کشان کشان،پیش می آمد و اندک اندک نقبی را برای فرار از دنیای پست،ایجاد میکرد. بی خبر از تابش نوری که در دنیای پست تر و در پشت سیب قرمز ،چشم به ره بسته تا چشمانش را مورد هدف قرار دهد.
«
حاشیه:
ناگهان!...نامه ای از خط مقدم نحوه ی برخورد:توی بوقی! طنز نویسی؟....همین نوشته هاست که جو طنز را خراب کرده.طنز و جدیت مشخص نیست چرا؟
نویسنده:
»
بله.....داشتم میگفتم....یه کرمی داره بدون فضا سازی خودش رو از درون سیب میکشه بیرون.چند تا صدا هم از پشت پوست سیب ، به گوش کرمه میرسه.
بلیز:هی ولدی کچل.....چیکار کنیم با این محفل؟
ولدی:صد دفعه بهت گفتم توی جمع به من نگو کچل.میزنم شل و پلت میکنما
ایگور بدون دمپایی میپره وسط:محفل رو بیخیال.کوییدیچ رو چیکار کنیم؟
ولدی به بلیز:تو رفتی دروازه بانی یاد بگیری؟
بلیز:نه....
ایگور به ولدی:تو آخر سر فهمیدی که اسنیچ چیه؟....باید برای جستوجو گری معنیش رو بدونی!
ولدی:همون کوافله دیگه
بلیز به رودولف:تو هم که قطعا جز سلامتی ماندی و خوش حالی بلاتریکس،چیز جدیدی یاد نگرفتی؟
رودولف:با ماندی درست صحبت کن
ندایی از عالم برون:بیخیال مسابقه بشید
ملت مرگخوار اسلی:
«
حاشیه:
سیل نامه های مسنجر و پیام شخصی و انواع و اقسام ابزار ها اعتراض:هی بوقی!...تو که هجو نویس نبودی.درست بنویس
نویسنده:چشم
»
در ظرفی پر از توت فرنگی ، سیب زمینی و لوبیا سبز(میوه و سبزیجات گران قیمت) تک سیبی حکم انگل اجتماع را دارد
«
حاشیه:(پیشگویی پرفسور تریلانی:و از میان انگل اجتماع،چهره ای برمیخیزد.)»
و بنگر،ظهور آن چهره که مدت ها عرفان را رها کرد و عمل را هدف قرار داده.او که به گوشه نشینی ره نبرد.
و اینک کرم سفید،آنکه سر را از میان پوست سیب به بیرون کشیده و چشمانش را در مقابل انوار طلایی نور لامپ میبیند.تو گویی کودکی اولین ثانیه ی شروع زندگیش را تجربه میکند.
«
حاشیه:دیش... دنگ...دونگ.... دینگ
ملت در نحوه ی برخورد به جان یکدیگر افتاده و فحش های فراوان را نثار یکدیگر میکند.منابع آگاه از واج آرایی"ک" در خفا ،خبر میدهند.
گروه اول:بوقی......این شکلی نوشتن باعث سقوط ایفای نقش شده
گروه دوم:بوقی...این نوشته های شما باعث سقوطش شده.
گروه سوم:بچه ها بیاین و درست صحبت کنید با هم.
گروه اول و دوم:
گروه سوم:
»
کشان کشان پیش می آمدند و اندک اندک نقب های خود را برای فرار از دنیای پستشان ،ایجاد میکردند.بی خبر از تابش نوری که در دنیای پست تر و در پشت سیب قرمز ،چشم به ره بسته تا ،چشمانشان را مورد هدف قرار دهد.
آری در پشت سبدی از انگل های اجتماع (سیب=میوه ی ارزان قیمت)،عده ای محفلی نشسته اند.
«
حاشیه:نامه سرگاشده ی عله ی کبیر به اشویندر:برادر!...جان هرکس را که دوست داری،این فضای محفل رو افشا نکن.آبروی سایت و هری پاتر و رولینگ میره.
نویسنده:ببین چگونه جان مشوش است عدد بده.ببین شهید شد برادرت عدد بده
-------------------------------------------------
همه ی رول ها قسمتی حاشیه دارند.این حاشیه،قسمتی نمایشنامه داره.
[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c