هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
پنج مرگخوار با خوشحالي و حس عجيبي كه حاكي از برتري آنها نسبت به بقيه بود،سينه هايشان را جلو دادند و به طرف سه دسته جارو به راه افتادند.بعد از گذشت چند كليومتر كه ديگر نفسي در دهان آنها نبود بروي نيمكتي نشستند و به فكر فرو رفتند.

ايگور كه دوست داشت با آن دختر زيبا مرگخوار دوست شود و ازدواج كند نياز داشت تا در بين مرگخواران شخصي مهم باشد.لرد تاريكي ها او را تاييد كند.او حتما بايد اين كار را براي لرد انجام ميداد.
رودولف به فكر بلاتريكس بود كه او طا طلاق دهد و با دختري ديگر ازدواج كند.اگر او هم ميتوانست در بين مرگخواران معروف شود،بلاتريكس ديگر نمي توانست جلوي او را بگيرد.
آناكين هم به فكر پول هاي درون جيبش بود و اصلا به كاري كه بايد انجام ميدادند فكر نميكرد.در اين بين فقط هوريس بود كه دستي بر زير چونش كشيد و گفت:
-ببينم چرا ما پيدا ميريم؟براي چي ظاهر نميشيم اونجا؟
- !عزيزم،وزارت سحر و جادو همه اين راه ها را كنترل ميكند و ما هم مرگخوار هستيم!مثل اينكه سبيلت رو مغزت هم تاثير گذاشته نه؟

در همين احوالات بود كه ناگهان اتوبوس شواليه با سرعت جلوي آنها پيچيد و درش باز شد تا سوار آن شوند.
- !نويسنده عوض شده؟يعني رولينگ رفته؟تا حالا نديده بودم كسي جز هري پاتر از اين شانسا بياره!عجب!همه چي دنيا بر عكس شده!
اين رو شپش پير به فرزندش گفت و در همان وضعيت افتاد و سكته كرد.

اتوبوس شواليه با سرعت به حركت در آمد هوريس كه هنوز ايستاده بود محكم به طرف شيشه اتوبوس رفت و پخش آن شد.آقا چند دفعه گفتيم تو اتوبوس بشينيد؟عجبا!!
آناكين كه هنوز مشغول شمردن پولهايش بود نيشخندي به هوريس زد و به كارش ادامه داد.


20 دقيقه بعد!

مرگخوران دم در رستوران ايستاده بودند و با دقت به صداهاي عجيب درون كافه گوش ميدادند به جز آناكين كه براي باز بيستم،پولهاش درون جيبش را ميشمرد.
-اه چرا كم شد؟از اون موقع كه شمردم هر دفعه يك گاليون كم ميشه!يعني چي آخه؟(پتك)


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۱۹:۰۵:۱۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
تصویر کوچک شده


















پست آغازین جنگ
-در ظهر تابستان،برف میبارد.عجیبا غریبا!!!
این رو یکی از شپش های پیر،در حالیکه یک پا را بر روی پای دیگرش انداخته و سیگاری زیر لبش بود؛به نوه اش گفت.

انبوه برف بر درخت های جنگل نشسته و زندگی را برای جانورانی که در آن میزیستند ؛هر لحظه سخت تر میکرد.

کلیه ی موجودات و حیوانات از قبیل شپش ،کک و ....سعی بر آن داشتند تا سر های خود را از میان بستنی نشسته بر سبیل های اسلاگهورن ، بیرون بکشند اما همه ی کوشش آنها با شکست مواجه میشد زیرا بستنی مذکور از مقابل پارک ماگلی "ملت" خریداری شده و ارتفاعش به بلندی برج ایفل بود.

آناکین:وقتی بهت میگم یه ژیلت بخر،ناراحت میشی.همه ی ما تموم کردیم و تو تازه اول کاری.بخور دیگه.

کمی آن طرف تر از جاییکه اناکین ایستاده ،پرسی،رودولف و ایگور نیز نگاه های چپ چپ خود را نثار سبیل های اسلاگهورن کرده و به صورت کاملا شاکی به چشمانش خیره شدند.

اسلاگهورن:اگر گذاشتید یه بستنی بخوریم.یه روز تونستیم ارباب رو بپیچونیما...
رودولف:چی؟ارباب رو پیچوندیم؟کی؟کو؟کجا؟
پرسی:راست میگه خوب.پیچوندیم دیگه.
رودولف:نه خیر.ما اومدیم اینجا مختصات جغرافیایی منطقه رو برای ماموریت های بعدی مورد بررسی قرار بدیم.
پنج مرگ خوار:

در همین هنگام بادی از سوی شمال وزیدن گرفته و پس از بلند کردن خاک،آن را مستقیم به سمت چشمان پنج مرگ خوار هدایت میکند.اسلاگهورن در یک حرکت غریزی بستنی را رها کرده و چشمانش را دو دستی میچسبد.آناکین نیز در یک حرکت غریزی تر،چشمانش را رها کرده و به طرف نون بستنی قیفی که بر روی زمین افتاده؛حمله میبرد(چماق).
اما در حالیکه دهانش دو سانتیمتر با نان بستنی فاصله دارد،خشکش میزند.
تبلیغی در کنار بستنی،بر روی زمین افتاده.
نقل قول:
حراج بزرگ
هری پاتر،پسری که زنده ماند،برای کمک به کودکانی که پدر و مادر های خود را در جنگ از دست داده اند؛زخم خود را به حراج میگذارد.
مکان:مهمان خانه ی سه دسته جارو
زمان:از امروز،به مدت یک هفته.

ملت مرگ خوار:
هورریس:نظرتون چیه این زخم رو برای ارباب خریداری کنیم؟به عنوان یک هدیه


ویرایش شده توسط هوریس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۱۷:۵۹:۰۶

[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
_ 3...4...5...6...7...8... دیگه گورکن عزیزتو نمی بینی ها!8...دیگه حتی بهش فکر نکن...8...: رفقا بعد از 8 چنده؟
این جمله رو بورگین در حالی که با دست آزادش سرش را می خواراند خطاب به دیگر اوباش گفت!
پیوز در حالی که لبخندی از سر تمسخر داشت قهقه ای زد و گفت : خوب معلومه دیگه! 10
ناگهان خنده همانند توپ در کافه منفجر شد.
در این گیر و بیر ناگهان لودو که تنها همدردش را در بند اسارت میدید پرید و یقه ریموس ، یکی از اوباش رو گرفت و خطاب به بورگین گفت : حالا اون گورکن رو بده یا اینکه باید با بهترین دوست گنگسترتون خداحافظی کنید!
بورگین که این جملات را شنید خیلی آرام به طرف در رفت و سعی کرد فرارش طبیعی جلوه دهد.
با خود فکر کرد...
این چه کاریه می کنی بورگین ؟ الان تو رگ خواب لودو رو تو دستات داری اون وقت میخوای فرار کنی؟
ولی عزمش را جزم کرد!اگر تا دقایقی دیگر فرار نمی کرد به زرس قاطع کارآگاهان سر می رسیدند.زیرا دیگر آنقدر در کافه سر و صدا بلند شده بود که دیگر جای هیچ مخفی کاریی نبود.
خیلی زود دیگر اوباش هم از نقشه بورگین خبر دار شدند.
لودو نیز قدمی به جلو گذاشت و چوبش را به که به طور هراسناکی در روی جمجمه ی ریموس گذاشته بود بیشتر فشار داد...
_ خیلی اروم علیرضا رو بزار پایین و گورتو گم ک...
هنوز حرفش تمام نشده بود که بورگین جستی سریع زد و در را باز کرد و پا به هوای آزاد گذاشت.
به دلیل اینکه در کافه ی تاریک به سر می برد نور خورشید چشمانش را آزار داد.
کمتر از چند ثانیه تمامی دار و دسته بورگین جلوی یک اتوبوس بزرگ و قرمز رنگ را گرفته و خیلی سریع سوار آن شدند.
چند ثانیه بعد ، هم زمان با خارج شدن لودو و مرگ خواران از کافه راننده اتوبوس و کمک راننده ان ارنی مک میلان با شدت به بیرون پرت شدند.
خیلی سریع لودو فهمید که دار و دسته ی گانگستر ها " اتوبوس شوالیه " را تسخیر کرده اند.
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0
ادامه ماموریت در اتوبوس شوالیه
اولین پست ماموریت را هم خودم خواهم زد.
با تشکر
بورگین



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ایگور بالاخره به حرف آمد و گفت : " به نظر من شما حمله کنید ما پشتیبانی می کنیم ! "
بورگین گفت : " یه وقت خسته نشید ... حالا که اینطور شد ما با باشگاه متحد می شیم و ریشه شما مرگخوارا رو از رو زمین بر می داریم ! "
ایگور با وحشت گفت : " نه ، خواهش می کنم این کار رو نکنید. خیلی خوب ... با هم حمله می کنیم."
بورگین گفت : " حمله کنید !! "
ده نفر اوباش و حدود بیست نفر مرگخوار در یک لحظه به تعداد محدود اعضای باشگاه هافلپافی های اصیل حمله بردند .
لودو که حالا کافه اش را در حالت نابودی کامل می دید به این صورت در آمده بود و حاضران در کافه اینشکلی شده بودند.
در آن میان از بین گرد و خاک کم کم پنج شش نفر بیرون آمدند که همه لباس زرد داشتند و دوباره مرگخوارها با اوباش درگیر شده بودند. لودو گفت : " اعضای باشگاه همهگی با هم به ریش این دو گروه :
در این میان پیوز که مدتی بود غیبش زده بود از در وارد شد و گفت : " لطفا همتون خفه شید ! "
همه ملت ( مرگخواران ، حاضرین ، اوباش ، باشگاهیان ) :
پیوز گفت : " خوب گوش کن لودو ، با تو و همه اعضای گروهتم ، اگر تا آخر امشب پول باج ما و مرگخوار ها رو ندی و مبلغ اون رو دو برابر نکنی این رو می کشم ! " و یک گورکن دیلاغ از پشت در آورد و نشون داد.
لودو ( با حالت فیلم هندی خوانده شود ) : علیرضاااااااااااااا
بورگین در حالی که لبخندی بر لب داشت رو به لودو گفت : تا ده میشمارم لودو : 1 ... 2 ...
-------------------------------------------
حالا ببینم باشگاه هافلپافی ها چکار می خواد بکنه !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
چند هیکل زرد پوش در آستانه در ظاهر بودند و با نگاه هایی عصبانی به مرگ خواران ، دسته اوباش بورگین و کافه که هم اکنون مانند یک میدان جنگ بودنگاه می کردند.
سر انجام پیوز به خود فشار آورد و صدایی رو زیر لب در آورد.
_ باشگاه هافلپافی های اصیل!
اعضای هافل پافی با سرعت به طرف لودو که هم اکنون در حال دیوانه شدن بود رفتند و او را بغل کردند تا مبادا از فرط ضرر خودشو بکشه!
لودو انگار تازه متوجه شده بود تا گروهش به کمکش اومده ، بلند شد و به طرف دسته اوباش و مرگ خواران چشم و ابرو انداخت...!
_ حالا بازم اگه جرات دارین بیاین ببینم کی می خواد از من باج بگیره...
و حالا بود که تازه حساب کار دست دو گروه دیگر اومد.
اونها قدرن و شاید بتونن گروه ما رو بتکونن!
اما ، یکی از اعضای باشگاه ، در حالی که به بورگین نگاه می کرد ، با تعجب پرسید : هی بورگین! تو جزو گروه ما بودی... چرا رفتی تو اون گروه بر علیه ما؟ زود باش بیا اینجا ... و اگر نه
بورگین:
ریموس در حالی که چشم غره ای به بورگین می رفت گفت : بورگین تو که نمی خوای بری تو اون گروه؟اون وقته که من بدونم و تو!
بورگین که اشکش در اومده بود سر انجام تصمیمش رو گرفت و سرش را پایین انداخت.سپس خطاب به اما و دیگر اعضای باشگاه با لحنی که شرمندگی در آن آکنده بود ، گفت : من با کمال تاسف باید بگم که نمی تونم دوباره بیام تو باشگاه و باید تو گروه خودم بمونم. فقط برای اینکه من گروه اوباش رو درست کردم و نمی تونم ولش کنم.متاسفم.
دیگر خشم هافلپافی ها به جوش اومده بود!
_ پس همین حالا به گروه در پیتیتون حمله می کنیم و نیست و نابودش می کنیم!
بورگین که دوباره به خودش اومده بود ، متوجه شد که در این بین جنگی نیز وجود داره ، پس به طرف رئیس مرگ خواران ، یعنی ایگور کارکاروف رفت.
_ می دونین که اگه باشگاه به ما حمله کنه ، خسارت جدیی می بینیم.
_
_ پس میایین با هم متحد بشیم و گروه رو تشکیل بدیم؟
_
_ خسته نباشی اینقدر حرف زدی!همش کله تکون دادی ایگور!
_
_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*
یکم ارزشی شد ولی داشتم موضوع رو یکمی عوض می کردم این شکلی شد.
با تاسف فراوان
بورگین


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۶ ۱۴:۱۷:۵۷


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#99

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
لودو ضرر مي كرد و بقيه تو سر و كول هم مي زدنكه ناگهان لودو از حالت به حالت : تغيير شكل پيدا مي كنه و داد مي زنه :
يافتم..عزيزم شما شماره ي 110 رو نداري؟؟
-: نه ..
-چرا من دارم بيا: 110...
-: اين كه شماره ي 110 مشنگاست..
-: آهان 991 برو بگير ..
-: قربون دستت .. هي بچه اون تلفنو بده به من ...باشه اوستا..
ساحره ي مجهول الهويت: ا.. ببخشيد شما تلفن داريد ...شمارشو مي ديد به من ..
-: ..آره ..نه .. ما كه تلفن نداريم ..
و اين طوري ميشه كه دوباره لودو به حالت قبلي بر مي گرده و همي مي رفت ..
3 روز بعد:
ملت اوباش بورگين و مرگخوارها و آبي پوشها:
لودو:
(در اين لحظه دوستان از اين بغلا به من اشاره مي كنن و مي گن چه ربطي داشت ولي من تكذيب مي كنم و مي گم كه اين شكلك نشان دهنده ي كله ي كچل شده ي لودو مي باشد)
ادامه: بعد از مدتي كه همه به صورت آش و شوله زرد(!) در اومده بودند يهو مرگخوارها بلند مي شن و به حالت خبر دار وايميستن و سردسته شون ميگه:
-: بله ارباب ما در كافه ي لودو كچل هستيم ..
اما اين حرف كافي بود كه لرد بزنه سردسته رو به حالت سوسك در بياره ..
سوسك: اهم ببخشيد كسي از من حرف زد ؟؟
راوي : نخير عزيزم برو سر كارت ...
-:‌ولي يه نفر گفت سوسكا
-: برو تا حشره كش ...
-: ا ..باشه ..قربون شما ..خداحافظ
ادامه:(‌اگه بذارن اين داستان روند طبيعي شو طي كنه) وبا اين حركت لرد و سو...( اهم به دلايلي امنيتي نمي شه اين كلمه رو كامل گفت شما خودتون حدس بزنيد) شدن سردسته ي مرگخوارها همه مرگخوارها كاسه كوزه رو جمع مي كنن و مي رن پي كارشون ..و نتيجه مي گيريم كه تنهادر اينجا يك گروه قوي ديگه باقي مونده كه اونم ...درن درن
-: هوي شاعر ...شاعر بيا برو ..دخلو نگاه كن ببين چقدر توشه ..بعدشم سهم ما رو بردار ..هوي شاعر با تو ام..
-: ا .. ببخشيد آقاي بورگين .بنده اديب هستم ...نه شاعر ...
-: حالا هر كوفتي .. برو اون كاري كه گفتمو بكن
-: بله قربان ..در جانفشاني حاضرم..
و جادوگر كه اديب بود رفت 10000 گاليون سهم خودشونو برداشت و 400 تا ديگه هم به طور مخفيانه كش رفت .. كسي هم اصلا نفهميد ... زيرش هم نزنيد بگيد من باهوشم فهميدم بذاريد اين چندتا مال ما باشه ديگه بدبختيم بچمون رو گازه
بورگين:‌خب برو بچ پاشيد بريم قرارگاه يه جشن حسابي بگيرم..(ولي الان آقاي بورگين بالاي سر بنده وايستاده و مي گه نبايد سوژه زودتموم بشه)
‌ولي ناگهان در اين لحظه در باز ميشه و يه گروه ديگه ميان تو..
ملت:‌ماااااآآآآآآآآا
----------
نكته: لا موجود


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#98

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
- بســــــــــــه
و از اونجایی که صدای لودو بسیار بلند بود حدود 4000 گالیون دیگه به خودش ضرر زد و....
بوووووووم
ملت که از گرد و خاک به وجود آمده بر اثر ریزش سقف هنوز سرفه میکردند، به طور ناگهانی گرد و غبار دیگری را هم فرو دادند. که فهمیدند بر اثر دعوایی است که هنوز در میان مرگخواران و دسته ی اوباش بورگین بپاست. لودو به این صورت در آمده بود و چون هی داشت ضرر میدید بیشتر به خودش ضرر میزد
طلسم ها از هر نوعی رد و بدل میشد. گاهی برای استراحت اعضای 2 گروه به داد و ستد طلسم های سری(!) میپرداختند.
لودو نیز همانطور خود را کچل میکرد و اصلا فکر نمیکرد تا به حال 5500 گالیون به خود ضرر زده است و با کندن هر تار مو 100 گالیون نیز بیشتر ضرر میکند(توضیح: لودو بدون مو نمیتواند زندگی کند به همین دلیل مجبور است مو بکارد که اینکار در سنت مانگو 100 گالیون قیمت دارد)
بلاخره پس از گذشت 20 دقیقه اعضای 2 گروه با هم به توافق رسیدند که هر کس باج خودش را از لودو گرفته و برود و به سهم آبی پوشها هم کاری نداشته باشد. اما در همین لحظه ناگهان سردسته آبی پوشان از خواب ناز بلند شد و به همراه زیر دستانش به سمت لودو حمله کرد.
آبی پوشان:
لودو از زیر پیشخان:
مرگخواران و دسته اوباش:
پس از فرو رفتن آبی پوشان به خواب اعضای 2 گروه به سمت پیشخان راه افتادند و با استفاده از حرکات رزمی مشنگی تمام پیشخان را به دو نیم کردند
لودو:
و در همین لحظه ناگهان ملت مرگخوار و ملت اوباش میریزن سر لودو و تا میخوره میزننش غافل از اینکه اونها لودو رو نمیزنن دارن خودشونو میزنن و به این ترتیب دوباره جنگ میان اعضای گروه ها شروع شده و لودو دوباره ضرر میبیند.....
------------------------------------------------------------------------------
من طنز نویسیم زیاد خوب نیست. اما خب دیگه لطف کنید ادامش بدید



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#97

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
درگیری ادامه داشت. طلسم های بخشودنی، نا بخشودنی، کمی تاقسمتی بخشودنی، احتمالا بخشودنی و هیچکدام در فضا دیده می شد. بورگین داد زد:
- بر و بچ امونشون ندین!
و خودش یه طلسم خفن به طرف پرسی انداخت! (نمی دونم طلسمه چی بود ولی بدونین بورگین اصلا طلسم غیر خفن تو کارش نیست!)
در وسط درگیری یهو یک نفر وارد شدو بورگین تا با گوشه چشم موهای نارنجیش رو دید گفت:
- تویی لارتن. تا حالا کجا بودی! مگه نگفتم زود بیا اینجا!
لارتن گفت:
- خب من اشتباهی رفتم مقر اصلی بعد هم که تو یه پیام شخصی....
بورگین:
- بسه دیگه! زود مشغول شو که باید روی این سیاهارو کم کنیم!
در همین لحظه یه طلسم بی حس کننده خورد به سر جرج و جرج هم که همینجوریش هیچ حسی تو سرش نداشت! روی زمین ولو شد! لارتن هم که دید کسی که طلسم رو فرستاده کسی نیست جز بلیز، با چوبدستیش به شکل شمشیر بازها به طرف بلیز رفت و بدون اجرای طلسم با چوبدستی زد تو سر بلیز! بلیز هم به صورت روی زمین افتاد و ملت حاظر هم یه تریپ سوت و کف اومدن که....
شپلق.....!
لارتن نقش زمین شد! و ویولت گفت:
- شرمنده! نمی خواستم به تو بزنم!

بورگین هم در میان سه مرگخوار دیده می شد. با یقه باز و موهای به هم ریخته دور خودش می چرخید و فریاد آی نفس کش رو تکرار می کرد.

لودو هم که با یک حساب سر انگشتی متوجه شد تا اینجای کار 1000 تا 1200 گالوین ضرر داده. با صدای بلند گفت:
- .................................


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۱۵:۲۰:۴۲

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#96

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
از اونجا که هرچی تو بچگی مامان باباها به این بورگین و سردسته مرگخوارها و سردسته اون گروه آبی پوش میگفتن شیر بخورین ورزش کنین نه شیر خوردن نه ورزش کردن در نتیجه هخمونطور کوتوله موندن و حالا هم دستشون به اون یارو لودوئه نمیرسهدر نتیجه اینجا بورگین که از همه با هوش تر بوده میره یقه سردسته مرگخورا رو که به صورتی بس منگولانه به در و دیوار میخورده(از اثرات ضربه لودوئه!)رو میگیره و بهش میگه.
_:بین داش!بیا ما با هم یه تیریپ رفیق بازی بریم این یارو مرتیکه آبی پوشه رو شوت کنیم بیرون بعدش ما و شوما با هم را میایم.ملتفتی چی میگم؟
یارو مرگخواره هم چشماش برق خفنی میزنه و بعدش یه خنده اینطوری تحویل هم میدون و دوتایی با هم یقه یارو رو میگیرن پرتش میکنند بیرون.بقیه استقلالی ها هم بدو بدو مث بچه های سربه راه میرن بیرون.
بعدش میگخوراه اینجا میاد پررو بازیدرمیاره:پس دو تا سهم مال من.یکی مال تو.اوکی؟
بورگین آتیشی میشه و آمپرش میره بالا و اینا:یعنی چی داش؟من اوکی موکی سرم نیست.یا 2 من 1 تو یا همین حالا باید بری دبال جواز دفن خودت.
مرگخوار جو گیر میشه:چی شد نفهمیدم؟حالاا که اینطوره من فرمان حمله رو صادر میکنم!
بورگین هم یک نعره دلنواز از حنجره اش خارج میکنه:واسه من حمله میکنی؟حمله کنید بزنیدشون این سیاه سوخته هارو!
اینجاس که یهو همه به هم حمله میکنن و هیشکی نمیدونه کی به کیه جز اون پیوز ورپریده که از اون بالا رو سر مرگخورا جوهر و از این آت و آشغالا خالی میکنه.
_:جیغ!!پیوز!
پیوز:اوا خاک عالم!تو بودی ماتیلدا؟
_:نه پس عمه ام...
در این لحظه الادورا بلک که با ماتیلدا یک عملیات گیس و گیس کشی راه انداخته بوده کیزنه ماتیلدا رو با یه جادوی خفن پرت میکنه اون ور و پیوز هم با نگاهش تعقیب میکنه:اوووووووووووووو...شترق!آخ!نچ نچ نچ!اصلا خوب نبود.
بعد میره بالا سر دو نفر دیگه تا حال مرگخواره رو بگیره...


But Life has a happy end. :)


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#95

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
از اونجایی که پست ماتیلدا جان یه ذره موضوع رو منحرف کرد ، همچنین وسط ماموریت گروه اوباش هم بود من از بعد از پست بورگین ادامه می دم ! عذر میخ وام ماتیلدا جان ولی نمی تونی موضوع رو منحرف کنی اون هم با این پست که نسبتا ضعیف هست !
----------------------------------------------------
مرگخواران وارد شدند و نگاهی به اطراف کردند و با دیدن لودو به سرعت به طرف او شتافتند و لودو هم که به این صورت در آمده بود از ترس فرار کرد و خررررررررررررررررت
یقه لودو هنوز در مشت سردسته اوباش بود و با فرار لودو پاره شده بود و در دست بورگین مانده بود.
ملت داخل کافه که از ترس مرگخوارن :
بورگین و دسته اوباشش به سرعت به سمت دیگر کافه رفتند و راه را برای مرگواران باز کردند. مرگخواران در یک حرکت انتحاری پشخان را شکستند و به سمت لودو حرکت کردند و لودو هم که هیچ راه فراری نداشت در بغل بورگین پرید.
بورگین لودو رو پرت کرد یه گوشه و گفت : " بو رو گمشو پیش دوستات ، ببینم باج چند تا گروه دیگه رو ندادی ؟"
هنوز این حرف بورگین تموم نشده بود که در باز شد و گروه دیگری وارد شدند. نقاب های آبی رنگی به صورت داشتند و لباسی بنفش پوشیده بودند.
لودو گریه کنان به گوشه کافه پناه برد و زیر یک میز پنهان شد. از زیر میز سه ردیف پا را می دید که یکی از آنها احتمالا دسته اوباش بورگین بودند و دوتای دیگر مرگخواران و گروه آبی پوشان !
لودو ناامیدانه از زیر میز دو پایه میز را گرفت و آن را به سمت سه گروه پرت کرد و پس از آن با چنین صحنه ای مواجه شد :
لودو با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشت و با یک تریپ اسپایدر من از بالای سقف سر در آورد ...
------------------------------------------------------
ببخشید اگر طنزش کمه !! بقیه دسته اوباش ... بشتابید !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.