هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۳ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۲۵ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
از جنگل سیاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
- سال اولی ها از این طرف
- اسنیپ این گنده کیه
- این هاگریده شکاربان هاگوارتز
- کارش چیه
- نمیدونم
- راستی چرا سال اولی ها با قایق به قلعه می رن
- مگه کتاب تاریخچه هاگوارتز نخوندی
- کتاب چی . نه . مگه چی توش نوشته
- به خاطر ...
- هی پسر اون دختره کی
- اهان لیلی را میگی من اون از یه روستا اومدیم دختر مغروری

.....

- اسلیترین
این صدای کلاه گروهبندی بودکه اسنیپ را به اسلیترین فرستاده بود
بعد از ان کلاه گروهبندی لوپین .سیریوس بلک و دم باریک را به گریفیندور فرستاد
بعد از ان دانش اموزان دیگری به گروه های مشخص شده میرفتند
لیلی ...
تپش قلب جیمز بالا رفت دوست داشت لیلی در اسلیترین بیوفتد زیرا مطمءن بود خودش در گروه اسلیترین موفق خوهد شد
دخترک ارام.ارام به سمت کلاه رفت
- گریفیندور
تپش قلب جیمز ارام گرفت . اکنون سردر گمی عجیبی سرتا پایش را گرفت
- جیمز ...
جیمز به سمت کلاه گروه بندی رفت کلاه را به روی سرش گذاشت
- اهامن اینجا چی میبینم تو عاشق خود نمایی . قانون شکنی هم تو خونته اما من اینجا عشق می بینم حالا تصمیم و به خودت واگذار
می کنم . اسلیترین . یا گریفیندور
- من . من . من می خوام برم ...


شما باید نمایشنامه رو در مورد عکسی که توی این پست داده شده می نوشتید.
هر چند شخصیت های رولتون همون شخصیت های توی عکسه ولی خبری از گروهبندی نیست و به نظر هم نمی رسه عکس مربوط به سال اول جیمز و لیلی و بقیه باشه.

اما در مورد محتوای رولتون باید بگم بخش دوم خیلی بهتر از بخش اوله. چون فقط دیالوگ نیست و توضیحات هم داره.
به هر حال با اینکه رولتون خیلی ربطی به عکس نداشت ولی ابتکارتون در مورد انتخاب گروه جیمز پاتر جالب بود و در مجموع قابل تاییده.
در ایفای نقش دوستانی هستن که شما رو برای بهتر نوشتن کمک خواهند کرد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۴ ۲۱:۵۹:۱۰

درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

میرتل گریان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مدرسه هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
جیمز در حالی که می خندید نیم نگاهی به اسنیپ انداخت که به ستون تکیه زده بود. با خنده ارنجش را توی پهلوی سیریوس فرو کرد و گفت:
-هی... نگاه کن. انگار این بار واقعا شکستن چوب دستیش براش گرون تموم شده.
سیریوس با نیشخند جواب داد:
-دفعه دیگه به حساب جاروس می رسیم.
جیمز نگاهی به اسمان کرد. خورشید درست چشمانش را هدف گرفته بود و تند می تابید. چشمانش را تنگ کرد و گفت:
-ریموس، دیروز هاگرید چیکارت داشت؟
برق هیجان در چشمان ریموس درخشید. گفت:
-شکلات خریده.... یه عالمه شکلات خوشمزه و بامزه... چندتایی ریختم توی جیبم... صبر کن.
دست توی جیبش کرد و دو تا شکلات، یکی به شکل قیافه دامبلدور و دیگری گرد و ساده بیرون کشید. سیریوس چوب جادویش را مقابل شکلات گرد تکان داد. لحظه ای بعد چهره لیلی روی شکلات ظاهر شد. شکلات را با لبخند به سمت جیمز گرفت:
-بیا... لیلی اونجاست. با دیدن این شکلات خوشحال میشه... در ضمن،
صدایش را پایین اورد و ادامه داد:
-نگران نباش. بهش نمیگم جادوی شکلاتو بلد نیستی.
جیمز چشمکی زد و شکلات را از دستش قاپید. به راهرو برگشت و لیلی را دید که روی سکویی کمی ان طرف تر از اسنیپ نشسته. لیلی با لبخندی گرم برایش دست تکان داد. با قدم های بلند به سمتش رفت. گفت:
-فکر کردم از دیدن این خوشحال بشی.
مشتش را باز کرد. لیلی با تعجب نگاهی به چهره ی روی شکلات انداخت. خندید و شکلات را گرفت. گفت:
-ممنونم. واقعا ایده ی جالبی بود. این جادوی خارق العاده چی هست؟
عرق شرم بر پیشانی جیمز نشست. دستی به گردنش کشید. به عقب نگاه کرد. سیریوس را دید که دلش را گرفته بود و می خندید. لب هایش را به هم فشرد. در مقابل نگاه منتظر و پرسشگر لیلی تنها توانست بگوید:
-خوب.....


خیلی خوب بود بانوی جوان.
البته استفاده از کلید اینتر و فاصله گذاشتن بین بندها باعث میشه خواننده راحت تر و با علاقه ی بیشتری پستت رو بخونه. توی ایفای نقش دوستان خوبی هستن که کمکت می کنن تا اینجور اشکالات جزئی رو برطرف کنی.
تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۱۸:۰۳:۵۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

Thomas-Andrew-Felton


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۲۲ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۵
از خونه مالفوی ها !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
سلام ببخشید کیبورد من اون حرف که اول فامیلی هری هست نداره:D البته فعلا
------------------------
روز اولی بود که جیمز باتر وارد هاگوارتز شده بود تازه از قطار قرمز و زیبایی که دانش آموزان هاگوارتز رو میاورد به مدرسه بیاده شده بود، که ناگهان یه موجود عجیب چهار دست و با برید رو سرش. جیمی تا اومد برتش کند کنار دید زنی با لباس سیاه و کلاهی بلند با چوب دستیش اون موجود رو مهار کرد.
اون موجود تبدیل شد به یه بسر بچه که لباسی تنش نداشت و سریع براش لباس آوردن، جیمی رفت جلو و خودش رو معرفی کرد؛
-اسمت چیه؟
-به تو چه؟
-من جیمز باترم میتونی بهم بگویی جیمی
اون بسر جیمی رو چب چب نگاه کرد و گفت:( من اسمم ر-ریموسه ریموس لوبین.)
و بعد همه بچه ها باهم رفتن به سالن تجمع مدرسه، سالنی بزرگ و چراغونی از شمع هایی که رو هوا هستند و سقفی شیشه مانند که بیرون رو نمایان میکنه.
دیدن مردی مسن با موهای سفید و ریش بلند نشستد رو صندلی مخصوص، و وقتی که از جایش بلند شد سکوت خفقانی سالن رو فرا گرفت و فقط بچه های جدید صحبت میکردن.بلند شد و گفت:( به مدرسه هاگوارتز خوش آمدید من آلبوس... دامبلدور هستم مدیر این مدرسه جادوگری و امیدوارم همتون جادوگران زبر دستی بشوید. ) و بعد نشست.
ریموس زیر لبی جیمی رو صدا کرد؛
-جیمی جیمی؟
-چیه؟
-تو جادو بلدی؟
-نه ولی کارای عجیب بلدم
-راستی اون دختر مو گندمیه داره همش نگات میکنه بشت سرت نشسته.
-لی لی رو میگی؟
-آره خودشه.
-میگن با اسنب دوسته!
و بعد کلاه سخن گو را آوردن برای گروه بندی.

پست بدی نبود. چند نکته رو باید رعایت کنی.

* باید همه چیز رو بیشتر و دقیق تر توضیح بدی و داستان رو پیش ببری. الان حتی می تونستی گروهبندی رو هم تعریف کنی. چون اتفاق خاصی توی این پست تو نیفتاد.

* نحوه ی درست نوشتن دیالوگ اینه:

بلند شد و گفت:
- به مدرسه هاگوارتز خوش آمدید من آلبوس... دامبلدور هستم.

در کل قابل قبوله.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۱۲:۱۲:۴۴
دلیل ویرایش: تأیید


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

ملكولم بداكold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۰ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۹ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
هنوز سیریوس و ریموس داشتن با هم جر و بحث میکردن...
ریموس در حال که لحنش آمرانه بود گفت:من نمیتونم بین اعضای گروه فرق بزارم...من یه ارشدم!اگه بقیه نمیتونن شما هم نمیتونین.
سیریوس در حالی که عصبانی شده بود گفت:اما ما رفیقاتیم!تازه فقط یه ساعت اون بیرون کار داریم بعد سریع برمیگردیم به خوابگاهامون.
جیمز که جلو اونها حرکت میکرد یک دفعه وایستاد و با دست جلوی دوستانش رو هم گرفت.
ریموس با تعجب پرسید:چی شده؟!
جیمز با دستش به اسنیپ که بالای پله ها واستاده بود اشاره کرد...
سیریوس گفت:اسنیپ و لوسیوس کنارهم واستادن.چه چیز عجیبی توش هست؟!
جیمز انگشت اشاره اش رو به نشانه سکوت روی بینیش گذاشت و به سیریوس و ریموس اشاره کرد که دنبالش بیاین و خودش پاورچین پاورچین به سمت ستون کنار اسنیپ و لوسیوس حرکت کرد و پشت اون قایم شد تا بتونه صداشون رو بشنوه...
اسنیپ که با صدای پایین در حال صحبت با لوسیوس بود گفت:ولی من فکر نکنم این کار درستی باشه.
لوسیوس جواب داد:دیونه شدی؟!یعنی چی که کار درستی نیست؟!اگه زودتر نریم ممکنه دست یکی دیگه بهش برسه.پس سریع حرکت کن.
اسنیپ کمی سکوت کرد و بعد به همراه لوسیوس شروع به دویدن کرد.
جیمز به دوستاش گفت:بریم!
ریموس دست جیمز رو گرفت و گفت:کجا؟!!!
جیمز جواب داد:باید بریم ببینیم اون چیه که میخوان دست کس دیگه ای بهش نرسه.
ریموس گفت:به ما چه آخه؟!!!
سیریوس قبل از اینکه جیمز حرفی بزنه گفت:اسنیپ و لوسیوس با هم دنبال یه کار سری.خب حتما شری توش خوابیده دیگه!
ریموس کمی من و من کرد و بعد گفت بریم!
و به سرعت دنبال اسنیپ و لوسیوس حرکت کردن.وقتی به اون ها رسیدن جیمز به سیریوس و ریموس علامت داد که وایستن.به طور مخفی و یواشکی از پشت ستونی به اون دو که پشت دیواری وایستاده بودن نگاه میکردن که یک دفعه ای دیدن دیگه خبری از اون دو نیست!!!
سیریوس با تعجب پرسید:کدوم گوری رفتن این دوتا!
ریموس گفت:غیب شدن فکر کنم!
جیمز در حالی که چشمش برقی زد گفت:فکر کنم باید از نقشه استفاده کنیم!
سیریوس هم با شیطنت گفت:و البته شنل نامریی کننده!شب باید از رو نقشه ببینیم کجان و بریم دنبالشون!
ریموس با لحنی شاکی گفت:اما شب نباید از خوابگاه بزنیم بیرون!
جیمر و سیریوس با هم گفتن:باز شروع کرد...

قشنگ بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۱۲:۰۹:۲۳
دلیل ویرایش: تأیید


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

پروتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۲ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
((مطمِئنی همه چی رو برداشتی؟))((اره مطمئنم داداش کوچولو،بیا این تو))((ما که این تو جا نمیشیم.))((جا نمیشیم؟زیادی حرف میزنی.اگه دوست نداری نیا.))((نه نه نه،میام.))((باشه پس اون دهنتو ببند.بریم؟))((بریم.یه خرده میترسم.))((میترسی؟باورم نمیشه که پسر هری پاتر بترسه!البوس سورس پاتر...))((هیس!ساکت باش.انگار یکی اونجاست!))((چرند نگو!))((باور کن راست میگم!))((اره،من هم دیدم.این وقت شب کی میتونه بیرون باشه؟))((هیس!ساکت!داره میاد اینطرف.))((ای!پامو لگد نکن!))((ببخشید.))((وای!نگاه کن!اون پروفسور لانگ باتمه!))((این وقت شب اینجا چیکار میکنه؟))((شاید میره دستشویی!))((هر هر هر.خندیدم.))((ساکت باش!))رفت.اخش،بیا بریم.))
انها از کنار کتابخانه گذشتند و بالا رفتند.حدود پنج طبقه بالاتر از کتابخانه.
((مطمینی همین جاست؟))((اره،سمت چب.فکر کنم اینه.))((من که چیزی نمیبینم.))((خفه شو.اهان!پیداش کردم!همین جاست!))((واااای!خدای من!))
وسط اتاق اینه ای باشکوه و بی نظیر بود با قاب طلایی منبت کاری شده.البوس از زیر شنل بیرون امد.نزدیکتر رفت و اینه را لمس کرد بعد روبه رویش ایستاد.
((چی میبینی؟البوس چی میبینی؟))((وااااای!امکان نداره!))
البوس خودش را در اینه دید که داشت با اسکورپیوس مالفوی دوِِِئل میکرد.
((البوس چی میبینی؟باید به من بگی.))((اول توبگو.))
برادرش که خیلی دوست داشت بفهمد البوس چه میبیند،گفت:((خوب،من...دامبلدور رو میبینم.تو چی میبینی؟بهم بگو.))((دشمنم رو میبینم!اسکورپیوس رو!))((اسکورپیوس؟!))((اره،داریم باهم دوئل میکنیم.))((پس ارزوت اینه که باهاش دوئل کنی؟))((دوئل کنم و پیروز بشم.))((تو صدایی نشنیدی؟بیا بریم البوس.فکر کنم یکی داره میاد اینجا.
هر دو پریدند زیر شنل.در را باز کردند و بیرون رفتند.ناگهان سایه ای دیدند.انجا روی پله اسکورپیوس مالفوی ایستاده بود.انها لحظه ای ایستادند.اسکورپیوس راه افتاد و مستقیم به اتاقی رفت که اینه ی نفاق انگیز در ان بود.البوس گفت:((یعنی اون هم خبر داره؟))برادرش خندید و گفت:((شاید.احتمالا اون هم ارزوی دوئل با تو رو داه!))((مسخره بازی در نیار.بیا بریم.فردا در موردش حرف میزنیم.))((بریم.))

* الان تقریباً کل پست تو دیالوگ شده. در حالی که یه جاهایی باید یه سری چیز ها رو توصیف کنی، یه سری فضاسازی انجام بدی. مثل این:
نقل قول:
البوس خودش را در اینه دید که داشت با اسکورپیوس مالفوی دوِِِئل میکرد.


هر چند این خیلی کمه و توصیف ها فضا سازی هات خیلی بیشتر و مفصل تر هم باید باشن.

* دیالوگ نویسی به این شکل اشتباهه. شیوه ی درست دیالوگ نویسی اینجوریه:

جیمز نگاهی به آینه انداخت و در گوش آلبوس گفت:
- چی میبینی؟البوس چی میبینی؟

* این نمایشنامه ربطی به عکس نداشت.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۱۲:۰۷:۲۱

Life is the art of drawing without an eraser


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

دیوید کراوکرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸
از تو عبور میکنم . . .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
به سرعت از پله های مارپیچ قلعه پایین میرفت ، باید هرچه سریعتر صحبت هایی را که چند لحظه پیش در مقابل دفتر اساتید شنیده بود به اطلاع دوستانش میرساند.

در حال پایین رفتن از پله های طبقه ی اول بود که ناگهان پای راستش لیز خورد، تعادلش را از دست داد و کتابهاش بر زمین افتاد .
بلند شد ، سر زانوهای شلوارش و قسمت پایین ردایش را که خاکی شده بودند را تکاند، نگاه سریعی به اطرافش انداخت تا کسی او را در آن وضع ندیده باشد، آخر همیشه او را در مدرسه دست و پاچلفتی و ترسو خطاب میکردند. القابی که البته به لطف دوستانش کمتر کسی جرات میکرد در ملاعام او را صدا بزند.
خم شد تا کتابهایش را بردارد که متوجه کاغذ تا خورده ی سفیدی شد که از لای یکی از کتابهایش بیرون زده بود .
با احتیاط نگاهی به اطراف کرد نا مطمئن شود کسی او را زیر نظر ندارد ، سپس کاغذ را بیرون کشید، چوب دستی اش را در آورد و ضربه ای به کاغذ زد.

- من رسما سوگند میخورم که کار بدی انجام دهم.

بلافاصله خطوط ریز و ظریفی مانند تارعنکبوت روی کاغذ پوستی پدیدار شد و از همان نقطه ای که چوبدستی اش به آن خورد شروع به حرکت کرد. خطوط به یکدیگر می پیوستند، همدیگر را قطع میکردند و تا لبه ی کاغذ امتداد می یافتند، سرانجام از بالای کاغذ کلمات سبز رنگی پدیدار شدند.


آقایان مهتابی ، دم باریک ، پا نمدی و شاخدار
گروه امداد رسان ویژه ی جادوگران خطاکار مفتخرند که تولید جدیدشان را معرفی کنند :
نقشه ی غارتگر


نقشه ی کامل قلعه ی هاگوارتز بود که تمام جزییات قلعه و محوطه ی اطراف آن را نشان میداد. نقطه های جوهری ریز و متحرک نقشه آن را نقشه ای استثنایی کرده بود. در کنار هر نقطه با حروف ریزتر اسمی نوشته شده بود.
این نقشه را مدتی میشد که او به همراه سه دوست دیگرش ، جیمز،سیریوس و ریموس درست کرده بودند تا در مواقع لزوم و غیر لزوم از آن استفاده کنند .

نقشه را سریع زیر و رو میکرد تا بتواند محل دوستانش را پیدا کند .

- ایناهاش ، دم پله های حیاط .

کمی چشمانش را ریز کرد تا بتواند اسم های دیگری را که آن اطراف بودند را نیز بخواند .

- به به ، همه هم که هستن ، لوسیوس مالفوی ، مو روغنی و این دختره لیلی .

نقشه را لای دو کتابش گذاشت و به سوی پله های حیاط رفت. در راه هرازگاهی با احتیاط به نقشه نگاهی میانداخت تا ببینید که جایشان عوض شده است یا نه .

به نزدیکی پله ها که رسیده بود از دور سه دوست با وفایش و البته لیلی،سوروس و لوسیوس را دید .
دستش را به هوا برد و درحالی که تکان میداد فریاد زد :

- بچه ها ، بچه ها ، جیمز ، سیریوس ، ریموس

به شدت تأیید شد!


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۸ ۲۳:۵۷:۱۷
دلیل ویرایش: تأیید

بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

سوارز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۲۰ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
از شرکت گاز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
یک روز قشنگ بهاری بود و هوا خیلی خوب بود. غارتگرها تازه از کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه خلاص شده بودند و خوشحال به طرف دریاچه می رفتند. البته همه به جز پیتر که قیافه لولو خورخورش شبیه دامبلدور شده بود و آبروش خیلی رفته بودولی حالش از سورس اسنیپ بدتر نبود که لولوخورخورش به شکل جیمز پاتر درامده بود که سعی داشت او را معلق کند و همه ی کلاس را به خنده وا داشته بود!!!!!‌
لیلی گفت:خخخخخخ دلم خنک شد ابروت رفت
سوروس گفت: ای ننه لیلی غلط کردم. دیگه اذیتت نمیکنم. قول میدم.
لیلی خواست جواب سوروس رو بده ولی یکی دیگه پرید وسط حرفش. جیمزپاتر به سوروس گفت: زرزروس مزاحم خانم نشو.
چشم سوروس به جیمز افتاد و رنگش پرید. چند نفر اطرافش خندیدند چون یاد اتفاق های کلاس افتاده بودند. خنده هاشون باعث شد اسنیپ خیلی عصبانی بشه و چوبدستیشو بکشه: سکتوم سمپرا
جیمز جا خالی داد و طلسم اول خورد به ستون و بعد یک صدای فریاد بلند شد.
سیریوس داشت اون طرف ریسه میرفت. رموس اخم کرد و بهش گفت: این مگه داداشت نیست سیریوس؟
سیریوس به پسری که کف زمین افتاده بود نگاه کرد و به رموس گفت: آره رگولوسه. باید ببریمش پیش خانوم پامفری.
ـ آره ببریمش.
سیریوس دستشو دور شونه رگولوس انداخت و کنکش کرد بلند بشه ولی رگولوس محکم کتفشو گاز گرفت: من داداش این خائن به اصل و نسب نیستم.
زیر پله ها خون جمع شده بود و لیلی با عصبانیت به سوروس نگاه میکرد. بهش گفت: من اصلا نمیشناسمت سوروس. خداحافظ برای همیشه.
سوروس دلش شکسته بود ولی صورت پاتر و نگاهش به لیلی رو اعصابش بود.
- اوانز؟
+ از جلو چشمم دور شو پاتر.
سوروس دلش خیلی خنک شد. جیمز سرش را انداخت پایین و با ناراحتی به سمت خوابگاه گرفیندوور برگشت. پیتر هم مثل همیشه دنبالش راه افتاد و توی راه با خودش فکر کرد: اوانز هیچوقت با پاتر دوست نمیشه. شاید من باید باهاش برم حرف بزنم.

توی رول طنز، شکلک استفاده نمیشه. به این نکته خیلی دقت کن.
در کل خوب بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۸ ۲۳:۰۱:۵۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
وقتی هوا گرم میشه یعنی به آخر سال چیزی نمونده و همه سرشون توی کتاب هاست تا بتونن امتحان رو به خوبی پشت سر بزارن. جیمز گفت:خوب ریموس...چیزی فهمیدی؟!
سیریوس:چی رو باید میفهمید؟!
جیمز جواب داد:قرار بود ریموس درباره انجمن متفکرین منطقی یه اطلاعاتی به دست بیاره...
ریموس:که به دست اوردم.
جیمز:خوب؟!چی؟!
ریموس:یه سری جادوگر هستن که یک سری عقاید عجیب دارن!
سیروس:مثل چی؟!
ریموس:مثل اینکه جادوگری بعضی مواقع خیلی کار پستی هست!
جیمز:نه!واقعا؟!
ریموس:یا مثلا عقیده دارن که جادوگرا باید در همه موارد سرک بکشن...ارواح،جادوی سیاه،مسائل ممنوعه و خیلی چیزای دیگه...
سیریوس:البته این چیزشون خیلی به کار من و جیمز میاد!
جیمز و سیروس با هم خندیدن.جیمز پرسید:اگه جادو رو چیز پستی میدونن پس چرا از اون استفاده میکنن؟
ریموس:خب میگن جادو چیز خوبی نیست اما وجود داره...اما خوب دنیای منشنگ ها رو مهمتر میبینن و اولویت رو توی دنیایی مشنگ ها میدونن...
جیمز:و این انجمن توی هاگوارتز دانش آموز داره؟!
ریموس:آره...اینها به اون صورت عضو ندارن...بلکه طرفدار دارن.توی هاگوارتز هم طرفدار دارن مطمئنا.
سیریوس:و حتما هافلپافی هستن؟!
جیمز با خنده گفت:حتما.
هر سه خندیدن و به راهشون ادامه دادن.
سیریوس:حالا چی شد به این موضوع رسیدین؟
جیمز:اون پسر هافلپافیه در مورد همین چیزا صحبت میکردش.
سیریوس:فکر کردم این موضوع به لیلی باید ربط داشته باشه که اینقدر علاقه مندی از خودت نشون میدی.
جیمز:خفه شو سیریوس!
سیریوس:یا شاید ربطی داشته باشه به سر به سر گذاشتن اون اسنیپ عوضی.
جیمز:اون محتمل تره!!!
سیریوس:حالا قراره طرفدار این گروه بشیم؟!
ریموس:مگه همین حالا طرفدار سرک کشیدن توی همه چیز نیستین؟!
جیمز با خنده گفت:چرا...

بد نبود.
به دو نکته دقت کن.
اول این که فقط دیالوگ پشت سر هم ردیف نکن. خیلی از جاها باید فضاسازی کنی و یه سری توصیفاتی انجام بدی در مورد خیلی چیزا. مثلاً توی این پستت می تونستی اول بیشتر توضیح بدی و بگی چه کسایی، کجا نشسته بودن و اینا.

نکته ی دوم این که برای دیالوگ ها، به جای این که همینطوری بنویسی سیریوس، ریموس و... باید یه توصیفی هم ازشون داشته باشی. مثلاً « سیریوس در حالی که اخم هاش رو توی هم می کشید گفت:»

بد نبود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۸ ۲۲:۵۸:۴۴


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۳

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
درود بر شما.
اینم از داستانه ما.
.....................
افتاب مثل همیشه سخت میتابید ودانش آموزان هاگوارتز را اذیت میکرد همه دلشان برای حال و هوای کریسمس تنگ شده مخصوصا چهارتا آدم الاف و ولگرد که اسمه خودشون را غارتگر گذاشته بودند اسماشون هم که همتون میدونید اگه نمیدونید پس جادوگر نیستید.

خب اتفاقا این چهارتا ولگرد همین الان دارن از سرجلسه ی امتحان ا فسون ها میان بیرون خب بهتره که ببینید میخوان چه غلطی بکنند.

جیمز درحالی که داشت با کتابش خودش را باد میزد گفت:
-اوه پسر چه قدر گرمه ایکاش یک طلسمی بلد بودم که این گرمای لعنتی قابل تحمل بشه.
سیریوس خندید و گفت:
-گرمای تو رفیق به خواطر اینکه تقریبا فلیت ویک مچتو موقع تقلب گرفته بود.
جیمز هم خندید و گفت:
-اره واقعا نزدیک بود.راستی چی شد که یکدفعه کلاهش اتیش گرفت؟
ریموس اهی کشید و گفت:
-طبق معمول کار سیریوس بود.
سیریوس اعتراض کرد:
-هی تو چطوری منو دیدی؟
-راحته کی بجز شما دوتا معلم هارو طلسم میکنه؟
جیمز و سیریوس همزمان گفتند:
-هیچکس!
سپس هرسه شروع کردند به خندیدن تا اینکه ریموس گفت:
-راستی دم باریک کجاست؟
-خب میدونی اون به اندازه ی جیمز خوش شانس نبود فلیت ویک مجازاتش کرد.
-اوه چه بد!حالا چیکار کنیم؟
-من میگم یک نگاه به نقشه ی غارتگر بندازیم.البته اینجا نه کنار کلبه ی هاگرید چه طوره؟
-خب پس بریم.
سه دوست به سمت کلبه ی هاگرید به راه افتادند هاگرید در خانه نبود بنابراین خیلی راحت میتوانستند کارشان را بکنند.

وقتی به انجا رسیدند جیمز نقشه را از جیبش درآورد و مشغول تماشا کردن شدند.جیمز گفت:
-خب چیز تازه ای در کار نیست.دامبی داره تو دفترش با تابلو ها حرف میزنه مکونگال داره سر چندتا سال اولی داد میزنه.ارگوس پیر داره دنبال یک بدبخت میگرده تا خفتش کنه و هی اون ایوانز نیست؟کنار اتاق نیازمندی ها؟
-چرا خودشه.
-اسلیترینی ها دارن اذیتش میکنند.
سیریوس چوبش را دراورد و فریاد زد:
-بریم کمکش.
هرسه نفرشان به سرعت میدویدند و به اعتراض دانش آموزان و اساتیدی که هلشان میدادند توجه نمیکردند بلاخره به طبقه ی هفتم رسیدند چهار اسلیترینی لیلی را محاصره کرده بودند چوبدستی اورا گرفته بودند مالفوی سردسته ی انها بود و بر سر لیلی فریاد میزد:
-گندزاده ی عوضی تو حق داشتنه این چوبدستی را نداری تو اصلا حق نداری اینجا باشی.
جیمز از عصبانیت منفجر شد و فریاد زد:
-راحتش بزار عوضی.
مالفوی رویش را برگرداند و سه طلسم مستقیما به صورتش خورد و اورا نقش بر زمین کرد باقی اسلیترینی ها هم که تجربه ی طلسم شدن توسط آن سه نفر را قبلا داشتند پا به فرار گذاشتند.لیلی بر روی زمین نشست و شروع به گریه کردن کرد جیمز به آن دو نفر دیگر اشاره کرد که از انجا بروند وقتی انها رفتند جیمز رفت کنار لیلی نشست دستانش را دور او حلقه کرد و گفت:
-هی آروم باش دختر چیزی نشده.
لیلی هق هق کنان گفت:
-ممنون از اینکه...کمکم کردین...نمیدونم اگه....شما نمیومدین ...چه اتفاقی...می افتاد.
-بلند شو اشکاتو پاک کن و برو پیش مادام پامفری بهش بگو یک معجون خواب بدون رویا بده.
لیلی با کمک جیمز بلند شد و رفت جیمز ناگهان چیزی به یادش امد و با صدای بلند گفت:
-هی لیلی!
-چیه؟
-ام...با من میای هاگزمید؟
صورت لیلی از خوشحالی باز شد و با خنده گفت:
-اره حتما.
سپس پشتش را به جیمز کرد و رفت.لبخندی به لبان جیمز امد و قبل از اینکه بتواند کاری بکند سیریوس پیدایش شد و رویش پرید و با خوشحالی گفت:
-ای پدر سوخته بلاخره کاره خودتو کردی.
................
خب اینم از این.

بدرود

خوب بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط کاویان در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۵ ۱۲:۱۷:۵۰
ویرایش شده توسط کاویان در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۵ ۱۲:۳۰:۴۱
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۶ ۲۰:۴۹:۴۵
دلیل ویرایش: پاسخ


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۳

magicblade27503


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۴ جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۰۸ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
آفتاب فروغ زرین خود را بر روی چشم انداز زیبای محوطه هاگوارتز انداخته بود.شادی غیر قابل تصور در وجود تک تک دانش آموزان هاگوارتز نهفته بود.به جز...

جیمز با شور و شوق توضیح میداد گفت:

-دیدی؟نه فقط بگو دیدی؟!!وای زرزروسو مسه لاشه تو هوا نگه داشته بودم.

سیریوس گفت:

-بهتر نیست برای بار بعدی از یه طلسم شومی مسه ... چه میدونم، نفرین رشد سریع ناخن دست و پا یا یه چیزی مثل نفرین ان دماغ خفاشی استفاده کنی یا مثلا...

-سیریوس دیوونه شدی؟اگه از اون دومی استفاده کنم،خود لیلی حسابمو میرسه.اون اعجوبه ان دماغ خفاشیه.حتی از اسمشم تنم می لرزه.تنها آرزویی که من هنگام طلسم کردن زارزاروس میتونم داشته باشم،اینه که لیلی او جا نباشه.من باید یه جوری از لی لی دعوت کنم.فقط یه جوری.ریموس؟

-بله؟انگار کاری داشتی؟

-آره.کار داشتم.ریموس بهتر نیست یه دقه اون کتابو ول کنی و به من بگی چه طوری از لیلی دعوت کنم؟

-جیمز؛از هر کسی میپرسی بهتره از من نپرسی.من تا حالا موفق به دعوت از کسی شدم؟یا حتی تلاش کردم؟

-نمی دونم اما...

همان لحظه جیمز سرشو دزدید و به نظر میرسید به موقع دست به کار شده...ویِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــــــژ!

سوروس اسنیپ بود.اعجوبه سکتوم سمپرا!

اسنیپ داد زد:

-برام مهم نیست چی کار می کنی.فقط می خوام زجر بکشی.سکتوم سمپـــــــــــــرا!

جیمز به موقع جا خالی داد اما پیتر(پتی گرو)به اندازه اون خوش شانس نبود.خون مثل فواره از بدن پیتر بیرون میزد.

بیرون میزد.

ریموس دستپاچه سعی میکرد پیتر را درمان کند.سیریوس و جیمز نگاهی به یکدیگر کردند و لبخند زدند.هر دو میخواستند در این کار لذت بخش سهیم باشند.بنابرین چوبدستیهایشان را به سوی سوروس گرفتند و یکصدا فریاد

زدند:

-اسکورگیفی!

حلزون ها بی صدفی که بدون وقفه از دهن سوروس بیرون میریخت و استفراغ های همواره او،بیانگر پیروزی شیرین جیمز و سیریوس بود.

هر دو به یکدیگر لبخند زدند.ماموریتشان موفقیت آمیز بود.

عالی بود.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۵ ۱۰:۰۵:۲۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.