هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱
#52

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲
از شیراز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 227
آفلاین
با درود

انبار دار بی خبر از همه جا:
- باشه قربان.
لطف کردین به دولت چین بگین خیلی ممنونیم.

و چند دقیقه بعد مورفین انگار که یک ادم جانیه با خیال راحت از وزارت بیرون میره.

ابنار

- حالا اینا چی....

تق تق تق

- بفرمایید.

و مردی با چشمان کشیده و سر گرد و لاغر وارد میشه.

- سلام
من حامل محموله فرستاده شده دولت چین هستم!
موفان تیتناتونلیلالو

- چی چی؟؟
محموله که تحویل داده شده.

- من که اینجام پس کی تحویل داده؟

انبار دار که تازه فهمیده چه خبره، اه از نهادش بلند میشه و محکم میکوبه تو سرش.

- ببخشید قربان چی شده؟

- هیچی هیچی شما محموله را بذار و برو

تق تق تق

- بفرمایید

هری و کینگزلی و مودی ارام وارد انبار میشوند.
- ما برای تحقیق اومدیم.

ممد انبار دار به چینیه میگوید:
- شما میتونید برید.

و رو به کاراگاهان با تجربه وزارتخانه ادامه میده:
- من در خدمتم.

با سپاس
در پناه او
کینگزلی شکلبوت


ورودم به گريفيندور فقط يك دليل داره ؛
پـــــيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــروزي

only Gryff


ما شیفتگان خدمتیم، نه تنشگان قدرت


مدتی نیستم، امتحانات بدجوری وقتمو مشغول کرده.
از همه بچه ها عذر میخوام.

اما...
بر می گردم؛

پرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور و
بهتـــــــــــــــــر از همیــــــــشـــــــه


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱
#51

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
مورفین وارد انبار شد، نگاهی به اطراف انداخت و درحالی که دستهایش را از خوشحالی بهم میمالید گفت :

- بالاخره نوبت من شد که انتقام بگیرم لودو ژون .

در همین هنگام ناگهان یک فروند ممد شیک ظاهر گشت و به سمت مورفین آمد .

- سلام ، روزتون بخیر ، من ممد هستم، متصدی انبار ، امرتون رو بفرمایید .

مورفین که انتظار حضور هیچ کس را در انبار نداشت بسیار متعجب گشته بود .

-

ممد به مورفین نزدیک تر شد و گفت :
- آقا ، چرا چشماتون قلوه شده ؟

مورفین به خود آمد و گفت :
- چیزه ، چیز، یعنی چیزه ...

- زبون چیزانی ، منم بلدم ، چیز میز چیزو چیزانه ؟

- شی میگی عمویی ؟ چیز میز شیه ؟ اشلا تو اینژا شیکا می کنی؟ مگه نشنیدی یه دیوونه به ساختمون وژارت حمله کرده؟

ممد به سمت میزی در نزدیکی در رفت .

- چرا شنیدم ، ولی قرار بود امروز یه بار مهم از طرف کشور دوست و همسایه چین برامون برسه که مجبور شدم اینجا بمونم .
سپس سعی کرد از میان آت و آشغالهای تلنبار شده بر روی میز کاغذی را بیرون بکشد .

- آهان ، خودشه ، ایناهاش ، فکس جادویی از طرف دولت چین ، آهان ، ایناهاش ، چی لون مورفان قراره محموله رو بیاره .

مورفین که از این تشابه اسمی بسیار خوشحال شده بود سریع از جنگل مه آلود تسترال گرفت و گفت :

- عمویی ژودتر می گفتی ، خودمم دیگه ، بیا این مورفین ها ....چیزه یعنی این محموله رو تحویل بگیر که من باید برم ، هژار تا کار دارم .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲:۲۳ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱
#50

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه:
مورفین گانت به دلیل وجود مورفین توی ستادش قبل از انتخابات دستگیر میشه و معتقده که لودو اونو لو داده. مورفین از آزکابان فرار میکنه و قصد انتقام داره، فرد ناشناسی به مورفین پیشنهاد میده که همون بلا رو سر لودو بیاره ینی تو وزارتخونه مورفین جاسازی کنه و بعد اون رو لو بده. اما مورفین که عجوله از لرد وام میگیره و با تانک به وزارتخونه حمله میکنه. لودو بعد از کسب اجازه از لرد فورا به کارآگاهان وزارت دستور دستگیری مورفین رو میده. از جمله کینگزلی شکلبوت، هری پاتر و مودی چش باباقوری!
_____________


صبح زیبایی بود. گروهی از بچه های لندنی که بعد از سه ماه یللی تللی شب قبل پس از شنیدن آوای باز آمد بوی ماه مدرسه از تلویزیون از شادی در پوست خود نمیگنجیدند و راس ساعت نه لالا کرده بودند بسیار سر حال و شاداب مانند با اشتیاق به سمت مدرسه حرکت میکردند که ناگهان یکی از آن ها گفت: هی بروبکس! اونجارو
برو بکس همگی اونجارو نگاه کردند!

- یا ابرفرز! شما هم همونی که من میبینم رو میبینین؟

- آره ... فک کنم اینا آدم فضایین

- من از مریخی ها میترسم

بروبکس از آب گل آلود ماهی گرفته و به دلیل حمله مریخی ها به زمین مدرسه را تعطیل کرده و به خانه های خود برگشتند.


دویست متر بالاتر از آن ها هری به همراه کینگزلی و مودی که با خوردن معجون مرکب پیچیده به شکل خودش در آمده بودند مشغول پرواز بر فراز آسمان آبی لندن بودند.

- هی بچه ها! میگم به نظرتون خیلی گرم نیست؟ سر ظهر پرواز زیر این آفتاب داغ خیلی سخته باو ما اگه میخواستیم چنین کار طاقت فرسایی انجام بدیم که کارآگاه نمیشدیم

- هری راست میگه مودی، تازه تو روز روشن داریم پرواز میکنیم مشنگا میبیننمون خو! به نظرم بهتره پرواز رو به نیمه شب منتقل کنیم که هم خنک تره هم مشنگا نمیبیننمون

- نخیر! امکان نداره! تا اون موقع تاثیر معجون مرکب از بین میره و اینی که من به خوردتون دادم آخرین قطرات ذخیره مون بود.

- خوب من که اصن نفهمیدم برای چی شما دو تا خوتون رو به شکل من در آوردین

- چون من میدونم این ممکنه توطئه اسمشونبر باشه که مارو تو تله بندازه، تو قد من تجربه نداری پسر ...


یک ساعت بعد

مودی و هری و کینگزلی مقابل درب وزارتخانه فرود آمدند و شروع به شلیک طلسم کردند!

- آنتی جاسوسیوس

- استیوپفای

- اکسپلیارموس

در همین هنگام مورفین خود را به انبار وزارتخانه رسانده بود و قصد داشت بار یک تنی مورفینش را آنجا جاسازی کند!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
#49

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
در بیرون وزراتخانه مورفین همچنان به شلیک با تانکش ادامه می داد:

- سی هلو تو مای لیتل فرند! بوممممممممممممم!

در همین حین با تایید لرد سیاه دستور دستگیری مورفین گانت به عنوان مجرم خطرناک به تمامی کارآگاهان وزارت اعلام می شد:

خانه ی هری پاتر

- زن! اینقدر ولخرج نباش! مگه داداشت اینا هرچی خریدن ما هم باید بخریم؟
- اوا؟! ندیدی؟! دیشب تو مهمونی افاده های طبق طبقشو ندیدی؟! برگشته به من میگه فهمیدی رونی جون واسه سالگرد ازدواجمون برام یه سرویس فرد اعلا پوست کن اژدهای مجاری خریده! هری آقا واسه تو چی گرفته؟ وقتی این گردن بند الماسو نشونش می دادم، می خواستم زمین دهن باز کنه من برم توش! آخه مرد! تو چرا اینقدر از مد روز عقبی؟ چرا نمی فهمی؟ بابا! گذشت دوره زمونه ی النگو و گردن بند خریدن. الان مردم واسه زناشون هدیه های صنعتی مد روز میخرن. همین بابام! با همون شندرغاز حقوقش رفته برای مامانم دستگاه دروگر جادویی خریده! توی پسر برگزیده هم رفتی واسه من النگو، انگشتر خریدی.
- آخه زن! این گردنبند هزارتای دروگر و پوست کن می ارزه!
- من به این کارا، کار ندارم. همین الان میری سه تا پوست کن، چارتا دروگر، دوازده تا سانتریفوژ میخری واسه سالگرد ازدواجمون، کادوپیچ بهم تحویل میدی!
- ای خدااااااااااا! نسل جی کی رولینگو از رو زمین وردار! همه فهمیدن هری باید آخر داستان بمیره، نویسنده که باید بفهمه نفهمید! ای خدا منو بکش از این زندگی نکبتی با این زن راحتم کن!
- عه؟ زندگی نکبتی! بعد سه شکم زاییدن و بشور و بساب و رفت و روب، حالا زندگی با من شد نکبتی؟! تو اصلا لیاقت منو نداشتی. ای کاش از همون روز اول روی خوش بهت نشون نمی دادم. گفتم پسر برگزیده ای! مورد توجه جامعه ای! آدمی! اگه زنت بشم، خوشبختم می کنی! نمی دونستم قراره با یه مار هفت خط ازدواج کنم! ای سیاه بخت جینی!
- همین دیگه! تو اصلا به خاطر پول و شهرتم باهام ازدواج کردی! اصلا همون روزای اولی که می رفتیم از گرینگاتز پول برداریم و چشمای ننه بابات با دیدن گالیونای تو حساب من چارتا می شد باید فکر اینجاشو می کردم. خاک بر سر من که چوچانگو ول کردم، گذاشتم تو دختر پاپتی قاپمو بدزدی!

در میانه ی دعوا جغد نامه بری از پنجره وارد اتاق شد و روی سر هری نشست و او را از ضربه ی ماهیتابه ای که حواله ی سرش شده بود نجات داد. هرچند خود جغد املت شد. هری پاکت نامه را برداشت و باز کرد.

خانه ی مودی چشم باباقوری

جغدی از دریچه ی نامه ها وارد خانه شد و بلافصله با برخورد طلسم اکسپلیارموس مودی دوباره از همان دریچه به بیرون پرت شد و فقط نامه اش ماند. مودی با احتیاط به پاکت نامه نزدیک شد و در حالیکه مدام زیر لب ذکر "هشیاری مداوم" می گفت با نوک چوبدستی اش سیخونکی به پاکت نامه زد: نکنه برام ویروس فرستادن! میخوان منو حذف کنن! کور خوندین عوامل اسمشونبر! من با چشم باباقوریم، می تونم هر نامه ای رو بدون باز کردن پاکتش بخونم! موهاهاهاها!

خانه ی کینگزلی شکلبولت

کینگزلی با زیرپوش رکابی در خانه اش نشسته بود و زن و بچه هایش را دورش جمع کرده بود و یک سینی هندوانه گذاشته بود وسط و به هر کدام یک قاچ می داد که ناگهان یک جغد از ناکجاآباد پرت شد وسط سینی و آخرین قاچ هندوانه را که سهم کینگزلی بود به باد فنا داد.
کینگزلی پاکت نامه را که از وزارتخانه بود باز کرد و خواند:

کارآگاه محترم
صاحب عکس زیر مورفین گانت فرزند ماروولو؛ به عنوان مجرم خطرناک تحت تعقیب معرفی می گردد.

نامبرده هم اکنون با یک دستگاه تانک به کاخ وزارت حمله کرده و قصد جان وزیر را دارد. لطفا هر چه سریع تر خود را به وزارتخانه برسانید.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲:۵۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱
#48

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-اهم اهم!

لودو بدون وقفه به حرف زدن ادامه داد.
-این آمبریج ابلهم از وزارتخونه من پرت کنین بیرون.معلوم نیست چی کوفت کرده صداشم عین کلاغ...

-اهم اهم!

لودو با عصبانیت بطرف صدا برگشت.جادوگری که تا آن لحظه در تاریکی نشسته بود کمی جلوتر رفت.با تابیده شدن نور ماه به چهره اش چشمهای وزیر و معاونانشان گرد شد.
-ار...ار...ار...

جادوگر با خونسردی روی صندلی وزیر نشست.
-تو این موقعیت فکر میکنم درستش عر عر باشه...نه ار ار!

وزیر دیکتاتور که بسیار کوچکتر از چند دقیقه قبل به نظر میرسید بالاخره موفق شدن بر بهت و حیرتش غلبه کند.کلاه را از سر برداشت و تعظیمی کرد.
-ار...ارباب...شما اینجا چیکار میکنین؟ارباب بفرمایین بیرون.شما تحت تعقیبین!:worry:

لرد نگاهی به تصویرش روی دیوار انداخت.
-هوم...خودم میدونم.فقط اومدم بپرسم چرا با من مشورت نکردی؟

-چرا باید میکردم؟
-مگه من مشاور اعظم تو نبودم؟
-بودین؟
-نبودم؟
-کی بودین؟
-کی نبودم؟
-کی نبودین؟
-تو همه سوالای منو با سوال جواب میدی؟
-ارباب اصلا درباره چی باید مشورت میکردم؟
-درباره تعقیب داییم!

لودو پرونده ای به قطر سه هیپوگریف را روی میز گذاشت.
-ارباب بفرمایین مطالعه کنین.دایی شما یک جانی بالفطره اس.خطرناکه برای جامعه.البته شما هم خطرناکین ها.جانی هم هستین...ولی حداقل معتاد نیستین!

لرد سیاه شروع به خواندن خلافهای مورفین کرد.با خواندن چهاردهمین خلاف، عرق شرم بر چهره اش نشست!
-اوه اوه...این یکیو دیگه نمیدونستم.باشه.الان میتونی با من مشاوره کنی در این زمینه.

لودو آهی کشید و به معاونانش نگاه کرد.با تایید آنها روبروی لرد نشست.
-عجب گیری کردیما.ارباب اون فقط یه عنوان تشریفاتی بود.باشه...ارباب بزرگ...مشاور اعظم من...آیا تایید میکنید که مورفین گانت رو تحت تعقیب قرار بدم و دستور دستگیریشو صادر کنم؟

لرد چهره ای متفکر به خود گرفت.
-اوهوم...موافقم!





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۱
#47

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوژه جدید

هوا گرگ و میش بود و جزیره یکی از سرد ترین تابستان هایش را میگذراند.
ناگهان صاعقه ای زد و باران شدیدی باریدن گرفت و باعث شد لاشه ی کلاغ های منجمد روی سقف قلعه سر بخورند و پایین بیفتند ...

دیوانه ساز با سرعت خود را به سوی انتهای سالن سراند. زندانیان آن بند بدن بی حس و حال خود را از مقابل او کنار کشیدند و در فضای سرد و مه آلود آزکابان با ترس و لرز به صحنه مقابلشان خیره شدند؛ دیوانه ساز به قربانی رسید و بدن لاغر و تکیده او را با دستان گلی و چندش آورش گرفت و صورتش را مقابل صورت خود قرار داد و کلاه شنلش را کنار زد ...

زندانی با شور و اشتیاق شروع به بوسیدن و خوردن حفره ای که ظاهرا لب دیوانه ساز بود کرد!

- آهــــــــ ... جــــون ... اومـــــــــ ... قربونت برم ... پرنشش من ... مـــــــــاچ


فلش بک - شب قبل - مرلینگاه آزکابان

مورفین از خماری به خود میپیچید. مغز استخوانش تیر میکشید و میسوخت و از سرما در گوشه ای از مرلینگاه کز کرده بود و میلرزید که ناگهان چشمش به تکه چوب خیسی که روی زمین افتاده بود افتاد و به یاد ذخیره ی روز مبادایش افتاد ... روز مبادا فرا رسیده بود! مورفین میله را برداشت و بدون توجه به اجرامی که به آن چسبیده بود آن را تا دسته در حلقش فرو کرد و بلافاصله بسته ای محتوی پودر سفید اعلا بالا آورد. بسته را باز کرد و کل محتویات آن را که برای یک هفته کافی بود یکجا استعمال کرد ...

پایان فلش بک

- واقعا اون تو رو بوسید؟

- بله قربان حتی از این صمیمی تر هم شد که شرحش در این مقال نمیگنجه

- به نظرم این زندانی برای ما خطر آفرینه! منتقلش کنید به سنت مانگو

- نمیشه قربان! آخه راستش ... اون فرار کرده

- بهتر! صداش رو درنیارید اصلا


خانه ریدل

شترق (افتک کوبیده شدن در به دیوار مثلا)

مورفین مانند تسترالی که تی تاپ دیده باشد با حالت یورتمه وارد خانه ریدل شد و با سرعت نور خود را به اتاق لرد رساند و دوباره به همان حالت بدون در زدن خودش را وسط اتاق پرت کرد و هیچ کدام از مرگخوار ها نفهمیدند چه چیزی داخل شده است.
لرد که خشم از خواب پریدن نجینی را با دیدن مورفین سرحال و سریع و شوک حاصل از آن فراموش کرده بود پرسید: چی شده مورفین؟ اینجا چی کار میکنی؟ فکر میکردم به خاطر اون همه مورفینی که تو ستادت پیدا کردن چند سالی قیافه نحستو نبینم
مورفین گفت: فرار کردم دایی ژون! الان هم وام خرید تشلیحات میخوام که بژنم کاخ ... مقر محفل رو بترکونم بفرستم هوا
لرد تحت تاثیر شور و شوق مرلین برای شرارت قرار گرفت و گفت: درخواست نوشتی؟
مورفین فورا دست در ناکجا آباد شنلش کرد و تکه ای کاغذ پوستی در آورد و به لرد داد و لرد پس از نیم نگاهی آن رو جلوی نجینی گرفت و او هم پایین ورقه را به زهر خود آغشته کرد ...


همان روز - لوکیشن ناشناخته

- این کار فایده نداره مورفین! تو به جای تانک اگه بمب اتم جادویی هم بخری نمیتونی زارت خونه رو خراب کنی، تازه اگرم خراب کنی نمیتونی وزیر بشی! باید همون بلایی رو سرش بیاری که سرت آورد ...

- خوب اون که تو انبارش کلی جنش نداره که من لوش بدم، من شانشم رو امتحان میکنم، وژارتخونه رو روی شرش خراب میکنم

- تو باید براش پاپوش درست کنی، میتونی خودت انبارشو پر از جنس کنی


هفته بعد - وزارتخانه

- اه ... این پرونده ها هیچیش به هم نمیخوره روفوس! ببین اینجا نوشته وزیر هوکی سال 1998 به جزایر بالاک کوچ کرده بعد سال 2002 زیر این پرونده رو امضا کرده :vay: باو اصن این کارای مسخره که مال وزیر نیست، بده یه کارمندی انجام بده من میخوام برم اتاق پشتی ببینم گراوپ امروز واسم چی تور زده

- تو غلط کردی! اکثر پرونده ها رو دادی به سالازار بیچاره از زیر بقیه اش هم میخوای فرار کنی؟ در ضمن الکی امیدوار نباش امروز هوا خیلی سرد بوده و هیچ ساحره ای پا پوشش غیر آسلامی در سطح شهر رویت نشده

- هی بهت گفتم اینجا صف کاندیداتوری وزارته آب کدوحلوایی مفتی رو کوچه پایینی میدن گفتی نه اصن خودت بیا ...


گومپ! گومپ

دفتر وزیر با صدای مهیبی به لرزه درامد و باعث شد تمام پرونده ها روی هم بریزند ... لودو با تعجب دم پنجره رفت تا ببیند چه خبر شده که با یک تانک عظیم مواجه شد که پشت سر هم به ساختمان وزارت شلیک میکرد! پس از مدتی شلیک ها پایان یافت و کله ی مورفین از بالای آن خارج شد ...

- مورفین؟ تو باید توی آزکابان باشی! زور نزن بیچاره این ساختمون هیچجور خراب نمیشه

- من بالاخره حقمو اژت میگیریم ... انتقام میگیرم! اگه من دشتگیر نشده بودم الان وژیر بودم لودو! سژای آدم فروشیت رو میبینی

- روفوس سریعا مورفین گانت رو به عنوان مجرم خطرناک به تمام جراید معرفی کن ... به کارآگاهان هم بگو هر چه سریعتر برای دستگیریش اقدام کنن


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۹ ۱۳:۵۹:۳۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۹:۵۴ چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
#46

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
پق

فرشته ای با ردای سفید که صورتش بسیار شبیه گودریک بود بر روی شانه ی راستش ظاهر شد .

- نه گودریک ، به سمت نور نرو .

گودریک که از حضور فرشته بسیار متعجب گشته بود گفت :

- تو کی هستی؟!

فرشته بادی در غبغبش انداخت با حالتی فخر فروشانه از خود راضی گفت :
- من فرشته ی نجاتت هستم . و الآن بهت دستور میدم که به سمت اون دریچه ی بیناموسی نری.

پق

اینبار فرشته ی دیگری که چهره اش مانند آن یکی شباهت زیادی به گودریک داشت با ردایی قرمز وارد شد .

- نه گودی جونم ، گول اون رو نخور ، برو توش ، احتمالا چیز مهمی توشه .

فرشته ی سفید از جیب داخل ردایش چنگی در آورد و آن را به سمت فرشته ی قرمز پرتاب کرد .

- ابله ، من گول می زنم یا تو ؟ بیشعور من آدم خوبم .

در همین حال گودریک که دیگر از حالت تعجب در آمده بود گفت :

- آقایون ، نیازی به کمکتون نیست ، خودم میدونم چیکار کنم .

پــــــــــــق

دو فرشته هم زمان غیب شدند .

- ، یعنی اینا هم آپارت می کنند؟! ....ولش کن مهم نیست.

گودریک وسایل نظافتش را گوشه ای گذاشت و داخل دریچه شد .
همین که گودریک داخل شد ، دریچه از پشت سرش بسته شد . چوب دستی اش را در آورد و افسون لوموس را اجرا کرد .

- خدا کنه حداقل چیزای خوبی توش باشه....


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#45

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
گودریک و به همراه هفت هشتا ممد توی انباره و داره به شدت همه جا رو از پارتی فجیع و فرا بیناموسی دیشب تر تمیز میکنه که یهو مرلین میاد تو انبار .

مرلین : ایول گودی دمت گرم ، تمیز کن این جا ها رو که امشب باز این جا بیناموس سرا میشه !

گودریک : یه سوال بکنم مرلین ؟
مرلین : بکن عزیزم اصلا تو هر چقدر میخوای بکن ...
گودریک : چه جوری شما دیشب هرچی ساحره بود رو به خودتون جذب می کردین ؟ اصلا هیچکس به من محل نمیداد ، خودمونیما من عاشق نارسیسا شدم ولی بعد دیدم که اونم اومد طرف شما ، آخه چه جوری ؟!!
مرلین : یه طلسمی هست که فقط من بلدم ، اونو وقتی اجرا میکنی دارای جذبه بی نهایت بالایی میشی که کلا همه ساحره ها رو به خودت جذب میکنی ، تا وقتی من هستم مطمئن باش هیچکس به تو نگاهم حتی نمیکنه !
گودریک :

مرلین از انبار خارج میشه و چند دقه بعد وزیر مردمی وارد انبار میشه .

مگی : به به ! چقدر انبار تمیز شده ، اوه این گوشه چرا دو قطره شیرموز ریخته ؟ ای گودی بلا میدونستی من شیرموز دوست دارم چند قطره این جا ریخته که من حال کنم ؟ ایول ! راستش اومدم بگم که من و معاونام دور هم جمع شدیم و گفتیم وضع مالی وزارت خرابه پس بیایم مالیاتا رو شدیدا ببریم بالا تا وضعمون خوب بشه !! مالیاتا که رفت بالا حقوق کارکنان وزارت هم بالا رفت یعنی این که الان حقوق شما سه برابر بیشتر شده .
گودریک : مااااااااا! ایول دمت گرم ! پس فکر کنم دهن ملت سرویس شده انقدر مالیات دادن نه ؟
مگی :

و بعد مگی از انبار خارج میشه .

گودریک با خودش : ایول وضع مالیم خیلی بهتر شد ! باید مرلین رو از سر راهم بردارم تا نظر ساحره ها همش نره رو اون و یکم من رو هم آدم حساب کنن ! بعد با پولام نارسیسا رو میبرم گردش و رستوران و خونه خالی و اینا !!

و بعد گودریک با روحیه ای مضاعف شروع به جمع وجور کردن انبار میکنه که یهو وقتی داشت یکی از قفسه ها رو جا به جا می کرد یه دریچه ای رو پشت یکی از قفسه ها می بینه .

گودریک : یه دریچه ؟! این جا ؟ تو انبار ؟ چقدر مشکوک ! چقدر بیناموسی ! باید برم توش ببینم توش چیه .

و گودریک به سمت دریچه میره .


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۸:۵۶:۴۰

تصویر کوچک شده


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#44

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- بابا مرلین من ازت خواهش میکنم نرو...میدونی اگه وزیر مگی بفهمه پدرم رو د میاره؟

مرلین در حالی که به سختی سعی در پوشیدن کت و شلوارش داشت رو به گودریک کرد و گفت:

- تا کاری به این کارا نداشته باش...

سپس یک عدد کراوات رو از تو کاو لباساش در آورد و گفت:

- ببینم گودی جون، بابا تو بلدی از این روبان ها گره بزنی؟

- روبان چیه بابا؟ اینو بهش میگن کراوات، بیا تا برات درستش کنم.

-

مرلین جلو آمد و کراوات را به گودریک سپرد، گودریک کراوات را به هوا پرت کرد و با چند حرکت چوبدستی یک گره زیبا به کراوات مرلین زد و آنرا دور گردنش بست.

- آه..آها...خب باب جون، درست شد.

مرلین در حالی که ابرو بالا می انداخت به سمت آینه قدی کنار انبار حرکت کرد و خود را برانداز کرد و وارد مجلس شد.

- گودی بابا تو نمیای؟

گودریک سرش را به نشانه مخالفت تکان داد. گوچه ای از انبار را به عنوان پشت صحنه پارچه وصل کرده بودند. مرلین پارچه را کنار زد و وارد مجلس شد. چوبدستی اش را حرکتی داد و آتش بازی زیبایی به راه انداخت.

این آتش بازی باعث شد تا گودریک کنجکاو شود و پرده کنار بزند. در همین لحظه که پرده را کنار زد، دختری زیبا به او نگاه کرد و گودریک با یک نگاه یک دل نه صد دل عاشق وی شد.

او عاشق نارسیسا بلک جوان(اون موقع ها که هنوز مجرد بود) شده بود. گودریک منتظر پایان مجلس شد و جلو رفت و به این صورت :slap: ابراز علاقه کرد.

دختر بیچاره ناراحت شد و از آنجا دور شد. گودریک به گوشه انبار رفت و گریست.

-------------------------

گودریک یه حرفی به نارسیسا زده که ناراحت شده و بهش برخورده...حالا میخواد از دلش در بیاره.


امتیاز : 6


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۳:۱۴:۰۵

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#43

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- ولي پدربزرگ اين انبار محل نگه داري وسايل وزارتخونه اس نه محل پارتي !
مرلين جواب داد : من سردر نميارم ، من بايد اينجا رو تزيين كنم ، چون مهمون دارم .
سپس مرلين موبايل ماگولي اش را از جيبش درآورد و شروع كرد به شماره گيري ...
- الو ... اصغر داري مياي سر راهت يه خواننده گير بيار كه برامون يه دهن بخونه ...
اصغر از توي گوشي جواب داد : خواننده نميخواد كه ... خودت كه استادي ، خودت برامون يه دهن ميخوني .
مرلين جواب داد : آخه من بلد نيستم راك انگليسي بخونم ...
- تو كاريت نباشه ميخوني ...
سپس مرلين گوشي را بدون گفتن هيچ حرف ديگري قطع كرد .
سپس شروع كرد به صحبت كردن : خب ،‌ پسر يه كمي كاركن .
- ولي پدر بزرگ نميشه شما اينجا مهموني بگيريد .
در همين لحظه يك وانت كه پر از وسايل موسيقي بود ، از راه رسيد .
سپس يك مرد سبيل كلفت از ماشين پياده شد و مرلين گفت : مرلين جون ، همه ي وسايل رو اوردم .گفتم با اين وسيله مشنگي باشه بهتره .
- ايول ، خيلي آقايي ! :ygrin
سپس چندتا حمال از پشت وانت پياده شدند و وسايل را خالي كردند .
- ولي بابا بزرگ اينجا كه جايي پارتي نيست !
- ساكت ! من با تجربه تر از توام و بهتر از تو ميفهمم .

ساعت يك شب ...

خوش اومديد ... بفرماييد داخل ...
سپس يك پسري از داخل انبار بيرون آمد و به سمت مرلين رفت .
- عمو مرلين ، همه منتظر شما هستند تا بيايد بخونيد ديه !
- باشه پسرم ، الان ميام .
گودريك بيچاره كه زانوي غم بغل كرده بود ، مرلين را ميديد كه آماده ميشد تا در پارتي شبانه ، بخواند .



امتیاز : 4


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۰:۴۸:۴۰
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۳:۱۱:۰۶
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۰ ۱۷:۴۳:۳۰

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.