هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
ادی : بورگین؟ بورگین؟ نه نه نه!
و دوباره غش کرد ...!

ملت که شوکه شده بودن با مشت و لگد بورگین رو کنار انداختن و خودشون رفتن بالا سر ادی.

لودو در حالی که با دستش دماغش را گرفته بود گفت : اوهوی جن پیر!اوهوی.

اریکا : فکر کنم دوباره باید با تنفس مصنوعی برگردونیمش
سامانتا که هنوز از رهایی از دست دزده شوکه شده بود خطاب به اریکا گفت : خب کی میخواد این کار رو بکنه؟جز بورگین کسی هم هست؟!

اریکا کمی فکر کرد دید حرف راست رو باید از بچه شنید ( ) روشو کرد اون ور به طرف بورگین که یکم اون طرف تر زانوی غم در بغل گرفته گفت: بورگین . بیا باید تنفس مصنوعی بدی! همون چیزی که دوس داری!

بورگین :
اریکا :
ملت : تصویر کوچک شده


_ چی شد که اینجوری شد؟
_ چرا اینطوری شد؟
_ مگه بورگین از این کارا خوشش نمیاد؟

ماندانگاس : پس باید بی خیال ادوارد بشیم ... با توجه به بوی گندش هیچ کس حاضر نیست بهش تنفس مصنوعی بده تصویر کوچک شده


متصدی که در تمام این مدت نظاره گر تمام صحنات بود دلش برای بورگین سوخت و به طرفش رفت...
_ بورگین جون ... عزیزم به خاطر من برو زنده کن اون جنه رو!
بورگین که تحت تاثیر قرار گرفته بود : چشم شما بشین اینجا تا من بیام...

کمی بعد
ادوارد جک گیج و منگ چهار زانو رو زمین نشسته بود و داشت به اطرافش نگاه میکرد.
_ به به همتون که هستین دوستای هافلی من!
ملت :

و اینگونه شد که این قضیه با ورود ادوارد جک به اتمام رسید!
--------------------------------------------------
ملت این داستان بیشتر از این دیگه کش نمیومد ... تازه قدیمی هم بود!یک سوژه دیگه براش بدین.


سلام بورگین عزیز

بزرگترین اشتباهت در این پست بستن سوژه ادی بود ، در واقعیت سوژه ای که دنیس داد و شهید کردی ، میتونستی با کمی کار روی سوژه ادی یک سوژه خوبی درست کنی .

از نکات منفی در نوشتن پستت تکراری بودن مسئله تنفس مصنوعی بود و تمام سوژه ات همین بود .

داستان رو هم به شکل بدی تموم کردی ، میشد بهتر از این تمومش کرد . به نظرم وقت کمی داشتی و میخواستی پست بزنی !!!

سعی کن توی پست های بعدیت جبران کنی ، به عنوان یک طنز نویس از تو بعید بود . به هر صورت من سوژه ای که میدم بی ناموسیه به قول شاعر : فقط بخاطر تو ببینم توی اون ماجرا جبران کنی .

موفق باشی .


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۰:۴۲:۲۸
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۳:۵۱:۵۳


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
تا نيمفا سر كيسه رو باز ميكنه اريكا و دانگ و سامانتا ميپرن تو بغلش.( خدا رو شكر دانگ هم يك سايه سر پيدا كرد قابل توجه نيمفا) بچه ها همه جو گيرز ميشن و بالاخره لودو ميگه: حالا با اين يارو چي كار كنيم؟
بچه ها به سمت دزده برميگردن. تصویر کوچک شده دزده كه خيلي مظلوم نمايي ميكرد گفت: تو رو خدا. من ناموس دارم. متصدي شماره333 منتظرمه.
بورگين كه دلش سوخته بود ميگه: خب بزارين بره بچه ها. من كه بخشيدمش.
دانگ: مگه چيكارت كرده بود؟تصویر کوچک شده
- هيچي ديگه. منو به زور گرفت پشتش و آورد تو اين سرزمين بي ناموس.
دانگ يكي ميزنه تو گوش بورگين و بورگين هم چون زورش به دانگ نمي رسيد، يكي ميزنه تو گوش لودو و لودو هم ميخواد يكي بزنه تو گوش پيوز كه هر كاري ميكنه نميشه و برا اينكه كم نياره، يكي ميزنه تو گوش اِما.تصویر کوچک شده
همين وسطا دزده فرار ميكنه. سامانتا ميزنه تو سرش و گريه ميكنه. دانگ عصباني ميگه: پس اين دنيس كدوم گوريه؟؟؟
كه ميبينن دنيس از فرط دستشويي به شهادت رسيده. بچه ها همينجور حيران داشتن به صحنه هاي بيناموسي نگا ميكردن كه يهو بورگين فرياد زد: كيسشو با خودش نبرده. يك چيزي توشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بچه ها كيسه رو چپه ميكنن و ادوارد جك ميفته پايين. تصویر کوچک شده
بچه ها ترس برشون ميداره. ادي كجا اينجا كجا؟؟!!! بورگين كه يك دوره كمك هاي اوليه بيناموسي گذرونده .تصویر کوچک شده
به ادي تنفس مصنوعي ميده.( از همينجاست كه ادي از بورگين ميترسه و هر شب خواب اين صحنه رو ميبينه .تصویر کوچک شده
)
ادي به هوش مياد. بچه ها ميريزن رو سرش تا ابراز احساسات كنن كه يهو همشون ميپرن عقب: چه بوي گندي ميدي!!!
لودو: هيچ عوض نشدي.
ادي:تصویر کوچک شده اينا كين؟؟؟!!!!

------------------------------------------------------
خيلي خوشحالم كه ادوارد جك ارزشي برگشته.








سلام دنیس جان

از دید طنز نویسی پست بی نقصی بود و نکات طنز قشنگی به کار برده بودی و باید اضافه کنم یکجورایی با پستت خیلی حال کردم .

پاراگراف بندیت هم خوب شده و فضاسازیت هم در حد استاندارد و مطلوب بود . از سوژه ها هم به نحو احسن استفاده کردی .

یک کار قشنگی که کرده بودی ، بستن سوژه قبلی که داشت ارزشی میشد و دادن یک سوژه جدید با وارد کردن ادی بود . بدون اینکه پست و به کلی ببندی و بخوایم در یک پست جدید سوژه بدیم .

از نظر یک پست طنز یک پست خوب بود . ( بازم از این پست ها بزن )


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۰:۰۹:۵۱
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۲۱:۰۴:۵۵
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۳:۴۰:۲۱

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
پیوز عزیز!نمی دونم چرا احساس می کنم دانگ الان نباید بین این دوستای هافلی باشه چون تا جایی که به یاد دارم دزدیده شد .نمی دونم ،شاید من در اشتباهم.در هر حال اون تیکه رو نادیده می گیرم!
-----------------------------------------
نیمفا:بیا ،گل بود به سبزه نیز اراسته شد!حالا شدن سه تا!این دزده هم سرعتش با نور برابری می کنه ها.کوشش پس؟غیبش زد؟
دنیس:بابا تو روخدا یکی کمک کنه!

لودو:بیاین فعلا یه فکری به حال این بدبخت بکنیم تا ببینیم چی می شه!
_یعنی چی؟سه نفر دزدیده شدن .اون وقت تو می گی اینو ببیریم دستشویی !بابا مخت قاطی کرده ها!
_فعلا که دزد نیست.ما هم حالا حالا ها نمی تونیم پیداش کنیم .
بورگین در حالی که داشت از ذوق و شوق سکته می کرد گفت:اون جایی که من با همون دزده رفتم دستشویی هم داشت.زود باشید بریم
بچه ها که می دیدن جز این راه حلی ندارن به راه افتادن...
بفرما ،این دستشویی.برو دیگه.دنیس که ان گار دنیا رو بش داده بودن داخل شد اما بعد از چند ثانیه صدای فریادش به گوش رسید :بچه ها بچه ها! این جارو .زود باشید بیاین این جا!و یهو یه مرد سیاه با یه گونی دستش شتابان از جلوی بچه ها گذشت و از ساختمون خارج شد .دنیس هم با عجله بیرون اومد و گفت:بجنبین دیگه . دزده بود .خودم صدای سامی و دانگ و اریکا رو شنیدم.نیمفا که نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره گفت:اما مگه می شه؟این بشر چه طوری می تونه در حالی که سه نفرو حمل می کنه با این سرعت فرار کنه؟
.اما تا اومد به خودش بیاد دید بقیه هم رفتن دنبالش !در حالی که سعی می کرد این معمای سه مجهوله رو حل کنه به دنبالشون دوید ...
وحالا این دزد بود که می دوید و ملت هافلی پشتش .رفت بالا ،اومد پایین .تمام درختا رو دور زد اما همچنان در تعقیبش بودن تا این که یهو پاش گیر کرد به یه سنگ و با سر خورد زمین .بچه ها هم با عجله به طرفش رفتن ،لودو با سرعت تمام دست و پاش رو بست و نیمفا هم کیسه رو باز کرد...


سلام عزیز

ببین وقتی ما همچین موضوعی داریم ، پاراگرف ها رو دو قسمت میکنیم . مباحثی که بین نیمفا ، اریکا و دانگ مطرح میشه در یک پاراگراف جدا . هافلی ها که به دنبال اینا و دزد هستن جدا ولی شما اومدی همه رو با هم نوشتی که باعث میشه طرف نفهمه چی کجاست و کی . امیدوارم قشنگ منظورم و فهمیدی باشی . برات یک مثال میزنم :

+ نیمفا در حالی که پای اریکا را کنار میزد ، غرولند کنان گفت : بیا ، گل بود به سبزه نیز اراسته شد!حالا شدن سه تا!این دزده هم سرعتش با نور برابری می کنه ها.کوشش پس؟غیبش زد؟

کمی آنطرف تر دنیس در کنار محفلی ها با آشفتگی گفت : بابا تو روخدا یکی کمک کنه! +

اگر وضعیت شخصیت ها رو هم توصیف کنی یک نویسنده فوق العاده میشی ، یعنی فضا سازیت و بیشتر کنی و حالات و شخصیت ها رو توصیف کنی . برای اینکار خودت و توی موقعیت بزار .

سوژه دزد و دنیس در یک دستشویی جالب بود و خیلی خوشم اومد و این نشون میده با کمی فکر میتونی طنز نویس خوبی بشی .

موفق باشی .


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۸:۱۶:۰۰
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۳:۲۳:۰۲

ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
هافلپافی ها به سمت کوه راه افتادند و پیوز هم به دنبالشان رفت تصویر کوچک شده
همین طور که می رفتند بورگین از تماشای مناظر بی ناموسی اطراف فیض می برد و پیوز با اکراه نگاهی به اطراف انداخت و در حالی که به یک نقطه اشاره کرد گفت : « اون چیه ؟ »
لودو نگاهی انداخت و گفت : « خودشونن ... دزده با یک گونی !! »
همه هافلپافی ها شروع به دویدن به اون سمت کردند.
در این میان دنیس گفت : « من دستشویی دارم !! » تصویر کوچک شده
لودو گفت : « حالا یک دقیقه نگهشدار زود بر می گردیم خوابگاه .. »
هافلپافی ها همچنان دنبال دزد می رفتند و دنیس در حالی که به رقص آمده بود به دنبالشان می رفت.
بورگین در حالی که متصدی را در آغوش کشیده بود دنبالشان می دوید و از همچنان به مناظر بی ناموسی چشم دوخته بود و به متصدی می گفت : « آخ ... بذار این ماجرا تموم بشه .. با هم میام اینجا زندگی می کنیم ! » تصویر کوچک شده
لودو گفت : « دانگی ذلیل شی تصویر کوچک شده این بورگین چقدر بی ناموسه ! »
دانگ نبود که این شکلی تصویر کوچک شده شود و بپرسد : « چرا من ؟ »
و برای همین حال لودو کلی گرفته شد !
هافلپافی ها بالاخره پشت سر دزد رسیدند و درک در یک حرکت انتحاری دزد را گرفت . در همان لحظه دنیس در حالی که ش را گرفته بود فریاد زد : « من دستشویی دارم !!» تصویر کوچک شده
همه هافلپافی ها به سمت دنیس برگشتند و گفتند : « خفه شو !» تصویر کوچک شده
اما وقتی سرشان را برگرداندند اثری از دزد نبود !
لودو فریاد زد : « اریکا یک فکری بکن ! .... اریکا ... اریکا ...
اما اریکا ناپدید شده بود.
<><><><><><><><><><><><>
دوستان روی دستشویی داشتن دنیس خیلی میشه مانور داد ول نکنید سوژه رو !


سلام پیوز جان

اول اینکه پستت خیلی گیج کننده بود و به قولی داستان رو هم خیلی سریع پیش بردی . اشکالاتت میشه به این موضوع اشاره کرد که دانگ در پست قبلی به همراه نیمفا دزدیده شده بود ولی شما دانگ و به شکل ژانگولری وارد داستان کردی . دزدیده شدن اریکا هم جزو این مورد به حساب میاد خیلی غیر قابل باور اتفاق افتاد .

گرفتن دزد توسط درک ، غیب شدنش ، اینا فکر میکنم یکم ارزشی نویسیه . سعی کن طنز نویسی رو با ارزشی نویسی اشتباه نگیری : پستی که در اون محتوا و سوژه درستی نباشه و فقط بخوایم از تیکه و کنایه برای خندوندن دیگران استفاده کنیم پست ارزشی حساب میشه نه طنز .

بی ناموسی زیاد هم بر خلاف چیزی که فکر میکنی به پست جلوه بدی میده . بهتر حد متعادل رعایت بشه . ناقص نوشتن اون کلمه با نوشتنش هیچ فرقی نمیکنه . هر کسی با یک نگاه متوجه میشه . بهتره در این موارد بنویسی : "یک جای مجهول و الوضعش و گرفته بود " یا چیزی شبیه این .

از شما بعید بود همچین پستی بزنی ، یکم بیشتر دقت کن و وقت بیشتری بزار ، تو میتونی خیلی بهتر از اینها بنویسی . اگر پست نیمفا نبود ، میشد که پستت و نادیده گرفت .

موفق باشی .


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۰ ۲۲:۱۰:۴۸
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۸:۳۱:۴۳
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۹:۰۱:۴۶
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۹:۰۲:۳۳
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۹:۰۴:۰۰
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳۱ ۱۹:۱۴:۲۴

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
لودو : ای بابا انقدر لحاف پیچش کردن نمیشه بدبخت رو دید!
بورگین : میخوای من برم تو پتو از همون جا بیارمش بیرون
ملت : نه خیر لازم نکرده ... خودمون بازش میکنیم!
و سپس همگی دست جمعی مشغول رها کردن شخص مجهول الحال از لحاف کردند.

کمی بعد
دنیس: بوقیدم به این شانس... این که ماندانگاس نیست!
بورگین نیز فحشی داد : [spoiler=فحش بورگین] ... فکر کردی![/spoiler]
اریکا : اصلاً معلوم نیست ... کاملا بیهوش شده !
بورگین که نفس عمیقی می کشید و لبخندی ملیح پهنای صورتش را در بر گرفته بود گفت : بورگین برای همین مواقع خوبه ! بچه ها رفتم تو خط تنفس مصنوعی دهن به دهن!
و تا قبل از اینکه ملت به خدشون بجنبن بورگین کار خودشو رده بود و کار از کار گذشته بود!
:bigkiss:
_ ها به هوش اومد!
مرد ، صورت پر چین و چروکی داشت و بروبچ حدس زدند که حدود 60 70 سال باید داشته باشد.
مرد سرفه ای کرد و به آرامی شروع به حرف زدن کرد :
_ اهم اهم ... ممنون از اینکه من رو به زندگی باز گردوندین...امیدوارم بتونم این لطفی رو که در حق من کردین جبران بکنم!

اریکا در حالی که روی پیرمرد دولا شده بود با صدای مهربانی گفت : پدرجان... چی شد که اینجوری شدین؟میدونین دوستای ما کجا هستن؟یک مرد دست کج و یک دختر به نام سامانتا پلی...؟

پیرمرد دوباره سرفه ای کرد برایش نای صحبت کردن نبود ... آخرین قدرتش را جمع کرد و گفت : انگار اون دو دوست شما توسط یک دزد سیاه چهره ربوده شدن...یک مرد و یک زن بیهوش در یک کیسه گونی کنار هم افتاده بودن...

ناگهان بورگین حرف پیرمرد رو قطع کرد و گفت : ای کاش من به جای ماندی بودم

پیرمرد بدون توجه به حرف های بورگین ادامه داد : داشتن به سمت اون کوه میرفتن...
و با دست به کوهی با قله ای نوک تیز اشاره کرد.
چیزی حدود 5 فرسخ راه بود!
_ من خواستم با دزده مقابله کنم ولی اون منو به این حال در آورد!

لودو : باباجان نتونستی دزده رو شناسایی بکنی؟
پیرمرد با صدایی که میشد خستگی و ضعف را در آن به ضوح تشخیص داد گفت : اسمش ... اسمش... آی... آی ...
ولی نتونست جمله اش را تکمیل کند زیرا دیگر جان به جان آفرین تسلیم کرده بود ...

ملت :
لودو : پیرمرد نکبت! حداقل میگفتی بعد میمردی دیگه اه

دنیس : ولش کن لودو! به زودی میفهمیم حالا بهتره بریم کوه دنبال ماندی و سامانتا... هر چی سریع تر!بورگین یالا دیگه...

در اون طرف بورگین داشت برای متصدی آواز میخوند :
_ هر چی رو خواستی با خودت ببر ... عشقمو با خودت نبر :fan:


سلام بورگین عزیز، اولین نقدم و برای تو میکنم .
خوب شروع میکنیم اول مشکلات و میگم :

و تا قبل از اینکه ملت به خدشون بجنبن بورگین کار خودشو رده بود و کار از کار گذشته بود!

- خودشان ، ( خودش را کرده بود ، خودش و کرده بود ) ، استفاده مکرر از یک فعل ( بود ) از زیبایی جمله کم میکنه .

یک مرد دست کجو یک دختر به نام سامانتا پلی...؟

- کج دست

آخرین قدرتش را جمع کرد و گفت :

- بهتر بود میگفتی : تمام توانش را جمع کرد و گفت :

زن بیهوش در یک کیسه گونی کنار هم افتاده بودن

- میتونیم یکیش رو حذف کنیم و در اصل جمله آسیبی نمیخوره و جمله زیبا تر میشه . استفاده مکرر از کلمات هم معنی باعث گیج شدن خواننده میشه .

هر چی سریع تر

- هر چه سریعتر درسته .

دیگه چیزی ندیدم که مهم باشه ، اما نقاط زیبای داستانت :

" ناگهان بورگین حرف پیرمرد رو قطع کرد و گفت : ای کاش من به جای ماندی بودم"

" » کلیک کنید تا متن مخفی شده را ببینید «: فحش بورگین "

" بورگین که نفس عمیقی می کشید و لبخندی ملیح پهنای صورتش را در بر گرفته بود گفت : بورگین برای همین مواقع خوبه ! بچه ها رفتم تو خط تنفس مصنوعی دهن به دهن! "

در کل پست قشنگی بود و اشکالات جزئی داشت که نشون میداد پستت و نخوندی و زدی و گرنه بدون شک پست بی نقصی بود ، داستان هم در حد استاندارد پیش رفت و البته جای کار بیشتری داشت .


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۷:۱۹:۱۸
ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۷:۲۴:۳۲
ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۷:۲۸:۲۹
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۲۰:۵۸:۵۶
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۲۱:۰۰:۳۲
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۲۱:۰۲:۱۴
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۲۱:۰۴:۱۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۲۲:۱۴:۵۱


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
_خب الان به نظر شما ما ماندانگاس وسامانتا رو از کجای این جهنم پیدا کنیم؟
بورگین خشمناک داد زد:درست صحیت کنا!

لودو:بچه خودتو کنترل کن .ان قدر جیغ وق (!) نکن ببینیم چی میشه؟
دوستان نه چندان صمیمی هافلی هم چنان پیش می رفتن و این ور و اون ورو سرک می کشیدن بلکه یه موجودی چیزی پیدا کنن ولی خبری نبود که نبود...
دنیس که از خستگی ،توانایی صحبت کردن نداشت:گفت:بابا .جون مادرتون وایسین ! خسته شدم .این جوری که نمی شه مثه لشکر پیاده بیافتیم پشت سر هم و همش داد بزنیم:سامی جون،دانگ عزیز کجایید!!! یه فکری بکنید خب ! وهمین طور که داشت غر غر می کرد یهو یه صدایی از ته چایی در گوشه ای ...خلاصه به گوش رسید.
زاخاریس پرید بغل لودو:مامان جونم! جن ،روح ،پری دریایی ،نمی خوامممممم . من می خوام برگردم خونمون .اصلا چرا ان قدر به من گیر می دین باتون بیام . به جون مادرم من بی گناهم(لهجه ی هندی)!!
:mama:
_ای بابا! یه لحظه ساکت ببینیم کیه هی می ناله!
نیمفا:بچه ها ! این صدا اشنائه ها! ساکت !
اریکا:این صدا متعلق به دانگه.و بعد یهو جو این گانگسترا یا شاید فیلمای پلیسی یا خلاصه یه اتمسفر خاص گرفتش و گفت:نیمفا تو از اون طرف.لودو تو این ور.هووووی بورگین حواست کجاست؟تو اون وری برو.خلاصه گم و گور شین ببینین این دانگی رو پیدا می کنین یا نه؟منم این جا هواتونو دارم.
ملت:

ملت:
_باشه بابا.نزنید منم اومدم ...
و اکنون این یاران هافلی بودن که پیش می رفتن بلکه دوست گم شده ی خود را بیابند و یکصدا می خواندند:
دانگی جونم کجایی ؟ چرا پیش ما نیایی؟
بیا چقدر بلایی! لای لای لای لای لایی
برای مصراع اخر خلاصه قافیه کم اوردن یه جوری سر هم بندیش کردن تا این که لودو داد زد:بچه ها اینا هاش زود باشید .اوخ اوخ بیچاره رو چه پیچوندنش ویهو ملت بودن که هجوم بردن به طرف لودو...


ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
بورگین که همچنان آب از لب و لوچه اش آویزون بود به مناظر نگاه میکرد سپس به دزد گفت : اوهوی گاو وحشی ... اینجا رو ببین ... و به یک تابلو اشاره کرد.
روی تابلو نوشته بود :
" برای داشتن یک ناموس زیبا و همیشگی کافیست فقط 25 گالیون بپردازید"
سپس ادامه داد : حالا زود تر دزدک 25 گالیون اخ کن بده بالا و اگر نه خودم تو رو ناموسم میکنم و میدونی که دیگه

گویا این تهدید بورگین جدی بود ، پس دزد دستش رو تو جیبش کرد و 25 گالیون داد دست بورگین!

کمی آن طرف تر
ملت : بابا دم این بورگین کم این دزد رو مطیع خودش داره میکنه!
اریکا: همیشه با ناموسی... همین الان هم یورش می بریم بورگین رو از اون فاسد خونه نجات میدیم یک حالی هم به این دزده میدیم

داخل فاسد خونه

خارج فاسد خونه
( شفاف سازی : متاسفانه داخل فاسد خونه بدلیل نداشتن شئونات آسلامی شرح داده نشد )
بورگین : خب متصدی خانم ... بگو ببینم! از قدیم گفتن کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه... شما کجا این جا کجا...

_بورگین!
ناگهان توجه بورگین به کنار دستش معطوف شد که برو بچ هافلی گله ای ریخته بودن اونجا و در حال نزدیک شدن به وی بودند.
بورگین : ای بابا چرا نمی زارین راحت باشم؟ چرا دست از سر من بر نمی دارین؟ چرا نمی زارین من به آرزو های دیرینه ام برسم... من عقده ایم

لودو که تازه به بورگین رسیده بود و نفس نفس میزد گفت : انقدر تند نرو! ما فقط به خاطر تو اومدیم اینجا بیچاره حالا بهت فرجه میدم میتونی این متصدی رو با خودت بیاری.

دنیس : اوهوی ... اوهوی ... دزده چی؟ ماندانگاس که غیب شده چی؟اینا هیچی؟

اریکا : راستی میگی ها! اوهوی بورگین ... تا اینجاش به خاطر تو اومدیم بقیش رو باید با ما هماهنگی کنی فهمیدی؟

بورگین :
ملت کمی بعد بورگین را به این شکل با خود همراه کردند :

----------------------------------------------------------------
اصلاً ارزشی نشد


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۴:۳۸:۰۳


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
بچه ها گیج شده بودند و مراقب بودند تا در این دنیای بی ناموسی
دزدیده نشوند بچه هاهنوز راه نیفته بودند که ناگهان یک جسم ناشناخته می خوره تو سر لودو و لودو به این شکل در اومد
لودو که سعی داشت از جایش بلند شود اما ناگهان:
ملت:
لودو:زاخی تو این جا چی کار می کنی؟
زاخی که داشت خودشو می تکوند گفت: در راستای سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی من هم وظیفه خودم دونستم که به یافتن بورگین کمک کنم.
اریکا:دیگه بهتر وقت خودمون رو تلف نکنیم باید زود تر راه بیفتیم در نیجه بچه ها راه شان را به سمت جنگل ادامه دادند هوا خوب بود و بچه ها سعی می کردند از صحنه های بالای 18 ای که در گوشه و کنار رخ می داد دوری کنند در همین هنگام
دنیس فریاد کشید :اونجا رو
بورگین همچنان به پشت دزد بی ناموس چسبیده بود و در حالی که دزد فحش های ناجوری می داد بورگین داشت از مناظر بی ناموسی لذت می برد.
--------------
کمی دور تر جایی که دزده و بورگین داشتن فرار می کردند:

بورگین:عجب مناظری منو یاد جوونی هام میندازه
دزد: مرتیکه بی ناموس خجالت بکش.......

--------------------------------------
ببخشید اگه بد بود ولی سعی کردم تا اون جایی که می تونم سوژه را به شهادت نرسانم




با تشکر
زاخاریاس


[i]


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
دانگ يك نگا به نيمفا ( آخ ببخشيد. آخه بچه خوشش مياد ديگه ) يك نگاه به سقف ميندازه و ميپره پايين. بچه ها منتظرن يك صدايي بياد. اما هيچي به گوش نمي رسد.
لودو: تو راه مرد...
همه بالاخره پريدن پايين و آخرين نفر لودو بود كه گفت: يك نفر كمه!!! كي؟؟؟هييييييي...درررررك...كجايي؟
و بعد يادش اومد كه درك چسبيد به شكم اسپي و همراش رفت برا صبحونه.
لودو: دلم برات تنگيده درك جوووووووووووووووووون.
و بعد خودشو پرتاب كرد پايين.
زمين پر از چمن بود و شبيه يك دشت بود كه از دور درختا ديده ميشدند و پر بود از افرادي كه در اون دور دور ها مشغول اعمال بي ناموسي بودند. صداهاي عجيبي به گوش مي رسيد و هيچ خبري هم از دزدا و بورگين نبود.
اريكا در حالي كه ترسيده بود گفت: بچه ها بياين برگرديم. مطمئنم بورگين اينجا بهش خوش مي گذره.
در حين همين حرفها بود كه يك چيزي...جونوري...انساني....شپشي...يك چيزي از آسمون...زمين...زيرزمين....اونور...اينور....اومد و سامانتا رو دزديد و رفت. بچه ها كه اصلآ متوجه نشده بودند به سمت جنگل به راه افتادند. پاييز بود و برگها همه ريخته بود. صداي هو هوي باد تو جنگل ميپيچيد و برگهاي روي زمين را جابه جا ميكرد.
ناگهان يكي از پشت زد تو سر دانگ و كردش تو كيسه و رفت.

................................................
چه پستي ميخوره اينجا...تصویر کوچک شده
سعي كنيد همه رو بكشيد.


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۳:۲۰:۴۳

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
نیمفا که تازه خودشو از شر دانگ راحت کرده بود باعصبانیت گفت:دنیس و پیوز عزیز .لطفا من یکی رو بی خیال شید که از این لوس بازیا به هیچ وجه من الوجوه خوشم نمیاد.من با این وضعیتم باید بشم سر پناه یکی ! سایه سر می خوام چی کار؟خیل خب حالا می تونید به بحثتون ادامه بدید.در ضمن دخترا هم میان .کی گفته باید این همه خودتون رو دست بالا بگیرید؟یه نگاه به سر و وضعتون بندازید.چی از ما بیش تر دارید؟ها؟نبینم دیگه ان قدر پسر،دختر کنید که اون وقت من دانم و شما !
لودو که از خشم به این شکل دراومده بود گفت:باشه بابا تو هم حالا جوش نیار.همه حاضر شید ،اگه چیزی هم به عنوان سلاح دارید با خودتون بیارید...
نیم ساعت بعد
اریکا :خب همه اماده اید ؟چقدر مسخره است یه قشون بکشیم دنبال خودمون برای چی ؟ نجات یه ادم پررو که ارزش هیچ چیزی رو نداره!
بعد یه نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید ملت همه نگاش کردن به کل از رو رفت و پس از سرخ شدن های متوالی خودشو از پنجره ی مجازی پرت کرد پایین .
بقیه هم که ان گار نه انگار .نیمفا گفت:بچه ها! این یارو که رفت!
دنیس :بی خیال بابا .دیوونه است .بذار بره! فوق فوقش ضربه مغزی شه و بمیره،بعدش که چی؟اصلا بودن و نبودن این بشر چه فرقی به حال ما داره؟
_نداره !اما اگه همین جوری یهو اون پایین این گروه تجسس و باند دزدا دیدنش اون موقع می خواید چی کار کنید؟خب کلی تابلو همه چی لو می ره دیگه!
لودو:ای بابا ! راست می گه که ! زود باشید زود باشید .به ترتیب همه بپرید پایین .اول تو اما ...
اما که سر تا پا می لرزید با ناراحتی به طرف پنجره رفت نگاهی به بقیه انداخت ان گار که قرار بود اخرین نگاهش باشه بعدش هم نفس عمیقی کشید و خودشو پرت کرد و صدای جیغش تا لحطه ای که به خیال بقیه با یه سطح برخورد کرد به وضوح شنیده می شد.نفر بعدی دنیس بود ،اومد که مثلا یهو حرکت جودو کنفو کاراته ژیمانستیکی بیاد، جلوی پنجره یه پشتک و بالانس زد و سرش به شدت با دیوار برخورد کرد (وپس از به این شکل در اومدن)همچنان که فریاد می زد:من از خوشحالی سقوط می کنم به پایین پرتاب شد.
ملت:ابتدا انتها:
وحالا نوبتی هم باشه دیگه نوبت دانگ بود...
-----------------------------------------------
زیاد شد...بخشید! اشکال نداره دنیا دو روزه!


ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.