!
- نخیرم اول من رسیدم!
- ارباب توی این گلدون‌و که افتاد شکست گشتم، نبود.
- ارباب چرا نگفتین روی رداتون لکه افتاده؟
- ارباب این گوشی مشنگی توی اتاق شما چیکار می‌کنه؟
- ارباب معحون دماغ در بیار منم اینجاست!
- عه ارباب این همون ماتیکیه که بهتون هدیه دادم. چقدر زود تمومش کردین!

لرد سیاه اندکی شوک‌زده به مرگخوارانی که داشتند دار و ندار زندگی‌اش را رو می‌کردند نگاه کرد و سپس با حرص گفت:
- برین بیرون از اتاقمون! حریم شخصی‌مونو از بین بردین! کروشیو! حتما اینجا نیست که خودمون پیداش نکردیم دیگه!
- خب پس ما چیکار کنیم ارباب؟
- برین پیداش کنین، تا وقتی هم که پیداش نکردین اصلا برنگردین!

و اندکی بعد تک تک مرگخواران به جز مروپ، با تیپا از خانه ریدل به بیرون پرت شدند.

- خب الان چه‌جوری پیداش کنیم؟
- خودمون که نمی‌تونیم همین‌جوری الکی بریم بگردیم، باید از کسی که بلد بودن می‌شه پرسیدن کنیم!
- یعنی کی؟
- دایره جنایی باکینگهام پلیس!

***

مدتی بعد، قلعهء باکینگهام

دایرهء جنایی ِ قلعه باکینگهام، مکانی بسیار خوف‌دار و ترسناک بود که هر کس تا وارد آن می‌شد برگ‌هایش می‌ریخت و به کار نکرده‌اش هم اعتراف می‌کرد. تاریخی که از آن ثبت کرده‌بودند هم به‌شدت طولانی و افتخارانگیز و پر از انواع و اقسام خلافکارها با جرمهای عجیب و غریب بود.
اما در آن لحظه، وقتی که مرگخواران تک تک و با اضطراب واردش می‌شدند، حتی تسترال هم آنجا پر نمی‌زد.
- این بود اون جایی که گفتین پر از آدمای کار بلده؟
- الان از کی باید کمک بگیریم؟
-بدبخت شدیم!
- حالا دیگه نمی‌تونیم شونهء ارباب رو پیدا کنیم و ایشون هممونو می‌کشن!
- همش تقصیر این رابه!
- قبل اینکه پز پلیس‌های زیر نظر شهرداری رو بدی لااقل از یکی بپرس!
- خب... خب خودمون پلیس شدن می‌شیم!
- منظورت چیه؟
- الان رفتن می‌شیم پیش رئیس پلیس، بعدشم اون باهامون مصاحبه کردن می‌کنه. اگه توی مصاحبه درست رفتار کردن بشیم، خودمون پلیس شدن می‌شیم!


گب دراکولا!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
سوژه ی جدید

-این امکان ندارد!

لرد ولدمورت خیلی عصبانی کشو های کمدشو باز می‌کرد و بهم می‌ریخت و می‌بست. انگار که یه چیزیشو گم کرده بود.

وقتی گشتن کشو ها تموم شد به سراغ میز رفت. میز رو بلند کرد و زیر پایه‌شو دید.
یعنی اون چیز کوچیکتر از پایه ی میزه؟

وقتی که دید اونجا هم نیست عرض اتاقو طی کرد و رفت بین کتابا رو دید.
یعنی اون چیز ربطی به کتاب داره؟

-ما یا اون رو پیدا می‌کنیم! یا رابستن رو می‌کشیم!

رابستن اگه می‌دونست اربابش تو خلوت خودش اسمشو برده، از شدت ذوق زدگی جامه می‌درید!

لرد تموم اتاق رو زیر و رو کرد ولی اون "چیز" رو پیدا نکرد.
آستین هاشو بالا زد...چوب دستیشو در آورد تا بره و رابستن رو بکشه ولی یه فکر دیگه به ذهنش رسید.
-اون بمیره گه اون پیدا نمی‌شه... پس بذار به جای اینکه بکشمش یه ماموریتی بهش بدم. ما بسیار فکر خوب می‌کنیم! به خودمان افتخار کردیم!

لرد، رابستن رو صدا زد تا بیاد به اتاقش.

-ببین راب...یک ماموریت برات داریم...ما یک چیزی گم کردیم و فکر می‌کنیم از ما دزدیده شده! برو برای ما پیداش کن!
-چشم ارباب!

رابستن سریع رفت بیرون و در پشت خودش بست.
چند ثانیه بعد صدای در اتاق لرد بلند شد.
-بیا تو!
-ارباب! بخشیدن می‌شم! دقیقا دنبال چی باید گشتن کنم؟

این حرف رو، مروپ گانت که داشت قابلمه ی پر از کوبیده ی هلو رو می‌برد سمت آشپزخونه شنید.

-وای مرلین مرگم بده...چیشده؟ به من بگو راب؟ من طاقتشو دارم! نمیگی؟ تو بگو عزیز مامان! چی گم کردی؟ تو هم نمیگی؟ مامانتو بی خبر می‌ذاری؟ ینی من توی بی خبری بمونم و فقط غصه بخورم؟ انقد غصه بخورم که آب شم؟ پس دیگه کی برات غذا های خوشمزه درست کنه؟ کی برات میوه بیاره و به زور فرو کنه تو حلقت؟

تن صدای مروپ اونقدری بود که کل خانه ریدل از این قضیه با خبر بشن و بیان جلوی در اتاق لرد.

-مادر! می‌تونستی یکم آروم حرف بزن که این جماعت بلند نشن و بیان جلوی در! ما فقط یک چیز خیلی کوچکی رو گم کردیم!

لرد، مادرش رو دید که داشت اتاقشو زیر و رو می‌کرد.
-گلدون که هست...تموم ۳۲۴۵ کتابتم که هست...
-چیکار می‌کنی مادر؟
-...دارم می‌بینم چی رو گم کردی...چوب دستیت که هست...موهای نداشتتم که هست...وای! اونو گم کردی عزیز مامان! شونه ی کودکیتو!

همه ی مرگخوار ها از این حرف مروپ بهت زده شدن و می‌خواستن از خنده منفجر بشن که با نگاه تهدید آمیز مروپ، حتی معنی کلمه ی "خنده" رو هم از یاد بردن!

-آری! ما شانه ی عزیزمان را گم کردیم!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲:۴۱ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
-حرکت کنیم!

لینی با نگرانی به پشت سرش نگاه کرد.
-ارباب...هکولی...

-فرمودیم حرکت کنیم!

ماشین حرکت کرد.

هکتور جیغ کشان و لرزان مدتی دنبال ماشین دوید...دست تکان داد...بالا و پایین پرید. کم کم فاصله اش با ماشین بیشتر شد. سرعت ماشین زیاد بود...و سنگی که جلوی پایش قرار گرفته بود، باعث شد زمین بخورد.
با چشمان اشک آلود دور شدن ماشین آتش نشانی را تماشا کرد...


نیم ساعت بعد...


-ارباب...رسیدیم!

لرد سیاه که جایش بسیار تنگ بود خوشحال شد.
-عالیه. پیاده می شیم. اول ما!

آرسینوس در را باز کرد.
-البته ارباب...بفرمایین.

لرد در حالیکه نجینی دور گردنش پیچیده شده بود از ماشین پیاده شد.
انتظار داشت صدای فریاد و دعوای مرگخواران عجول را بشنود که سر زودتر پیاده شدن دعوا می کنند...ولی صدایی که شنید صدای روشن شدن ماشین بود.
-یاران ما؟ پیاده بشین خب!

لایتینا سرش را از پنجره بیرون برد.
-نه دیگه ارباب...ما که نمیاییم. مزاحم شما نمی شیم. خونه ای که خراب شد خانه ریدل ها بود. تنها ریدل حاضر در محل شما هستین. خونه شما بود. ما هر کدوممون برای خودمون خونه داریم. شما بفرمایین به خونه جدیدتون. اگه دستور یا ماموریتی داشتین ما رو با فشردن علامت احضار بفرمایین. اگه جایی آتیش گرفت هم زنگ بزنین. میاییم خاموش می کنیم.

قبل از این که لرد سیاه موفق به نشان دادن عکس العملی بشود، ماشین آتش نشانی دور زده و محل را ترک کرده بود.

-نامردا...دور زدن هم بلد بودن نجینی...دیدی؟
-شام پاپا! از شامگاه خیلی گذشته!

لرد سیاه غمگین شال گردن را دور گردن نجینی، و نجینی را دور گردن خودش محکم کرد. خوب می دانست این بار دلیل شام خواستن نجینی، پرت کردن حواسش از مرگخوارانی بود که او را ترک کرده بودند.


سه ساعت بعد...پشت بام خانه ویزلی ها...


لرد سیاه شمع کوچکی روشن کرده بود.
-نجینی...ما رو می بینی؟...قصر مستحکمی بنا کردیم. ولی نگران نباش. فردا بهترشو درست می کنیم. این موقتیه. امشبو همینجوری بخواب.

نجینی نگاهی به چوبی که بصورت عمود روی پشت بام نصب شده بود انداخت...و شنل لرد سیاه که سعی کرده بود نقش چادر را بازی کند. ولی فقط موفق شده بود نیم دایره کوچکی را پوشش بدهد. لرد خودش و نجینی را به سختی در همان نیم دایره جا کرده بود. روی زمین نشسته بودند...زمین خشک و خالی!
-فردا بهت شام هم می دیم...شام مفصل. امشب چوب دستی نداریم...این جونورای پایینی هم که به نون شب محتاجن. زیاد بچه دار می شن که هر وقت گشنه شون شد یکیشو کباب کنن بخورن.

نجینی فس فسی کرد و چشمانش را روی هم گذاشت.

چند دقیقه گذشت...چشمان نجینی تازه گرم شده بود که با تکان شدید لرد، از خواب پرید. شمع خاموش شده بود. صدای لرد را شنید.
-چیه نجینی؟ گفتیم امشب شامی در کار نیست. درک کن. بذار بخوابیم. چرا تکونمون می دی بچه؟

نجینی فکر کرد...نه او لرد سیاه را تکان می داد و نه لرد او را! پس فقط یک احتمال باقی می ماند...
سرش را دراز کرد و ویزلی ها را دید که سراسیمه از خانه خارج شدند و صدای فریاد "زلزلهههههههه" مالی ویزلی به گوشش رسید.
-فیسسسسسسسسسسس!

قبل از این که لرد موفق به ترجمه این "فیس" شود، تکان ها شدید تر و شدید تر شد...و طولی نکشید که خانه با صدای مهیبی فرو ریخت...

گرد و خاک شدیدی به هوا بلند شد. لرد سیاه سرفه کنان چشمانش را مالید. فشار شدیدی روی سینه اش حس می کرد و قادر به تکان خوردن نبود.
-نجینی؟ اینجایی؟ زنده ای؟

نجینی دور گردنش پیچید...زنده بود!

-یکی با یاران ما تماس بگیره...بهشون بگین ما مطمئن نیستیم...ولی فکر کنیم زلزله زده شدیم!


پایان




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۰:۰۲ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
ليسا با يك ناخن گير، چهار زانو روى زمين نشسته و با دقت و توجه، تك تك پوسته هاى روى درخت را مى كند.

‏-
‏-

‏-

ملت مرگخوار با چشم غره لرد سياه، چشم و چالشان را جمع كردند و منتظر ماندند.
ليسا كند و كند و در نهايت پس از چند دقيقه بلند شد.
يك لنگه كفشش را درآورد و در چشم مرگخواران زل زد.

ضربه اول...
ضربه دوم...
ضربه سوم!

شترق!

ليسا با پاشنه كفشش سه ضربه به درخت زده و درخت، وسط خيابان افتاده بود.
-

-هكتور! اين درخت رو بردار از تو خيابون بذار كنار. ياران ما! سوار شيد... ادامه مى ديم!

مرگخواران دوان دوان سوار شدند. آرسينوس، لرد و ليسا نيز سر جايشان برگشتند و ماشين حركت كرد.

-هى... وايسين! من رو جا گذاشتين!... معجون سازتون جا موند...هى!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
- ارباب اگه نمی‌ذاشتین بلاتریکس با من چنین رفتاری داشته باشه، الان یه قمه تو دستام بود که راحت می‌تونست اون درختو ادب کنه. فکر نمی‌کنین وقتشه یه همسر دیگه برام اتخاذ کنین؟

رودولف که کله‌ای بود نصب شده بر روی آژیر ماشین آتش‌نشانی، دید وسیعی به کل مناطق نداشت و تنها یک دید 180 درجه به منطقه‌ی جلوش داشت. برای همین بلاتریکسو که در دو قدمیش و پشت سرش ایستاده بود و به وضوح سخنانش رو می‌شنید، نمی‌بینه!

- چیزی گفتی رودولف؟
- شنیدین ارباب؟ مطمئنم نشنیدین چون همه‌ش تو فکرم اتفاق افتاد. ارباب حتی وقتی جسمش نیست هم تو افکار من حضور داره. آرامش نذاشته برام ارباب!

بلاتریکس با پرشی بر پشت ماشین سوار می‌شه و کله‌ی رودولفو می‌گیره و طوری می‌‌چرخونه که چشم تو چشم باهاش بشه.

- عه سلام همسر عزیزم. کجا بودی تو؟ همین الان داشتم می‌‌گفتم وقتشه همسر منو از هرکجا هست پیدا کنین و تحویل شوهر دلتنگش بدین.

متاسفانه یا خوشبختانه بلاتریکس قمه رو در محل آواربرداری رها کرده بود، وگرنه مطمئنا در این لحظه رودولف تبدیل به کله‌ای می‌شد که به دو قاچ مساوی تقسیم شده.

- سرورم؟ اجازه می‌دین از نفس کشیدن راحتش کنم؟

لرد هنوز نگاهش رو ناخن‌گیر آرسینوس ثابت مونده بود.
- ما اربابی هستیم زلزله‌زده. اینقد از ذهن ما کار نکشین! ... سینوس، پس چرا اون ناخن‌گیرو نمی‌دی لیسا؟
- چیزه ارباب... داشتم دعوای خانوادگی تماشا می‌کردم.

آرسینوس بلافاصله بعد از گفتن این حرف جلو میاد و ناخن‌گیرو تحویل لیسا می‌ده.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۹:۴۶:۴۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.