توی سالن مجمع عمومی وزارت سحر و جادو سران مرگخواران و نماینده های ارتش سفید شامل محفلی ها و الف دالی ها جمع شده بودند. درست وسط سالن، در بالاترین نقطه، جناب وزیر کالین کریوی در کنار دست راستش یعنی گراوپ نشسته بود. گرواپ چکشش رو روی میز کوبید و شروع به حرف زدن کرد:
-
جلسه بود رسمی. همه بشن خفه! وزیر زد حرف.
کالین بلند شد و شروع کرد:
- همی دو هفته پیش بود که اینجا دور هم جمع شدیم همی و قرار داد صلحی که همه منتظرش بودیم را به اسم آسلام و قداست مرلین امضا کردیم.
حالا چطور شد که شما بوقیا نتونستین این وضعیتو تحمل کنین و زدین زیرش؟ ولده مورت به بارتی چشمکی زد و اونم سریع از جا بلند شد و شروع به حرف زدن کرد:
- جناب وزیر، ای من به فدای ریش مرلینت بشم. اینا همشون متقلبن آخه! اول اینا زدن زیر قرار داد. ما که داشتیم با صلح و صفا زندگیمونو می کردیم.
از اون طرف سالن، تدی لوپین که از شدت عصبانیت همرنگ پرچم گریفیندور شده بود، از ترس اینکه نکنه دامبلدور هم بخواد بهش چشمک بزنه، خودش بلند شد و گفت:
- جناب وزیر! ما به قرار داد وفادار بودیم اما واسه اینا انگار وفاداری تا وقتیه که به نفعشون باشه.
- تو حرف نزن بوقیه متقلب جر زن! من که با هر کی صلح کنم با تو یکی عمرا"!
- من متقلبم یا تو که دیدی داری میبازی شروع کردی فیلم بازی کردن؟
وزیر که گیج شده بود و مرتب چشمش از تدی به بارتی و از بارتی به تدی در حرکت بود، آخرش داد زد:
-
ساکت ! اون قدح اندیشه رو بیارید.
دو جن خونگی قدح اندیشه بزرگی رو آوردند و وسط سالن گذاشتند. وزیر دست کرد توی جیبش و شیشه ای سبز رنگ رو در آورد و گفت:
- این خاطرات ابرفورث از اون شبه. خودش نمی تونست بیاد چون یکی از بزاش داشت می زائید
.
محتویات شیشه رو که توی قدح خالی کرد، زیر لب وردی خوند و بعد روی دیوار سفید انتهای سالن، خاطره ابرفورث از اون شب به نمایش در اومد:
***
خاطرات ابرفورث***
در خاطر ابرفورث میبینم که پشت در اتاق شماره 12+1 داره استراق سمع میکنه:
- اسبم کو؟ تا یه دقیقه نبودم با اسبم چیکار کردی؟
- آخه بارتی جون منو که تا دم در مرلینگاه با خودت کشوندی. چطوری تقلب کردم؟
- الان معلوم میشه. چوبتو بده به من!
- نه قربونت، من هیچ وقت چوبدستیم رو به یه مرگخوار نمیدم.الانم میخوام بخوابم دیگه. بهتره بازی تموم بشه! وزیر برو به خونه آخر و به شاه کیش بده.
صدای وحشتناکی ناشی از خورد شدن شاه توسط وزیر شنیده میشه و بعد صدای خوشحالی کسی که دستهاش رو بهم میزنه:
- کیش و مات! پول کرایه اتاق با توئه.
-
تو اسب منو جابجا کردی وگرنه نمی تونستی به من کیش بدی!
-
تنها اسبی که توی 5 دقیقه گذشته از جاش حرکت کرد تو بودی که رفتی مرلینگاه!
- تو یه وجب بچه مدرسه ای به من میگی اسب؟ واستا تا حالیت کنم.
صدای فریاد های بارتی و تدی که به سمت هم طلسم پرت می کنن کم کم بین سر و صدای شکسته شدن وسایل اتاق گم میشه.
-
پتریفیکوس توتالوس!صدای خورد شدن چیزی مثل چوب و شیشه بلند میشه و بعد صدای بارتی میاد:
- توی اون جلسات الف دال فقط همینو یاد گرفتی؟ شاید بهتره با دامبل کلاس خصوصی برداری!
-
پروتگو! ابرفورث توسط مانعی نامرئی تدی رو از بارتی دور نگه میداره و با ناراحتی به اتاقی که هیپوگریف با بارش توش گم میشه نگاه میکنه، میز شطرنج جادوئیش رو میبینه که خورد شده و مهره های سفید و سیاهش دارن همدیگرو له می کنن ( استعاره از جبهه سفید و سیاه!
) و ساعت دیواری عتیقه ای که غیر از یه مشت شیشه شکسته و چوب خورد شده چیزی ازش باقی نذاشتن.
- این چه وضعشه؟ زدین اتاقمو داغون کردین. مگه همین هفته پیش بینتون آتش بس اعلام نشد؟
تدی در حالی که به بارتی چشم غره می رفت جواب داد:
- یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه هم خونه شدن سفید با سیاه مثل خوردن خربزه با عسله!
- یه بار توی عمرت درست گفتی! من باید به لرد خبر بدم. صلح با شماها بی فایده است.
بارتی دست میکنه توی کیفش و تفاهم نامه بین ارتش سفید و سیاه رو در آورده و ریز ریزشمیکند.
***
پایان خاطرات ابرفورث***
مرگخوارها از یه طرف و ارتش سفید از طرف دیگه به این حالت
به همدیگه نگاه می کردند و سکوت سالن رو فرا گرفته بود:
- خودمونیما ولی بارتیه که همیشه جر زنی می کنه!
صدای زمزمه پرسی ویزلی، انگار که توی بلندگو حرف بزنه طنین انداخت. وزیر در حالی که موذیانه می خندید گفت:
-
همی این یه جادوی جدیده تا کسی پچ پچ نکنه.
بارتی که سرخ شده بود یقه پرسی رو گرفت و گفت:
- مرتیکه بوقی! تو معلومه کدوم جبهه هستی؟
-
بارتی جون من چه می دونستم صدام اکو میشه. الان وفاداریم رو بهت ثابت می کنم.
پرسی چوبدستیش رو کشید بیرون و دنبالش همه سفیدها و سیاه ها هم چوبدستیاشون رو بیرون کشیدنn.
- پناه بر ریش مرلین! دوباره شروع شد. گراوپی همانا منو از اینجا بیرون ببر.
گراوپ با دو تا انگشت کالین رو بلند کرد و از بین اخگر های سبز و زرد و سرخی که هر طرف در جریان بود به سمت خروجی رفت.
-
استوپیفای! استوپیفای! طلسم تدی از بغل گوش بارتی رد شد. ولده مورت و دامبلدور که مشغول فرستادن طلسم های خفن 18+ به سمت همدیگه بودند از جلوی سارا که ردولف رو نشونه گرفته بود عبور کردند و پتریفیکوس توتالوسی که قرار بود به ردولف بخوره به ولدی اصابت کرد و با مغز خورد زمین. جرج ویزلی از پشت صندلیها به سمت باب آگدن مرتب طلسم می فرستاد و اونم کنار مجسمه ای از کالین پناه گرفته بود و هی می گفت:
-
آواداکداورا! آوداکداورا! پرسی مشغول دوئل با استرجس پادمور بود که پاش روی چیزی گیر کرد و محکم خورد زمین:
- آخ دماغم دماغم!
پرسی فهمید که موقع سقوط پاش رفته روی دماغ اربابش که تازه برای هزارمین بار عمل زیبایی کرده و با اینکه شوکه اش باعث شد لرد دوباره سر حال بیاد اما می دونست که برای جبران خسارت حداقل سه ماه آینده از حقوق خبری نیست! لرد در حالی که دماغ خونیش رو گرفته بود، فریاد زد:
- بلیم بیلون! همه بیلون! عگب دشینی. ( ترجمه به سبب مشکل مجاری تنفسی ولدی : بریم بیرون! همه بیرون! عقب نشینی. )
مرگخواران به دنبال ارباب خود یکی یکی از سالن خارج شدن. ارتش سفید فقط فرارشون رو نظاره کرد. آلبوس سوروس با بدجنسی به سارا گفت:
- حیف شد صلح نامه باطل شدا!
سارا اول چشم غره ای رفت و بعد با دیدن سالن بهم ریخته وزارت خندید. میدونست که دیگه حتی اگه صلح صد در صد هم بین بخواد بین دو جبهه ایجاد بشه، وزارتخونه عمرا" اجازه بده همچین جلسه ای تشکیل بشه.