هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
وزارتخانه - راهروی منتهی به مرلینگاه!

گراوپ آرام آرام به مرلینگاه نزدیک می شد. ترس و اضطراب سراسر وجودش را فرا گرفته بود. ماموریت خطیری را بر عهده گرفته بود. دامبلدور، مرلینگاه، بی ناموسی...کلماتی که مراعات نظیر بودند!
-آخه چرا من؟ مگه من چمه؟ برای چی من باید دامبل رو بیرون کنم؟ مگه من جوون نیستم؟ مگه من هزارتا امید و آرزو ندارم؟ هاگــــــــــــر...
چند قدم تا مرلینگاه فاصله داشت که ناگهان در مرلینگاه باز شد و دو پسر پچه با موهایی بور و پوست هایی لطیف با گریه از آن خارج شدند و به سمت خروجی وزارتخانه دویدند.
گراوپ:

وزارتخانه - مکانی دیگر!


آبر و محفلی ها همچنان با ذره بین در حال جست و جو هستند. می گشتند و می جوییدند ولی تاکنون هیچ نشانه ی دیگری از دامبل پیدا نکرده بودند.
تا اینکه دو پسر بچه را دیدند که به سمت آنها می دویدند. سیریوس شانه ی آبر را گرفت و گفت:
-آبر اونجا رو...دو تا پسر بچه...دارن گریه می کنن!
-ولم کن مقل اینکه جا پای یک بز دیگرو دیدم....چی؟...دو پسر بچه؟...دارن گریه می کنن؟!
قبل از اینکه هیچ کدام از محفلی ها بتوانند عکس العملی نشان دهند صدای جیغ و فریادهای گراوپ به گوش رسید. فریادهایش بی شباهت به التماس نبود!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۳:۱۳:۵۴



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
محفلی ها به نزدیک پله های ساختمان وزارت رسیده بودند و با ذره بین هایشان هر چیزی را بررسی میکردند:هی من یه مگس پیدا کردم،شاید از دامبلدور اطلاعاتی داشته باشه!...نه احمق،دامبلدور به مگس چیکار داره.اگه یه پسر بچه پیدا کردی ازش درباره دامبلدور سوال کن.دامبلدور با پسر بچه خیلی کار داره!

آبرفورث برای لحظه ای دست از کالبد شکافی زمین برداشت و نگاهی به ساختمان وزارت کرد.صدای قهقه عده ای از درون آن به گوش میرسید.
آبرفورٍث:هی مثل اینکه اونجا جشن گرفتن.اون وقت ما باید دنبال داداشم بگردیم.عجب روزگاریه!

یکی از اعضای گروه جستجو:آره والا.خوب مگه این پیرمرد خودش پا نداره؟خب پاشه بیاد محفل دیگه.حتماً ما با سلام و صلوات باید بریم دنبالش؟

چند صد متر آن طرف تر ایگور درون راهروهای وزارت قدم میزد و با هر قدمی که برمیداشت ناسزایی روانه آلبوس میکرد:آخه پیرمرد بوقی،مگه محفل مرلینگاه نداره که میای اینجا؟برو خونه خودت دیگه،من دارم میترکم!
بعد از گذشت چند دقیقه که دیگر تحمل ایگور تمام شده بود به سمت اتاق وزیر رفت.در اتاق وزیر از شدت خنده در بغل گراوپ افاده بود و به رنگ قرمز گوجه ای زیبایی در آمده بود!

ایگور:ای بابا،جناب وزیر این چه وضعشه.دامبلدور مرلینگاه وزارت رو تسخیر کرده.آدم جرات نمیکنه پاشو بذاره اون تو.کارش هم تموم نمیشه بذاره بره!
کالین دست از خنده کشید و سعی کرد قیافه جدی به خود بگیرد:چه معنی داره آلبوس بیاد تو مرلینگاه وزارت خونه من بسط بشینه؟حتماً اهداف شومی در سر داره.هرچه زودتر به بیرون ساختمون هدایتش کنین!
و با دست به دو نفر از نگهبان ها اشاره کرد.نگهبان ها با ترس نگاهی به هم انداختند و گفتند:یا شیخ،ما رو دامبلدور اونم توی مرلینگاه در ننداز.اون هیچی حالیش نیست یهو...
کالین که بوی توهین به آسلام به مشامش رسیده بود به حالت قرمز آلبالویی در آمد و گفت:اون بی ناموس *** میکنه!الان میدم گراوپی پرتش کنه برون.
و بعد رو به گراوپ گفت:میری همین الان از محوطه وزارت خونه اخراجش میکنی اون بیناموس رو.موظاب خودت هم باش!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
در عنفوان کودکی ما همون موقع که با آرامینتا ملی فلوا تصمیم داشتیم خانه ریدل رو باصفا کنیم، این تاپیک تک پستی بود. چرا راه دور بریم؟ صفحه قبلی رو بخونید!

هممم من اومدم توش که پست تکی بزنم... ولی چون فقط یه پست رو باید بخونم مالیات نداره ادامه دارم می‌زنم!

(بعد از خوندن پست ایگور: کاش تک پستیش می‌کردی!!!)

===

ایگور بی‌قرار و پرفشار! در راهرو‌های وزارت خونه پرسه می‌زد و به دنبال هی محل مناسب برای مرلینگاهیدن! می‌گشت.
و چون اتفاق خاصی داخل وزارت خونه نمیفتاد به بیرون یه سری می‌زنیم .....

هوشت!(افکتی آشنا)

در کوچه‌های تنگ و تاریک اطراف وزارت، عده‌ای محفلی با ذره‌بین‌هایی در دست حضور داشتند. بررسی ها نشان می‌دهد وی به دنبال اثری از دامبلدور فقید و مفقود می‌گشتند.

-من یه چیزی پیدا کردم!
- چی چی چی چی ؟!
- جای پای بز!
- آبر؟! دنبال نشونه‌های داداشت بگرد!
- ولی این می‌تونه کمکون کنه!
- جای پای یه بز چه کمکی می‌تونه به ما بکنه؟
- ببین ریموس این قضیه برمیگرده به دوران بچگی من و آلبوس. که البته چون خارج چهارچوبه باید سانسور شه. ولی همینقد بهت بگم که این جای پا مال یه بز پرورده است که مهر وزارت خونه رو بدنش خورده و قرار بوده توی دوره بعدی توزیع کوپن تعاون جادوگری گوشتش به دست مردم برسه. آلبوس این نشونه رو برا من گذاشته تا بتونم پیداش کنم!
- همه اینا رو از یه جای پا فهمیدی؟!
- آره!‌ حالا بیا بریم تو وزارت خونه .. بقیه رو هم یه جوری خبر کن بیان کمک. وزارت خونه خیلی بزرگه!
...

===

- قه قه قه!
- چه چه چه!
- موهاهاها!
شعف و خوشحالی از سر و روی مرگخواران و ماموران وزارت خانه می‌بارید.
...
گوپس!(در باز می‌شود _با شدت_)

- ارباب ارباب ارباب. یه خبر داغ دارم. یه خبر داغ!
-بگو. فقط کافیه مهم نبوده باشه!...
- ارباب من که رفته بودم کوچه پشتی ... اهم ... دو تا محفلی دیدم داشتن میومدن سمت وزارت خونه.
- محفلیا سوسکن بدبختن بیچاره‌ان در حد سوسیس هم نیستن، محفلیا بادکنک پخشون کنی می‌ترکن و ... بی خیال بابا خوش و خرم باشید!
(بالاخره منم باید یه رگه‌ای از ارزشیت نشون بدم دیگه! البته به نفع مرگخوارا نه محفلیا!)

.....................


ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۰:۱۰:۲۳
ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۰:۱۱:۳۴

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
سوژه جديد:

مرگخواران و كاركنان وزارت خونه دور هم جمع شده بودن و هر از گاهي صداي خنده شون تا بالاي برج وزارت خونه ميرفت.اين وسط صداي خنده گراپ از همه بلند تر بود و باعث ميشد اين صداي خنده در فضا استريو بشه و كلا جو وحشتناكي رو به وجود بياره.

-خب ميگفتي ايوان!يكي ديگه از اون پياماي سارا رو بخون يه ذره بخنديم!
-جدا دمشون گرم،آخر هفته اي حسابي به ما حال داد..چقدر خنديديم!
-آره ارباب..من واقعا دل درد گرفتم!بهتره يه سر برم مرلينگاه!
-باشه برو ايگور جان..به نظر من اين محفلي ها ارزش ندارن اصلا..بهتر نيست شما باهاشون بجنگيد و نابودشون كنين!؟
-چرا جناب وزير..حتما اين كارو ميكنيم.

فلش بك!


گراپ و وزير در حال قدم زدن در سالن طولاني اصلي وزارت خونه بودن و با استرس با هم صحبت ميكردند.

-جناب وزير!اگر مرگخوارا و محفلي ها با هم متحد بشن،ميان شما رو از وزارت بر ميدارن!
-هممم..جدي ميگي؟ولي من فكر ميكردم دوستي اين دو خيلي به نفع من و جامعه م هست.
-نه قربان!مطمئن باش به ضررت هست.
-خب حالا بايد چيكار كنيم؟
-بهترين راه اينه با دو طرف صحبت كنين و بينشون جنگ راه بندازين تا يه گروه نابود بشه و طرف ديگه هم خسته بشه!بالاخره يه گروه خسته خطرناكتره يا دو تا گروه شاداب و قوي!؟
-درسته گراپ!يه جلسه با مرگخوارا بذار ميخوام باهاشون صحبت كنم.

گراپ به سمت دوربين بر ميگرده و يه چشمك و نيشخند وحشتناك ميزنه!

پايان فلش بك!

ايگور پا ميشه و به سمت مرلينگاه ميره.اون وسط مجسمه هاي نگهبان وزارت خونه كه در زمان هاي خطر به كار ميفتادن و حركت ميكردن و خلاصه از وزارت حفاظت ميكردند.قدرت اين مجسمه ها برابر 10 تا الف دالي هست.
ايگور بالاخره به مرلينگاه ميرسه و مياد بره تو كه ميفهمه از شانس بدش در مرلينگاه قفله!يه ذره تلاش ميكنه در و باز كنه كه ميبينه در با طلسم قوي بسته شده و حتما شخصي تو مرلينگاه هست.

تق تق!تق تق!

-كسي اون تو هست!؟
-بله من هستم..
-هممم..شما كي هستي؟
-من!؟دامبلدورم هستم.
-ااا...شما از ماجراي قبلي تا الان هنوز تو دستشوئي هستين؟آخر الف دالي ها نفهميدن دامبلدور واقعي شمائيد؟
-واضح نميشنوم چي ميگي!بيا تو حرف بزن.
- !نه ممنون!شما كارت رو انجام بده،بعدت من ميرم.

و اين چنين بود ايگور با سرعت از دم مرلينگاه فرار كرد تا گير دامبلدور نيفته!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
در نزديكي در ساختمان وزارت خانه

گرومــــــــــــــپ

_ اوه چي بود؟
_ كمــــــــــــك...كمـــــــــــك!

سارا با تعجب به عقبش برگشت و سايه اي را ديد كه پشت ديوار ناپديد شد.
_ يه حسي به من مي گه اين فرياد به قضيه گم شدن دامبلدور بي ربط نيست... تد ، ايگور رو بردار و همراه من بيا... بقيه هم اينجا بمونيد!

پشت ديوار مربوطه

_ هركسي هستي خودتو نشون بده...زودباش!
صدايي نامعلوم از يك گوشه شنيده شد :
_ ايگور رو بديد و در مقابل اين پيرمرد رو تحويل بگيريد!
سارا با صداي بلند :
_ اول دامبلدور رو نشون بديد بعد ما معامله مي كنيم!

پس از اندكي پچ پچ سايه كم كم نمايان شد و بعد در ميان نور چهره دامبلدور كاملا قابل تشخيص بود!

تد در حالي چوب دستي را بر شقيقه ايگور فشار مي داد :
_ اول دامبلدور رو بفرستيد اينجا تا ايگور رو آزاد كنيم!
_ نه... اول شما ايگور رو بفرستيد!
_ مطمئن باش يه مرگ خوار بوقي براي ما فايده اي نداره كه نگرش داريم...هر اطلاعاتي مي خواستيم ازش گرفتيم!

دوباره صداي پچ پچ بلند شد و سپس دامبلدور اندكي جلوتر آمد . به نظر مي رسيد آزاد شده. دوباره صدايي بلند شد :
_ اگه كلكي تو كارتون باشه كلك اين پيرمرد رو مي كنيم!
خلاصه دامبلدور به دست سارا و تد رسيد و ايگور آزاد شد...
در همان موقع نيكلاس و جيمز وراد صحنه شدند و به دنبال آنها افراد وزارت خونه و ساير الف دالي ها!
_ اوناهنن بگيريتشون!

_ در بريد!
و پس از چند ثانيه ديگر مرگ خواري به چشم نمي خورد...
افراد وزارت خونه برگشتن تا الف دالي ها رو گير بندازن كه اونها هم متأسفانه غيب شده بودند!

در خانه ريدل :

_ ارباب من هيچي بهشون نگفتم...نبايد اين معامله رو مي كرديد!
_ من هيچ اعتمادي بهت نداشتم... مطمئن بود در قبال يه سمت همه چي رو لو مي دي!!

در مقر الف دال :

_ چطوري تونستيد از دستشويي بيرون بياييد؟
نيكلاس در حالي كه مي خنديد گفت :
_ ما توي كوچه بغلي وزارت خونه سر در آورديم. بعد ازاونجا مستقيم رفتيم پيش وزير و بهش گفتيم كه اگه مرگ خوارا رو بگيره بيشتر گيرش مي آد و هم يه مشت انسان در قالب افغاني كارگر و هم اعتماد مردم! خلاصه آورديمش اونجا!
_ آفرين خيلي عالي بود...

و به اين ترتيب الف دالي ها يك بار ديگر با هوش سرشارشون تونستن مرگ خوارا رو سوسك كنن!

پايان



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
سارا همان طور که قدم میزد در این فکر بود که دامبلدور به کجا منتقل شده.چون ایگور از هیچ طریقی مکان او را لو نمیداد و در مقابل بال بال زدن سفیدها فقط لبخند میزد!سارا دستی چانه اش کشید و گفت:فکر کنم میدونم باید از کجا شروع کنیم.به هر حال نمیشه دست رو دست گذاشت.آخرین بار دامبلدور در حوالی مرلینگاه دیده شده.نیکلاس برو اونجا یه سر و گوشی آب بده.

نیکلاس به همراه جیمز به سمت مرلینگاه رفتن تا در آنجا به دنبال ردی از دامبلدور بگردند.البته اگر آن دو درصدی احتمال میدادند که دامبلدور آنجا باشد هیچ وقت به مرلینگاه نمیرفتند.چون به آلبوس در روز روشن آن هم وسط فضای باز اطمینانی نیست،چه برسد به اینکه آنها را درون مرلینگاه پیدا کند!!!

سارا که سعی میکرد فیگور های مخفوی بگیره رو به ایگور گفت:ما بدون کمک تو جای آلبوس رو پیدا میکنیم و اون رو آزاد میکنیم.شما مرگخوارها هیچی نیستین،ما خیلی خفنیم،ما خداییم،ما گنده...

درست در وسط نطق شیرین و جذاب سارا صدای خفنی به گوش رسید که او را ساکت کرد:.....گــــــــــــــرومــــــــــــــــــپ...!
سارا که سایه ای از ترس چهره اش را فرا گرفته بود با نگرانی به سمت مرلینگاه(محل تولید صدا!)نگاه کرد و به هوگو گفت:برو ببین چه خبر شد.

هوگوبه سرعت به سمت مرلینگاه رفت و بعد از چند ثانیه در حالی که صورتش به رنگ سبز زیتونی در آمده بود با سرعت بیشتری برگشت و گفت:چاه مرلینگاه...ریزش کرده...نیکلاس و جیمز کشیدن شدن توی چاه!من میخواستم جیمز رو بگیرم ولی چون دستش قهوه ای شده بود ولش کردم...اونم با نیکلاس پرت شد ته چاه!

سارا با دست محکم به پیشانی اش کوبید و با خشم به ایگور نگاه کرد که از خنده بنفش شده بود.سارا سعی کرد دوباره فیگور خفنز قبل را بگیرد ولی بوی نسبتاً نامطبوع چاه مرلینگاه ساختمان وزارت مانع این کار شد!

ریموس هم که سردرگم و گیج بود نگاهی به سارا کرد و سعی کرد با او دنبال راه چاره بگردد.اما با یک نگاه به قیافه مفلوک سارا متوجه شد که در مغز او هم چیزی خاصی در جریان نیست!برای همین با تاسف سری تکان داد و گفت:خیلی خوب،حالا که نمیدونیم دامبلدور کجاست حداقل از این خراب شده بریم بیرون.یه وقت مامورهای وزارت میان خرج تعمیر اینجا رو میندازن گردن محفل!

سارا هم با تکان داد سر حرف ریموس را تایید کرد.همگی در حال خروج از ساختمان بودند،در حالی که خبر نداشتند در بیرون انجا وزیر مردمی حاج شیخ کالین به همراه دستیار خشمگینش گراوپ و لشکری از ماموران وزارت خانه در انتظار آنها هستند!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۱۴:۰۱:۴۴
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۱۹:۰۲

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
نیکلاس که مثل همیشه دیر به قضایا رسیده بود .سریعا وارد خرابه وزارت خونه شد.
و همین طور که به طرف سالن که به نظر شلوغ میرسید میرفت :
_اه اه چه گندی زدین !! کف همه سالن که زرد شده ایگور بابا چند روز بود طرفای دستشویی پیدات نشده بود . همه رو گذاشته بودی با سال جدید میلادی خالی کنی!!!!!
ایگور که مثل مرغ (البته نه ان خوار داره) یه گوشه کز کرده بود و حتی نمیتونست رو پاهاش بایسته(حللا کار نداریم چی بهش گیر کرده بود):
_تو دیگه برو حد خودتو نگه دار نیکلاس وگرنه........
نیکلاس:
_ اولا که اینو بلوزم بهم گفته بود ،تو دیگه نمیخواد بیای مثل طوطی(چه باغ وحشیه این انجمن مرگخوارا ) حرفای اونو تکرار
کنی!!!
_نیکلاس بسته دیگه نمیخواد کل کل کنی! ایگور بگو ببینم دامبلدور رو چکارش کردین؟؟؟
این سارا بود که از اون طرف سالن در حالی که جلو میامد حرف میزد.
نیکلاس که دیگه حالا تازه در کنار سارا ایستاده بود ، گفت:
_ببخشید رییس:bigkiss:
ال که از اون پشت مشتا داشت بیرون میومد ، این کارا چیه /؟ مثل اینکه ما وسط جنگیما.
نیکلاس که یاد یه کتاب به اسم هری پاتری جلد اخر و حرفی از رون افتاده بود گفت:
_یا حالا یا هر وقت دیگه چیزیه کی پیش اومده (یه همچین چیزی)
سارا در حالی که دوباره به ایگور نگاه میکرد گفت:
_بگو ببینم ،دامبلدور کجاست ؟ یا همین الان میگی یا من میدونم باهات چه کنم
در این لحظه ارتفاع اب روی زمین یه دو سانتی افزایش یافت

در مقر مرگخواران

_ باید برگردیم و ایگور رو نجات بدیم.
این بارتی بود که داشت عز وجز میزد.......
مرگخوارا:
لرد در حالی که روی زمین زانو زده بود و میخواست بارتی رو ارو م کنه وبهش التماس میکرد
_جون مادرت دیگه بسه، من طاقت ندارم تا حالا 500 بار این راه تا دستشویی رو طی کردم
بارتی در حالی که به طرف لرد میرفت :mama:
به بقیه مرگخوارا نگاه کرد و درست مثل فرمانهای لرد گفت:
_یا همین الان میرین دامبلدور رو با ایگور معاوضه میکنین یا اگه الان نمیرین پس کی میرین؟؟؟؟


شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ آخ...واي... كمك... خفه شدم... دستشويي نمي خوام! منصرف شدم...بچه ها... مامان!!

*****

سارا در حالي كه داشت سكوهاي جلسه را يكي يكي پايين مي آمد با پايش تكه هاي خورد شده شيشه ها ، گوشه قاب ها و با كمال تعجب مواد و مصالح ساختماني را كنار مي زد و متوجه شد نصف سقف هم در اين بين پايين آمده و نصف ديگرش هم رد حال سقوط است!
_ بچه ها بهتره زودتر از اينجا بريم... وگرنه وزارت خونه خر ما رو مي چسبه و ازمون خسارت مي گيره... همه به سمت در!
تد از اون طرف سالن :
_ بچه ها كسي دامبلدور رو نديده؟
جيمز :
_ من ديدم داشت مي رفت به طرف مرلينگاه! حتما زودي بر مي گرده!
سارا در حالي كه يك شي را از روي زمين برمي داشت گفت :
_ ما بايد بريم... الان همسان هاي گراپ مي ريزن اينجا!
بعد يه شي خيره شد و گفت :
_ اين چقدر شبيه گيلاس جادويي خونه عمم ايناست! اي دزدا!

در همين لحظه صداي فريادي به گوش رسيد!
_ كمـــــــــــك!
هوگو با تعجب :
_ اين صداي دامبلدور نيست؟؟؟؟

ملت الف دالي ريختن توي سالن و آخرين چيزي كه تونستن ببين يه چيزي تو مايه هاي دست و پا بود و ديگه هيچي نبود!

در عرض سيم ثانيه اعضا در مقابل ايگور لرزان بودند كه به نظر مي رسيد از جمع فراري مرگ خوارا جا مانده بود!
_ هوي ! دامبلدور كو؟
و ايگور با انگشت ، گوشه اي سالن را نشان داد و به نظر مي آمد شكافي آنجاست... و سپس از ترس خود را در شلوارش خالي كرد!



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
وزارت خونه داغون شده بود.ورد هاي سياه و خطرناك مرگخواران كل تابلو ها و مجسمه هاي محفل رو نابود كرده بود.عكس هاي درون تابلو با تكون دادن سرشون،ابراز تاسف از اين برخورد سياه و سفيد ها ميكردند..اون عكس ها متعلق به وزير هاي قديمي بود.جاي پاي گراپ هنوز بر روي سطح سالن نمايانگر حضور وي در اونجا هست.

دامبلدور يه دستش به شكمش بود و آه و ناله ميكرد و به اين طرف و اون طرف ميدوئيد.

-اين دستشوئي خراب شده كجاست!؟

ناگهان روح مرلين در مقابل دامبلدور ظاهر ميشه و با چوبي كه در دستش داشت مثل اين شكلك( )به دامبلدور خيره شد.دامبلدور از ترس هر مشكلي داشت همونجا تو شلوارش خالي كرد.

-به مرلينگاه ميگي خراب شده؟ميخواي نابودت كنم؟دوست داري ببرمت همونجا تا بهت نشون بدم كي خفنتره؟ميخواي... !

روح مرلين سكته خفيفي ميزنه و براي بار دوم ميميره ولي چون يه سري قوانين رولينگي بر پايه كتاب هاي هري پاتر حاكم هست،چون مرلين دو بار ميميره،ميره ايستگاه كينگزكراس و اونجا يه نوزاد ميبنه و بعدش ميره يه سر مرلينگاه و بعدشم بر ميگرده و زنده ميشه!

حالا مرلين با جسم خودش مقابل دامبلدور ايستاده و براي بار دوم دامبلدور هر مشكلي داشته تو شلوارش خالي ميكنه.
مرلين همون چوب رو تو دست راستش حفظ ميكنه و با دست چپ يقه دامبلدور رو ميگيره و به طرف مرلينگاه ميبره!

محفلي ها:

مرلين و دامبلدور به راهروي تاريكي ميرن و به طور ناگهاني يه عده ميپرن رو سرشون و با طناب ميبندنشون!

فلش بك!

ايگور و بليز قدم ميزدن و هر از گاهي با عصبانيت غر غر ميكردن و يكي از مرگخوارا رو شكنجه ميدادن..داشتن نقشه ميكشيدن!
بعد از چند دقيقه بالاخره بليز چيزي به ذهنش ميرسه!

با دست اشاره ميكنه همه بهش نگاه كنن و توجهشون بهش جلب بشه.
-ببينين ما يكيمون بايد شبيه مرلين بشه،بره اونجا و دامبلدور رو بكشه اينور!

و اين چنين بود كه آناكين مامور شد كه اين كارو بكنه.

پايان فلش بك!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
توی سالن مجمع عمومی وزارت سحر و جادو سران مرگخواران و نماینده های ارتش سفید شامل محفلی ها و الف دالی ها جمع شده بودند. درست وسط سالن، در بالاترین نقطه، جناب وزیر کالین کریوی در کنار دست راستش یعنی گراوپ نشسته بود. گرواپ چکشش رو روی میز کوبید و شروع به حرف زدن کرد:
- جلسه بود رسمی. همه بشن خفه! وزیر زد حرف.
کالین بلند شد و شروع کرد:
- همی دو هفته پیش بود که اینجا دور هم جمع شدیم همی و قرار داد صلحی که همه منتظرش بودیم را به اسم آسلام و قداست مرلین امضا کردیم. حالا چطور شد که شما بوقیا نتونستین این وضعیتو تحمل کنین و زدین زیرش؟
ولده مورت به بارتی چشمکی زد و اونم سریع از جا بلند شد و شروع به حرف زدن کرد:
- جناب وزیر، ای من به فدای ریش مرلینت بشم. اینا همشون متقلبن آخه! اول اینا زدن زیر قرار داد. ما که داشتیم با صلح و صفا زندگیمونو می کردیم.
از اون طرف سالن، تدی لوپین که از شدت عصبانیت همرنگ پرچم گریفیندور شده بود، از ترس اینکه نکنه دامبلدور هم بخواد بهش چشمک بزنه، خودش بلند شد و گفت:
- جناب وزیر! ما به قرار داد وفادار بودیم اما واسه اینا انگار وفاداری تا وقتیه که به نفعشون باشه.
- تو حرف نزن بوقیه متقلب جر زن! من که با هر کی صلح کنم با تو یکی عمرا"!
- من متقلبم یا تو که دیدی داری میبازی شروع کردی فیلم بازی کردن؟

وزیر که گیج شده بود و مرتب چشمش از تدی به بارتی و از بارتی به تدی در حرکت بود، آخرش داد زد:
- ساکت ! اون قدح اندیشه رو بیارید.
دو جن خونگی قدح اندیشه بزرگی رو آوردند و وسط سالن گذاشتند. وزیر دست کرد توی جیبش و شیشه ای سبز رنگ رو در آورد و گفت:
- این خاطرات ابرفورث از اون شبه. خودش نمی تونست بیاد چون یکی از بزاش داشت می زائید .
محتویات شیشه رو که توی قدح خالی کرد، زیر لب وردی خوند و بعد روی دیوار سفید انتهای سالن، خاطره ابرفورث از اون شب به نمایش در اومد:

***خاطرات ابرفورث***

در خاطر ابرفورث میبینم که پشت در اتاق شماره 12+1 داره استراق سمع میکنه:
- اسبم کو؟ تا یه دقیقه نبودم با اسبم چیکار کردی؟
- آخه بارتی جون منو که تا دم در مرلینگاه با خودت کشوندی. چطوری تقلب کردم؟
- الان معلوم میشه. چوبتو بده به من!
- نه قربونت، من هیچ وقت چوبدستیم رو به یه مرگخوار نمیدم.الانم میخوام بخوابم دیگه. بهتره بازی تموم بشه! وزیر برو به خونه آخر و به شاه کیش بده.
صدای وحشتناکی ناشی از خورد شدن شاه توسط وزیر شنیده میشه و بعد صدای خوشحالی کسی که دستهاش رو بهم میزنه:
- کیش و مات! پول کرایه اتاق با توئه.
- تو اسب منو جابجا کردی وگرنه نمی تونستی به من کیش بدی!
- تنها اسبی که توی 5 دقیقه گذشته از جاش حرکت کرد تو بودی که رفتی مرلینگاه!
- تو یه وجب بچه مدرسه ای به من میگی اسب؟ واستا تا حالیت کنم.
صدای فریاد های بارتی و تدی که به سمت هم طلسم پرت می کنن کم کم بین سر و صدای شکسته شدن وسایل اتاق گم میشه.
- پتریفیکوس توتالوس!
صدای خورد شدن چیزی مثل چوب و شیشه بلند میشه و بعد صدای بارتی میاد:
- توی اون جلسات الف دال فقط همینو یاد گرفتی؟ شاید بهتره با دامبل کلاس خصوصی برداری!
- پروتگو!

ابرفورث توسط مانعی نامرئی تدی رو از بارتی دور نگه میداره و با ناراحتی به اتاقی که هیپوگریف با بارش توش گم میشه نگاه میکنه، میز شطرنج جادوئیش رو میبینه که خورد شده و مهره های سفید و سیاهش دارن همدیگرو له می کنن ( استعاره از جبهه سفید و سیاه! ) و ساعت دیواری عتیقه ای که غیر از یه مشت شیشه شکسته و چوب خورد شده چیزی ازش باقی نذاشتن.
- این چه وضعشه؟ زدین اتاقمو داغون کردین. مگه همین هفته پیش بینتون آتش بس اعلام نشد؟
تدی در حالی که به بارتی چشم غره می رفت جواب داد:
- یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه هم خونه شدن سفید با سیاه مثل خوردن خربزه با عسله!
- یه بار توی عمرت درست گفتی! من باید به لرد خبر بدم. صلح با شماها بی فایده است.
بارتی دست میکنه توی کیفش و تفاهم نامه بین ارتش سفید و سیاه رو در آورده و ریز ریزشمیکند.

***پایان خاطرات ابرفورث***

مرگخوارها از یه طرف و ارتش سفید از طرف دیگه به این حالت به همدیگه نگاه می کردند و سکوت سالن رو فرا گرفته بود:
- خودمونیما ولی بارتیه که همیشه جر زنی می کنه!
صدای زمزمه پرسی ویزلی، انگار که توی بلندگو حرف بزنه طنین انداخت. وزیر در حالی که موذیانه می خندید گفت:
- همی این یه جادوی جدیده تا کسی پچ پچ نکنه.
بارتی که سرخ شده بود یقه پرسی رو گرفت و گفت:
- مرتیکه بوقی! تو معلومه کدوم جبهه هستی؟
- بارتی جون من چه می دونستم صدام اکو میشه. الان وفاداریم رو بهت ثابت می کنم.
پرسی چوبدستیش رو کشید بیرون و دنبالش همه سفیدها و سیاه ها هم چوبدستیاشون رو بیرون کشیدنn.
- پناه بر ریش مرلین! دوباره شروع شد. گراوپی همانا منو از اینجا بیرون ببر.
گراوپ با دو تا انگشت کالین رو بلند کرد و از بین اخگر های سبز و زرد و سرخی که هر طرف در جریان بود به سمت خروجی رفت.
- استوپیفای! استوپیفای!
طلسم تدی از بغل گوش بارتی رد شد. ولده مورت و دامبلدور که مشغول فرستادن طلسم های خفن 18+ به سمت همدیگه بودند از جلوی سارا که ردولف رو نشونه گرفته بود عبور کردند و پتریفیکوس توتالوسی که قرار بود به ردولف بخوره به ولدی اصابت کرد و با مغز خورد زمین. جرج ویزلی از پشت صندلیها به سمت باب آگدن مرتب طلسم می فرستاد و اونم کنار مجسمه ای از کالین پناه گرفته بود و هی می گفت:
- آواداکداورا! آوداکداورا!

پرسی مشغول دوئل با استرجس پادمور بود که پاش روی چیزی گیر کرد و محکم خورد زمین:
- آخ دماغم دماغم!
پرسی فهمید که موقع سقوط پاش رفته روی دماغ اربابش که تازه برای هزارمین بار عمل زیبایی کرده و با اینکه شوکه اش باعث شد لرد دوباره سر حال بیاد اما می دونست که برای جبران خسارت حداقل سه ماه آینده از حقوق خبری نیست! لرد در حالی که دماغ خونیش رو گرفته بود، فریاد زد:
- بلیم بیلون! همه بیلون! عگب دشینی. ( ترجمه به سبب مشکل مجاری تنفسی ولدی : بریم بیرون! همه بیرون! عقب نشینی. )
مرگخواران به دنبال ارباب خود یکی یکی از سالن خارج شدن. ارتش سفید فقط فرارشون رو نظاره کرد. آلبوس سوروس با بدجنسی به سارا گفت:
- حیف شد صلح نامه باطل شدا!
سارا اول چشم غره ای رفت و بعد با دیدن سالن بهم ریخته وزارت خندید. میدونست که دیگه حتی اگه صلح صد در صد هم بین بخواد بین دو جبهه ایجاد بشه، وزارتخونه عمرا" اجازه بده همچین جلسه ای تشکیل بشه.


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۸ ۱۷:۱۴:۳۱

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.