هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۰:۲۳ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
لودو جلوي آينه وايستاده بود و با دقت زياد به صورتش خيره شده بود.انگار دنبال سرنخي تو صورتش ميگشت.دستش رو برد تو جيبش و كيف كوچيك زنونه اي رو در آورد.رنگ كيف سبز بود و مرواريد هاي نقره اي بر روي اون مي درخشيد.علامت مار اسليترين روي اون با درخشش خاصي حركت ميكرد.دوربين كم كم به سمت اون كيف رفت و روي كيف دنبال سرنخي ميگشت تا بالاخره به يه برچسب رسيد كه با استخوان هاس سفيد و سياه تزيين شده بود.

اين كيف متعلق به بلاتريكس لسترنج است.

لودو با همون دقتي كه تو آينه صورتش رو ميديد دست كرد تو كيف و وسايل مختلفش رو در آورد و شروع كرد به آرايش. !متاسفانه به دليل اطلاع نداشتن از استفاده درست اون وسايل خودش رو به شكل يك عجوزه در آورد و با خوشحالي به طرف مرگخواران برگشت.شادي ناشي از اين حركت خيلي خفن تو صورتش موج ميزد و همين باعث شده بود صورتش بسيار مرموز و ترسناك تر بشه.اولين مرگخواري كه اونو ديد ايگور بود.ايگور به محض اينكه صورت لودو رو ديد سكته اي خفيف زد و يكي از سه تا رگ متصل به قلبش پاره ميشه.بعد از اون هم ملت مرگخوار با قيافه به لودو خيره شدن ولي وي رو نشناختن.

-كريشيو!يالا بگو لودو رو چيكار كردي پيرزن خرفت!؟
-باب من به خدا لودو هستم..من خودمم. !
-نه مثل اينكه تو آدم نميشي..جريوس ماكزيموموس خفنيوس!

دل و روده ي لودو از دهنش مياد بيرون و ميفته وسط اتاق.ملت با تعجب به اين صحنه و آناكين كه چنين ورد خفني رو بلده به دل و روده نگاه ميكنن..در همين لحظه ايگور دوباره سكته اي ميكنه و دومين رگ هم پاره ميشه. !

كله لودو كه به طرز عجيبي از كله ش جدا شده بود و افتاده بود وسط اتاق شروع به حركت كرد.ايگور كه دوباره به هوش اومده بود با ديدن اين صحنه رگ سوم متصل به قلبش هم پاره شد و به سبك بسيار عجيبي افتاد زمين.(بعد ها لرد براي او يه قلب مصنوعي كار گذاشت و هم اكنون ايگور با قلب مصنوعي زندگي ميكند!) و لودو با صداي خفه اي گفت:

-باب به خدا من همون لودوئم..نشون به اون نشوني كه ديشب من تو خونه ريدل نگهباني ميدادم.
-همممم..مثل اينكه راست ميگه بچه ها..بهتره كاري بهش نداشته باشيم تا آسيب جدي نيبينه
-

همزمان با تعجب لودو در اتاقك مرگخواران باز ميشه ولرد با قيافه اي عصباني وارد ميشه.او هنوز نتونسته بود يه نقشه قشنگ براي گرفتن خانه ريدل بكشه.اومده بود تا از مرگخوارا كمك بگيره كه كله لودو رو جدا از تنش و اجزاي تنش رو جدا از جسمش ديد.يه دفعه فكري تو ذهنش جرقه زد.با خوشحالي با يه ورد خفن سياه و سفيد و خاكستري و اينا كه رو لودو اجرا كرد اونو به حالت اول برگردوند.حالا با اين حملات به لودو و آرايش خودش دقيقا مثل يه ساحره پير ترسناك شده بود.اون ميتونست محفلي ها رو گول بزنه.پس لودو بهترين گزينه براي كلك زدن به محفلي ها براي باز پس گرفتن خونه ريدل بود.خيلي ساده و تميز و خلاصه نقشه شو براي مرگخواران بازگو كرد و از اتاقك بيرون رفت تا براي ماموريت آماده بشه.لودو هم آرزو كرد كاش همون جسم تيكه پاره ميموند ولي براي اين ماموريت انتخاب نميشد.ماموريتي سخت براي او.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳۰ ۰:۳۱:۵۴

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ شنبه ۲۹ دی ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
_:ارباب جان مادرت!ما تو همین یکیش موندیم چه برسه بخوایم به دوجا حمله کنیم!

_:بوقیوس!رو حرف من حرف میزنی باب آگدن؟!

_:خب ارباب خیلی مشعوف شدم از دیدنتون،من برم غذام رو گازه میسوزه!

_:کروشیو!آنی مونی به چه حقی به من پشت میکنی؟!

آنی مونی به حالت :دی گفت:ارباب شما فکر کردی!من به دامبیم پشت میکنم چه برسه به شما که کبریت بی خطرین...نه ببخشید ...

دیش بوم شپلخ! امعاء و احشاء آنی مونی به هم گره خوردن!

_:همین الان راه میفتین میرین آماده میشین...وگرنه من تک تکتون رو شکنجه میکنم!
ملت مرگخوار:

ولدی به رنگ قالب جادوگران در میاد:بوق بر شما!من شما رو توی حلق مانتی میکنم!
ملت مرگخوار:

ولدی:من شما رو به دستان خشانت بار سارا اوانز میسپارم!

چند ثانیه بعد مرگخوارا ساک به دست حاضر و آماده دم در بودن!
،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛،؛
کراوچ در آغوش انبوه موشها:مامااااااااااااااان!من از موش میترسم!نــــــــــــــــــــــــــــه!جییییییییییییییییییییییییییییییییییغ!!
این صدای جیغ بارتی بود که بعد مشاهده تعداد کثیری موش دیوار صوتی رو در هم شکست و از اونجا که خانه ریدل بسیار بسیار مستحکم بود و با رعایت بند 19 ساخته شده بود بلافاصله سه تا از دیواراش خراب شد!

محفلیا مات و متحیر به سه تا دیوار خراب شده خیره شدن:ماووووو!خونه ریدل خراب شد!
سارا:هییییییییییع!حالا باید بسازیمش؟!
ریموس: ما نه!وقتی خودشون میان پس بگیرن میسازنش!
کلیه محفلیا:


But Life has a happy end. :)


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
محفل ققنوس

_ اوه چه خانه كثيفي بود! معلوم نيست اين مرگ خوارا اون تو چه كار مي كردن!!
_ آره ويولت! ولي تصرفش راحت تر از اون چيزي بود كه فكرشو مي كردم! اما ولدمورت ساكت نمي شينه!
_ دقيقا! باهات موافقم سارا! بايد مراقب همه چيز باشيم! حالا با يك نوشيندني چطوريد؟
_ لطف مي كني ريموس!

محفلي ها كه تازه از خانه ريدل باز گشته بودند بدون خستگي و آسوده خيال بروي مبل هاي راحتي موجود در ميانه هال خانه شماره 12 گريمولد در حال خوردن نوشيندني مورد علاقه همه يعني نوشيندني كره اي بودند!

_ به افتخار اين پيروزي! :pint:

و نوشيدني ها را سر كشيدند... در اين ميان سوروس گفت :
_ قيافه ايگور در اون لحظه اي كه سارا رو ديد ، ديدني بود! ديديد چجوري فرار كرد؟
سيريوس ليوانش را بروي ميز گذاشت و گفت :
_ آره... واقعا خيلي جالب بود...تا حالا انقدر ترسيده نديده بودمش! راستي كي اونجاست تا نگهباني بده؟
سارا خنده موزيانه اي كرد و گفت :
_ مشكلي نيست...خود آلبوس اونجا مونده...گفت مثل اينكه مي خواد يه ذره اونجا رو بگرده...
ناگهان ويولت نگران گفت :
_ پس كراوچ رو كجا نگه داشتيد؟ نكنه فرار كنه؟
ريموس لبخندي زد و پاسخ داد :
_ نه فرار نمي كنه! تو انباري فعلا نگهش داشتيم يه ذره با موشا صفا كنه!
و همه شروع به خنديدن كردند....


دژ مرگ
_ دلم مي خواد تك تكتونو شكنجه بدم... ولي يه فرصت ديگه بهتون مي دم... اگه اندفعه خراب كنيد هيچ كدومتونو زنده نمي زارم! مطمئن باشيد به تنهايي مي تونم دنيا رو فتح كنم!
و سپس چند ثانيه اي سكوت كرد و سپس ادامه داد :
_ ما همزمان به خانه ريدل و محفل حمله مي كنيم... آماده باشيد!

مرگ خواران :

اما معلوم نيست كه كي اين كار انجام شود...اصلا اين كار انجام شدنيه؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۱۸:۲۴:۰۹


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
بر دشت لم یزرع ذهن محفلیان،بوته خاری روییده بود که آنان را به پناه بردن در خانه هایشان مجبور میکرد.هر لحظه، بیش از لحظه ی پیشین رشد میکرد و در جانشان شنا کنان پیش میرفت تا پس از نفوذ به اعماق شبکه ی های عصبیشان، رعشه را بر اندامشان جاری کند.
تک تک سلول های هیئتشان ،در تفکر به آنچه آرام آرام جلوه میکرد؛میلرزید و مینگریستند عروج سایه را به سریر حکم رانی خورشید و ارخش را هنگامیکه به پشت ابر های سیاه میگریخت.
هراس تاریکی
آیت سیاهی


شب نزدیک ، وز همینک چتر بزرگ خود را بر دنیا گسترده بود.دامن تیره اش در سراسر محیط،موج میزد.ردای نامرئی کننده بر ماه و ستارگان پوشانده بود و همینک فقط خودش بود و خدای خودش،چشم به راه فرمان اربابش برای حمله.
تاریکی مطلق-قابل درک برای آنانی که دقایقی را در آن غرق شده اند- در گوی زرینش مینگریست.نزدیک بود...بسیار نزدیک

وزارتخانه در اعلامیه ای از تمامی جادوگران خواسته بود که از خانه های خود،بیرون نیایند و طلسم های امنیتی را در اطراف خانه ها،اجرا کنند.
از چشمه های موجود در کوه های لیتل هنگلتون،آب تیره بیرون می آمد و هجوم عقرب ها و مارهای سمی،مردم دهکده را وحشت زده کرده بود
و این ها نشانه بود.

مرگ خواران به داغ مینگریستند و منتظر بودند.نشان جمجمه و مار هر لحظه پررنگ تر میشد.
و ناگه،نشان سیاه بر ساعد دست یاران سایه،قرمز شد.ارباب تاریکی بر خاسته و همینک زمان فراخوان بود.
وقت دادرسی خیانتکاران
زمان مجازات ماگل دوستان

ظهورش گرامی باد و نشان سیاهش در اهتزاز


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۴:۵۲ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
در راستاي سازمان بين الملل اينجانب اعلام استراتژيک مي نمايد!
اي لرد ولدمورت...اي اسمشو نبر...اي تام ريدل اسبق...همانا اينجانب کالين کريوي از همينجا براي تو سه استراتژيک دارم:
1-دست از سر کچل آلبوس بردار و به ريشش بچسب که همانا صلح بسي خوشايند تر است و مردم بهتر در زمينهايشان بيل مي زنند و اين خوب بود!
2-دومين استراتژيک چون به تو ربطي نداشت نگفتم!
3-سومين استراتژيک اينه که اي ولدي در جامعه بين الممل جنگ کار خوبي نبود و اگر بود همه مي جنگيدند و تو چرا با آلبوس مي جنگي و مي خواهي کله پاتر را به باد دهي و بهتر است زين پس با آستکبار بجنگي!که اين خوب بود و بهتر هم همين بود!
در اينتهاي اعماق اين استراتژيک ها آعلام مي دارم که اگر دست از آلبوس نکشي بابا ش گيرتي شد...ا نه چيزه...اينحا اشتباه شد ما خودمان گيرتي شد و به تو اولتيماتوم داد بعد وزارات با تو جنگ بود و اين اصلا براي تو خوب نبود چون وزارت ريش داشت و تو از پاتيل بيرون اومدي نداشت!پس تفرقه نينداز و سعي کن صلح را بجويي که بسيار خوب بود و آستکبار راهي در صلح نداشت...


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۵:۱۳:۱۵

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۶

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
کشان کشان،پیش می آمد و اندک اندک نقبی را برای فرار از دنیای پست،ایجاد میکرد. بی خبر از تابش نوری که در دنیای پست تر و در پشت سیب قرمز ،چشم به ره بسته تا چشمانش را مورد هدف قرار دهد.

«حاشیه:
ناگهان!...نامه ای از خط مقدم نحوه ی برخورد:توی بوقی! طنز نویسی؟....همین نوشته هاست که جو طنز را خراب کرده.طنز و جدیت مشخص نیست چرا؟
نویسنده: »


بله.....داشتم میگفتم....یه کرمی داره بدون فضا سازی خودش رو از درون سیب میکشه بیرون.چند تا صدا هم از پشت پوست سیب ، به گوش کرمه میرسه.
بلیز:هی ولدی کچل.....چیکار کنیم با این محفل؟
ولدی:صد دفعه بهت گفتم توی جمع به من نگو کچل.میزنم شل و پلت میکنما
ایگور بدون دمپایی میپره وسط:محفل رو بیخیال.کوییدیچ رو چیکار کنیم؟
ولدی به بلیز:تو رفتی دروازه بانی یاد بگیری؟
بلیز:نه....

ایگور به ولدی:تو آخر سر فهمیدی که اسنیچ چیه؟....باید برای جستوجو گری معنیش رو بدونی!
ولدی:همون کوافله دیگه

بلیز به رودولف:تو هم که قطعا جز سلامتی ماندی و خوش حالی بلاتریکس،چیز جدیدی یاد نگرفتی؟
رودولف:با ماندی درست صحبت کن

ندایی از عالم برون:بیخیال مسابقه بشید
ملت مرگخوار اسلی:



«حاشیه:
سیل نامه های مسنجر و پیام شخصی و انواع و اقسام ابزار ها اعتراض:هی بوقی!...تو که هجو نویس نبودی.درست بنویس
نویسنده:چشم»


در ظرفی پر از توت فرنگی ، سیب زمینی و لوبیا سبز(میوه و سبزیجات گران قیمت) تک سیبی حکم انگل اجتماع را دارد


«حاشیه:(پیشگویی پرفسور تریلانی:و از میان انگل اجتماع،چهره ای برمیخیزد.)»

و بنگر،ظهور آن چهره که مدت ها عرفان را رها کرد و عمل را هدف قرار داده.او که به گوشه نشینی ره نبرد.
و اینک کرم سفید،آنکه سر را از میان پوست سیب به بیرون کشیده و چشمانش را در مقابل انوار طلایی نور لامپ میبیند.تو گویی کودکی اولین ثانیه ی شروع زندگیش را تجربه میکند.


«حاشیه:
دیش... دنگ...دونگ.... دینگ
ملت در نحوه ی برخورد به جان یکدیگر افتاده و فحش های فراوان را نثار یکدیگر میکند.منابع آگاه از واج آرایی"ک" در خفا ،خبر میدهند.
گروه اول:بوقی......این شکلی نوشتن باعث سقوط ایفای نقش شده
گروه دوم:بوقی...این نوشته های شما باعث سقوطش شده.
گروه سوم:بچه ها بیاین و درست صحبت کنید با هم.
گروه اول و دوم:
گروه سوم:
»



کشان کشان پیش می آمدند و اندک اندک نقب های خود را برای فرار از دنیای پستشان ،ایجاد میکردند.بی خبر از تابش نوری که در دنیای پست تر و در پشت سیب قرمز ،چشم به ره بسته تا ،چشمانشان را مورد هدف قرار دهد.
آری در پشت سبدی از انگل های اجتماع (سیب=میوه ی ارزان قیمت)،عده ای محفلی نشسته اند.

«حاشیه:
نامه سرگاشده ی عله ی کبیر به اشویندر:برادر!...جان هرکس را که دوست داری،این فضای محفل رو افشا نکن.آبروی سایت و هری پاتر و رولینگ میره.
نویسنده:ببین چگونه جان مشوش است عدد بده.ببین شهید شد برادرت عدد بده
-------------------------------------------------
همه ی رول ها قسمتی حاشیه دارند.این حاشیه،قسمتی نمایشنامه داره.


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۱۴:۴۷:۰۹
ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۱۷:۴۸:۴۲

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
در اولین نگاه،چند تا آشغالانسی در حال جمع آوری انواع و اقسام لوازم خاله بازی از روی آسفالت ها هستند.دو تا از ماشین های مکانیزه ی جمع آوری زباله،به دلیل گیر کردن خرس های پشمی،خراب شده و همچنین تعدادی اشغالانس به دلیل خوردن آش های مسموم،در گوشه ی بیمارستان افتاده اند.

فلش بک
درون یک ظرف پلاستیکی، انواع و اقسام ،علف،خاک و هر چیزی که بنابر شرایط آب و هوایی و ویژگی های محیطی ،قابل دسترسی هستند؛یافت میشود.
دختر بچه با دستان کوچک خودش،مواد موجود در ظرف را مخلوط میکند.
دختر بچه:آشمون آماده شد
پایان فلش بک

نامه ی سرگشاده ی جمعی از اهالی فرهیخته ی سایت:
استفاده از واژه ی آشغالانس در چنین پستی و در چنین سایتی که فرهنگ از در و دیوارش میبارد؛خطایی بس عظیم است و چه زیبا بود اگر لفظ مامور شهرداری را به کار میبردید

نامه ی سرگشاده ی هدویگ:
این که نشد طنز...همش دارید به خاله بازی گیر میدید.



اشغالانس ها ردپای اسباب بازی و آلات خاله بازی را دنبال میکنند و جلو میروند.در این رهنوردی ،صحنه های زیبایی دیده میشود که اگر سانسور نشوند،ناظر از نظارت میوفته!!!!!!!!!!!!!!!


زیر درخت آلبالو....چند نفر در حال جست و جو برای پیدا کردن دستمالشان هستند(ر.ج به این شعر:دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده)


جماعتی که لباس سفید بر تن دارند،در کنار جوی آبی ایستاده و با صدای بلند آواز میخوانند:محفلی دسته دسته....محفلی دسته دسته ...لب این جو نشسته،دیگه نمیرم...دیگه نمیرم....دیگه نمیرم به ریدل.


کمی جلوتر،یه ساحره و یه جادوگری به فاصله ی سه وجب(بنابر آخرین فتوای حاج کالین!)در کنار هم نشسته اند.


یه صندلی اون طرف تر،یه ساحره و یه جادوگر به فاصه ی منفی یک وجب در کنار هم نشسته اند(اینا به حاج کالین اعتقاد ندارن)

نتیجه گیری:
صحنه را دیدید؟این صحنه نشان از آن دارد که ظهور حاج کالین برای این سایت،یک معجزه ی الهی بوده و جوانان را به حفظ اصول آسلامی هدایت کرده.لذا از عله میخواهیم که او را همانند گذشته،مدیر کند.
....................جمعی از اهالی سایت جادوگران.
.................................امروز.این ماه.همین سال


ناگهان اشغالانس ها به مقابل دری میرسند.در بالای آن تابلویی نصب شده که بر رویش واژه ی وایت تورنادو نمایان است.

پایان










یه کم بالاتر از تابلوی وایت تورنادو،تابلوی کوچکتری قرارد دارد و جمله ای را با خود حمل میکند.
پایگاه مقاومت خانه ی ریدل


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳۰ ۱۳:۱۸:۲۶

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۳:۱۳ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
داه!
داه؟!
صدای سقوط سوبائه دیگه!
ها!
ها؟
آهان!
---------------------
صحنه‌ی جنگ:‌ ارتش اتحاد سرخ هم‌چنان با نیروهای متحدین هری‌پاتر راستین داره مبارزه می‌کنه...
یه ممدی: قربانت گردم!
ارباب بوربور: چنه؟! چه وگویی؟
ممده: این یارو دامبلدوره! با حرکات بندری له کرده بچه‌ها رو! دفاع سمت چپ سولاخ شده! دارن می‌پاچن توی دفاع سمت راست! بعدش از اون‌جا در میارن می‌ذارن ..........
بوربور: تو خجالت نمی‌کشی؟! این چه ادبیاتیه! مگه از تیر دوقلو اومدی؟!
ممده: ها!
بوربور: ...
امپراطور:‌ بسه دیگه کارمون تمومه باید کار رو تموم کنیم! قبل از این‌که کلمون رو از بیخ بَلوک کنن باهاست کار رو بسازیم که نمونه باسه بعداً ملت وسطش چیز میز بنویسن! وقتشه از قدرت‌های ویژمون استفاده کنیم!
بوربور: اسپشال ول بدیم؟! باشه! تو شروع کن!
دین دین دیشیدن دیشیدین (محل پخش موزیک با تم جاپنی! دیجی‌مونی!) : امپراطور درا مون تبدیل میشه به ....
دین دین دیشیدن دیشیدی
امپراطور درا مون!

بوربور: ایول! چه آپگریدی!
امپراطور:‌ حال کردی چقدر عوض شدم!
بوربور: نوبته منه! هابمولیا گامبولیا دامبولیا!
(تمام بدن بوربور به رنگ سبز رنگی مي‌درخشی! موج‌های وحشتناکی از نور سبز رنگ پخش میشه همه‌جا و همه رو پرت مي‌کنه این‌ور و اون‌ور و بعدش یه لوله تو دست بوربور ظاهر میشه)
امپراطور: وااااااااااااااااه خودشه؟! همونه؟ خودشه؟! سلاح مرگبار معروف ؟
بوربور: آره چی فکر کردی! این لوله توسط اولین قزوینی تاریخ ساخته شده!
امپراطور: واه! چه سلاحی حالا وقتشه که حمله کنیم!

----------------------
یک ساعت بعد.... نیروهای ارتش نابودگران سرخ امپراطور و بوربور رو تقریباً به گذران آب بردند و آخرین دفاع‌ها داره شکسته میشه!
امپراطور: چه معنی داره! سرچ ریزالت ما از هری پاتر بیشتر تو گوگل! نباید شکست بخوریم!
بوروبور: تازه فیلم مام خیلی بهتر از هری پاتر ساخته شده این اصلاً قبول نیستش!
و ناگهان نگاه دو جنگاور قدیمی در هم دوخته شد و دو یار آهنین دست یکدیگر را از بازو گرفتند و ناگهان کل هاگوارتز به لرزه درآمد.
بوربور: اهاهاهاها! حساب کارتون دوقولهای افسانه‌ای رو نکرده بودید! نیروی 666 از نیروهای افسانه‌ای! حمله‌ی قزوینی به پیش!
امپراطور: به پیش؟! مگه گجته!؟ مطمئنی این‌طوری کار می‌کرد!
بوربور: سکـــــــــوت! فعلاً که داره اشعه ول می‌ده!
-------------
و اشعه با در و دیوار برخورد کرد و توهم هاگوارتز کنار رفت و موجودی مهیب نمایان گشت.... اژدهایایی عظیم با هزاران سر، صدها پا و چندین و چند ... ا خب همون که خودتون می‌دونین بسیار بزرگ!
دارت مائول: ببخشید تو تعدادش اشتباه کردم! اون یکی پشتیه رو ندیدم!
اژدها: آهاهاهاهاهاها! هری پاتر در چنگال‌های من است!
امپراطور: شکر خدا قاشق نداره فقط تو کاره چنگاله!
اژدها: آهوههوهوهوهو! الان پدرت رو خارج می‌کنم!

اژدها 24 هزار و خورده‌ای سر خود را به سمت دو پهلوان آورد و هم‌چین کلی آت و آشغال و اعداد و اسم‌های عجیب و غریب که به اسم‌های هری پاتری وصل شده بودند تف کرد بیرون!

امپراطور: اه لباسم کثیف شد! با این کارش اصلاً حال نکردم!
بوربور: موافقم! هیچ نشانه‌ای از دیکانسراکشن توی این ندیدم!
داه!
- بابا یکی این سوباسا رو جمع کنه از این‌جا مثلاً غول آخرشه!
بوربور: حالا وقتشه تاوارایش دارت ممد! نشون بده که مي‌تونی!
امپراطور: باشه!

دو حریف به دو جهت متفاوت حرکت کرده و بوربور از پشت سلاح معروف قزوینی خود را در یک جایی آن پشت‌ها به کار بست و باعث شد که دهان اژدها بنا به دلایل نامعلومی باز شود و بگوید:
آخ مادر!

در این میان امپراطور معظم تاریکی به هوا پرواز کرد و با یک حرکت اووووووووودا (نوعی صدای کاتای کاراته) سرهای اژدها رو قطع کرد.

اصلان: هوووووووو! خیلی خالی‌بندی بود چطوری آخه؟!
بوربور در حال پاک کردن دست‌هاش که قهوه‌ی شده: هوی! خیلیم منطق داستانی داشت! تازه با باگ‌های رولینگ سازگاری کامل داشت! نگا کن توی اون سر آخری اول بابای هری درمیاد بعد مامانش!
اصلان: ...!

و جسد اژدها ناگهان ناپدید شد.
(آهنگ فوتبالیست‌ها در حال پخش) فضا بسیار روحانیه و همه در حال شادی کردن از آزاد شدن هری پاتر هستند. همه‌جا غرق در شادیه و دامبل در حال یاد دادن بندری به دارت ویدر هستش...

در میان خاکسترهای باقی مانده از جسده اژدها چن نفر موندن:
- از شماها انتظار نداشتم کمی دلگیر شدم!
- این نحوه‌ی برخورد با یک کامیونیتی فعال نبود! من از خودم به خاطر این معذرت می‌خوام! توی زوپس یه فیچر بر علیه این حرکت ریکوئست می‌دم!
- عکس‌های فرستاده‌ی شما از این به بعد رد میشه!
- اهه اهه! من چرا این‌جام؟!
- داه! ایشی.... داه!
- آقا بیا این دخترتو ببر! از صبح زنگ در ما رو داره می‌زنه می‌گه بابا منم توتیا!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲:۳۵ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

Rubolfodor Alexandr Bubo


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۲ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
ارتش نابودگران ِ سرخ هری پاتر، تو صف‌های نامنظم ( صفا عین زیپ ِ باز شلوار تیکه تیکه و پیچ و واپیچ بودن) هی حمله می‌کردن.
دنگ دونگ! منتها خبری نبود که نبود! لرد ولدمورت با ردایی سیاه و سبیل‌هایی بناگوش در رفته، پیش بندی با نگاره‌های موز و خیار و چیزی نا شناخته و دراز ، مقادیری دماپایی ابری و وندی که اسپورت شده بود( یک فروند سی‌دی ازش اویزون بود و دو تا یا چهار‌تا ساب‌ووفر برای ازدیاد طنین ورد‌ها روش چسبونده شده بود و...) ، در جبهه‌ی مقابل بد‌جوری مبارزه می‌کرد! شگفتا که هی وسط نبرد هیبت عوض می‌کرد و هی مثه گردباد دور خودش می‌پیچید و می‌شد یه هیبت دیگه. انگار پشت صحنه تاس می‌نداختن که ولدمورت چه شکلی باشه!

یه‌قدری اون‌ورترک هری پاتر، با شلواری دورپیلی که تا زیر سینه بالا کشیده شده بود، کفش‌هایی با پاشنه‌هایی کبیر، فر مویی گوتیک، در ححالی که دیر به نبرد رسیده بود و مدام از شخص خودش عذر خواهی می‌کرد و با خودش دست می‌داد و سرخ می شد، با ته لهجه‌ی شیرین آذری شروع کرد به ول دادن ورد :
- اچسپرتو پایتونوم بالام جان!

پروفسور مک‌گوناگال سوار رو جارو و معلق تو هوا، از ناحیه‌ی هوایی ارتش نابودگران سرخ رو مورد عنایت قرار می‌داد. پروفسور رو دماغش یه جور چسب داشت ( چسبه سفید بود و باعث می‌شد آدم فکر‌هایی نه چندان درخور در مورد جنس لکه‌ی سفید ِ رو صورت پروفسور بکنه) ،و ردایی صورتی و شبیه به البسه‌ی غواصی ( رداهه حسابی تنگ بود! به شکلی که ...بی خیال!) تن داشت!

یه کپه شخصیت هری پاتری، عین یه کپه کفش دم ِ در( وقت مراسم عزا) حمله‌ها رو دفع می‌کردن! دنگ دینگ دنگ!

لرد بووربور رو به سپاه خودی نگاه کرد و دلش سوخت! جییییز جیییز! ( صدای سوختن دل و روده! ) جماعت می‌مردن و مورد(ـــــــــــــــ) قرار می‌گرفتن. یک‌طوری که حتا پلیس قانونی جادوگری هم دل نمی‌کرد آثار قضیه رو بررسی کنه!
جماعت داشتن از هم می پاشیدن! شکست بدجوری نزدیک بود!

- هی! امپراتور! ها طور! طور بابا! طووور!
- دیگه نبینم‌ها! ت کس و کارته! من ط ‌ام!
- هی امپراطور! بد بخت شدیم که تاواریش!
- آره! لوله شدیم! به نظرم سوباسا بد جوری تو درس ها به تارو کمک کرده. هر دو تاشون امروز رو فرمن. کاکرو هم که داره شوت می کنه تو دریا، واکی‌بایاشی هم سه اخطاره‌س...
- ببند! سکوووووووووووووووووووت ( عین یارو پادشاه‌هه تو سیندرلا گفت اینو لرد بووربور)
- هووووو! حالا چی کار کنیم؟
( شمشیر نوریش رو می‌کنه تو گوشش و مشغول بیرون اوردن اشیایی می‌شه. اشیا رو سر شمشیر نوری داغ می‌شن و تبدیل می‌شن به گوله‌ی بازوکا! بعد امپراطور کبیر تاریکی پرتشون می‌کنه طرف سدریک دیگوری که رادیی کمر-سینه‌بندی تن کرده! )

تو همین احوالاته که دارت مائول ِ کهکشان‌های پایانناپذیر جادو‌مآب، با کلی خال خالی ( تاتو‌هاش رو تنش عین ِ نخود لوبیاس تو آش) ، سر و کلش پیدا میشه!

-رقبون!
-هوووو! منو با غلط تایپی صدا نکن!
- پوزش! قربون من یه خوابی دیدم!
بووربور و امپراطور تاریکی یه‌جور نگاه خاص به یارو حواله می‌کنن. نگاه خاص با زبون بی زبونی می گه :
« اهه‌اهه! تو هم آره؟ تیریپای ارتباط زخم؟ از طریق تاتوهات با یارو آرایش‌گره ارتباط برقرا کردی؟! هوووو! »

- نه نه عالیجنابان! من دیدم که چی پشت این قضایاس! یه اژدهای ماده‌ی خپل! باور کنید. چند رنگ پوست داشت، در حقیقت چند تا تم داشت، درست یادم نیست. 254612 تا شاخ داشت و 654 تا دست. پاهاش رو وقت نشد که بشمرم. تا 356 رفتم منتها باقیش موند. چیز‌های دیگه‌ای هم داشت به تعداد زیاد که خدا زیادترش کنه. ها نه!‌یعنی خیلی وحشتناک بود! خلاصه یه دیو کامل!

-یعنی تو این مایه‌ها که اعلیاحضرت اژدها این‌ها رو تسخیر کرده؟

- بله بله عالیجنابان!‍ جادوی خیلی عتیقی مسمی به « هاری هوری هوشی تاباکی مندانگی دینخ بالایم یتیاب ثقتا بذا تاغفالان» رو از تو جعبه‌ای جادویی مال ِ دوران چیزینه‌سنگی کشیده بیرون و شخصیت‌های هری پاتری رو تسخیر کرده عالی‌جنابان! خانم‌ها آقایان! همکاران محترم! این‌جا نیویورک اجلاس سازمان ملل من ...

- بسه بابا! بسه! بسته می‌شه سایت! ... خب! که این طووور

( خواننده : پس یعنی یه چیزی پشت این دفرم شدن بر و بچز هری پاتری هست؟! آه نه! من باور نمی کنم! من اون قرص آبی‌رو می‌خوام!‌این‌جا قاشقی نیست! ...

اون‌یکی خواننده : آره! یه اژدهای ماده...
یه اژدهای ماده -------------- اسمش چیه؟ چه ساده!
جادوگران او آر جی ------------- کرده همه رو هجی
هری پاترو ببسته --------------- ره همین دِرَسته*! )

...
* = همان دُرُسته است به لهجه‌ای نا معلوم!


ویرایش شده توسط بووبو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۲:۳۷:۴۲
ویرایش شده توسط بووبو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۲:۴۹:۴۸
ویرایش شده توسط بووبو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۳:۲۸:۵۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱ ۱۲:۳۸:۳۱


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۳۲ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
در همین هنگام (یعنی همون موقع) در پوچی،‌ امپراطوری تاریکی، کاخ امپراطور:

تق تق تق تق!
- کیستی؟
- بابا منم توتیا!
- زنگ بالا رو بزن!

امپراطور سیخش! ببخشید نیزه‌اش را دست گرفته و مشغول خاراندن پشتش است و از روی بیکاری هر از گاهی از اینترنت بیرون هم می‌آید!

تق تق تق تق!
- آقاهه؟
- چیه‌هه؟! یعنی چیه! چه گویی ما را تو از این فرا روی شن‌زارهای بی‌پایان فضا-زمان ِنیستی... هان ای دل عبرت بین؟!
اوشاعه! (یک نوع افکت فرستاده شدن یک پاکت از زیر در)
- هین؟! صبیر کُن اومدم...
متن نامه:
"این نامه‌ای است که لرد دیفرماسیون فرا ژاتری سایبر پانک بورو بورو به ممد اصلی بده‌ی جریان می‌نویسند:
ای نامه که می‌روی به سوی ... از جانب من ..... اهم!
درود بر تو هموند قدیمی! اینک زمان آن است که به هری پاتر یورش برده و از آن در برابر یورش آینده دفاع کنیم! پس پاشو بیو دم در منتظرتم...! یه چندتا از دخترای محلتون هم که امتیازشون بالای 3 از 5 بزن پشت ماشین، بساط و آبکیم جور کن! دم هاگی می‌بینمت...
رفیق غااااااااااار
آقا بورو بورو"

و بدین ترتیب بود که امپراطور خیلی گنده‌ی تاریکی از ممدستان (محل تجمع ممد اصلی‌ها) پرواز کرد و اومد زرت افتاد وسط محوته‌ی هاگوارتز...

امپراطور: هاااااااااااااااااااااااااااااا!‌ چه حالیییییییییه!
هاگرید: هو بچه .... می‌گیرم چیزتو (بـــــــــــــــــــــــوق) توی (بوــــــــــــــــق) دهنتو!
امپراطور: واه! چقدر پیام اخلاقی با هم داشتی! آقا ببخشید این جایی که قراره بروبچز نارنیا بپاچن توی هری پاتر کجاست؟
هاگرید: هوووووووو! هری ناموس منه‌ها یعنی چی بپاچن توی هری؟!
امپراطور: دسو بنداز داداس! بدخواش نیستم! منظورم اسم کتابش بود!
هاگرید: گریبی انگار ها! این درخته رو می‌بینی!
امپراطور: ها!
هاگرید: بگیر از سمت چپش برو مي‌رسی به یه مجسمه‌هه! از اون‌جا بپچید با من بای بای کن و بقیه‌ی راه رو خودت پیدا می‌کنی!
امپراطور: ها؟!

==== هاگرید رفت و امپراطور سه ماه بعد موفق شد ورودی هاگوارتز را پیدا کند ====

بروبچز نارنیا: اه حوصلمون سر رفت! چقدر با اصلان بریم الاغ‌سواری خسته شدیم!
بوروبو: هووووو! اقلاً نگو ضایع نشه! ملت استفاده‌های جانبی اصلان رو نمی‌دونن!
(در همین لحظه یکی از دم اصلان به عنوان دستمال توالت استفاده می‌کنه)
بوروبو: خب جداً خیلی مصارف خوبی داره! هو یارو ادموند کم با ملکه (بــــــــــــــوق!) بسه زشته! کمک‌فنرای کالکسه که کار مي‌کنه!
ادموند: اِ ببخشید فک کردم معلوم نیست! گلاب به روتون! آخه خیلی سیفیده چی کارش کنم ! حالا جریان چیه؟
بوروبو: یکی داره اون وره تپه دور خودش می‌چرخه! برو بیارش!
ادموند: باشه! پس بیا تو کالکسه سرد نشه بساط تا من برگردم!
بوروبو: ها؟!
(و اصلان به داخل کالسکه پرید!)

چند لحظه‌ی بعد...
ادموند: جناب بوروبو این یارو داشت اونورا می‌گشت... من آوردمش... یه لباس سیاه پوشیده بود که خیسه آبه یه شمشیر گنده رو هم با خودش مي‌کشید!
بوروبو: ضایع! این ماله داستان دیابلوئه! یارو وندرر رو چرا ورداشتی آوردی! گفتم تفرقه ولی نه کتابی که دیگه یه نفر خونده باشدش! فروش نمی‌ره نمایشنامه گرفتی؟! برو دوباره بگرد...
ادموند: آخه مِلی دلش واسم تنگ میشه...
- تیم ملی؟! کفش ملی؟!
- نه بابا ملکه دیگه!
تیپا، زیر زانو، تو دهنی...!
- بچه بوقی! برو گمشو! این نسل جدیدم آرمان‌های ما رو له کردن! اه اه!
(دستا رو هوا حالا! بچرخون تسبیح رو یالا! --- صدای زنگ موبایل یکی از کارکنان که گویا موبایل مرلین رو بلند کرده)
- رئیس با شوما کار دارن
- آرهه؟ بده قوشینه رو ببینم! اِ دارت ممد چطوری؟! خوبی؟! چی دارت ممد نگم؟ امپراطوری چی چیس؟ بیخیال...! کجایی؟ توی کالکسه گیر افتادی؟! اصلان گاز می‌گیره؟! هاااااااااا؟! تو کی رفتی اون‌ تو!
چند لحظه‌ی بعد
اصلان: من از این یارو شکایت می‌کنم! واقعاً که! آدم نمی‌تونه توی کالکسه هم راحت باشه! چقدر ملت منحرف آخه
امپراطور (قیافش شطرنجی شده): من شرمندم... دوست ناباب بود شیطون گولم زد....
بوروبو: ول کن بیا این‌ور ببینم! بروبچزت رو آوردی؟ چرا تنهای اومدی؟
امپراطور: سر راه با یه امیپریال استار دیستورویر گوجه‌ای سر دخترا کورس گذاشتیم! سر سیاره‌ی کورسانت لامصب نینتروس زد جا موندم! و خلاصه روم سیاه! حالا جریان چیه؟! کی به هری پاتر حمله می‌کنیم؟ ارتش حاضره؟!
بوروبو: آره همچی حاضره! دفاعشون متزلزله! فقط یه یارویی به اسم فلیچ هستش که جاسوسم گفته خیلی خفنه! اون رو نشون کردم واسه خودت!
امپراطور: ایول!
اوشاع اوشاع اوشاع اوشاع! دیشاع!‌(ظاهر شدن چندین نفر)
امپراطور: بروبچز امپراطوری آناکین و دوکو و مائول و کلی ممد دارت دیگه! سلام کنین
بروبچز: سلام نارنیا!
اون یکی بروبچز: سلام جنگ‌ستارگان!
بوروبو: ایول! حالا حمله کنیم!
امپراطور: آره؟! اوکی شیپور جنگ مکشید!
بوروبو: فریاد مکشه؟! لهجه مشهدیه؟!
و امپراطور توپی طبیعی از خود شلیک کرد که بسیار مهیب بود و چند برج از هاگوارتز ریخت و نصف ارتش امپراطوری نیز در دم بر اثر استشمام گاز مسموم به شهادت رسیدند!
حملــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه‌! اهه اهه!
-----------
نیروی‌های نارنیا به رهبری ارباب بروبرو و نیروهای جنگ‌ستارگان به رهبری امپراطور دارت یه چیزی در هاگوارتز را پاره کردند! و به داخل ریختند!
یوهاااااااااااااا! لهشون کنین! همشون رو ....! اهم!... نشونشون بدین که ما خیلی روشن‌فکریم! حملهههههههههههههه!
-------------
چند ساعت بعد:
قربان...
امپراطور: چیه کلون شماره‌ی 2342343426457568234 ؟
کلون شماره‌ی 2342343426457568234: قربان حدود صد هزار نفر کشته دادیم و از نیروهای دشمن سه نفر رو زخمی کردیم!
امپراطور: ها؟ اهه اهه اهه اهه
بوروبو: راضی کنندس!
امپراطور: گل‌دارت گریه می‌کنه!
اصلان: بابا این چه وضعیه! هیچ‌کس نیستش شکستش بدیم!
امپراطور: این همه ملت این‌جان هری پاترین دیگه لهشون کنین!
اصلان: نه بابا نیگا کنین بیا تو جلو!
بوربو: هری پاتره بکشیدش!
اصلان: نه دیگه با دقت نیگا کن! پشتش رو ببین!
بوروبو: واییییییی!
اصلان: از اون لحاظ نگفتم! نیگا کن! made in jadoogaran!
امپراطور: چه عجیب! چه خاص! چه جلب!
بوربو: اینا چرا همشون شماره دارن؟!
امپراطور: نههههههههههههههههههههه! ما توی یه واقعیت مجازی هستیم! نهههههههههههههههههههههه!
پیام: اهه اهه کزازی!

و حقیقت چیست؟ شخصیت‌های واقعی هری پاتری در کجا هستند؟ آیا هری پاتر بلعیده شده است؟! آیا دست دیگری در کار است؟ چه کسی پشت جریان است! آیا نیروهای بوبوو و امپراطور در تسخیر و شکست هری پاتر شکست خورده‌اند؟ آیا سوباسا مي‌تواند به تارو در بهبود نمراتش کمک کند؟ تمام این‌ها را در قسمت بعد خواهیم دید!


!ASLAMIOUS Baby!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.