هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
وزیر مردمی ! ( قسمت دوم ! )


بازیگران : وزیر ، معاون وزیر ، مامان وزیر ، عله ، کوئیرل ، بارون خون آلود ، راجر ، استرجس ، لیلی ، توحید ظفرپور ، مرلین ، ممد ، سرژ !

فیلمبردار : کورممد

صدابردار : چلاق ممد

نورپرداز : نورممد

ناظر کیفی : سیریوس

ناظر جیبی : یه کاربر خیلی جیگر !

کارگردانان : تره ور ، پرسی ویزلی



وزیر در دفترش نشسته بود و با علاقه خاصی به ساحره ای که مقابل دفترش این پا و اون پا میکرد ، نگاه میکرد که با صدای پاقی از جا پرید !

- جناب وزیر با من کاری داشتید ؟ توی جلسه وزرای بخش بودم که گفتن کار مهمی با من دارید !

وزیر که کمی از معاونش بابت ایجاد مزاحمت بی موقعش دلخور شده بود نگاه سردی به جثه عظیم او کرد و بی مقدمه گفت : مگه من وزیر این مملکت نیستم ؟!

معاون اول که بسی تعجب کرده بود با چاپلوسی پاسخ داد : وزیر مردمی شایسته ای هم هستید !

با رضایت مجددا پرسید : مگه من سرور و ارباب شما نیستم ؟

معاون اول که بعد از مدتها با وزیر صحبت میکرد با خوشحالی تعظیم کوتاهی کرد و گفت : سرور و ارباب کل این انجمن هستید . به جرات میتونم بگم بهتر وزیر شما هستید و خواهید بود !

وزیر زمزمه کرد : میدونم میدونم ! و همانطور که خودش را روی صندلی جا به جا میکرد گفت : نشسته بودم و با خودم فکر میکردم ، که چرا همچین وزیر شایسته و برتری باید اینجا توی دفترش بشینه و از هیچ چیزی به جز ساحره های خزی که از مقابل دفترش رد میشن خبر نداشته باشه !

معاون اول ابرو بالا انداخت و گفت : بله ! ما که به برتری شما ایمان داریم ، ولی شما باید این رو به همه ثابت کنید . کاری که هر وزیری برای تداوم وزارتش بهش نیاز داره .

- ولی چطوری ؟

معاون با لحن شیرینی گفت : اممم ... شما باید به کل انجمن ها سر بزنید تا خوب بتونید خودتون رو به همه نشون بدید و توی ذهن ها تثبیت کنید .

وزیر که حالا کاملا از انتصاب او به عنوان معاون اول خودش خوشنود بود با صدای بلندی گفت : ولدان ! آفرین ... پس منتظر چی هستی ؟ برو به مسئولین همه انجمن ها خبر بده که وزیر کبیر سحر و جادو قصد داره به زودی به انجمن شما مراجعه کنه .

معاون اول این بار تعظیم بلند بالایی کرد و از دفتر وزیر خارج شد . دقایقی بعد اعلامیه ای که رسمی به نظر میرسید در تمام سالن ها و راهروهای اصلی وزارت خانه با دقت خاصی نصب شده بودند که روی تمام آنها متن یکسانی به چشم میخورد .

بنام وزیر سحر و جادو

به اطلاع ناظرین و مسئولین تمام انجمن و بخش ها میرساند که وزیر سحر و جادو تا ساعاتی دیگر قصد سفر به انجمن ها به وسیله کشتی اختصاصی خود را دارد . از مسئولین انتظار می رود در انجمن خود این مسئله را بصورت اطلاعیه مهم قرار دهند .

با تشکر
معاون اول وزیر
امضا : وزیر سحر و جادو



ساعاتی بعد - دفتر وزیر

تمام وزرا با لباس های رسمی در دفتر وزیر ایستادند و پشت میز هم معاون غول پیکر وزیر در حالی که زبانش از گوشه ی لب هاش به طرز زننده ای آویزان شده مشغول قرار دادن کلاه خاک گرفته و کهنه وزارت بر روی سر وزیر هست .

- خوبه ؟

وزیر برای چند صدمین بار خودش رو با دقت در آیینه قدی مقابلش بر اندازه کرد و با بی حوصلگی گفت : نه ، بازم خوب نشده ! خیلی بی کلاسه ، اینجوری برم بیرون که سوژه خنده ملت میشم باو !

- آخه مگه چشه ؟ درسته دیگه !

وزیر مردمی کمی چرخید و گفت : نه ! بالاشو نگاه کن ، کجه ! عین هلال شده ! نه ؟

- اون که مدلشه ! وایییی ! به خاطره این سه ساعته داریم اینجا تلاش میکنیم ؟ و با عصبانیت ادامه داد : ضمنا ، کشتی اختصاصی شما برای سفر به انجمن ها آمادگی کامل رو داره !

بالاخره وزیر دست از برانداز خودش و کلاه وزارت میکشه و به سمت وزرا حرکت میکنه تا خداحافظی کنه . کمی نزدیک میشه و با لحن رسمی و جدی ای میگه : خب ، من تا مدتی در بین شما نخواهم بود ! دوری من رو تحمل کنید ! اجازه دارید برای دست بوسی خدمت وزیر هم حاضر بشید . و دست راستش رو بالا گرفت و منتظر ماند . وزرا هم یکی یکی جلو میان و به ماچ و بوس کردن دست وزیر مشغول میشن !

پرسی : دست ؟
دامبلدور : صورت !

و به این صورت میشه که به بغل وزیر مردمی میپرن و بصورت آنلاین دقایقی رو به راز و نیاز سپری میکنند و بالاخره با تلاش های سازنده معاون اول ، اون دو نفر از وزیر سفید مفید جدا میشن و به اتفاق هم به سمت کشتی اختصاصی وزیر حرکت میکنند .


دقایقی بعد - درون کشتی

معاون : خوب جناب وزیر ، چطور هست دریا و کشتی و اینا ؟

وزیر که چهرش نشون میده حال مساعدی نداره به سختی میگه : خوبه ! فقط فکر میکنم حالت تهوع دارم ... عقققق !

و به این صورت میشه که وزیر بر عرشه کشتی نقش خاطره ها میزند ! بالاخره با دستور معاون خدمه برای تمیز کاری عرشه همت میکنند و بعد از چند لحظه ، عرشه مثل قبلش شده !

وزیر که به نظر میرسه حالش بهتر از قبل شده ، میپرسه : اولین انجمنی که سر میزنیم بهش کجاس ؟

معاون : قدح اندیشه !

بعد از دقایقی کشتی به بندر قدح میرسه و خدمه با عجله برای پهن کردن فرش گران بهایی به زیر پای وزیر همت میکنند و بعد از رد شدن وزیر و معاونش مجددا به لوله کردن فرش مشغول میشن .

و معاون سریعتر وارد قدح میشه و شروع به توضیحات لازم در مورد انجمن به وزیر میشه : خوب این انجمن از تاپیک های مختلفی تشکیل شده که اهمیت زیادی هم دارند ، تاپیک هایی مثل معرفی اعضای سایت ، قلم پر تندنویس ، مدیریت میتینگ ها ، تالار یادبود ها و غیره و غیره و غیره توی این انجمن هستند !

وزیر دستی زیر چونه اش کشید و گفت : به نظرم نباید بد باشه ! بریم یه سری بزنیم ببینیم چه خبره ! و فی البداهه اضافه کرد : امم ، ترجیح میدم نگی که من وزیر هستم ! میخوام همینطوری سر بزنم و کسی هم ندونه چیزی !


قلم پر تندنویس

وزیر و معاونش وارد قلم پر میشن و با دقت به بخش ها نگاه میکنند و مهمان ها رو از نظر میگذرونند :

مهمان یک
پرسی : معرفی کن خودتو !
- من دنیس یکی از دوستای صمیمی توپ تنیس

مهمان دو
پرسی : معرفی کن خودتو !
- من عله هستم و البته اینو باید بگم که هیچ نسبتی با هری پاتر توی سایت ندارم

مهمان سه
پرسی : معرفی کن خودتو !
- من یکی از بنیانگذارای جواتیت اصیل بودم ! من مسی خرچنگم

پرسی : مهمان برنامه بعد کی باشه ؟
- آلبوس سوروس
- آلبوس سوروس
- آلبوس سوروس
- و به همین صورت !


وزیر با بی میلی به معاون اولش اشاره میکنن که خارج بشن و وقتشون رو صرف بخش دیگه ای کنند !


میتینگ های غیر رسمی

بارتی : باب گزارش بدید دیه !
- من قفل نیستم !
- آره آره ایول ، این من قفل نیستم اصلش بود !
- گشت آرشاد اسلامی خیلی خفنز بود !

وزیر که لحظه به لحظه خسته تر از قبل میشه به حالت اشاره میکنه که به سمت معرفی اعضای سایت حرکت کنند !



معرفی اعضای سایت

وزیر و معاون اولش با سردرگمی به ملت زیادی که در اونجا حضور دارند خیره میشن و به معرفی هایی که از خودشون ارائه میکنن به دقت گوش میکنن .

هری پاتر : خوب من علی هستم ، ولی میتونید من رو عله هم صدا کنید ، البته تضمینی نیست که بعدش بتونید چیزه دیگه ای از گلوی مبارک خارج کنید .

باک بیک : باب منم که مازیارم ! میشناسین که ؟

توحید ظفر پور : سلام ، من توحید ظفر پور هستم ، خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم اینجا ... هدفم از اومدن به جادوگران تهیه آرشیوی قوی از شماره های رولینگ و اما و بانی و دنیل و روپرت و مایکل و غیره و غیره بود که امیدوارم بالاخره یکی پیدا شه که یه گامی در این راستا برداره .
البته من از مدیران هم خیلی ناراحتم که رنک بهترین نویسنده بحثای هری پاتری رو به من ندادن ... ولی مهم نیست ، همون شماره اما کافیه برام !
خیلی دوستون دارم ، برام ایمیل بزنید و همینجا هم بوث میکنمتون !
سلام برسونید


وزیر و معاونش که کلی خندیدن و سرشار از انرژی شدن با اشاره سر وزیر به سمت کشتی حرکت میکنن و به سمت کوچه دیاگون حرکت میکنند . بعد از دقایقی لنگر کشتی در آب انداخته میشه و وزیر و معاونش از روی تخته ای که به منظور رد شدن از آب خدمه قرار داده بودن میگذرن و وارد دیاگون میشن و به اولین بخشی که خود نمایی میکنه وارد میشن !


فروشگاه لباس دنیس


لرد ولدمورت : اه بلیز ! بالاخره کدومو انتخاب کنم ؟
بلیز : امم ، ارباب اجازه بدید یکی رو بیارم که تست کنه براتون این لباسا رو ! امم ، مرگخوارا کدومش حاضرن ؟
مرگخواران :
بلیز با سردرگمی نگاهی به اطراف میکنه و با خشانت تمام اولین کسی که در نزدیکیش ایستاده رو جلو میکشه و لباس هاش رو از تنش خارج میکنه به وسیله جادو و میگه : پسر جون ، سریع بپر اون لباس های خیلی زیری که مد نظر لرد سیاه هست رو بپوش تا لرد ببینه خوبن یا نه !
وزیر :


و به این صورت میشه که بعد از ساعت ها تست لباس های مختلف توسط وزیر سحر و جادو که البته برای همه ناشناخته بود تموم میشه و به سمت بخش بعدی حرکت میکنند .


کارخانه دستمال سازی اسکاور


ایگور که با عصبانیت در حال فریاد زدن بر سر کارگران کارخانه هست و آب دهانش به همه جا میپاشه ، با دیدن وزیر ، لبخند موزیانه ای میزنه و با عصبانیت مقادیری دستمال بسته بندی شده رو به وزیر و معاونش میده و میگه : زود باشید ! شما از این به بعد کارگرای جدید این کارخونه اید ، من این لطفو بهتون میکنم ! حالام زود باشید اینا رو ببرید دمه خوابگاه مدیران که نیاز شدید به دستمالای لاگین اتوماتیک دارن !

وزیر و معاونش :

روی بسته بندی دستمال نوشته شده :

دستمال لاگین اتوماتیک
این دستمال یکی از سری دستمال های اختصاصی کارخانه اسکاور است که مدیر میتوانید با باز کردن یک عدد از آن تا 24 ساعت نامش در لیست کاربران آنلاین انجمن نمایش داده شود !
در صورت رضایت از این بسته اختصاصی ، میتوانید از سری دستمال های بازدید کننده نیز استفاده کنید . کاربرد آن دستمال ها به این صورت است که بعد از استفاده یکی از آن تا 12 ساعت نامتان در تمام تاپیک ها به عنوان مشاهده کننده نمایش داده میشود و قدرت مدیریتتان به همه ثابت میشود !


بالاخره توضیع دستمال ها بین مدیران به پایان میرسه و وزیر مردمی و معاونش خسته تر از همیشه سوار کشتی میشن و از دیاگون به سمت لندن میگریزند !

وزیر : اوه ! ما با مسئولین اینجا روابط مسالمت آمیز داریم و با خوشحالی وارد یکی از بخش ها میشن !


دفتر نظارت انجمن

- باب رسیدگی کنید دیگه ! باز نمیشن تاپیکا ! مخصوصا هالی ویزارد که خیلی داغه
سیریوس : میدونم ! مام که ناظریم برامون باز نمیشه !
بارون خون آلود : کنترل اف پنج بزنید ! جاست کنترل و اف پنج !
- باب من از دیروز یه سره دارم کنترل اف پنج میزنم باز نمیشه ! دیگه چیکار کنم ؟
بارون خون آلود : ای بابا ! هالی ویزارد تاپیکه منه ! وقتی میگم کنترل اف پنج بزنید باز میشه یعنی میشه دیگه ! ایناها ببینید ... کنترل + اف پنج ... اممم ... چرا باز نمیشه ؟

و دست از پا دراز تر بیرون میان و برای اینکه بازدید ارزشمندی داشته باشن یه سری هم به " تدریس خصوصی بازیگری " میزنن تا بعد دوباره سوار کشتی بشن و به سفر جدیدی برن !


تدریس خصوصی بازیگری

شون پن : خوب ببینید ! بریزید اینجا عضو بشید ! اینم یه تسته خفن !
بزرگترین بازیگر تاریخ کیست؟
الف)چارلی چاپلین
ب)لرد مملی
ج)امیتا باچان
د)وب مستر وقتی میگوید بودجه سایت تمام شده!

سرژ : باب این عله خیلی بازیگره خوبیه ! همش میگه بودجه نیست !
هدویگ : نخیر ! سرژ بهتره ! که میگه میخوام مرگخوار بشم و میزنه از حذب جدا میشه

وزیر :


و بی حوصله تر از قبل به همراه معاونش خارج میشن از انجمن و با پشتیبانی خدمه کشتی مجددا به کشتی راه پیدا میکنن و سفر جدیدی رو آغاز میکنند ، ولی این بار به ... ایستگاه کینگز کراس !


نحوه برخورد ، فکر کردی کی هستی بوقی ؟!

وزیر که حالا شدیدا احساس خستگی میکنه ، دستش رو روی شونه معاونش انداخته و خیلی ناشناس و مردمی وارد نحوه میشه و با وقار خاصی گوشه ای می ایسته و با دقت به بحث ها گوش میکنه .

اینیگو : آراگوگ با این پستی که نوشته توهین کرده به پرسی ! قشنگ مشخصه ! باید از ایفای نقش خارج بشه !

سیریوس : نخیر ! اون انجمن ناظر داره خودش

بارون : ببخشید اینجا وسط بحث پست میزنم ، ولی من احساس میکنم کنترل اف پنج اینجا داره از خاطره ها میره ! تازه در این مورد تو انجمن مدیرا هم کلی چیز گفتما !

رون : بیشینین بینم باو

آراگوگ : من همه این موارد رو تکذیب میکنم ! آوردن مصاحبه با اعضا و بازرس هاگوارتز و اینا همش الکی بود ! اصلا من منظورم پرسی نبود که ، با یه سری ملت مشکل داشتم ، آوردمشون توی رول که مسخرشون کنم ، من واقعا نمیدونم چرا شما چون اسم مسئولیت های پرسی اومده فکر کردید من منظورم اونه ! عجیبه واقعا برام


وزیر که اصلا حوصله شرکت در این سری بحث ها رو نداره ، این بار بدون اینکه به معاونش اشاره کنه ، به سمت هاگوارتز که در همون حوالی هست و نیازی به سوار شدن به کشتی نداره حرکت میکنه و بدون هماهنگی با مدیر مدرسه به سمت کلاس ها میره و بدون اینکه مکث کنه از جلوی کلاس ها رد میشه تا سطح آسلامی بودنشون رو ارزیابی کنه .


مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز

کلاس اول
امم ، خوب ، ببینید به کمک پیشگویی ما میتونیم حتی مسائل بیناموسی ملت رو هم ببینیم ...

کلاس دوم
اوکیز ؟ ضمنا ، توی ماگل ها مسائل بیناموسی چند برابره جادوگرا بوده ...

کلاس سوم
خوب این گیاه اسمش نینی نمیدونم چیه ، تاثیرات بیناموسی فوق العاده بالایی داره ، حتما امتحانش کنید ...

کلاس چهارم
خوب این طلسم آلاهومورا برای مسائل بیناموسی هم در دوئل های یک ساحره و یک جادوگر هم به کار میره و ...

کلاس پنجم
هر کسی که میخواد بیشتر با مسائل اصلی زوپس آشنا بشه باید توی جلسات خصوصی من شرکت کنه ها ...

کلاس ششم
لازم به ذکره از طریق ستاره ها و رسم نمودارشون میشه متوجه شد که در چه شبی بیناموسی در اوج خودش قرار داره و باید ...

کلاس هفتم
خوب ، مثلا ما میخوایم خودمون رو به مسائل و موارد بیناموسی تغییر شکل بدیم ، باید ورد ...

کلاس هشتم
ما در تاریخ جادوگری به این نکته پی خواهیم برد که در دوران ماقبل تاریخ نیز بیناموسی بسیار بیشتر از حال حاضر رواج داشته است ...

کلاس نهم
در این جلسه دفاع در برابر طلسم های بیناموسی رو تدریس میکنم ، شما باید به این نکته در ارسال طلسم های بیناموسی توجه داشته باشید که ...

کلاس دهم
امروز میخوایم به این بپردازیم که چطوری باید موجودات جادویی رو از اجرای اعمال بیناموسی منصرف کرد و سرشون رو به چیز دیگه ای مشغول کرد ، تازه ...


وزیر و معاونش که سرشار از روحیه شدن و به همون میزان هم تحریک شدن ، با حالت خاص و تلو تلو خوران از هاگوارتز خارج میشن و به سختی خودشون رو به کشتی میرسونن تا به انجمن دیگه ای سر بزنن ! دقایقی بعد جلوی یکی از انجمن های خوف می ایستند ! بالای انجمن با فونت بسیار زشتی نوشته شده : زندان آزکابان ! و وزیر مردمی و معاون مردمی ترش هم بدون توجه به مسائل خاص به فضای زندان که بیش از هر جای دیگه ای سرد هست وارد میشن .


اتاق بوسه

راجر : خوب ، دیوانه ساز های گرامی توجه کنند ، این افرادی که شما در اینجا میبینید رو باید ببوسیدشون ! یعنی یه بوث ! یه بوثه خفن نثارشون کنید ! من برم دستشویی دوباره دستمو بشورم تا قشنگ زد عفونی بشه ! :brush:

دیوانه ساز شماره یک : جناب مدیر ! اینا وحشی شدن ! چیکارشون کنیم !

راجر : مگه چی شده ؟ رفتن سمت منوی مدیریت من ؟

دیوانه ساز شماره دو : نه نه ! آلبوس که انقدر با دیدن پسر های سلول جلوییش آب دهنش راه افتاده که سلولش تبدیل به استخر شده ... آناکین هم که از روی گرسنگی همه میله های سلولش رو خورده و ما میله فولادیه اضطراری گذاشتیم ! پرسی هم که با ماندانگاس و سالازار آلبوم های فرا بیناموسی پلی و این حرفا گذاشتن رو میز و دارن بقیه ملت رو هم به این راها میکشن !

وزیر بالاخره با کلی تلاش و زحمت معاونش رو که از شدت تحریک در حال له له زدن هست رو با خودش بیرون میکشه و غر غر کنان میگه : فقط خانه ریدل ها مونده ! اونجا رو سر بزنیم ، بقیه رو بیخیال ! و با عجله سوار کشتی میشن !


خبرگذاری سیاه

انجمن های جادوگران فرا خصوصیست !
در پی این خبر به اطلاع شما عزیزان میرساند که عله در کنار جمعی از مدیران در تریبون آزاد ما گفت : اینجا ما کلی انجمن خصوصی داریم ! انجمن هایی که فقط مدیران انجمن کاملا بهشون دسترسی دارن ! ما خیلی خفنیم !


پی نوشت - دقایقی بعد مسنجر

عضو خارج از ایفای نقش یک : ایول ! گریف چه جو باحالی داره ، تاپیکاش خیلی نازه ، میام گریف !

عضو خارج از ایفای نقش دو : چه بامزس این هافلپاف ! حسابی میتونم توش جا بیفتم ، این تاپیکایی که غیر فعاله رو هم فعال میکنم !


هر دو نفر که گیج و سر در گم شدن به آخرین بخش سر میزنند !


شکنجه گاه محفل

لرد ولدمورت : میگید این وزیره ارزشیه شما کجاس یا بزنم همتونو به کروشیوو بدم ؟!

نیکلاس : باب اینا خیلی ارزشین ! رو حرفه لرد حرف میزنید ؟ لرد بزن شپلخشون کن !

لرد :

ملت که با ورود وزیر و معاون اولش تحت شوک قرار گرفتن ، با خوشحالی بالا و پایین میپرن و فریاد زنان خطاب به لرد میگن : اینم وزیر ، اینم وزیر ... حالا بیا ... اینم وزیر اینم وزیر

لرد : ای احمق ! تو باید زودتر از این ها میمردی ! آواداکداورا !

و به این صورت میشه که پرتو سبز رنگی در قلب وزیر مردمی نفوذ میکنه و دقایقی بعد تنها چیزی که رویت میشه ، یک عدد معاون متعجب و یک عدد وزیر سکته زده و یک کلاه وزارت نخ نما هست ...


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
تصویر سیاهه ، یک اسکلت بالدار طلایی رنگ با صدای «بووم» میخوره به وسط صفحه و بعد نماد یک فیلم در اطرافش شکل میگیره و زیرش نوشته میشه : «کمپانی اوباش هاگزمید تقدیم میکند ! »
بزرگ با قرمز نوشته میشه :« چند میگیری دعوا کنی ؟» و قطرات خون از میان نوشته جاری میشه و به پائین تصویر میره و به هم می پیونده و عدد 2 رو تشکیل میده ...
تیتراژ آغاز میشه : « اگه یادش بره ، که وعده با من داره ... وای ، وای ، واای ... »
کارگردان : پیوز
تهیه کننده : اینیگو ایماگو
تدوین : ویرایش های ناظر (!!)
بازیگران :
آرش کمانگیر ............................. پرسه (اسطوره قهرمان یونانی)
دختر فمینیست ................................. در نقش داینوس (پسر زئوس)
سهراب ................................. در نقش آفرودیت (الهه زیبایی)
مشهدی ابراهیم .................... در نقش الیاس (مربوط به فیلم اغما)
بارتی کراوچ .......................... در نقش پگاز (اسب با وفای پرسه در اساطیر یونان)
جغد باوفا (هدویگ) ................. در نقش سیریوس بلک
بکس قرمز (پرسپولیس ) ......... گروه موافق
بکس کوه المپ ...................... گروه مخالف

فیلم آغاز میشه و زیر تصویر نوشته میشه :
چند روز پیش ، جایی در میان دوستان

پرسه نشسته و بقیه دور تا دورش روی مبل های قرمز رنگی نشستند. اساطیر یونان از هادس (خدای مرگ) گرفته تا کادس (خدای شیطنت) و ... دارن به حرف های پرسه گوش می کنند.
پرسه میگه : « من میخوام با یکی از دوستان گفتگو کنم ! سوال بپرسم ! یادتون باشه سوالاتی که شما می پرسین باید برضد گروه مخالف باشه ! »
زمزمه تایید بلند میشه و دوربین شروع میکنه دور میز گرد گروه موافق می چرخه و کم کم صفحه سیاه میشه.

تصویر اتاقی با چندین تریبون ظاهر میشه و زیر تصویر نوشته :
چند روز بعد ، اتاق گفتگو
هرکس پشت تریبونی ایستاده و سوالی می پرسه :
- « چرا گروه مخالف اینقدر خزه ؟ »
- « چرا گروه موافق اینقدر گولاخه ؟ »
- « من شنیدم گروه مخالف تقلب زیاد میکنه ! »
- « به نظر شما تقصیر از گروه مخالفه یا گروه مخالف ؟ »
تصویر به سمت پنجره میچرخه ، نور آفتاب در دوربین میپیچه و همه چیز رو سفید میکنه و بعد تصویر یک سالن با دیوار های زرد رنگ نمایش داده میشه :
همان روز ها ، در میان گروه مخالف
داینوس نشسته و به دوستانش نگاه می کنه ! همه از آفرودیت (خدای عشق و زیبایی ) تا مینرو (خدای هوش و خرد) نشستند و به حرف های داینوس گوش مدهند. داینوس شروع میکنه : « حرفی نزنید. شما کوتاه بیاین ! همیشه میگن بخشش از بزرگانه ! ما دعوا نمیخوایم ! »
تصویر از بالا ملت رو نشون میده که روی چند مبل دور هم نشستند و همه دارن حرف های داینوس رو تایید می کنند. داینوس لبخند می زنه و تصویر سیاه میشه !
اتاق گفتگو نشان داده میشه و همچنان افرادی پشت تریبون میان و شروع به سوال کردن می کنن ! پرسه وسط اتاق ایستاده و اسبش پگاز رو نوازش می کنه و میگه :« تو بعدا باید این سوالات رو جواب بدی پگاز !»
و سپس صدای افراد طنین می اندازه : « به نظر شما دلیل تقلب گروه مخالف در مدرسه چیه ؟ »
- « آیا داینوس مقصره ! »
- « به نظرم گروه مخالف خیلی ابله هستند ! »
صدا ها در هم مخلوط میشه و تصویر سیاه میشه !
سالنی زرد رنگ نمایان میشه و زیرش چیزی نوشته میشه :
یک روز بعد ، سالن گروه مخالف

داینوس نشسته و میگه : « من حکم حمله به اتاق گفتگو رو صادر میکنم !»
ملت زردپوش مثل آپاچی ها به سمت اتاق گفتگو حمله ور مشن

نوشته دیگه ای ظاهر میشه و تصویر ساین این یاهو مسنجر نشان داده میشه :
کافی نت معبد المپ ، سیستم 3 ، پرسه !
پرسه وارد یاهو آیدیش میشه و سند تو آل میکنه : « بکس موافق گوش کنید ! خون مخالف ها به جوش اومد ! دیگه بر ضدشون حرف نزنید ! »

نوشته دیگه ای همراه تصویر ظاهر میشه :
ساعاتی بعد ، اتاق گفتگو

اعضای گروه مخالف همه تریبون ها رو گرفتن و دارن سوال می پرسن :
- « این درسته که گروه موافق خیلی خزه ؟ »
- « آیا درسته که پگاز و پرسه قراره ازدواج کنند ؟ »
- « به نظر شما پگاز قدیما قاطر بوده یا از اول اسب بوده ؟ »

صدای جیغی شنیده میشه و تصویر سیاه میشه .
ساعاتی دیگر ، اتاق گروه مخالف

الیاس وارد میشه و شروع به صحبت میکنه : « دکتر ، بسه ! این ارزشی بازی ها ماله گروه مخالفه ! نه من و تو که برگزیده ایم »
اما کسی گوش نمیده !

یک نوشته طلایی بر صفحه سیاه ظاهر میشه : گروه مخالف زیاده روی کرد ...
بعد صورت داینوس نشان داده میشه و زیر تصویر نوشته میشه :
چند روز بعد ، تالار گروه مخالف
داینوس شروع به حرف زدن میکنه : « فکر می کنم زیاده روی کردیم ! دیگه کافیه ! »
و آفرودیت فریادی از خوشحالی میکشه ! به نظر میاد دعوا تموم شده !!!!

روزی دیگر ، اتاق گفتگو

همه تریبون ها خالیه به جز یکی که پرسه ایستاده و داره از روی ورقه ای سوال ها رو میخونه و پگاز با شیهه هایی که میکشه یکی یکی جواب میده !!!!
جالبه که سوال های گروه مخالف بر ضد گروه موافق در این بین نیست اما سوال های گروه موافق بر ضد گروه مخالف هست ! گروه مخالف اتاق رو ترک میکنه و به شدت عصبانی به نظر میرسه اما حرفی نمیزنه !!!

تصویر سیاه میشه و دست پرسه نشون داده میشه که داره روی یک کاغذ پوستی می نویسه :
باشد تا برای همگان عبرت شود ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۶ ۱۴:۰۳:۲۰

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
تصویر سیاهه ، یک اسکلت بالدار طلایی رنگ با صدای «بووم» میخوره به وسط صفحه و بعد نماد یک فیلم در اطرافش شکل میگیره و زیرش نوشته میشه : «کمپانی اوباش هاگزمید تقدیم میکند ! »
بزرگ با قرمز نوشته میشه : « چند میگیری دعوا کنی ؟ » و قطرات خون از میان نوشته جاری میشه و به پائین تصویر میره !
تیتراژ آغاز میشه : « اگه یادش بره ، که وعده با من داره ... وای ، وای ، واای ... »
کارگردان : پیوز
تهیه کننده : اینیگو ایماگو
تدوین : ویرایش های ناظر (!!)
بازیگران :
خر ................................. در نقش اتوبوس
مالدبر ............................. در نقش آقای مصلح
عن کبود ............... در نقش فیلمساز
اراذل و اوباش هاگزمید ....... سیاهی لشکر
ارتش الف دال .................. سفیدی لشکر
مدیران ............................ در نقش مدیران
کاربران ............................ اهالی جزایر بلاک !
توحید ظفرپور ................... در نقش آقای دعوا
برادر شوهر پرسه (اسطوره یونانی) ....... در نقش آقای بی مزه !


فیلم شروع میشه ! زیر تصویر نوشته ای ظاهر میشه :
شهریور 1387 ، ساعت شش بعد از ظهر

آقای دعوا در یک اتاق رو باز می کنه وارد اتاق میشه ! دوربین روی در زوم میکنه : تابلویی روی در زده شده و روی اون نوشته شده : « اتاق نحوه برخورد ! »
آقای دعوا وارد اتاق میشه و برای جمعیت چند صد نفری که ایستادن شروع به صحبت میکنه :
« آقا من اعتراض دارم ، فیلمساز در فیلمی که ساخته به آقای بیمزه توهین کرده ! من میدونم که به من ربطی نداره ، ولی آقای بیمزه گناه داره به خدا ! به نظرم با اینکه من کاملا مطمئن و قانعم که به من هیچ ربطی نداره () ولی آقای فیلمساز باید مجازات بشه و دسترسیش گرفته بشه ! »
دوربین از صورت آقای دعوا دور میشه و به سمت جمعیت برمیگرده که ناگهان یکی داد میزنه : « آقا ، حق با شماست ! بر پدر فیلمساز لعنت !»
هیاهو جمعیت رو میگیره :
- « بی شعور بی تربیت ! »
- « آقا باید از ایفای نقش خارجش کنیم ! »
- « به نظر من آقای فیلمساز باید به طور کلی بلاک بشه ! »
- « من فکر می کنم آقای بیمزه خیلی گولاخه ! »
- « من به عنوان پسر برادر شوهر خاله آقای بی مزه میگم که به فیلمساز کاری نداشته باشین ! »
- « آقای پسر برادر شوهر خاله آقای بی مزه به شما چه مربوطه ؟ »
- « آقای این فیلمساز پدربوق باید نابود بشه ! »
- « اون آشغال ...
دوربین دور میشه و از بالا جمعیت رو نشون میده و صدای هیاهو در هم می آمیزه ، همه دارن مشتشون رو به بالا پرتاب می کنن و فریاد های نامفهومی به گوش میرسه ! آقای دعوا پوزخند میزنه و از اتاق خارج میشه اما جمعیت هنوز دارن داد و فریاد میکنن !

ناگهان یک روح وحشتناک از در وارد میشه همه خفه میشن
روح میاد جلو و دوربین روی صورتش زوم میکنه تا بینند بتونه بارون خون آلود رو بشناسه . بارون میاد میگه : « نظر من اینه که فیلمساز به طور موقت دسترسیش قطع بشه ! »
زمزمه تایید بلند میشه ! ناگهان یک نفر از جمعیت خارج میشه میاد میکروفون رو از دست بارون میگیره و میگه : « من آقای مصلح هستم ! چرا اینقدر خاله زنک بازی میکنید ؟ چرا سر هر چیز کوچیکی دعوا می کنید ؟ چه خبرتونه ؟ »
هزاران سنگ و چوب و گوجه گندیده و غیره ، و بخصوص و غیره پرتاب میشه و آقای مطلح به کلی از صفحه روزگار محو میشه ! تصویر سیاه میشه و یک نوشته نقره ای ظاهر میشه :
تنها کسی که اقدام به زدودن دعوا کرد نابود شد ...

تصویر در میان جمعیت حرکت میکنه و زیرش نوشته میشه :
« شهریور 1387 ، ساعت هفت بعد از ظهر »

کوئیرل که به راحتی از روی دستارش مشخصه جلو همه ایستاده و میگه : « آقا شلوغ نکنید ! اگر آقای بیمزه از آقای فیلمساز شکایت دارن خودشون باید بگن تا ما آقای فیلمساز رو مجازات کنیم ! »
یک نفر از جمعیت خارج میشه میاد میکروفون رو میگیره و میگه : « من آقای بیمزه هستم ! من اعتراض دارم ! چرا به من توهین شده ! من قبول ندارم ! من خیلی بی مزه و آنتی گولاخم ! من از حرف های آقای دعوا حمایت می کنم ! »

جمعیت شروع به هیاهو می کنه دوربین کوئیرل رو نشون میده که فریاد میزنه : « ساکت ! »
همه ساکت میشن ! کوئیرل میگه : « یک نفر حرف بزنه ! »
یک نفر جلو میاد به نمایندگی از بقیه میگه : « ما هم میتونیم شکایت کنیم ؟ »
کوئیرل فکر می کنه میگه : « بله ! »
تصویر سیاه میشه و بعد دوباره اتاق از بالا نشون داده میشه و روی صفحه نوشته ای ظاهر میشه :
« شهریور 1387 ، ساعت هفت و نیم »

کوئیرل میاد جلو جمعیت میگه : « از اونجایی که سایت غیر از مدیران 7000 نفر کاربر داره و از 6998 نفر شکایت شده ، ما اون دو نفری که ازشون شکایت نشده رو بلاک میکنیم ! »
در این لحظه دوریین تصویر دیگه ای نشون میده : پیوز و هلنا راونکلاو که در جزایر برمودا مشغول عشق بازی بودن با دست غول پیکری برداشته میشن و روی جزایر بلاک گذاشته میشن !!!

دوباره اتاق نشون داده میشه و فردی در حالی که صورتش با اشک تزئین شده شروع به صحبت میکنه : « من فیلمساز هستم ، من غلط کردم ! من بیجا کردم ! اصلا من خودم از سایت میرم ! اصلا ... »
تصویر سیاه میشه و با طلایی نوشته میشه :
« یکسال بعد »

تصویر دری از دور دیده میشه که دوربین شروع میکنه به زوم کردن روی در ، نوشته ای ظاهر میشه :
« همه کاربران به جز دو نفر و مدیران سایت بلاک شدند ! »
نوشته نا پدید میشه و حالا دوربین کاملا روی در زوم کرده ، روی در یک تابلو نصب شده و نوشته :
« اتاق نحوه برخورد ! »
دوربین به بالا میره ، بالای چهارچوب در نوشته شده : « در حال دیدن این اتاق : پرسی ویزلی ، دنیس ، پروفسور کوئیرل ، راجر دیویس ، استرجس پادمور ، هری پاتر ، لیلی اوانز ، مونالیزا ، بارون خون آلود »

پایان


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
رماتیسم مغزی ( 1 )


تیتراژ آغازین

بازیگران نقش اول :
عله نله !
پرفسور کوییرل
لیلی اوانز
بارون خون آلود
راجر دیویس
استرجس پادمور
مونالیزا
آلبوس دامبلدور
گابریل دلاکور
هلنا ریونکلاو
پرسی ویزلی
بارتی کراوچ
باب آگدن

و صفحه تار میشه و عنوان بازیگر افتخاری با فونت بسیار بزرگی به وسط صفحه کوبیده میشه و در پی اون صدای " بوم " بلندی شنیده میشه و نام "tohid zafarpour" با رنگ قرمز جیغی وارد صفحه میشه و زیر این عنوان جای میگیره .

فیلمنامه نویس و کارگردان و غیره : پرسی ویزلی


صفحه تار میشه و با ابهت خاصی مجددا روشن میشه .

- لیلی ! هی لیلی !

- لیلی کیه بوقی من کوییرلم !

- باب منظورم همون کوییلی بود که اشتباه شد دیه !

- نخیر نخیر ! صبر کن بینم بوقی ، تو خیلی وقته هی اینو میگی ! نکنه با لیلیم آره ؟!

- این حرفا چیه عزیزم ، تو که میدونی من فقط آی لاو یو ام ! این دختره بوقیه چیه ، روماتیسمیه ارزشیه نارنجی !

- نخیر تو داری دروغ میگی ، تو این همه وقت همش به من دروغ گفتی ، برو از جلوی چشمم دور شو علــــــــه !

- عزیزم من فکر میکنم فشار کارهای مدیریتی اذیتت کرده ؟ میخوای این دو تا تختا رو دوباره بچسبونیم بهم به یاده قبل بشینیم با حرارت در مورد مسائل مدیریتی فعالیت کنیم ؟

- نخیر ! بروووو !


و به این صورت میشه که بصورت آستکباری چند تا فحش بیناموسی نثار عله میکنه و با خشانت تمام درب منوی مدیریت رو میبنده و به خوابگاه مدیران پناه میبره و شروع به خواندن مطالبی میکنه که اونجا ثبت شده



.: فلش بک خوابگاه مدیران :.


صفحه رو پایین تر میکشه که به یاد آخرین پیام شخصی میفته ، با عجله بالاتر میره و پیام شخصی پرسی رو باز میکنه و شروع به خوندن میکنه :

میتینگ جدید

عله جون ، این هفته جمعه یه میتینگ داریم پارک لاله ، بیا میریم میچرخیم میخندیم به ریش ملت خئلی حال میده ! ایول ؟ ایول !
قربونت
بابای


لبخند ملیحی چهرش رو در بر میگیره و روی پاسخ کلیک میکنه و شروع به نوشتن میکنه :

هووم ، میام ! میتونی توی تاپیکش بزنی که همچین افتخاری نصیب ملت میشه . ضمنا ، من همینجا برای اینکه قراره بیام میتینگ از طرف شما و از طرف خودم ، به خودم خیر مقدم میگم و استقبال به عمل میارم .
بای


و به این صورت میشه که با خودش فکر میکنه :
آره ! قراره برقای اینجا که قطع بشه ! میرم تهران ، هم یه کم با این ساحره های میتینگ آشنا میشم و هم اینکه میتونم از نت بیشتری استفاده رو برای رای آوردن برای خودم بکنم . خسته شدم انقدر با این کوییرل و این لیلی بودم و پشت درب های بسته جلسات خصوصی مدیریتی گذاشتیم . ببینیم شاید چهار تا ساحره خوبم باشه که دسترسی مدیریت بهشون بدم ، حال کنیم باب !

.: پایان فلش بک خوابگاه مدیران :.



افکار کوییرل

هووم ، ایول ! میشه روی این پرسی حساب کرد ، این عله ی بوقی که ده نفرو برای روزه مبادا داره ، این منم که همیشه باید اینطوری ضربه بخورم و فقط به فکرش باشم و بهش عشق بورزم ! و با سرعت پروفایل پرسی ویزلی رو باز میکنه و به قسمت YIM خیره میشه و در حالی که خنده شیطانی ای سر میده میگه : ایول ! ریوت پوس !

و به این صورت میشه که یاهو رو باز میکنه و این آیدی رو سریع اد میکنه و به سرعت هم از طرف مقابل اکسپت میشه و شروع به صحبت میکنند .

کوییرل : سلام ، چطوری پرسی عزیزم ؟ چه خبر ؟ شرمنده من چند وقته وقت نکردم یادی ازت بکنما

پرسی : سلام ! او او ! چه کارا ! چه چیزا ! جانم ؟ کمکی از دسته من بر میاد ؟

کوییرل : اه اه ! چه سرد ! مهم نیست ، میخواستم بگم که میتونم روی یه جلسه خصوصی سطح بالا روت حساب کنم ؟

پرسی : شرمنده یکم سرد برخورد کردم ، به به ، کوییرل عزیزم ، قربونت مرسی عزیزم ، صد در صد ، مگه میشه ؟ رو من حساب نکنی میخوای رو این دامبله پشمالوی بوقی حساب کنی پس ؟

کوییرل : خوب پس این آدرسه خونمه ...

پرسی : ایول ! نشون میده که حسابی هم آماده شدیا ، من توی رودربایستی قرار گرفتم الان حالا یکم از خودت تعریف کن ، وضعیتت و اینا

کوییرل : بله بله ! مشخصه که توی رودر بایستی موندی ! هووم ، قد بلند ، موهای مشکی و پوست سبزه .

پرسی : چی ؟؟ پوست سبزه ؟ اه اه ! کاری نداری ؟ من سایتم رو هواس باید برم بهش برسم ! بوقیه ارزشی ، واقعا این ملته سیفیت نعمتین ... چقدم گستاخ شدن ملت ، فکر کردن با هر کسی من میپرم جلسه خصوصی و اینا

کوییرل : راستش میخواستم یه ذره تنوع بیارم برات !

پرسی : بیا برو بابا ، به جای تنوع تهوع آوردی !

و به اینصورت میشه که به سرعت کوییرل رو ایگنور میکنه و کوییرل هم که ضربه عاطفی خورده بوده از مسنجر میاد بیرون و با خودش آه میکشه و به این فکر میکنه که باید به همون عله اکتفا کنه با اینکه به فکره صد نفره دیگس !



سویی دیگر

ملت : باب این بخشا باز نمیشه ! صفحه سفید میشه ! مدیرا یه کاری کنن !

دامبلدور : هووی هووی بوقیا ! یه کاری نکنید بیام بزور یه جلسه خصوصی روزانه براتون بزارما ! چی چیو رسیدگی کنید ، حالا یه بار بعد از 5 سال وضعیت جادوگران مطلوب شده ، شما هی ارزشی بازی در بیارید

بارون خون آلود : باب مشکلی نیست ، من نمیدونم چرا انقدر ارزشی هستید شما ها ! فقط کنترل و اف پنجو بزنید ، سایت مشکلی نداره که الکی شلوغش میکنید !

و به این صورت میشه که همه ی ملت تا ساعت ها بعد دستشون روی کلید های کنترل و اف پنج هست و بی توجه به صدای بوق کوچکی که از کیس بیرون آمده و الان دیگه بی شباهت به صدای جیغ و داد نیست ، به گرفتن این کلید ها ادامه میدن .

یکی از ملت غیور : باب من کلی این کلیدا رو گرفتم ! قلم پر باز نمیشه باب !

بلافاصله بارون خون آلود بصورت استکباری پست میزنه : من نمیدونم شمایی که بلد نیستید از کنترل و اف پنج استفاده کنید آخه برای چی اینجا عضو شدید ! ایناها ! من با کنترل به علاوه اف پنج کلی جا رو باز کردم ! دیگه مگه تاپیکی سنگین تر از " راز و نیاز مدیران " توی انجمن خصوصی هست ؟

و به این صورت میشه که راجر دیویس پستی میزنه و در راستای کمک به اعضا میگه : امم ، اگر کنترل به علاوه اف پنج تاثیر نداشت ، من پیشنهاد میکنم حتما از دکمه ریستارت کیستون استفاده کنید ، حتما جواب میده .

بارون خون آلود بالافاصله بعد از مطالعه پست راجر به پروفایلش مراجعه میکنه و از اونجایی که دسترسی مدیریت داره ، به راحتی ایمیل مخفی شده راجر رو پیدا میکنه و توی یاهو ادش میکنه .

بارون : سلام

راجر : به به سلام !

بارون : این حرفا بمونه توی انجمن خصوصی ، میخواستم ببینم تو به چه حقی گفتی که اگه کنترل اف پنج جواب نداد ریست کنن پی سیشونو ملت ؟

راجر : اممم ، من امتحان کردم کار ساز بود ، پیشنهاد کردم که شاید برای دیگرانم مفید باشه ! اشکالی داشت مگه ؟

بارون : اینکه توصیه کردی اشکالی نداشت ، ولی اینکه روی حرف من حرف زدی خیلی اشکال داشت ! تا حالا هیچ قدرتی توی سایت نتونسته بود همچین توهینی به حرف من بکنه ... من ساعت ها فکر کردم تا به این کنترل و اف پنج پی بردم ، تو به همین راحتی اومدی گفتی نه ؟

راجر : عزیزم چرا مسائلو قاطی میکنی ، چه توهینی ؟ من فقط خواستم راهنمایی کنم به عنوان مدیر

بارون : در هر صورت من اینو توهین تلقی میکنم و حتما این موردو توی کارنامه مدیریتیت ثبت میکنم

و به این صورت میشه که راجر رو ایگنور میکنه و میره پی کار خودش !



سویی دیگر

هلنا ریونکلاو : باب من کلی مشکل دارم ! فقط چند تا تاپیکو میتونم باز کنم ! آخه من چیکار کنم ؟!

استرجس : امم ، کاربر محترم ، ما در حال بررسی این مشکل هستیم و لازم به ذکر است که این مشکل به زودی رفع خواهد شد از شما تقضا مندیم صبر نمایید .

بارون خون آلود که پس از ماه ها لاگین کرده توی سایت نمیتونه به این راحتی دل بکنه و در نتیجه توی سایت حضور داره و با سرعتی بیشتر به پروفایل استرجس پادمور هجوم میره و در عین حال هم سعی داره بحثش با راجر رو فراموش کنه و هم اینکه سعی داره آیدی استرجس رو اد کنه .

بارون : سلام ، خوبی ؟

استرجس : سلام ، من واقعا خوشحال شدم که باهات چت میکنم .

بارون : میدونم ، لازم به گفتن نبود ... ام دلیلی داشت این پی امه من

استرجس : جانم ، بگو دوست عزیز ؟

بارون : ببین استرجس عزیز ، من تو رو به عنوان یکی از بهترین مدیرا قبول دارم ، اصلا هم نمیخوام رابطمون خراب بشه مثل رابطه من و بعضی مدیرا ... لطفا برو پستتو از گفتگو با مدیران پاک کن ، هر چند من قدرت پاک کردنش رو دارم و نیازی به جواب پس دادن ندارم ، ولی این به خاطره علاقه وافر من به توئه

استرجس : وایی ، لطف داری ، چشم همین الان پاکش میکنم

بارون : خوبه ! ضمنا ، اینم بگم که هر کسی سوال کرد ازت ، فقط و فقط تنها چیزی که میگی اینه که کنترل اف پنج بزنید ، هر کسیم گفت نمیشه و اینا برام یه پیام شخصی بفرست تا به اون بلاکای سه روزه دچارش کنم



سویی دیگر

کوییرل که گویا دچار رماتیسم جسمی ! شده نا امیدانه در لیست ویرایش اعضا در منوی مدیریت جستجو و تفحس میکنه که ناگهان چیزی نظرش رو جلب میکنه tohid zafarpour !

کوییرل :

و به این صورت میشه که به سرعت صفحه پیام شخصی توحید رو باز میکنه و شروع به تایپ پیام شخصی میکنه :

توحید ظفر پور عزیزم ، من مدیر اصلی انجمن هستم که خیلی کارا میتونم بکنم و کلا اینکه همه چیز زیره سره منه ، میخواستم ببینم وقت برای راز و نیاز مدیر و کاربر داری ؟


و به این صورت بعد از دقایقی جواب پیام شخصی میاد و کوییرل به سرعت به سمت باکس پیام شخصی که خالی هست و نشون از فعال بودن مدیر در زمینه مطالعه پیام شخصی میده هست میره و پیام شخصی توحید رو باز میکنه :

سلام

راستش نام واقعی من ایلیا است ! من هم راز و نیاز را دوست دارم ، البته بهتر بود خانم اسلامیه اسم دیگری را جایگزین آن میکرد ، در هر صورت امیدوارم با آمدن کتاب هشت ، مترجم دیگری به عنوان مترجم اصلی انتخاب شود .

لطفا اگر شماره ای هم از خانم رولینگ دارید به من بدهید .
به همه مدیران سلام برسونید .
بای


کوییرل : کاریش نمیشه کرد دیگه ، مجبورم به همین اکتفا کنم و به این صورت میشه که مقدمه چینی های لازم رو که یکی از اونها قرار دادن رنک بهترین نویسنده برای توحید هست رو انجام میده .




* رماتیسم مغزی کپی رایت بای یگانه نارنجی لارتن کرپسلی .

-----------------------------------
پ.ن: به درخواست نویسنده قسمت تیتراژ آغازین توسط من به پست اضافه شد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۷ ۲۳:۵۱:۲۵

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۵۵ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
كمپاني" پيري و هزار درد و مرض!" تقديم ميكند:
I & f ** =* من و اِفه* !
با شركت:
سربارون خون آلود
f
و حضور 200 وات ِ بيگانه!!!
و با معرفي مقادير بي شماري كاربر بيكار!
=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=
صفحه خيلي سياهه و مردم فكر ميكنن كه كلا فيلم ايراد داره و به مناسبت اينكه مردم اعصابشون ضعيفه و اين قضيه بايد يك درمان ريشه اي بشه، ميرن آپارت چي رو شپلخ ميكنن! اما بعد از مدتي ميبينن كه نه! اصلا فيلم منظورش نيمه شبه و ميشينن سر جاشون!
صداي آروم و با احساس مكالمه ي دو نفر، از روشنايي پشت يه پنجره، در حالي كه سايشون ديده ميشه، مي ياد:
_ اوه عزيزم! من اگه بخوام اينجا بمونم، بايد يه شغلي داشته باشم!
_ آخه چرا؟ حقوق من كفاف هر دوتامونو ميده!
_ نه بارون! من هيچوقت نخواستم كه سربار كسي باشم. اگه ميخواي اينجا بمونم...
_ معلومه كه ميخوام! و ... و... تمام سعيمو ميكنم. فقط... آيا تو به من قول ميدي كه هميشه با من بموني؟
_ معلومه!!! :bigkiss:
_ اوا خاك به سرم!

صحنه عوض ميشه و روشني روز با انجام يه سري عمليات كاراته و نانچيكو و اين حرفا، جاي تاريكي شب رو ميگيره!( اينجا همه مشكل دارن!) و دوربين يه ساختمون خيلي بزرگ كه 50 طبقه ي 10 واحده كه هر واحدش 200 متر زير بنا داره رو نشون ميده!( با تشكر از مسئول جلوه هاي ويجه! )
دوربين زوم ميكنه روي سردرش و ملت غيور جادوگر ميخونن:" مديريت معظم جادوگران!"
همه سوت و دست و هورا رو ضميمه ي فيلم ميكنن و از اين جبروت به وجد مي يان! فيلم يه فرد باكلاس رو دنبال ميكنه و همراه با اون سوار آسانسور ميشه و بعد از يه مدتي توي طبقه ي پنجاهم كه فقط يك واحده يكدسته، وايميسته. ولي هيچ فرد آشنايي اونجا نيست. صداي كارگردان مي ياد:
_ آقا مديريت معظم جادوگران اينجاست؟
يه فرد خيلي گولاخ مي ياد جلو، يك نگاه" ايكبيري!" روانه ي فيلم ميكنه و با تمسخر ميگه:
_ نخير! مديريت معظم جادورگان همون اتاقك نگهباني پاركينگه!
فيلم قطع ميشه و از داخل اتاقك مديريت دوباره شروع ميشه. يكي پشت يه ميز نشسته و داره سيگار برگ دود ميكنه:
_ ببين بيگي، اگه اين كار رو بكني، يه پاداش خوب پيش من داري!
و تصوير ميره روي مخاطب فرد سيگار برگي و ملت بيگانه رو ميبينن و يهو همه بلند ميشن و ابراز احساسات شديدي ميكنن!
بيگانه خيلي از اين موضوع شاد ميشه و براي مردم اين شكلي ميشه: :lovd:
سيگار برگيه داد ميزنه:
_ هوو! كارگردان! منم نشون بده!
فيلم ميره روي سيگار برگيه و ملت سربارون خون الود رو ميبينن كه اين شكلي منتظر ابراز احساسات مردمه:
و مردم كه ميبينن اونه، سريعا انواع و اقسام گوجه و تخم مرغ و تخم ققي(!) و هر چي دم دستشونه پرت ميكنن سمت بارون و يك تظاهرات ضد باروني(!) ميشه و همه داد ميزنن:
_ ما بارون نمي خوايم! ما بلاك نميخوايم! هوووو بارون برو بيرون!
يكي از اون وسط داد ميزنه:
_ آخ جون! بازم شناسه ي بارون رو ميشه ممال كرد! بارون==> بيرون!
بارون داد ميزنه:
_ همينه كه خشكسالي براتون مي ياد! تا شما باشين كه منو نخواين! الهي امشب برقاتون قطع بشه، همتون از بيخ بلاك شين!
در اين حين بلاخره حراست مي ياد و عده اي رو دستگير ميكنه و بلاخره نظم برقرار ميشه!
_ خيله خب بيگي! اين كارو واسم ميكني يا نه؟!
_ به شرطي كه يه در بزرگ ِ بزرگ برام بسازي!
_ خيله خب! با اين درت منو كشتي! خوبه شناسه عوض كردم كه از شر تو و اون درت راحت شم! برو بيرون ديگه! خلقمو تنگ كردي!
_ از كجا برم بيرون؟
_ از در ديگه!
_ كودوم در؟
_ هميني كه اين وره!
_ همون بزرگه؟
_ آره همون بزرگه! برو ديگه جون هر كي دوست داري! فقط برو!
_ باشه! از همين دره ميرم!
و بيگانه با شوق و ذوق ميره جلو و در رو از لولاش در مي ياره و ميذاره رو كولش و ميره!

صفحه تاريك ميشه و روش نوشته ميشه:
" اتاقك فرمان جادوگران"
در يواشكي باز ميشه و بيگانه با مقاديري آچار و گوشكوب! و اره برقي و ميخ و پيچ و اين جور چيزا وارد ميشه! و يهو احساس ميكنه كه در دنيا، چيزهايي بهتر از در هم وجود دارن و اونا چيزي نيستن جز:" سيم سرور!"
_ چه همه سيم!
به يك باره صداي اره برقي بلند ميشه و به دليل خشانت بالاي اين عمليات، دوربين سقف رو نشون ميده!

" اتاق بارون"
بارون پشت پي سي نشسته بود و داشت بشكن بي صدا ميزد( نكته: بارون روحه!) و بعضي وقتها عملياتي اين چنيني انجام ميداد:
بعد با خوشحالي شروع كرد به پست زدن:
چو چانگ! جان!
كنترل+ اف 5 دواي هر درديه! اينطوري كشتو خالي ميكني و راحت از سايت استفاده ميكني!
بعدش هم ميره توي چت باكس و مينويسه:
با كنترل + اف 5، روزهايي خوشي رو تجربه كنيد!
با كنترل+ اف 5، دهن كشتون رو سرويس كنين!

بعد از يه مدتي ميبينه كه همه دارن توي چت باكس و تاپيك ها از كنترل+ اف5 صبحت ميكنن. با خوشحالي موبايلشو بر ميداره و يه شماره اي رو ميگيره و با خوشحالي ميگه:
_ سلام عزيزم! ديدي! يه كاري كردم كه حالا يه شغل نون و آب دار داري!
_ اوه بارون! تو واقعا بهترين و با احساس ترين كسي هستي كه تا به حال ديدم!
بارون مبلغي سرخ و سفيد ميشه و با خجالت ميگه:
_ مرسي! تو خودت خوب و با احساسي!...اممم...ميدوني افه؟ امم...من فكر ميكنم كه بهت...
_ اي واي عزيزم، سرم خيلي شلوغ شده، خودم بعدا بهت زنگ ميزنم، باي باي!
بوق بوق بوق...
بارون با ناراحتي حرفشو ادامه داد:
_ علاقه دارم!
و گوشي رو قطع كرد و اون رو روي ميز انداخت.

روي صفحه نوشته ميشه:
" يك هفته بعد"
بارون نشسته پشت ميزش، ريشهاي نامرئيش(!) در اومده و چهره اي ژوليده پيدا كرده. براي شايد هزارمين بار شماره اي رو گرفت و نااميدانه گوشي رو گوشش گذاشت:
بوق.... بوق....
_ آخ جون! ديگه خاموش نيست!
_ بفرمايين؟!
_ الو؟... الو افه؟ سلام! منم بارون!
_ بارون؟ اوه بله! سلام آقاي خون آلود! حالتون چطوره؟ و چه كاري از دستم ساختست؟
_ افه؟ منو يادت نيست؟ اون شب يادت نيست؟
_ اون شب؟ چرا! و خيلي متشكرم كه به قولتون عمل كردين و براي من كار پيدا كرديد!
_ افه؟ پس قول تو چي؟ ميدوني كه من تو رو...
از پشت خط صداي يه مرد مي ياد كه داره با محبت افه رو صدا ميزنه!
_ ببخشيد، نامزدم صدام ميكنه! اگه كاري ندارين..
_ نامزدت؟ تو كه نامزد نداشتي!
_ بله! ما توي اين شعل جديد باهم آشنا شديم! اون سيم سرورها رو قطع ميكنه و باهاشون درهاشو تزئين ميكنه! منم كش ها رو خالي ميكنم!
دوباره صداي همون مرد از پشت گوشي مي ياد كه با هيجان داد ميزنه:
_ افه! برام يه در خريدي؟!
_ آره عزيزم! ... ببخشيد آقاي خون الود! من بايد برم، خداحافظ!
بوق ... بوق... بوق...

صفحه تاريك ميشه و شعر پايان با صداي دپ زده ي سرژ، همراه با صداي محزون گيتار الكترونيك شنيده ميشه:
اوووه! تمام زندگيمو به پات ريختم!
تمام حس و عشقو، با نفسام
با صدام
به پاي تو نامرد بي احساس ريختم
بعد صداي هوو هوو مانند بارون مي ياد در حالي كه داره ضجه ميزنه:
الهي كه بميري
الهي بري زير تريلي 18 چرخ!
الهي غذاي كرما بشييييي!! بمييرييييي!!
گم ورو !!



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
وزیر مردمی !( قسمت اول)


بازیگران : وزیر ، معاون وزیر ، مامان وزیر ، عله ، کوئیرل ، بارون خون آلود ، راجر ، استرجس ، لیلی ، توحید ظفرپور ، مرلین ، ممد ، سرژ( راوی ) .
فیلمبردار : کورممد
صدابردار : چلاق ممد
نورپرداز : نورممد
ناظر کیفی : سیریوس
ناظر جیبی : یه کاربر خیلی جیگر!!!
کارگردانان : تره ور ، روبیوس هاگرید
-------------------------------------

در سرزمین ایفای نقش ، همه چیز به خوبی و خوشی سپری می شد ، هر روز از دروازه های این سرزمین که به وسیله نگهبان ها مراقبت می شد ، تعدادی داخل می شدند و روز به روز به جمعیت ایفای نقش افزوده می شد .

داستان ما از روزی شروع میشه که پسری همانند بقیه از دروازه گذشت و وارد سرزمین ایفای نقش شد و به عنوان یکی از اعضای تازه وارد ، در ایفای نقش به کار و فعالیت پرداخت ...



شبی از شب ها
همون فرد تازه وارد داره با یکی از شهروندای قدیمی ایفای نقش که خواست اسمشو نیاریم گفتگو میکنه .

فرد تازه وارد : سلام جیگر !!
ایکس : سلام ، خوبی ؟
فرد تازه وارد : جیگرتو !!
ایکس : میگم که ، بیا برو تو وزارت کاندید شو !
فرد تازه وارد : راه میدن مگه ؟
ایکس : آره باب ! راحت هم میتونی وزیر شی !
فرد تازه وارد : ایول !

فرد تازه وارد بدو بدو میره تا کاندید وزارت بشه .

ایکس با خودش : عجب وزارتی بشه ! هر چی تازه وارد و ارزشیه ، رفته کاندید شده !

ستاد انتخاباتی فرد تازه وارد !!
آن عضو تازه وارد ایفای نقش جلوی در ستادش واستاده و در حال پخش کردن آبمیوه و کیک به ملته !

یکی از ملت : آقا شما خودتون این کارا رو میکنید ؟ مستخدم ندارین ؟
عضو تازه وارد : مستخدم چیه دیگه ! من واسه این ملت جون میدم ! خودم کیک و آبمیوه میدم به همشون !

هر کسی که کیک و آبمیوه دریافت میکنه به آخر صف میره تا باز هم بتونه از این اجسام رایگان استفاده کنه !!

چند دقیقه بعد
فرد تازه وارد : من سرزمین ایفای نقش را آباد خواهم کرد ! من شما را ثروتمند خواهم کرد ! من همه شما را به خوشبختی خواهم رساند !

چند روز بعد
فرد تازه وارد رفته پشت تریبون و داره واسه ملت سخنرانی میکنه !
ــ من از امروز وزیر آستکباری شما هستم ! همتون سلاخی میشید !
ملت :

و سرزمین ایفای نقش از آن روز به بعد ، در تاریکی و ظلمت فرو رفت ...


زیر زمین وزارت
وزیر روی مبل نشسته و فردی با لباس پاره پوره و دست بسته جلوش زانو زده .

وزیر : پس تو با سیاست های من مخالفت کردی ؟هوم ؟
فرد زندانی : تو بوقی بیش نیستی !

وزیر شدیدا عصبانی میشه ، دستشو میکنه تو حلق طرف و زبونشو کلا از سیستم جدا میکنه .

وزیر : حالا دیگه نمیتونی بر علیه من حرفی بزنی !

فرد زندانی که حالا دیگه قدرت حرف زدن نداره ، دست های بسته شده اش را بالا میاره وعلامتی را به وزیر نشان میده .

وزیر دوباره شدیدا خشمگین میشه و اره برقی میاره و دست های فرد رو از کتف جدا میکنه .

وزیر : دیگر تو را هیچ امیدی نیست !

فرد مجهول الهویه در حالی که کاملا به بوق رفته چشمکی به وزیر میزنه !!!
وزیر میخواست فریاد بکشد ! میخواست پنجه به دیوار بکشد و ضجه بزند ! چرا او به او چشمک زده بود ؟
وزیر قدمی به سمت زندانی برمیداره و میخواد چشمای فرد را با انگشتانش از کاسه دربیاره .

در همین حال و احوال ، یهو وزیر چشمای زندانی رو میبینه و میفهمه که چقدر جالب ! چقدر این چشما شبیه چشمای مامانشه !!! وزیر برمیگرده به خاطرات شیرین دوران کودکیش .

فلش بک
وزیر در حالی که در سن 5 سالگی به سر میبره کنار مامانش نشسته .

وزیر : مامان ، من چه جوری به وجود اومدم ؟
مامان وزیر: از شکم من اومدی بیرون پسر کوچولو !
وزیر : نه ، مثل این که منظورم رو بد رسوندم ، منظورم اینه که دقیقا چه جوری به وجود اومدم ؟
مامان وزیر : با بابات رفتیم تو یه فروشگاهی ، اون جا بچه میفروختن !تو از همه خوشگل تر بودی تو رو خریدیم !
وزیر : بعد ، قبل از اون چه جوری به وجود اومدم ؟
.
.
.
وزیر : آو ! گرفتم ! چقدر جالب !
پایان فلش بک

وزیر برمیگرده و دو تا دستشو میکنه تو چشم فرد زندانی بوق شده و چشماشو از کاسه درمیاره !

وزیر : حالا طلب بخشش کن از من !
زندانی : خخه...( زبون نداشته ولی با گلوش یه حرف خیلی بی شرمانه به وزیر میزنه که خب چندان مفهوم نیست )

وزیر جفت پا میپره تو صورت زندانی و سر فرد از تنش جدا میشه و میفته رو زمین !

وزیر : یوهاهاهاهاهاهاها ! بعدی !

استراحتگاه وزیر
وزیر رو صندلی نشسته و چند تا داف دور ورش در حال راز و نیاز شدیدن .

یکی از داف ها : هانی این تی شرتت چقدر جیگره ! جنسش چقدر خفنه ، چقدر خوشرنگه ! مارکش چیه ؟
وزیر :!Lacoste
داف : !!!!!!!!!
وزیر : (سانسور !)
داف : (سانسور !)
وزیر : ایول ! جیگرتو !
داف : (سانسور !)
وزیر : (سانسور !)
.
.
.
فردای آن روز ، دفتر وزیر
وزیر : ممد !

بلافاصله یک عدد ممد جلوی وزیر ظاهر میشه .
ممد : بله قربان !
وزیر : این سروصداها مال چیه ؟
ممد : قربان یکی رفته یالای ساختمون وزارت و میخواد خودشو بندازه پایین !
وزیر : چه مرگشه ؟
ممد : میگه شماره تلفن بریتنی اسپیرز رو میخواد !! میگه اگه ندین بهش خودکشی میکنه .

وزیر یهو دلش به رحم میاد ، کشوی میزشو بازمیکنه و از بین کاغذا ، یه تیکه کاغذ کوچیک ورمیداره میده دست ممد .

وزیر : اینو برو بده به همون یاروئه ، اسمش چیه راستی ؟
ممد : توحید ظفرپور !!

چند روز بعد ، اتاق خواب وزیر
وزیر تو خواب غلط میزنه ، عرق میریزه و صورتش از ترس سفید شده ، دقت کنین ، سفید شده نه سیفیت !!!

وزیر تو خواب : نهههههههه ! من میترسم ! نههههههه ! منو نخور ! خخه...

یهو در اتاق خواب باز میشه و معاون وزیر میاد تو .
معاون : قربان ! قربان بیدار شین !
وزیر بیدار میشه و میگه : داشتم یه کابوس خیلی خفن میدیدم ، من خیلی ترسیدم ، من هر شب دارم کابوس میبینم !
معاون : شما باید رفت پیش مرلین کبیر ! آن بود خیلی دنیا دیده ، آن به شما گفت که چی کار کرد !

خونه مرلین
مرلین و وزیر دور یه میز نشستن .

مرلین : مشکلت چیه فرزندم ؟
وزیر : همش کابوس میبینم !!!

مرلین وزیر رو شدیدا نگاه میکنه و میره تو تریپ فکر عمیق و فلسفی و اینا و بعد میگه : فرزندم ! شهوت زمام امور تو را در دست گرفته است ! تنها راه رهایی از این کابوس ها ، ترک ( سانسور!) و دیگر گناهان می باشد .
وزیر : بعد خوب میشم ؟ دیگه کابوس نمیبینم ؟
مرلین : اگر سفر درازی هم داشته باشی بد نیست ! می تواند در روحیه ات تاثیر مثبت بگذارد !
وزیر : اوکی ایول ، دمت گرم مرلین .

سالن اجتماعات وزارت
وزیر جلوی کادر وزارتش واستاده و داره براشون سخنرانی میکنه .

وزیر : من قصد دارم همرا با کادر مدیریت سفری رو به دور سرزمین ایفای نقش داشته باشم ، به هر حال وزیر هستم و مردمی و برخاسته از میان مردم ! میخوام در این سفر با مشکلات جاهای مختلف آشنا بشم و کلا یه تریپی بیام این وسط ، شاید هم مدیرا بهم دسترسی دادن !

به این ترتیب ، وزیر همراه با معاونش و مدیران خفن ، راهی سفری طولانی شد .

ادامه دارد ...


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۵۳ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
کمپانی گیربکس تقدیم می کند

نمید باز می گردد!!

The nemid retruns

کارگردان، نویسنده، فیلم بردار و ...: مورگان الکتو

بازیگران:

عله نیلی در نقش : عله
کوییرل در نقش : کوییرل مخوف
لیلی اوانز در نقش: نمید
پرسی ویزلی در نقش: کاربر شماره ی 1

با تشکر از کارخانه ی سیم سرور سازی که ما را در این راه یاری دادند.


صفحه سیاه و موسیقی تیتراژ آغازین به گوش میرسه. صفحه روشن میشه و تصویری از کره ی زمین در ابعاد کوچک ، به چشم می خوره، دوربین به وسیله ی چند ویژوال افکت و کلا افکت، روی کره زمین زوم می کنه و با سرعتی باور نکردنی به سمتش حرکت می کنه، کم کم قاره ها، سپس کشور ها، شهر و کوچه ها ، در آخر خانه ها به چشم می خورند. در همین راستا دوربین به صورت ارزشی، وارد یک خونه میشه و از زاویه ی سقف ، محیط خونه رو به نمایش میذاره.

- شق... شق .... شق.

دوربین شخصی رو نشون میده که به صورتی غیر آسلامی به ستونی بسته شده و ضرباتی شدید سیم سرور رو دریافت می کنه( در راستای پی جی 18 گرفتن این فیلم،از توصیف بیشتر معذوریم)

- نه عله... نه... تصویر کوچک شده
- ( سانسور شد....!!)
- حیف که در شان من نیست مگر نه...!!
- ... ** *** .

صفحه سیاه میشه و پس از مدت کوتاهی روشن میشه و این بار تصویر سیاه و سفید و عاری از هر گونه رنگیه.

دوربین عله رو از زاویه ی پشت سر نشون میده که پشت کامپیوتر نشسته و مشغول کار کردن روی پروژه ی مخوف زوپس 10.6 است.

عله: ژوهاهاهاهاها... با این پروژه ، تمام سایت های دیگه اعم از ماگل نت و اچ پی آنا و به خصوص دمنتور !! رو سرویس می کنم.

دوربین روی صفحه زوم می کنه و مطالب مخوف درون کامپیوتر رو به نمایش می ذاره.

ناگهان یک صفحه کوچک یاهو مسنجر باز شده و کلمه ی " سلام " و " خوبی؟" با سرعت مافوق صوت ظاهر میشن.

عله به این صورت به دوربین نگاه می کنه و با صدای بلند میگه: عجب! کاربر شماره ی 1 اومده مسنجر!!

عله به صورت تکنیکی چند کلمه ی " سلام" و " خوبم" رو با فونت بولد و به رنگ قرمز تایپ می کنه.

- عله سایت دان شده ، باز پا تو گذاشتی رو سیم سرور! ( این شکلک نشان از ارزشیت کاربر شماره ی 1 دارد!!)

عله نگاهی به صفحه می اندازه و بعد به این حالت متوجه میشه که کاملا خوب حرف زده و هیچ نشانی از وبمستر بودن و آتشفشان بودن و خشانت مند بودنش، در جملاتش به چشم نمی خوره ، بنابراین چند بار جمله ی " حوصله ندارم " و " وقتم تلف شد" رو پشت سر هم تایپ می کنه.

کاربر شماره ی 1:

عله سیم سرور رو به صورت پی در پی دنبال می کنه و پس از گذشتن از آشپزخانه، مرلین گاه و... ، بالاخره به این نتیجه میرسه که تا اینجای کار سیم سرور سالمه ، بعد با افکت های ویژوال، یک لامپ بالای سرش روشن میشه وعله به صورتی انتحاری به سمت اتاق نمید می دوه و در رو با ضربه ای ژانگولری باز می کنه!

دوربین زود تر از عله وارد اتاق میشه و فضای اتاق رو به خوبی به نمایش میذاره، نمید در حال رسیدگی به احوالات خود و ... است و اتاق هم با رنگی صورتی بسیار خزی ، رنگ شده.( با توجه به سیاه و سفید بودن تصویر، این مورد رو کارگردان خودش ذکر می کنه!!)، از همه مهمتر ، پایه ی صندلی نمید روی سیم سرور قرار گرفته.

نمید:

عله:

فوقع ما وقع...( صدای کلفت راوی با لهجه ی غلیط)


صفحه سیاه میشه و برای تنوع ، به رنگ سبز لجنی در میاد و بعد روشن میشه!!

دوربین خیابان ها رو یکی یکی طی می کنه و روی یک ساختمان کوچک در پایین شهر متوقف شده و به آرامی وارد میشه.

نمید در باشگاه مشغول تمرین و یادگیری آموزش های دفاعی از جانب گیلدیه!

- خوب نمید جان!! جیگر! تو خم میشی و آماده برای حمله میشی!!

نمید: مطمئنی این کارسازه؟

گیلدی: معلومه که کارسازه!!

- چه خز!!

...

ویرایش کارگردان: استفاده از نام کوییرل تنها برای فروش بیشتر فیلم بوده و هیچ دلیل دیگری ندارد!!
ونام گیلدی نیز در راستای سوپرآیز شدن بینندگان ، در قسمت نام بازیگران ذکر نگردیده است!!


پایان قسمت اول.... ادامه دارد.


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۹:۵۵:۳۲
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۹:۵۹:۱۷
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۱۰:۰۰:۴۵
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۱۰:۰۳:۵۰

تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
کلاه وزارت

بازیگران : اراذل !
هدف : تره ور خجالت نکشه تو هالی ویزارد فیلم بزنه!
کارگردان : گابر !

----

صندلی پارکی در تصویر قرار دارد. یک فرد جواد با شلواری از جنس طلا روی صندلی پارک نشسته و داره روزنامه میخوره! یک فرد دیگه با عینکی روی چشم به سمت جواد میره.

- هوی مردک! بلند شو ببینم!

مرد روی صندلی بلند میشه.

- آلبوس سوروس پاتر؟
آل :
- تو دستگیری! باید با ما بیای!
- من کاری نکردم! نـــــه! من رو نبرید..

--- اتاق بازجویی وزارت ---

- آلبوس سوروس پاتر ، تو به جرم دزدی از خوابگاه مدیران ، ناظران و کاربران به اینجا آورده شدی! این شلوار کیه الان پاته؟
آل : هیچکی ! اینو جیمز واسه تولدم گرفته ..!
- شق!!

اتاق بازجویی اتاق تاریک و پر از دودی بود. یک میز کوچک در وسط اتاق بود و یک آینه ی بزرگ در گوشه ای روی دیوار قرار داشت.

- باشه باو چرا میزنی! من ناسلامتی پسر عله ام! این شلواره دراکوس! از گاراژ کش رفتم!

مرد سریع اعترافات آلبوس سوروس پاتر رو توی دفترچه ای یادداشت میکنه. مدتی بعد پنجاه و شیش صفحه پشت و روی ِ دفتر چهل برگ پر شده از اعترافات آل بود.

- بگو ببینم جای اثر انگشتت رو تخت خواب جینی چیکار میکرد؟
آل : بابا جینی که مامانمه! تصویر کوچک شده
- مگه چون مامانته نمیتونی ( سانسور شد! ) ؟
آل : اه! بابا من شبا میترسم تنهایی بخوابم ، میرم پلوو مامانم میخوابم . تصویر کوچک شده

کارگاه وزارت خونه با فریادی یکی از دیوانه ساز ها رو صدا میزنه. دیوانه ساز مدتی برای ورود به اتاق بازجویی به خاطر رشید بودن معطل میشه . بعد میاد و آل رو با یک فن ِ جان سینو ! بلند میکنه و از در اتاق بازجویی خارج میشه.

---آزکابان ---

زندانی شماره یک: هی سوسول! تورو واسه چی آوردن اینجا؟
زندانی شماره دو: قیافشو شبیه اون یارو کله زخمی اس!
زندانی شماره سه: بچه ها ولی خیلی سیفیده ها!
زندانی شماره چهار: نرو جلو! میمونه تو گلوت؛ مگه تورو واسه این نگرفتن ؟

زندانی شماره ی هُپ: ولش کن بذار حسابشو برسه! این منو یاد عله میندازه !

آسپ: من چیز .. من دامبلدورم! من پسر دامبلدورم..
زندانی شماره دو: پسر دامبلدور؟ مگه اون ازدواج کرده؟
آسپ: نه .. چیز یعنی آره! از هری بچه دار شده!
زندانی شماره سه: ای جووون! تصویر کوچک شده

آسپ: من جونم آرزو دارم! خواهش میکنم با من کاری نداشته باشید.

با این حال زندانی شماره یک تا پنج بلند میشن و به سمت آل میرن. آل عقب عقب از اون ها دور میشه وسپس از میله های زندان خارج!

آل : آخ جوون خدا! میدونستم من رو آزاد میکنی! میدونستم! من فقیرانه و شرافتمندانه زندگی کردم! خدا بیا بغلم ! تصویر کوچک شده
خدا : برو مرتیکه! خجالت بکش! تصویر کوچک شده

آسپ با خوشحالی خودش رو از بالای برج به پایین پرتاب میکنه.

دیوانه ساز اولی: عجب شیرجه ای زد! ایول دمش گرم! تصویر کوچک شده
دیوانه ساز دومی: هممم ، به نظرم آینده داره!
دیوانه ساز سومی: به نظرتون شبیه او زندانی ِ نبود که باید مراقبش میبودیم؟
دیوانه ساز چهارمی: چرا! اصلا فکر کنم خودش بود چون دیگه تو سلولش نیست. تصویر کوچک شده

هر چهار دیوانه ساز زیر خنده می زنند و بعد از بیست دقیقه تازه دیوانه ساز سومی فریاد میزنه:
- فرار کرده! دیدین چی شد؟ فرار کرده !

و با وجود سرما از ترس عرق میریخت. این اولین باری بود که یک زندانی از دستش فرار میکرد، البته اولین بار بدون محاسبه ی فرار سیریوس و مرگخوارا و اینا!!

--- خیابان ماگلی ---

آل کنار یک باجه ی تلفن قرمز رنگ ایستاده بود. با این حالت به باجه نگاه میکرد.

- چقدر شبیه اونیه که تو فیلم پنج بود! تصویر کوچک شده

- روزنامه میخونید؟
یک نفر داخل باجه ظاهر شد و روزنامه به دست آل سپرد. آل که مدتی بود چیزی نخورده بود روزنامه را باز کرد و سپس تیتر آن توجهش را جلبید :

" اِن امین دوره ی برگزاری قرعه کشی برای وزارت "
کاندید ها : ممد گرنجر ، فاطی پاتر ، جعفر ولدی ، پرسی دامبلدور و چغندر ویزلی! هنوز جا برای یک کاندیدای با شعور دیگر باقی است!

آل وارد باجه شد و سپس زارت در صحنه ای دیگر قرار گرفت.

دوربین به دور خودش چرخید. وارد اتاقی شده بود که گرد بود و آرم وزارت کنار کلاه وزارت قرار داشت.

دوربین به سوی آل چرخید که عکس کلاه وزارت در چشمانش دیده میشد و با شوقی وصف ناپذیر به کلاه وزارت خیره شده بود. میدانست که میتواند وزیر شود..

به سمت کلاه رفت و آنرا روی سرش گذاشت. در توسط هزاران خبرنگار باز شد.

- چلق! چلق!
- چلق! خودتون رو معرفی کنید!

- چلق!

- آلبوس سوروس پاتر؟؟ تصویر کوچک شده

- وزیر! وزیر ! شما مردمی هستید؟
- من نه من مردم نیستم .. من آلبوس هستم.
- وزیر شما مردمی بود! تصویر کوچک شده
غولی ازمیان جمعیت روی آسپ میپره و آسپ کاملا زیر غول له میشه!!

--- چند روز بعد ---

دوربین روی تیتر یک روزنامه در دست فردی زوم کرده !

" آلبوس سوروس پاتر وزیر مردمی کشتار مشنگ ها را ممنوع اعلام کرد "
طبق آخرین خبر ها آلبوس سوروس پاتر در مصاحبه ای در انگلستان روبروی جمعیت فوق زیادی مصاحبه ی باارزشی انجام داد و در طول مصاحبه از شدت ذوق مرگی و دیدن آن همه جمعیت یک جا که در محدوده ی دیدش جا نمیشد دو بار سکته ی مغزی زد.

مامان وزیر نیز از دور برای پسرش بووس، قلب بغل و تخت خوابشون رو میفرستاد! آلبوس اعلام کرد:
- مردم! ما خودمون رو باید بذاریم جای مشنگ ها !
- هووووو ! تصویر کوچک شده ( این شکلک بیناموسی مربوط به کویک اسمایل است! به ما چه؟ )

- کی گفته باید این کار رو بکنیم؟ ما نباید خودمون رو بذاریم جای مشنگ ها!
- سوووت! دست! جیغ! هورا!
- اونا باید خودشونو بذارن جای ما!
- !
- چیز ، منظورم اینه که کشتار مشنگا کار بدیه و هر کی این کار رو بکنه خره !


--- شب، تخت خواب! ---

- قصه ی ما به سر رسید ، تستراله به خونش نرسید ..
آل : !
- چی شده؟
آل : این تستراله هیچ وقت به خونش نمیرسه! خب من دلم میسوزه واسش! باید فردا یک قسمت تو وزارت بزنم دفتر حمایت از تسترال ِ آخر قصه ها! ملت رو جمع میکنیم که تستراله رو پیدا کنن راه خونشو بهش نشون بدن! این طوری هم کار خیر کردیم هم شغل ایجاد شده!
- فکر خوبیه پسرم! حالا بخواب..

--- چند روز بعد ---

وزیر مُرد !

این تیتر اول همه ی روزنامه ها از پیام امروز گرفته تا اس ام اس فردا بود. زیر آن چنین توضیح داده شده بود :

" بلیز زابینی دیشب به خانه ی آلبوس رفت و به او فحش داد و آلبوس دچار سادیسم شد و خودش رو کشت! وزیر جدید : بلیز زابینی ! با این جمله وزارت را آغاز کرد : « کشتار مشنگ ها ، آزاد اعلام شد! » "


[b]دیگه ب


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
غولاقه اینتر مدی ایت تقدیم میکند :
گردانندگان سایت "2"


سرمیز شام
عله درحالی که به بشقابش نگاه میکنه داد میزنه : ممد !

بلافاصله یک عدد ممد در کنار عله حاضر میشه .
ممد : بله قربان ؟
عله : خاک بر سرت بوقی ! این چه غذایی خزیه جلوی من گذاشتی ؟
ممد : طبق برنامه غذایی ای که خودتون نوشتید قربان ، روز شنبه یعنی امروز ، برای شام خاویار دارین با سس مایونز دیویس ! و شیرموز، مشکل کجاست ؟
عله : انقدر چرت نگو نفله ! این چرت و پرتا رو هم جمع کن بده ننه بابات بخورن ! الان برات برنامه غذایی جدید رو مینویسم... خب ... بیا، بر طبق این برنامه ، روز شنبه برای شام رون وسینه کباب شده داریم با آیس پک با طعم خون ! بدو برو این غذا رو بیار .
ممد : آها اوکی ، بعد رون و سینه مرغ دیگه ؟
عله : مرغ میخوام چی کار بوقی ؟! آدم !
ممد : (سانسور) ؟
عله : آره همون !!!

فردای آن روز ، خوابگاه مدیران
لیلی شدیدا داره فکر میکنه و در پی یافتن چاره ای برای حل این مشکل است !

لیلی : تو اون کتابا هیچ راهی برای درمان کسی که خون آشام شده نبود ، پس سایت چی میشه ؟ الان سایت هیچ مدیری نداره ! هیچ سرپرستی نداره ! من تنها نور امید این سایت هستم ! آری ! من لیلی اونز هستم !

و لیلی در حالی که شدیدا جوزده شده از خوابگاه میره بیرون تا به بخش های مختلف سایت رسیدگی کنه و از مشکلات کاربرا گره گشایی کنه !!

فرهنگ نامه
ساختمون ها و برج ها بسیار عظیم و پرخرج و خفن ساخته شده ان ، کف پیاده رو ها طلاکاری شده بود و از آسمون همین جوری الماس می بارید ! ( ته فضاسازی !!)

لیلی : ایول ! عله چقدر این جا خرج کرده ! چقدر باصفاست این جا !

رول پلینگ
آن جا مکانی مانند کویر لوت بود که این جا و آن جا کلبه های کاه گلی درب و داغون دیده می شد .

لیلی : این جا چقدر بوقیه ! واو ! نه به اون بخش فرهنگ نامه که انقدر باحال بود نه به این جا .

خوابگاه مدیران
عله : بچه ها نظرتون راجع به کاربر چیه ؟
کوئیرل : من خیلی گشنمه ! کاربر میخوام !!!
راجر : منم همین طور !
استر: منم همین طور !
بارون : منم همین طور !
تره ور : منم همین طور !

بدین ترتیب مدیران برای پیدا کردن غذا ! حرکت میکنن .

چت باکس
یه عده خاله بازی میکنن ، یه عده چرت و پرت میگن ، یه عده هم لباس کوئیرلی پوشیدن ودارن از این شخصیت سوء استفاده میکنن !!

راجر که شدیدا خون خونش افتاده پایین ( بر وزن قند خونش افتاده پایین ) ، یه اسلحه خیلی خفن از جیبش درمیاره و کل چت باکسو به رگبار میبنده !
کاربرا یکی بعد از دیگری روی زمین میفتن و میمیرن !
راجر :

بقیه مدیرا این عمل راجر رو با کف و سوت تشویق میکنن !
عله : راجر ! خودت کشتی خودتم باید جمع کنی ! بدو اون جسد ها رو وردار بیار تو خوابگاه ... کوئیرل ! تو هم برو یکم غذا پیدا کن بیار !

یه گوشه ای تو سایت
چند تا کاربر بوقی نشستن دور هم و دارن مسابقه پست میدن !
ــ صد و سومین پست هم رو زدم !
ــ نامردیه ! تو کلی از پستا رو از قبل زدی !
ــ الان بهت میرسم بوقی ! پست نود و هفتم رو زدم .

کوئیرل میره جلو تا به این قضیه خاتمه بده !
کوئیرل : بچه ها یه چیزی ! برای این که مسابقه عادلانه باشه و دعوایی صورت نگیره ، من پستا رو ریست میکنم تا از اول شروع کنین به کل کل !

ملت کاربر : ایول ایول !

کوئیرل پستا رو ریست میکنه .

آااااااای دییییش بوووم دوفف ! ( پروردگار گالری از تالار اسلی ، خودشو پرت کرد پایین !)

یه جای خیلی خفن و سری
فردی با کت وشلوار پشت به دوربین واستاده و بیل ویزلی در کنارشه .

بیل : همون طور که میدونید من هم به خفاش میتونم تبدیل شم و هم به منوی مدیریت ! همه مدیرا رو هم از این راه یه افرادی بوقی و خون آشام و زامبی تبدیل کردم ! فقط لیلی مونده که اونم به زودی آلوده میشه !


حیاط ساختمان مدیریت
مدیرا دور هم در فضای سبز حیاط نشستن و دارن از غذاهای به دست اومده از بدن ملت حال میکنن !

عله : ایول ! عجب خوش طعم و خوش عطر است این غذاها ! لیلی ! تو چرا نمیخوری؟

دوربین لیلی رو نشون میده که از شدت کم غذایی شدیدا لاغر شده .

لیلی تصمیمشو میگیره ، از جا بلند میشه و میگه : بوق تو همتون ! بسه دیگه ! چقدر بوقی بازی ؟ بس است قتل و غارت و خون در شیشه کردن ! من قیام می کنم !

عله : ممد ها ! بگیرینش !

یهو شونصد تا ممد به طرف لیلی هجوم میارن ، اما لیلی همه رو با حرکات تکنیکی سامورایی و مثال زدنی به بوق میده .

لیلی :

مدیرا لیلی رو محاصره میکنن .
صحنه اسلوموشن میشه ، لیلی میپره و چوبدستیشو میکنه تو حلق راجر ، یه شمشیر خیلی خفن درمیاره و فرو میکنه تو شکم استر ، دو تا کلت از جیبش در میاره و تیراشونو خالی میکنه تو مغز بارون و کوئیرل .
میره جلو تا با یه حرکت آخرین خون آشام یعنی عله رو از بین ببره که یهو یه خفاش بوقی میاد و یه جای لیلی رو گاز میگیره و مایعی ارزشی وارد بدن لیلی میکنه .

یه جای خیلی خفن و سری
همون فرد کت وشلواری که مثل همیشه پشتش به دوربینه مشغول خنده شیطانیه !
بیل : ما پیروز شدیم !

اون فرد مخوف صورتشو برمیگردونه و دوربین شدیدا روش زوم میکنه وملت هم میفهمن که به به ! اون فرد مخوف کسی نبود جز همین کریچ خودمون !

حیاط ساختمان مدیریت
لیلی آخرین بازمانده کادر گردانندگان و تنها امید جامعه ، همانند دیگر مدیران به خون آشام تبدیل میشه و و حالا دیگه همه مدیرا خون آشام هستن و هیچ امیدی نیست !!!
لیلی همراه با بقیه مدیرا به سمت ساختمان مدیریت به راه میفته ، در پشت سر استرجس بسته میشه ، دوربین زوم میکنه روی تابلویی که بالای ساختمون مدیریت زده شده :

مدیران گل های سایت هستند ، بیایید آن ها را دوست بداریم !!!

پایان !

------------------

اهداف این فیلم :
1- بیایید ایفای نقش را فعال کنیم !
2- بیایید دور هم باشیم !
3- ما سیاست های جرج بوش را در حمله به عراق محکوم می کنیم !



ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۲۳:۳۳:۱۴
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۲۳:۳۴:۳۱

تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
غولاقه اینتر مدی ایت تقدیم میکند :
گردانندگان سایت "1"


مکان : خوابگاه مدیران
زمان : دو و سیزده دقیقه ی نصفه شب

تمام موجودات گرداننده نام در خواب به سر می برند . انقدر در کف مدیریت و جادوگران هستند که در خواب نیز به حرف در مورد این موضوعات پرداخته اند !

عله : تبلیغ سایت و وبلاگ خلاف قوانین میباشد .اگه می خوای تبلیغ کنی باید پول بدی و گرنه امضات که هیچی خودتو پاک میکنم ! از کجا دارم پوله سرور اختصاصی بدم؟
بارون : ها خوبه بعد از چند روزی به این جا یه سری زدیم به هر حال یه دو سه نفر بلاک می کنیم کاره دیگه نیست در سایت بی کاری بی خبری ولی این بلاک ها دیگه منو ارضا نمیکنه !!! باز بلاک ققی یه حالی میداد یه سر و صدایی داشت، یه خنده ای داشت ، ولی اینا دیگه نمیان تو نحوه ی برخورد بوق بزنن بعد عله از من دفاع کنه ضایع شن ... باید کوییرل رو بلاک کنم ! هان آره صدا میکنه ، کلی هم محبوب میشم و همه رو خوش حال میکنم ! بقیه هم میگن این بارون بالاخره یه حرکتی کرد تو سایت .
استرجس : من چیکار کنم ؟ با من یه جوری برخورد میکنند انگار من نخودی ام ، کارای سر کاری رو میدن به من ، نظارت گریف رو هم که ازم به زور گرفتند بوقیا ! *ممنون موفق باشید*
راجر : واو! کیریستین رونالدو عجب بازیکنیه ! ولی حقه هلند بود قهرمان شه ، حیف !!! بووووق ! راجر دیویس از ایفای نقش اخراج شد ! نــــــه ! من مدیرم ! منو اخراج نکنید!!
لیلی : من خوبم من با همه خوبم من با همه کنار میام ولی آخه هیچ کی با من کنار نمیاد . این همه کار میکنی دو روز واسه امتحانا میری همه بهت گیر میدن وای خدا من چیکار کنم . من میرم دعوا میکنم ؟! ولی نه من مدیر خوبیم من استکبار ندارم من با همه راه میام . وای زیر چشم چروک افتاده سنم رفته بالا این کوچولوئه هی به من میگه مام بزرگ وای پیر شدم .
کوییرل : هی کار کن هی کار کن یکی میگه این برخوردش بده یکی میگه این کینه ایه ! باب من جدی ام ولی نه اینجوری خیلی بی معرفتید . تایید شد !

دوربین حرکت میکنه و از پنجره نیمه باز خوابگاه رد میشه و فضای بیرون رو نشون میده ، در همین لحظه صاعقه ای در آسمان پدیدار میشه و باران شروع به باریدن میکند .

جسم سیاه رنگی ، بی سر و صدا از پنجره نیمه باز وارد خوابگاه می شود .

خفاشی با چشمهای سرخ آشنا بر گردن عله خم شده است با نگاهی مملو از نفرت و حس انتقام نیش جلوییش را به گردن عله وارد میکند . خون بر روی گردن عله جریان پیدا میکند ، خفاش ماده ای بسیار ارزشی را وارد بدن عله می کند .

خفاش به سرعت پرواز میکند و از پنجره بیرون میرود و در بیرون خوابگاه مدیران بر روی زمین نمدار می نشیند .

رعد و برق دیگری زده می شود ، بیل ویزلی در همان جایی که تا چند لحظه پیش خفاشی در آن جا قرار داشت پدیدار می شود .

ــ موهاهاها من انتقام میگیرم !

مکان : دستشویی عمومی مدیران
زمان : ساعت 9:12 دقیقه ی صبح

عله به دستشویی خوابگاه می آید هر چهار دستشویی مملو لز گردانندگان است .

عله در حالی که حال نداره پشت در دستشویی واستاده میگه : استرس بدو بدو دارن نظارت گریف رو به زور ازت میگیرن !
استرس با ظاهری بیناموسی از دستشویی بیرون می آید : هان کی کی ؟!
عله به سرعت خود را در دستشویی جا میکند : تو که دیگه ناظر گریف نیستی !!
استرس : چرا همه با من مثه نحودی ها رفتار میکنن ؟ً
عله : همه زود میرید بیرون به کارهای جادوگران می رسید من و کوییرل باید از دور کنترل کنیم ؟
راجر زمزمه میکند : جون خودت با اون سرور بوقیت ااو که خرابه میفرسته دنبال نخود سیاه !
عله : چیزی گفتی راجر ؟
راجر : م من نه می گفتم زود تر بریم که دیر نشه .

مکان : خوابگاه مدبران
زمان : ده و دو دقیق هی صبح

عله : این دو تا تختو بچسبون به هم .
کوییرل : میخوایم رو دو تا تخت کار های سایتو بکنیم ؟

آهنگ رمانتیکی پخش میشه ، عله عمامه ی سر کوییرل را باز میکند و به راز و نیاز می پردازد .
.
.
.
کوییرل هم مبتلا شده است !


مکان : اتاق مدیریت
زمان : بعد از چند ساعت علافی خبر رسیده است سرور بوقی متصل شده است !

بارون که بعد از سالها سری به اتاق مدیریت زده است دارد با منوی مدیریت ور می رود .
لیلی : بارون بگو داری چی کار میکنی ما شگفت زده شدیم . تو هم داری کار میکنی ؟
بارون : دارم دنبال یکی میگردم بلاکش کنم !
لیلی :
بارون دست خودش را به سمت منوی مدیریت می برد : اوخ !
لیلی: چی شد ؟

بارون شستش را که از آن خون می آید می مکد و بر دهن میگیرد : هیچی ! انگار مِنو دستمو برید !

دوربین روی منوی مدیریت زوم میکند چراغ سبز آن به رنگ قرمز خون در می آید . برق میزند و روشن و خاموش می شود .
بارون : شاید پیر شدم ، ولی ظاهرا من یه خفاش دیدم این جا.

همان ماده ارزشی در بدن بارون نیز داخل می شود .

مکان : دستشویی مدیران
زمان : چند دقیقه بعد

بارون درحال تراشیدن ریش میباشد که به دلیل ارزشی گرفتن تیغ ، صورتش خونی میشود .

چند دقیقه بعد
راجر بعد از بارون وارد دستشویی میشود ، با همان تیغ آغشته به همان ماده ارزشی شروع به تراشیدن ریش میکند که صورت او هم خونی گشته و ماده به بدن او نفوذ می کند .

مکان : خوابگاه مدیران
زمان : 7 دقیقه بعد !

راجر و استر در خوابگاه مدیران هستند .استر ظاهر راجر را برانداز میکند و به دنبال راهی برای دستیابی به اهداف شوم خود هست : به به چه سری ! چه دمی ! عجب پایی !

در این میان که استر در رویاهای پلید خویش به سر می برد راجر به بغل او می پرد .

استر : چی شده عمو جون ؟
راجر : وای دو نفر و بلاک کردم بالاخره تونستم ! ( دو نفر ؟! )

استر به هیجان آمده است و فرصت را غنیمت می شمارد و مشغول بازرسی بدنی راجر می شود . و با او بسیار صمیمی می شود .
.
.
.
ماده ارزشی به بدن استر هم نفوذ میکند !


مکان : پشت در خوابگاه مدیران
زمان : نیمه شب

لیلی گرداننده ی زحمت کش ، پشت در خوابگاه رسیده است می خواهد در بزند اما صداهای مشکوکی میشنود .

عله : استرس بپر یه قوطی خون بیار ببینم .
کوئیرل : راجر دمت گرم ! همون جسده رو بی زحمت بده این ور .
لیلی : .

مکان : خانه ی درختی کنار خوابگاه مدیران
زمان : 3 نصفه شب

دوربین در و دیوار پر از عکس گردانندگان سایت را نشان میدهد .
خفاش دوباره مانند گلوله ای سیاه از پنحره ی کلبه وارد می شود و بعد تغییر شکل میدهد .

بیل : موفق شدیم !

اما گویا فرد دیگری نیز در آنجاست ، فردی که پشتش به دوربین میباشد .

بیل : اون ماده ارزشی به بدن همشون نفوذ کرد به جز لیلی ! همشون حالا به موجود جدیدی تبدیل میشن ، اونا خون آشام میشن !
فرد مخوف که پشتش به دوربین است : اوهوم .


مکان : کتابخوانه ی مدیران
زمان : ساعت 7 بامداد.

لیلی که به رفتار مدیران مشکوک شده است . در میان کتاب های قدیمی جستجو می کند .

لیلی با ناراحتی : اه ! تمام شواهد درستن ! تغییرات شکل بدنی ، علاقه پیدا کردن به خون و گوشت...

لیلی چند بار به فلش های بک مراجعه می کند و سرانجام ، ربط خفاش و آن ماده ارزشی را میفهمد و به واقعیتی انکارنشدنی و تلخ می رسد .

لیلی : مدیرا خون آشام شدن !


ادامه دارد..... !


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۱۷:۴۴:۱۸
ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۲۳:۴۴:۵۹

شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.