خلاصه:اسلاگهورن توسط مرگخواران دزدیده شده.
-----------------
اسلاگهورن پیر با نوری که ناشی از باز شدن درب زیر زمین بود،از خواب برخواست....چند روزی میشد که او در آن زیر زمین تاریک حبس شده بود...این حجم از نور بعد از چند روز تاریکی،چشمان او را اذیت میکرد...از همین رو دستانش را سایه بان چشمانش کرد و به افرادی که از در وارد شدند،نگاه کرد...
_پناه به ریش مرلین!شما کی هستین؟
با خروج طلسمی از نوک چوبدستی یکی از آن اشخاص،مشعل های موجود در زیر زمین آتش گرفت و روشن شد...اسلاگهورن حالا میتوانست صورت آن اشخاص را ببیند!
_هی...تو رابستن نیستی؟لسترنج؟!شاگرد من بودی..توی کلاب من هم بودی!
_هم من و هم پدرم پورفسور!
_پس چه چیزی باعث شده که استاد پیرت رو به این حال و روز بندازی!
تنها نقاب پوش جمع،رابستن را کنار زد و به طرف اسلاگهورن رفت...نگاهی به او انداخت و سپس نقابش را برداشت...او لوسیوس مالفوی بود که با نگاهی متکبرانه به اسلاگهورن خیره شده بود....اسلاگهورن که با تحمل چند روز گشنگی،بی حوصله تر شده بود،با لحنی اعتراض آمیز پرسید:
_شما مرگخوارای لعنتی چی از جون من میخوایین؟
_چیزی که سالها پیش از گفتنش به ارباب ما طفره رفتی!
_آه...من هر چی میدونستم بهش گفتم...حتی در مورد هورکراکس هم بهش توضیحاتی دادم و...
_همینجا وایسا...لرد تونست که خودش روش درست کردن هورکراکس رو یاد بگیره...اما ما مرگخوارا چنین توانایی رو نداریم!
_خب؟
_پس ما نیاز داریم که یکی به ما دقیقا روش درست کردن هورکراکس رو بگه!
اسلاگهورن صدای تپش قلبش را میشنید...آیا این جمله آخر لوسیوس به این معنا بود که مرگخوارها از او خواسته بودند که روش درست کردن هورکراکس را آموزش دهد؟!
_چ...چر...چرا...چرا به تام....
_لرد ولدمورت!
_همون...چرا به اربابتون نمیگین بهتون اموزش بده؟!
_چون نمیخواییم لرد از این قضیه بویی ببره!
اسلاگهورن به مرگخوارن خیره شد...برق طمع را در چشمان تک تک آنها میدید...مرگخوارها قصد داشتند به دور از چشم لرد،هورکراکس درست کنند!