هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
اعضای محفل با کپه‌ی وسایل ِ اون وسط و حتی روم به دیوار با همدیگه محشور شده بود، خودشون رو از وسایل و از همدیه کندن و در این بین وضعیت بسیار هیجان‌انگیزی شکل گرفته بود. جای لرد یسیاه و یارانش خالی حقیقتاً !

- آخ من چرا هیچ‌جا رو نمی‌بینم؟!
- یویوی من کـــــــو!؟
- دنیا چرا انقدر تار شده؟!
- این چیه رفته توی دماغ من؟!
- ملاقه‌ی من رو کدومتون دزدیدید؟! فلچـــــــــــــــــــــــر!!
- به خدا دسّ ِ من نی مالی!
- چرا من چشمم درد می‌کنه؟!

پس گذر مدت زمانی طولانی، ملاقه‌ی مالی از چشم و چالی، یویوی جیغز از بینی ِ کسی [ یعخ! یویوی صورتی... بای بای! یویوی ســـــبز و زرد... ســـــلام! ] و رد و بدل شدن عینک‌ها بالاخره محفلیا تونستن به وضعیتشون سر و سامون بدن و در غیاب دامبلدور، برای لحظاتی خونسردی خودشون رو حفظ کنن و به همدیه چشم بدوزن. سکوتی عجیبی بعد از اون خرتوخری در محفل حکم‌فرما بود.

- اهم. خلاصه بحث سر ِ چی بود؟!

پرسی اینو با متانت پرسید و سیریوس به سرعت جواب داد:
- مامان ِ من!

ارنی که کم کم داشت قاطی می‌کرد، بدون رعایت قوانین کپی رایت جیــــــــــــــغی از اعماق ِ تهش بر کشیــــــــــــــــــــد:
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! سیریوس جداً چرا فکر کردی همه انقدر به مادر تو علاقه دارن؟! نه مالی! توام هیچی نگو! واقعاً فک کردی عمه‌ت انقد مهمه؟! چرا انقد عمه‌هاتون رو وارد رول می‌کنین؟ چرا هنگام پست زنی توجه ویژه به عمه نشون می‌دید؟! مگه دامبل چه کم از عمه داره؟! اونم با وضعیت کنونی محفل رسماً نقش عمه رو ایفا می‌کنه...

جیمز وسط سخنرانی شیوای ارنی پرید و اضافه کرد:
- مث ِ سالازار مرگخوارا. فخط این که اونور ولدک از سالازارشون حفاظت می‌کنه...

همین لحظه سوسویی در انتهای ظلمات مغز خاموش و بی تلألؤ ِ ارنی می‌دمه و زیر لب می‌گه:
- دامبول ما رو بردن موزه؟! سالازارشونو می‌بریم موزه...!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
میدان گریمولد- محفل ققنوس

اخبار مربوط به عتیقه اعلام شدن دامبلدور به اتمام رسیده و رادیو در حال پخش سرود چیزآوران،جام آوران...بود اما محفلیون ناباورانه نگاهشان را از ارنی به رادیو و از رادیو به یکدیگر می انداختند به این امید که کسی از میان انها فریاد بزند دروغ اول آوریل!
با این همه چهره در هم ارنی خبر از پذیرش حقیقت تلخ می داد. عاقبت بعد از چیزی در حدود نیم ساعت به یکدیگر زل زدن و نتیجه نگرفتن پرسی به عنوان اولین نفر داوطلبانه صدایش را صاف کرد.
- اهم دوستان ببینین اینا همه اش توطئه مرگخواراست تا مارو تضعیف کنن. روحیه خودتونو حفظ کنین. ققنوس همیشه پیروزه.
محفلیون:
سیریوس با عصبانیت گفت:
- گروه ما رهبر نداره الان پرسی!تو اصلا متوجه عمق این فاجعه شدی؟چه جوری روحیه امونو حفظ کنیم الان؟
اسنیپ که با آسودگی خاطر روی کاناپه لم داده بود با خونسردی گفت:
- بی خود شلوغش نکن بلک. محفل همین الانش هم دامبلدور نداره. حالا به خاطر احترام به ایفای نقش تو سوژه ها ازش استفاده می کنن وگرنه تا الان چه جوری روحیه امونو حفظ کردیم از حالا به بعد هم همون کارو می کنیم.
محفلیون:
ارنی که از خود بی خود شده بود جیغ جیغ کنان گفت:
- چطوری دلت میاد چنین حرفی در مورد اون پیرمرد دوست داشتنی بزنی؟نکنه همه ی اینا زیر سر تو باشه که الان اینقدر راحت نشستی؟
محفلیون:
سیریوس که منتظر بهانه ای برای گیر دادن به اسنیپ به خاطر غصب بهترین صندلی آشپزخانه بود به سرعت وارد بحث شد:
- ارنی راست میگه. مادر تو مرگخواره از کجا معلوم که اینا همه اش زیر سر تو نباشه؟هرچی باشه تو قبلا یه بار دامبلدورو کشتی.وقتی هم زنگ زدن حواس مارو پرت کردی تا نفهمیم دامبلدورو دزدیدن.حتما این سری هم می خواستی به مرگخوارا تو دزدین و بی رهبر کردن محفل کمک کنی. چون می دونی محفل بدون رهبر مثل ققنوس پر و بال شکسته است.
محفلیون:
اسنیپ که با چهره ای مظلوم در حال گفتن "من چکاره بیدم بود" که با دیدن چماق کشیده محفلی ها هوا را پس دید و اگر سر سوزنی خود را در متقاعد کردن آنها موفق می دانست دیگر خود را برای قانع کردن آنها معطل نکرد. دو پا داشت و چهارتای دیگر هم قرض کرد و با سرعت هیپوگریفی که با دیدن چماق حساب کار دستش آمده باشد به سمت در فرار کرد. از پشت سر می توانست صدای فریادهایی چون "بگیرین خائنو". "نذارین خائن فرار کنه"،" زنده باد زاپاتا" و...شنیده میشد.
اسنیپ که برای نجات جانش مثل تسترال های مسابقه می دوید در یک حرکت انتحاری از روی انبوه وسایل موجود در سالن با یک خیز بلند پرید. صدای مهیبی که از پشت سرش شنید او را وادار کرد تا برای یک لحظه کوتاه نظری به پشت سرش بیاندازد. اگر در حال فرار نبود شاید دیدن تپه ای از محفلی ها که در اثر برخورد با وسایل روی هم تلنبار شده بودند سوژه ی یک ماه تمسخرش را فراهم می کرد. اما در آن لحظه نجات جانش در اولویت بود.پس با سرعت به فرارش ادامه داد و ثانیه ای بعد در شلوغی خیابان ناپدید شد.



پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
همه اعضای محفل فکر میکردند دامبلدور خیلی خفنه و قدرتمندترین جادوگر تاریخه و همه مرگخوارا ازش میترسن و شبا کابوسشو میبینن و لرد سیاه هم ازش میترسه.
آرتور:اون که بچه نیست،بزرگترین جادوگر تاریخه.
مالی:آرتور راست میگه.شاید رفته هورکراکس های اسمشو نبر رو نابود کنه.
یکی از اونور محفل:قرار بود طبق گفته دامبلدور بهش بگیم ولدمورت.
چند نفر شروع به جیغ زدن و در رفتن و دویدن و خوردن به در و دیوار کردند.
مالی:آروم باشید،ما اونو تو جنگ هاگوارتز شکست دادیم.
ارنی آروم شد و با آرامش خاصی مانند دامبلدور گفت:داشتید چی کار میکردید؟
-داشتیم درباره مادر سیریوس صحبت میکردیم.
-منم به بحثتون راه میدید؟
-آره.
-
-مادر سیریوسو دیدی؟
-
محفلیون تا شب نفهمیدند قضیه چیه.

وزارت سحر و جادو

آنتونین دالاهوف:جناب وزیر بهتر نیست خبر وارد شدن دامبلدور به موزه رو به مردم خبر بدیم.
-قکر خوبیه.
-پس تا ۵ دقیقه دیگه بریم رو آنتن جادویی.(با عرض معذرت از شخص شصخی دافنه بابت استفاده از تیکه کلامش)

۵ دقیقه بعد،محفل

ارنی:رادیو رو روشن کنید ببینیم درباره مادر سیریوس چیزی نمیگه؟
سیریوس بالاخره عصبانی شد و گفت:دیگه درباره مادرم صحبت نکنید ... ها.
یکی از ویزلی ها(فرد یا جرج)رادیو رو روشن کرد.
سیریوس:
مورفین:شلام به ملت شریف دولت آژادی و پرواژ.پرواژای خوبی رو براتون آرژو میکنم.
آرتور:چه قدر شبیه این مجریای مشنگا صحبت میکنه.
یکی از محفلیون:مگه تو تلویزیون مشنگی می بینی؟
-آره.
ارنی تا صدای مورفین رو شنید به فکر رفته بود.به اتفاقات صبح تو وزارتخونه فکر میکرد.انتقال دامبلدور به موزه.سپس با سراسیمگی پرسید:دامبلدور کجاست؟
دنیا داشت روی سرش خراب میشد.مگر او نباید اتفاقات وزارتخونه رو به محفلی ها خبر میداد؟اگر پرسی می فهمید چه میشد؟
آرتور ویزلی:مگه برات توضیح ندادیم؟
-دامبلدور کجاست؟
مالی ویزلی:ولش کنید.ببینیم این وزیر خاک بر سری عملی چی میگه.
مورفین بعد از اعلام چند خبر گفت:آلبوش پرشیوال دامبلدور،عتیقه و شی باشتانی...
-
-امروژ به موژه ژادو و تاری...
-
مالی:ساکت بشین داریم اخبار گوش می کنیم.
-تاریخ ژادوگری انتقال داده شد.او به علت فشیل دانشته شدن به این موژه انتقال داده شد.اخبار بیشتر در مژله پیام امروژ فردا.
سیریوس:ارنی،تو که تو وزارتخونه ای مورفین داره راست میگه؟
ارنی: آره راست میگه.


ویرایش شده توسط یاکسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳۰ ۱۶:۱۵:۵۳

آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
دامبلدور گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد و خلاصه افتاده بود رو دور گریه، بیخیال هم نمی شد.
برادران و خواهران غیور وزارت خونه به همراه مورفین که هم نقش وزیر رو بازی میکرد و هم نماینده ی مرگخوارا برای نظارت، دامبلدور رو همون طور کت بسته بردن توی موزه.

با ورود دامبلدور به موزه،وزیر گانت جملات "بابا بیاین اینو بگیرین ببرین جز اشیا موژه ش کنین، مگه ما علافیم که صب تالا درگیر این شدیم و به کارای خودمون نرشیدیم!" را بیان کرد و بلافاصله چند نفر از ممد های وزارتخونه یه محفظه ی مستطیلی شکل شیشه ای رو آوردن و دامبلدور رو به شکل خوابیده گذاشتن توش.

بعد دریچه شو بستن و عمودیش کردن و سعی کردن از سوراخی که بالای محفظه به عنوان هواکش ایجاد شده بود، با یه انبر دستاشو باز کنن تا بتونه حرکت هم بکنه.

همین حین، محفل ققنوس

- نه جدی سیریوس. مامانت کو؟
- نهنگ های من بی گناهن
- منم که از شعاع دویست متری نزدیکش نشدم.
- بلوف نزن خب، کل خونه دویست متر هست؟
- شاید کلاغه دزدیدتش.
- آخه من شنیده بودم کلاغ چیزای با ارزشو میدزده.

چند لحظه سکوت برقرار شد و همه ی محفلی ها به فکر فرو رفتن.

- گفتی کی دزدیده؟

جیمز یه نگاه به سیریوس کرد یه نگاه به خاطره ای که از مامان سیریوس داشت.

- کلاغ.
- پر!
- گنجشک!
- پر!
- تابلو!

در این لحظه هنگامی که محفلیان در آستانه ی سر دادن " تابلو که پر نداره خودش خبر نداره" بودند، ارنی در محفل رو چارتاق باز کرد و بعد از اینکه نور از پشتش تابید و پیکر خودش سیاه به نظر رسید و برای مدتی قابل شناسایی نبود و این حرفا، وارد شد و گفت:

- دامبلدور کو؟!



ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳۱ ۲:۲۰:۵۶


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
- ینی کی می تونه باشه؟!
- عمه ته! !
- عمه ی من؟!
- عمه ی اون؟!
- عمه ی کی؟!

چنین آدمهایی فوق العاده ای حتی در محفل وجود دارن یا حالا به طور بالقوه می تونن وجود داشته باشن. کافیه فقط یه جمله ی بی ربط و یه عمه بدی بهشون ببینی چطوری برای خودشون سرگرم می شن و یه عمری همینجور زندگی می کنن باهاش!

مالی در حالی که سعی می کرد در حین حرف زدن تعادل ظرف کیکش رو هم حفظ کنه گفت:
- ببین آرتور اگه باز این عمه موریلت اومده باشه بخواد زر زر کنه من مهرمو می ذارم اجراها!!
- نه بابا.. عمه ی من که نیست.. ولی موریل عمه ی خودتم محسوب میشه ها!
- کی ؟! عمه ی من!؟

در همین لحظه زنگ در چندبار دیگه هم به صدا در اومد. جیمز که بحث عمه خیلی براش جذاب نبود گفت:

- ای بابا اصن عمه ی من یکی بره درو وا کنه! اصن پروف شما که همه چیو حالیته بگو عمه ی کی پشت دره!

دامبلدور لبخند ملیحی زد و گفت: "خو معلومه! عمه ی تامکه!" بعد در حالی که خیلی لیدی وار دو طرف رداش رو کمی بالا گرفته بود به سمت در رفت تا درو باز کنه!

پشت سر دامبلدور هم محفلی ها راجع به این که عمه ی لرد چه شکلی می تونه باشه حرف می زدن. دامبلدور خرامان خرامان سمت در رفت و با عشق و محبتی که به خاطر روز تولدش تو دلش قلمبه شده بود، با آغوش باز و روی گشاده در رو باز کرد. :pashmak:

و در که باز شد دو تا دست ریش دامبلدور رو گرفتن و در عرض یک ثانیه بردنش! اما اون طرف توی اتاق نشیمن گریمولد:

- آرتور به نظرت دماغ لرد به عمه ش رفته یا چشماش؟!
- احتمالا سر کچلش!
- عمو ویزلی! به نظرم خونه یه ذره خلوت شده.. یه چیزی غیر عادی نیس!؟

ملت یه مدت به اینور اونور نگاه کردن و به نتیجه رسیدن که یه نفر نیست! اسنیپ رو به سیریوس گفت:

- دیدی پیدا کردم! ننه ت نیس سیریوس.. امروز شص بار زنگ زدن ولی بیرون نیومد اصلا!
- آخرین بار کی پرده هاش رو کشید!؟
-
- اصن پرده ش هنوز اونجاست؟!
-

و این گونه محفلیها سرگرمی جدیدی پیدا کردند در حالی که دامبلدور کف ون نیروهای وزارتخونه خوابیده بود و مورف هم نشسته بود روش! دامبلدور ریشش رو از تو دهنش تف کرد بیرون و شروع کرد به داد و بیداد:

- بیناموسا منو کجا می برید!؟ این چه وضعیه؟! قراره بریم کهریزک؟! این کارا چه معنی ای داره؟ منو ول کنین.. من خودم با کمال میل میام!

مورف یه چیزی چپوند توی دهن دامبلدور - طبق گفته های حضرت شصخی داف تشخیص داده شده که این چیز بسیار جادویی بوده! - و با چشمانی بسته و تنی خسته میگه:

- هیشی پشمک! تشخیش دادیم که فشیلی داریم می بریم اژت محافژت کنیم.. غشه هم نخو.. بوژبوژی رو با دوشتاش آخر هر هفته اژ هاگ می فرشتیم بیاد ببینتت! دیگه هم شر و شدا راه ننداژ ارواح عمه ت من یوگای ژادویی دارم می کنم!

و این گونه دامبلدور به یاد عمه ی تمام محفلیهایش افتاد و کیک تولدش و زندگی شیرینش و در همان حالی که کت بسته به سمت موزه می رفت های های گریه کرد!


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
خانه ی گریمولد (پایگاه مثلا سری محفل ققنوس)

خانه ی گریمولد مانند باقی روزهای سال بسیار شلوغ بود ، مثل روزهای دیگر همه ی 2015 تا ویزلی ، لوپین ها ، پاترها ، لانگ باتم ها و ... حضور داشتند . البته این روز با روزهای دیگر سال فرق میکرد . گرچه آنها هر روز به خاطر اینکه جایی را نداشتند در این خانه جمع میشدند اما امروز دلیل گردهم آمدنشان چیز دیگری بود . امروز تولد آلبوس دامبلدور بود.

آرتور ویزلی در حالی که شلوارکی کهنه به پایش بود و پیرهنی آستین کوتاه که رویش عکس درختان نخل بود بر تنش بود وارد آشپزخانه شد .

- مالی ، عزیزم ، این کیک حاضر نشد؟

- مالی ویزلی درحالی که آخرین شکوفه را دور کیک گذاشت گفت :

- چرا عزیزم ، حاضره ، بیاید ببریدش .

آرتور چند قدمی جلو رفت تا بتواند به کیک نگاهی بیاندازد :

- این چیه الان؟ یه کفتریه که آش و لاش شده؟

- خجالت نمیکشی از آشپزی من ایراد میگیری؟ من این همه ساعت اینجا جون کندم که تو بیای به ققنوس زیبایی که درست کردم بگی کفتر آش و لاش شده؟! من باید تکلیفم رو با تو معلوم کنم ، حیف که امروز تولد آلبوسه وگرنه حالت رو میگرفتم .

آرتور بی آنکه بتواند کلمه ای بگوید کیک را برداشت و از آشپزخانه بیرون رفت . سیریوس تا کیک را دید همه را صدا کرد و گفت :

- بچه ها بدویید ، کیک حاضر شده .

جیمز زودتر از همه از راه رسید و گفت :

- خب بده بخوریم دیگه .

- نه عزیزم، الان که وقت خوردن نیست ، باید هممون بریم دم اتاق آلبوس، بعد بریزیم تو اتاقش تا آلبوس سورپرایزش بشه .

- غافلگیر ، باید بگی غافلگیر بشه .

این صدای آلبوس دامبلدور بود که آرام آرام داشت از پله ها پایین میامد . ریش هایش دیگر کاملا مانند گندالف سفید ، سفید شده بودند و صدای ذوق ذوق استخوانهایش از دوردست ها قابل شنیدن بود .

- اما آلبوس ، تو از کجا فهمیدی که امروز تولدته؟ ما میخواستیم سورپرایزت کنیم . . .
- غافلگیر
- همون حالا ، میخواستیم ببریمت....
- بیرون شهر ، تا همه با هم ماهی گیری کنیم .

- این و از کجا فهمیدی؟

آلبوس لبخندی زد و با دست لرزانش عینکش را کمی جابه جا کرد و گفت :

- از پیرهن آرتور


درست در همین لحظه در خانه ی گریمولد به صدا در آمد .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
~ سوژه جدید ~


- تــُــــُـــُـــُـــُــف! چــــــــــی گفتی؟

مورفین با تعجب و لینی با وحشت به نوشیدنی کره ای ارنی که تمامشو رو میز تف کرده نگاه میکنن. لینی برای اطمینان صندلیشو عقب تر میده و انتهای رداشو محکم به خودش میچسبونه تا مبادا محتویات دهن ارنی(!) از رو میز سرازیر شه و روش بریزه.

ارنی با دستپاچگی لیوان نوشیدنیشو روی قسمت خشک میز میذاره و میپرسه:

- آخه هلگایی این چه حرفیه که شما میزنین جناب وزیر؟

مورفین در حالیکه رو صندلیش لم داده، پاشو روی میز میذاره و جواب میده:

- عمر ژیادی از دامبلدور رفته، دیگه تاریخ مشرفش تموم شده!

ارنی نگاهی به لینی میندازه.

- تو نمیخوای چیزی بگی؟

لینی با خوشنودی جواب میده: نه به هیچ وجه! اتفاقا هوش سرشار وزیر گانتو تحسین میکنم. گانت مچکریم!

ارنی با درموندگی آهی میکشه.

- هه! یادم نبود تو هم یه مرگخواری.

بعد دوباره سرشو به سمت مورفین برمیگردونه و ادامه میده: خب آخه یعنی چی که میخواین به موزه انتقالش بدین؟

لینی دستاشو به هم گره میکنه و میگه: ببین ارنی! هر خوراکی ای که میخری روش چی داره؟ تاریخ انقضا! درسته؟

لینی با دیدن ابروهای در هم رفته ی ارنی سریع اضافه میکنه: نمیخوای بگی که تا حالا ندیدی؟

- نه نمیخوام اینو بگم. اما اونکه خوراکی نیست! آدمه! :vay:

- محفلیه!

سر ارنی اتوماتیکوار به طرف منبع صدا برمیگرده و با بلاتریکس لسترنج و چند تن از مرگخواران رو به رو میشه. لینی با اشاره ی وزیر گانت، برگه ای که حاوی مجوز رسمی تحویل دامبلدوره رو میگیره و به بلا تحویل میده و همگی از اونجا میرن.

ارنی:


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۹ ۱۲:۲۶:۰۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۹ ۱۳:۴۲:۰۹



پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
آندرو فریاد زد: یه جا پیدا کنین قایم بشین! اگه دستگیرمون نکردن صبح هم دیگرو دم خونه ی ریگول می بینیم!
ریگولوس سری به موافقت نشون داد و به طرف قسمت "اژدهایان باستان" دوید.آندرو هم بی توجه به کانر در جهت مخالف به سمت قسمت "طالع بینی باستان" رفت.

کانر که هنوز در حالت هنگی به سر می برد با تعجب به اطرافش نگاه کرد.بعد از چند ثانیه تازه دوگالیونی کانر افتاد و کانر با سر به درون مرلینگاه ساحرگان شیرجه رفت!

برای چند ثانیه سکوت برقرار شد و ناگهان کارکنای وزارتخونه با ردای خواب و روبدوشامبر ( :D ) ظاهر شدند.

لودو وزیر سحر و جادو که ردای خواب گل منگولی با شعار " من دیکتاتورم" پوشیده بود فریاد زد: دستا بالا! هر جا قایم شدین بیاین بیرون وگرنه ما خودمنیم میایم پیداتون می کنیم.

- این آخرین اخطاره!
-من شوخی ندارما!
-اگه الآن خودتون نیاین بیرون من...
-میشنوین صدای منو شماها؟
-به تمام هروئینایی که تا حالا کشیدم اگه خودتون نیاین بیرون می کشمتون!
و وقتی دوباره هیچ جوابی نشنید با تاسف سری تکان داد و خطاب به زیردستانش گفت: برین پیداشون کنین.



بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۲:۴۱ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
ریگولس : شب وقتی همه جا ساکته میریم درو باز میکنیم و چیزای گرونو بر میداریم .

اندرو : به همین راحتی ؟

کانرو : ریگول خیلی خوش خیالی.

ریگول : خب باید کشیک بدیم ببینیم طلسمای دزد گیرش چجوریه اقدامات امنیتی چطوره .

شب ساعت 7

آخرین بازدید کنندگان هم از موزه خارج میشن و پشت سرشون کارکنا هم میرن بیرون در آخر فقط یه ساحره ی
پیر میمونه اونم درو میبنده و چوبدستیشو تکون میده و یه جرقه به سمت در میفرسته
بعد آپارات میکنه و میره .

ریگولس : خب باید برین طلسنا رو برسی کنیم

کانرو :ممکنه کسی مارو ببینه

ریگول چن تا طلسم امنیتی میذارم

نیم ساعت بعد

همه رو زمین ولو شدن
اندرو : هر چیزی بلد بودم امتحان کردمن اینجا هیچ طلسم امنیتی نیست

کانرو : اما مگه میشه ؟

اندرو : حالا که شده .

ریگول : بسه دیگه میریم تو .

ریگول چوبدستیشو به سمت در گرفت و گفت : آلاهومورا

در باز شد و ناگهان صدای جیغی فضا رو پر کرد ریگول : زود آپارات کنین . افسون دزدگیره باید در ریم

اندرو : نمیتونم آپارات کنم

ریگول: منم همینطوز ونه مردم دارن میان اینجا
آدمای وزارتخونم الان میرسن





پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- بفرمایین، اینم بلیتاتون.

ریگولوس سه تا بلیتو تحویل میگیره و میخواد برگرده سمت دوستاش که با فریاد بلیت فروش متوقف میشه.

- هوی آقا، پولشو ندادی!

ریگولوس با دستپاچگی شروع به زیر و رو کردن جیباش میکنه، ولی دریغ از یک سکه. به سمت دوستاش برمیگرده و میگه:

- بچه ها میشه یکم پول بم قرض بدین؟

اندرو (دوست اول) نچ نچی میکنه و میگه: یعنی اینقد بی پول شدی که نمیتونی بلیتارو حساب کنی؟

و بدون منتظر موندن برای جواب ریگولوس، به سمت بلیت فروش میره و میپرسه: چن میشه آقا؟

- سه گالیون!

اندرو که از این قیمت شوکه شده میپرسه: میخوایم موزه ببینیم، آپولو که قرار نی هوا کنیم! چه خبره؟

بعد برمیگرده سمت کانر (دوست دوم) و میگه: یکم پول قرض بده. :d:

کانر به زور یه گالیون پیدا میکنه و میذاره رو دو گالیون اندرو و تحویل بلیت فروش میده. بعد از اون هر سه سوت زنان بدون اینکه کوچیک ترین نگاهی به هم بندازن وارد موزه میشن.

ریگولوس با دیدن کانر که هی داره نقشه رو اینور اونور میکنه میپرسه: چی کار میکنی؟

کانر دست از چپ و چوله کردن نامه برمیداره، اونو به ریگولوس میده و میگه: چرا اینجا راهروی چپ و راست ولی تو نقشه فقط یه راهرو سمت راس وجود داره؟

ریگولوس یکم تو نقشه دقت میکنه و بعد از اینکه میبینه حق با کانره میگه: مهم نی، از راهروی سمت چپ دزدی نمیکنیم!

کانر: :d:

سه ساعت بعد هم به همین ترتیب میگذره و کانر و اندرو و ریگولوس عرق ریزان و خسته از موزه خارج میشن و یه گوشه تو پارک بغل موزه ولو میشن.

اندرو رو چمنا دراز میکشه و میپرسه: نقشه رو که کامل کردیم. حالا برنامه ی دزدیمون چیه؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.