هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲:۳۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
کمی نــگذشت که همگی مرگخواران به نزدیکی خانه ی گریمولد رسیدند و منتظر فرمان لرد بودند.ارباب که در میان موهای بلاتریکس گم شده بود و از دست شپش های او در امان نبود،تصمیم گرفت تا به سمت موهای ایوان کوچ کنـد تا بلکه امنیت بیشتری داشته باشد.

لرد نگاهی به ایوان انداخت و نعره زنان گفت:
-یـــالا منو از موهای سر این عجوزه بلند کن! بـوی پـاهای مورفین خوشبـوتر از اینه!

گرچـه این وضعیت در میان موهای ایـوان و سایر مرگخواران نیـز حاکم بود و این کوچ ها هیچ تاثیری نداشت!

در همین لحظه پدر ارباب، تـام! نسبت به بوی پای مورفین حساسیت شدیـد نشان داد و ابــراز علاقه کرد :

مورفین هـم چراغ سبزی به او نشان داد و تام پــرواز کنــان به سمت پاهای مورفین رفت و مشغـول شـد!

مورفین با آن دندان های کرم خورده و سیاهش خنده ای به تـام کرد و گفت:
-خواهـرشوهر...ببخشید..شوهرخواهر عژیـژم! بژار یکمی بهش اژ اینا اضافه کنم تا ببینی چه فاژی میده..بیــا !

سپـس مقداری پـودر سفید رنگ از جیبش در آورد، در آب مخلـوط کرد و به آرامی به جوراب هایش اضافه کرد.تام هم با چند نفس عمیــق وارد فــاز شد!

لرد بـا عصبانیت فریادی زد و سعـی کـرد تا دوباره فضا را به حالت عادی خود برگرداند اما صدایـش آنقدر ضعیـف و شبیه جیـر جیـر همیشـگی سوسـک حمام خانه ی ریدل! بـود که هیچکس به او توجهی نمی کرد.گرچه اندکی بعد لـرد به ایوان دستور داد تا با ارسال چند کروشیو به بانیـان این موضوع، اوضاع را در دست بگیرد.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
چون مغز مرگخواران به صورت پیشفرض روی گزینه ی دامبلدور به عنوان دشمن لرد تنظیم بود، همه راه خانه ی گریمالد را در پیش گرفتند که ناگهان یکی مثل کاوه ی آهنگر فریاد زد: بسه دیگه!

و ناگهان سکوت حاکم شد و همه ی توجه ها به سوی کاوه جلب شد.
کاوه ادامه داد: تا کی هی سوژه های تکراری؟! همه جا شده جنگ دامبلدور و لرد! یعنی چی؟! مگه دشمن ارباب فقط دامبلدوره؟! یکم نبوغ به خرج بدین. یکم تنوع. یکم نوآوری. خسته شدیم بس که هی رفتیم محفل دنبال دامبلدور. مگه دشمن ارباب فقط دامبلدوره؟ بگردید یه گزینه ی جدید پیدا کنید.

همهمه ای در میان مرگخواران پیچید: آره... درسته... دامبلدور دیگه تکراری شده... باید یه دشمن جدید پیدا کنیم...
کاوه که دید توانسته نظر مثبت جمع را جلب کند گفت: بسه دیگه!اصلا ول کنید این جنگهای بی حاصل محفل و مرگخوارو. به خودتون بیاید! دامبلدور مرده! اسنیپ کشتش! یادتون نیست؟! اصلا همین ارباب در نبرد هاگوارتز کشته شد! الان نوزده سال از مرگ ولدمورت گذشته! همه ی اینا توهمه!پس بیایید ای نئوهای من و از این کپسول های قرمز مورفینوس بخورید تا از توهم ماتریکس خارج بشید و در دنیایی دیگر آزادانه پرواز کنید. بار اول مجانی!

مرگخواران دور مورفین که نطق کاویانی اش را تمام کرده بود ازدحام کردند:
- به منم بده داش مورف...
- داش ما اینجا زنبیل گذاشتیم یه ساعته، چی میگی تو؟!
- هل نده عمویی! برو ته صف بینیم باو...
- داش مورف! من برای فروش کلی بخوام چند حساب می کنی؟

لرد: اینا دارن چیکار می کنن؟ این دیگه چه جور مسخره بازیه؟ کروشیو! کروشیو! کروشیو!

چندتایی جرقه ی کوچولو از موهای بلا به سمت مرگخواران پرتاب شد که نرسیده به آنها سقوط کرده و در هوا محو شد.

لرد:ببین به چه روزی افتادما... بلا! بفرستشون برن دنبال دامبلدور!

بلاتریکس اطاعت امر کرده و با چند کروشیوی بلاتریکسی! مرگخواران را پراکنده و توجیه کرده و دنبال دامبلدور فرستاد.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ریگولوس: اممممم ارباب راستش هیچکس!
لرد ولدمورت در ابعاد کوچک از عصبانیت نعره ای زد!

در همین لحظه مورفین گانت از جایش سه متر به هوا پرید و سرش به سقف خورد و به زمین خورد و پرید روی میز و فریاد زد: سوووووووکس سوووووووووکس همگی فرار کنید!

همه با تعجب به مورفین گانت نگاه میکردند! مورفین که متوجه نگاه بقیه شده بود گفت:
اووووم خب صدای سوکس اومد یه سوکس جیر جیر کرد!

در همین لحظه لرد ولدمورت کوچک چیزی در گوش بلاتریکس گفت و بلاتریکس طلسمی به سمت مورفین فرستاد که کلا لال شد!

سپس لرد ولدمورت در ابعاد کوچک گلویش را صاف کرد و گفت:
_ ریگولوس تو چی گفتی؟ هیچکس توی شکنجه گاه نیست؟

ریگولوس: راستش ارباب از وقتی متاهل شدم یه کم پروانه ای شدم!

لرد ولدمورت چیزی در گوش بلاتریکس گفت و او هم طلسمی به سمت ریگولوس شلیک کرد که متعاقب آن ریگولوس کچل شد!

بعد از آن لرد ولدمورت در ابعاد کوچک فریاد زد:
زود میرید یکی از دشمنای منو پیدا میکنید و کلی هم بهش محبت میکنید نکنه اذیتش کنید ها! بعدشم دعوتش میکنید به عمارت اربابی! یکیشون باید از روی تمایل نه اجبار اعتراف کنه من جادوگر بزرگیم!



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه و نجینی در اثر گاز تسترال کوچیک شدن!مرگخوارا به دنبال راه حلی برای حل این مشکل هستن.تصمیم میگیرن از کتاب آنی مونی که راه حل اینجور مشکلات توش نوشته شده استفاده کنن.لرد به ریگولوس ماموریت میده که آنی مونی رو پیدا کنه.ریگولوس برای تحقیق وارد کافه ای میشه و مجبور میشه اونجا کلی غذا بخوره.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از چند دقیقه رالف(صاحب کافه) به همراه مادرش برگشت.مادر رالف با بی حوصلگی رو به ریگولوس کرد.
-عجب مزاحمی هستی تو.خب.سوالت چی بود؟

ریگولوس این بار با دقت کلماتش را انتخاب کرد.
-شما آناکین مونتاگ معروف به آنی مونی رو میشناسین؟

رالف نگاهی به مادرش انداخت و مادر نگاهی به رالف.
-نه!

ریگولوس:یعنی چی نه؟

-خب یعنی نه دیگه!
-من الان چند ساعته اینجا با شما درگیرم.به اندازه سه ماه غذا خوروندین بهم.معلوم نیست تا ده دقیقه دیگه زنده باشم یا نه.این پسرتم که تمام استخونامو خرد کرد.چند بار تهدید هم شدم و اوضاع روحی و روانیم به هم ریخت.قیافه شما دو تا رو هم که تحمل کردم.الان میگین آنی مونی رو نمیشناسین؟:vay:

رالف و مادرش لبخندی بسی شیطانی زدند.
-ما که نگفتیم اگه غذا بخوری میشناسیمش.گفتیم اگه غذا بخوری به سوالت جواب میدیم.جواب دادیم خب.اگه اعتراضی داشته باشی..فکتو خرد میکنم!

ریگولوس اعتراضی نداشت.دست از پا دراز تر به خانه ریدل باز گشت!

درخانه ریدل لرد سیاه و یارانش در انتظار بازگشت ریگولوس بودند.ولی نه به دلیلی که او تصور میکرد.
ریگولوس با دیدن لرد(که لای موهای بلاتریکس جا خوش کرده بود) و مرگخواران جلو رفت.سرش را پایین انداخته بود.با شرمساری تعظیمی کرد.
-ارباب من متاسفم.نتونستم اثری از آنی مونی پیدا کنم.

برخلاف تصور ریگولوس، لرد ناراحت یا ناامید به نظر نمیرسید.
-ولی ما پیدا کردیم!راه حل مشکل ما در کتاب آشپزی آنی مونی نوشته شده بود.من میتونم بزرگ بشم.البته من همین الانم بزرگ هستما.فقط از نظرظاهری کوچیکم.ولی ابعادم هم میتونه به اندازه قبلیش برگرده.به شرط اینکه یکی از دشمنان من بدون شکنجه و اجبار، اعتراف کنه که من جادوگر بزرگی هستم!تنها راه شکستن طلسم همینه.آخرین مسئول شکنجه گاه تو بودی.بگو ببینم.کدوم یکی از دشمنان من الان تو شکنجه گاه هستن؟




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ریگولوس که دیگه جرات نداشت دهنشو باز کنه با سختی روی صندلیش نشست و منتظر اومدن رالف شد. رالف چند دقیقه بعد با منو برگشت و همون طور که منو رو روی میز میکوبید گفت: با مادرم صحبت کردم. نتیجه اش این شد که تو هشتاد سکه به خاطر تلف کردن وقت ما پرداخت میکنی و یه غذا هم سفارش میدی. غذات رو تا ته میخوری و بعدش میتونی سوالت رو بپرسی. تا اون موقع هم مادرم فکر کرده و بهت جواب میده. شیرفهم شدی یا فکت رو خرد کنم؟

ریگولوس صد سکه ای که داخل کیسه داشت را روی میز گذاشت و گفت: بیا بابا جان، اصلا این صد سکه با پول شیرینی بچه ها. غذا هم برام لطف کن خوراک ماهیچه هیپوگریف بیار.
رالف سکه ها رو دونه دونه شمرد و وقتی مطمئن شد همه سکه ها سالم هستن (یکی از سکه ها گوشه نداشت که اون رو عوض کرد!) رفت تا سفارش رو آماده کنه. ریگولوس هم در این مدت بدون اینکه حرف بزنه در ذهنش مشغول فحش دادن به آنی مونی شد.

...بیا اینم غذات.
و رالف ظرف رو با شدت میکوبه روی میز. همین که برمیگرده تا به طرف آشپزخونه بره ریگولوس صداش میزنه: جناب، دست شما درد نکنه ناهار من تموم شد!
رالف با تعجب برمیگرده و میبینه ظرف ریگولوس واقعا خالیه. اون که به هیچ عنوان به مشتری عجیب غریبش اعتماد نداره خوب دور و اطراف میز و حتی داخل کیف ریگولوس رو میگرده که مطمئن بشه غذاها رو جایی سر به نیست نکرده. اما بعد که چیز مشکوکی پیدا نمیکنه میگه: خیلی خب، من میرم مادرم رو صدا کنم که بیاد به سوالت جواب بده.تا اون موقع....کاری به نظرم نمیرسه که بگم انجام ندی، ولی اگه کاری بکنی که خوشم نیاد بازم فکت رو خرد میکنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
ريگولس در حال نفرين کردن و لعنت فرستادن به زمين و زمان و آني موني و آبا و اجداد آني موني بود که رالف برگشت و با خوددرگيري ريگولس رو به رو شد.
رالف:
ريگولس که هنوز متوجه برگشتن رالف نشده بود حالا با حرارت هرچه تمامتر مشغول فرستادن انوع و اقسام لطف و عنایات به ارواح مردگان و زندگان اعم از مرگخوار و محفلي بود:
- الهي جز جيگر بزني ایوان شامپو. اگه از اینجا جون سالم به در ببرم خودم پودرت ميکنم و با پودرت معجون درست مي کنم... الهي بميري دامبل به کلاساي خصوصيت نرسي. دعا مي کنم خوراک تسترال ها شي بلاتريکس با اون موها وزت... البته ممکنه تستراله نتونه اينارو هضم کنه دل درد بگيره اميدوارم اسنيپ چرب و چيلي توام به زودي با اون شلنگ سبز رنگ محشور شي... و ديگه کي؟ اهان براي اون عله دعا نکردم از صميم قلب مي خوام تا بري وردست مورفين ديگه روي زن و بچه هاتو هم نبيني... و بذار ببينم؟ اوه... آره... آيلين اميدوارم ارباب تقاضاي مرگخوار شدنتو رد کنه... هرچند تازه شخصيتش تاييد شده گناه داره بچه دلش ميشکنه...
رالف:
در همان لحظه ريگولس که همچنان يک بند زير لب در حال ناله و نفرین بود سرش را بالا آورد و چشم در چشم پیشخدمت شد.
ريگول:
رالف:
ريگول: :worry:
رالف در حاليکه آستين هايش را بالا مي زد با ملايمت پرسيد:
- يادته تو چند تا پست قبل تر بهت چي گفتم؟
ريگولس معصومانه گفت:
- راستش شما خیلی حرفا زدین البته نه اینکه منظورم این باشه که خیلی وراج هستین .نه... در کل خیلی هم لذت بردم از بیاناتتون و الان نمي دونم کدومش مدنظرتونه؟
رالف با خشانت هرچه تمامتر يقه ريگول را گرفت و مثل پرکاهي او را حدود يک متر از زمين بلند کرد!
ريگولس: يا سالازار کبير... من ترس از ارتفاع دارم
رالف با رضايتمندي به صورت ريگول زل زد:
- يادته در مورد حکم حرف زدن تو کافه بهت چي گفتم؟
ريگول: بذار يه نگاهي بندازم...آهان یافتم... اين نبود؟
نقل قول:
سفارشت چند دقيقه ديگه حاضر ميشه. تا اون موقع حرف زدن ممنوعه وگرنه فکت رو خرد ميکنم

رالف با خوشنودي لبخندي تحويل داد:
- دقيقا خودشه.
ريگولس مشت پيشخدمت را ديد که عقب رفته بود و در عین حال برق سرزندگی و نشاط عجیبی را در ان چشم ها دید که کاملا مطمئن شد تا خرد شدگي فکش چند لحظه بيشتر فاصله ندارد. عاجزانه گفت:
- بابا جان... گفتي تا سفارشم حاضر نشده حق حرف زدن ندارم... دستتو بنداز... نه منظورم این بود که دستت خسته میشه اینجوری نگه اش داشتی ها... الان که من چيزي سفارش ندادم گفتم ببين مادر بزرگوارت راضي ميشه من 46 سکه بدم به جاي سفارش غذا؟... یا ریش سالازار :worry:
رالف با شنيدن اين حرف لحظه شکوهمند خرد کردن فک ريگول را به تعويق انداخت:
- بذار ببينم. آره انگاري راست مي گي. با ابن حال بايد بازم برم از مامانم بپرسم... توام تا اون موقع ساکت ميشيني وگرنه... فکت رو خرد مي کنم
او ريگولس را از همان فاصله رها کرد که نتيجه اش فرود آمدن ريگولس با تمام نشيمنگاهش روي زمين سخت بود که البته با مقادیری ترک خوردگی در ناحیه لگن همراه شد. ریگولس درحاليکه با ترس و وحشت رفتن رالف را مي نگريست زير لب زمزمه کرد:
- الهي ريز ريز شي آني موني که به خاک سياه نشونديم


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۵:۴۲:۲۰
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۴ ۱۹:۰۶:۵۵


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
ریگولس با امید به رالف نگاه کرد و گفت:بیست و سه سکه شد؟
رالف که زیر لب چیزی را زمزمه میکرد،دستش را به نشانه"بستن زیپ دهن" بالا برد.چند دقیقه بعد رالف گفت:اون میشه بیست سکه که با این دو سکه باید بشه...بشه...
ریگولس جواب داد:بیست و دو سکه.

پیشخدمت گفت:پس با این حساب تو نمیتونی چیزی بپرسی.چون بیست و دو سکه سفارش دادی.
ریگولس با وحشت گفت:صبر کن.من هنوز حرفم تموم نشده.من یه...
اما پیشخدمت دستی به شانه ریگول زد و گفت:دیگه دیرشده.

ریگولس سرش را پایین انداخت.پیشخدمت رفت تا با مادرش مشورتی بکند.پس از چند لحظه رالف برگشت و به ریگولش گفت:مادرم گفته که تنها راه اینه که 46 سکه غذا سفارش بدی.
ریگولس به رالف خیره شد و در حالی که به رافل تمنا میکرد شروع به گریه کرد.
-میشه...میشه فقط 46 سکه بدم؟غذا رو نمیخوام.خواهش.

رالف گفت:باید ببینم مادرم چی میگه.
ریگولس در دل فوش بدی به آنی مونی و سرنوشت و زندگی داد!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۱

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
رالف که دوباره خوش اخلاق شده بود با احترام ریگولوس را بطرف میز راهنمایی کرد:خواهش میکنم بفرمایید.شما مهمون ما هستین.ولی فراموش نکنین که فک مهمونا رو هم میشه خرد کرد.این منوی ماست.سفارش بدین من یادداشت میکنم.فراموش نکنین که مادرم گفت بیست و سه سکه.نه یه سکه کمتر و نه بیشتر.
ریگولوس بعد از بررسی منو شروع به سفارش دادن کرد:
خب،سه تا ماهیچه تسترال، دو تا کدو حلوایی شکم پر،یک و نیم تربچه جنگلی،دو پاتیل سوپ خفاش.هشت عدد انگشت سوخاری مانتیکور.چقدر شد تا حالا؟

رالف کمی جمع و تفریق کرد و جواب داد:هشت سکه و نیم.ادامه بدین.هنوز خیلی مونده تا بیست و سه سکه.مادرم در این مورد بسیار حساسه.بهتره عصبانیش نکنیم.
ریگولوس در حالیکه به این موضوع فکر میکرد که چطور باید همه این غذاها را بخورد به سفارش دادن ادامه داد:
چهل عدد بادام زمینی،امیدوارم هر جا که هستی سر به تنت نباشه آنی مونی،یک سیب زمینی خام.جوونمرگ بشی آنی مونی، دو عدد هویج...

رالف با دقت همه سفارشها را یادداشت میکرد.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۲۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه و نجینی در اثر گاز تسترال کوچیک شدن!مرگخوارا به دنبال راه حلی برای حل این مشکل هستن.تصمیم میگیرن کتاب آنی مونی رو که راه حل اینجور مشکلات توش نوشته شده پیدا کنن.برای پیدا کردن کتاب وارد کمد داخل اتاق سابق انی مونی میشن.ولی کتاب پیدا نمیشه.لرد به ریگولوس ماموریت میده که آنی مونی رو پیدا کنه.بقیه مرگخوارها به گشتن اتاق ادامه میدن.
ریگولوس بعد از جستجوی زیاد وارد کافه ای میشه.صاحب کافه(رالف) ریگولوس رو پیش مادرش میبره و ریگولوس درباره آنی مونی ازش سوال میکنه....قیمت هر سوال یک سکه اس!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

ریگولوس سوالش را مجددا تکرار کرد.
-بله.پرسیدم شما چیزی درباره آنی مونی میدونین؟

زن اشاره ای به رالف کرد.
-بنویس پسرم.دو سوال...دو سکه. .

ریگولوس با تعجب به رالف که به سرعت در حال نوشتن صورتحساب بود نگاه کرد.
-یعنی چی؟ دو سوال؟من سوال قبلمو تکرار کردم.مگه نشنیدین؟شماها عقلتونو از دست دادین؟واقعا فکر میکنین میتونین همچین کاری انجام بدین؟شماها فکر کردین کی هستین؟:vay:

سرعت نوشتن رالف بیشتر شد.
-عالیه...شش سوال اضافه شد.تا حالا هشت سکه از دست دادی بدون اینکه چیزی بدست بیاری.معامله خوبیه.نه مادر؟:zogh:

ریگولوس متوجه شد که باید سوالهایش را با دقت بیشتری مطرح کند.
-خب.من یک سوال واضح و روشن دارم.شما جناب آناکین مونتاگ رو میشناسین؟

مادر رالف کمی فکر کرد.
-خب...میدونی؟من کمی پیر شدم.حافظم خوب کار نمیکنه.فکر میکنم اگه تو بری سر اون میز بشینی و به اندازه بیست و سه سکه غذا و نوشیدنی سفارش بدی و البته همشو تاته بخوری(چون ما از اسراف متنفریم!)شاید بتونم حواسمو جمع کنم و جواب سوالتو بدم.نظرت چیه؟مثبته؟پسرم...آقا رو راهنمایی کن سر میز و منو رو بهشون بده.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ جمعه ۸ دی ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
پیشخدمت عضله ای از در پشتی رد میشه و ریگولوس هم همراهش به داخل پستوی کافه میره. کمی جلوتر مرد به سمت راست میپیچه و از در دو لنگه ای که دو پنجره ای دایره ای شکل روش تعبیه شده رد میشه. ریگولوس بعد از وارد شدن متوجه میشه که اینجا آشپزخانه کافه است.

مرد با دست به ریگولوس اشاره میکنه و میگه:
- ماااااماااااان. این یارو دنبال یه آدمی میگرده.

زنی گردن کلفت تر از پیشخدمت عضله ای از پشت میز بزرگی بیرون میاد و با ساطوری که بیشتر شبیه تبره جلوی ریگولوس روی صندلی میشینه و میگه:
- قوانین رو براش گفتی رالف؟

رالف یقه ریگولوس رو میگیره و اون رو پرت میکنه روی صندلی و شروع به خواندن قوانین میکنه:
- پرسیدن حرف مفت ممنوعه وگرنه فکت رو خرد میکنم. تیکه انداختن، خندیدن، مسخره کردن، مسخره بازی در آوردن و ... هم نتیجه اش همون خرد شدن فکته.

- قانون مهم تر رو بگو رالف.
- چشم مامان...قانون مهم تر اینه که هر سوال برات یه سکه آب میخوره. تبصره های مربوط به سوال کردن رو هم که سر میز برات تعریف کردم قبلا. گرفتی چی شد؟

ریگولوس که پیش خودش میگفت چه غلطی کردم اومدم اینجا اول به حساب سکه های ته جیبش فکر میکنه و بعد سوال هاشو شروع میکنه:
- شما آناکین مونتاگ رو میشناسین؟ آنی مونی هم صداش میکنن.

به محض اینکه ریگولوس این سوال رو میپرسه زن که صورتش از عصبانیت سرخ شده ساطور رو توی دستش جا به جا میکنه و میگه:
- گفتی کی؟ آنی مونی؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.