هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰
#36

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه، هری زیر شنل نامرئیش پاورچین پاورچین رفت تا اینکه پشت در سلول رسید. ()

داخل سلول
لینی بعنوان مغز متفکر گروه در حال اندیشیدن چاره بود اما روفوس و ایوان یه گوشه چمباتمه زده بودن و تیریپ دپی برداشته بودن، دستشونو گذاشته بودن زیر چونه شون و ایوان زده بود زیر آواز...
_ خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
روفی: ناز نفست
_ آآآآآآآآآآآآی خرم آن رووووووز کزین منزل ویران بروم ()
روفوس: جونم
_ راحت جان طلبم وز پی جانان بروم. آآآآآآآآآآی محبوب من ...

بیرون سلول
هری چوبدستیشو در آورد و با خودش گفت "الان میرم در سلولو باز میکنم و یواشکی زیر شنل نامرئی سر از کارشون در میارم."
هری چوبدستیشو بطرف قفل در سلول گرفت و آروم گفت: "اکسپلیارموس"

ولی طبیعتا هر چی زور زد در با این طلسم باز نشد. پس به توصیه ای که هرمیون قبلا بهش کرده بود عمل کرد و دو سه تا محکم زد پشت کله خودش تا یادش اومد باید بگه: "الوهومورا"

تق ...
در سلول باز شد و نگاه همه مرگخوارا به سمت در جلب شد ولی هیچکس آن جا نبود. مرگخواران که فکر میکردند روح سالازار بزرگ از غیب به کمکشون اومده سریع از سلول اومدن بیرون و رفتن تا لرد ولدمورت را قبل از اینکه اعدام بشه پیدا کنن ...



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰
#35

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
رز با نفرت به دستهای لزج دیوانه ساز نگاه کرد.
-لینی، واقعا کنجکاوم بدونم الان که دست اونو گرفتی چه احساسی داری.

لینی لبخندی زد و به آرامی جواب داد:
-این مهم نیست...مهم اینه که الان دیوانه سازا با ما هستن و این امتیاز بزرگیه.این الان ما رو یه راست میبره پیش ارباب.

رز با حرکت سر تایید کرد و مرگخواران به همراه دیوانه ساز به راه افتادند.هری پاتر با فاصله چند قدم عقبتر از آنها حرکت میکرد.طولی نکشید که به چند سلول خالی رسیدند.لینی جذابترین نگاهش را نثار دیوانه ساز کرد و پرسید:
-رسیدیم؟همینجاست؟

دیوانه ساز هو هویی کرد و پس از باز کردن در سلول لینی را بطرف سلول هل داد.بقیه مرگخواران هم به دنبال لینی وارد سلول شدند.

-هوففف...اینجا چقدر تاریکه!
-ارباب؟
-سرورم کجایین؟اومدین نجاتتون بدیم!

صدای بسته شدن در سلول زنگ خطری برای مرگخواران بود.چند ثانیه بعد چشمان مرگخواران به تاریکی عادت کرد.

-من،تو، اون،رز،بقیه....پس ارباب کو؟ارباب که اینجا نیست....پس این جونور برای چی درو بست؟خودش کجاس؟

رز ویزلی با چشمانی پر از اشک به گوشه سلول رفت و روی زمین نشست.
-آه لینی...چطور تونستی بهش اعتماد کنی!ما گیر افتادیم.

ایوان روزیه با چوب دستیش شروع به کندن دیوار کرد.
-طبق محاسبات من، اگه امروز شروع به کندن کنیم سه ماه دیگه میتونیم به سلول بعدی برسیم!

آنتونین دستمالش را به رز داد و آه بلندی کشید.
-خب که چی؟بریم تو سلول دوم که چی بشه؟

ایوان کمی فکر کرد و متوجه شد که حق با آنتونین است.از جا بلند شد.روزنه کوچکی روی دیوار قرار داشت.روی چهارپایه کوچکی که داخل سلول قرار داشت رفت و از روزنه به بیرون نگاه کرد.
-هی بچه ها...اینجا درست مشرف به محل اعدامه.همه چیو میتونیم از اینجا ببینیم.کنده گردن زنی...تبر...همشون همینجا هستن!

نگاههای خشمگین مرگخواران و تصور لحظه اعدام ارباب، ایوان را ساکت کرد.رز رو به لینی کرد و پرسید:
-چوب دستیامون که پیشمونه...نمیتونیم کاری بکنیم؟

لینی با تاسف سری تکان داد.
-نه رز...چوب دستیا داخل سلول کار نمیکنن.فقط یه نفر از خارج سلول میتونه آزادمون کنه.

درست در همین لحظه هری پاتر زیر شنل نامرئی به پشت درهای سلول مرگخواران رسید.
-اینا کجا رفتن؟اگه اشتباه نکنم رفتن تو این سلول....حتما اسمشو نبر هم همینجاس...شاید راه مخفی به سلول اسمشو نبر داشته باشه.باید برم دنبالشون.باید جلوشونو بگیرم.باید در سلول رو باز کنم!




Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۱ یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰
#34

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
سایه نزدیک و نزدیکتر میشد و لینی از ترس خودشو بیشتر جمع کرد و به نگهبان که از ترس جرات جلو آمدن نداشت و در چشمانش ترس و ناامیدی موج میزد نگاه کرد و کمک خواست . دیوانه ساز دستان لزجش را جلو برد و دو طرف گونه لینی را گرفت و سر شنل پوشش را با ملایمت به چپ خم کرد و صورتشو نزدیکتر برد و او را بوسید .

نگهبان که دیگر رمق فریاد دوباره نداشت همانجا از ترس بیهوش شد .

چند لحظه بعد

-

وزیر که رو به روی بلا نشسته بود بعد از جیغش میخکوب بلا شده بود .

بلا : " چطور جرات میکنی مشنگ ترسو ؟! فقط لرد سیاه اجازه دارن اینطور میخکوب بشن ! "

و با حرکت سریع چوبدستی میخی ظاهر کرد و با حرکت بعد دستان وزیر را با میخ روی میز ثابت کرد و با طمانینه به بررسی نقشه پرداخت .

ناگهان تمام مرگخوارهای دور میزن به جز بلاتریکس از جا پریده و چوبدستیاشونو در آورده و به سمت بلا خیز برداشتند :

- واقعا فکر میکنید تاب مقاومت در برابر منو دارین و به اونجا میکشید که بخوام وقتی سرورم رو آزاد کردم درباره این خیانت به مرگخوار محبوبش حرفی بهش بزنم ؟! الان همتونو آتیش میزنم !

و آماده به کار بردن طلسمهای مرگباری شده بود که دست لزجی را روی گونه خود حس کرد و رویش را برگرداند :

- ولش کن عزیزم ! بلاتریکس با منه .

لینی درحالی که دست در دست دیوانه ساز داشت پشت سر بلا ایستاده بود و جسد تکه تکه شده نگهبان را که درون ظرف نقره ای بود با جادو شناور کرده و همراه داشت .


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۵ ۱:۵۳:۳۱

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#33

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخواران دور میزی که از غیب ظاهر کرده بودند جمع شده بودند و همگی سرهایشان را بر روی برگه ی عظیمی خم کرده بودند.

بلا موشکافانه گفت: پس نقشه این جوری شد که وقتی لینی با اون نگهبانه رفت، آنتونین سوسک میشه و ایوانم خفاش.

روفوس حرف بلا را تایید کرد و ادامه داد: اونوقت راهو برای ما خالی از هرگونه آدمی میکنن تا راحت برسیم به سلول لرد!

صدایی شنیده شد که گفت: به همین سادگی، به همین آسودگی، رهای لرد!

- پق!

هری که حوصله نداشت بقیه ی راه را پیاده بیاید، خودش را راحت کرد و با آپارات خودش را به آنجا رساند. همان طور که در فکر پیدا کردن راهی برای ورود به آزکابان بود، ناگهان مرگخواران را دید که پشت بوته ها پنهان شده بودند.

هری با خودش گفت: " حتما اونا یه نقشه ای دارن، بهتره یه مدتی رو اینجا صبر کنم تا از کارشون سر در بیارم.

آن طرف:

لینی پشت چشمی نازک کرد و گفت: من خیلی کار دارم، یا همین الان میای، یا میذاریش واسه هفته دیگه.

نگهبان که اصلا دوست نداشت فرصت را از دست بدهد از روی ناچاری گفت: باشه ولی فقط نیم ساعتا!

لینی که خیالش راحت شده بود، بادبزنش را درون جیبش نهاد و همراه نگهبان از آنجا دور شد. در آخرین لحظه چشمکی به آنتونین و ایوان که منتظر رفتنش بودند زد و ناپدید شد.

- حالا وقتشه!

در یک چشم به هم زدن جای آنتونین و ایوان را سوسک و خفاشی پر کرد و لحظه ای بعد آن ها درون آزکابان بودند.

هری که شاهد این ماجرا بود، شنل نامرئی اش را روی خودش انداخت تا از فرصت استفاده کند. اما او حتی که نمیدانست که لرد در کدام قسمت آزکابان است، پس باید پا به پای مرگخواران پیش میرفت.

- جـــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــغ ( افکت فریاد زن )

- فـــــــــــــریــــــــــــــــــــــــاد ( افکت فریاد مرد )

رز اشاره ای به ساختمان کرد و گفت: مثل اینکه اون دوتا کارشون خوب پیش میره!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۴ ۰:۱۳:۵۸



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#32

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
اندرون آزکابان:

جایی در میان سلول های تاریک و ترسناک لرد در حالی که ردایش را از روی زمین جمع میکرد روی تخت کثیف و گرد و غبار گرفته ای نشسته بود.

لرد در حالی که دندان هایش را به هم میسابید با عصبانیت با خود زمزمه کرد: مطمئنم الان اون مرگخوارای به درد نخورم دارن تمام دارایی هامو بین خودشون تقسیم میکنن و حتی ممکنه تا الان یه جانشین هم واسه من انتخاب کرده باشن!

حالا خشم از صورت او ناپدید شده بود و کمی ترس جای آن را گرفته بود.

- شاید آنتونین .. یا ایوان .. اون وزیر هم خیلی مشکوک میزنه! هنوز نیومده میخواست با من تو یه اتاق شریک بشیم! واقعا چطور جرات کرد؟ باید همون موقع میکشتمش! کروشیو وزیر! کروشیو کروشیو کروشیو ...

و صدای کروشیو هایی ممتد از سلول لرد شنیده میشد تا اینکه چند دیوانه ساز او را مجبور به ساکت کردن کردند.


خانه ی هری اینا:

- کاری نداری زن؟

جینی دستمالش را به چشمانش کشید و گفت: نه هری ... نرو! لرد قوی تر ازین حرفاست، بیا به خوبی و خوشی زندگیمونو بکنیم!

هری در حالی که وسایل درون کیفش را چک میکرد گفت: نه جینی! من باید یه بار برای همیشه لرد رو نابود کنم، هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه اینکارو کنه..بلاخره یه راهی پیدا میکنم و وارد اون زندان میشم و مستقیم به سمت سلول ولدمورت میشم ...

چند ساعت بعد - بیرون از آزکابان:

رز با عصبانیت لینی را هول داد و گفت: لینی! زودباش برو پیش یکی که قبلا باهاش رفیق بودی و خرش کن تا ما بتونیم وارد بشیم!

لینی از روی ناچاری با اکراه به سمت یکی از مامورهای آزکابان رفت.

- سلام! منو یادت میاد؟ یادته یه بار بهم پیشنهاد دوستی داده بودی؟ خب راستش اونموقع ها من خام بودم، دیشب خوابتو دیدم دلم هواتو کرد!

جادوگر که نیشش تا بناگوش باز شده بود مشتاقانه پرسید: واقعا؟ اوه این مایه ی افتخار منه!

- میای بریم کافه ی این نزدیکی و یه چیزی بخوریم و درباره سلایقمون حرف بزنیم؟

مرگخوار کمی فکر کرد و در نهایت گفت: من الان سر پستم هستم ...

در همان لحظه هری در حال رسیدن به آزکابان بود ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۳ ۲۳:۴۰:۱۴

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#31

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه دستگیر شده و مرگخواران در پی آزادی اون هستن و میخوان نجاتش بدن، کله زخمی هم میخواد باز مث همیشه قهرمان بازی در بیاره.

به این میگن خلاصه ی مفید و مختصر!

_____________________________________



- حالا آخر میری یا نمیذاری که همه ی زحمات ملت به هدر بره؟... صبر کن ببینم کدوم زحمت؟ لرد و مرگخواراش تمام زحمتا رو قبلا نابود کردن.

در این هنگام با صدای شپلقی در باز شد و وزیر سابق از در داخل شد. وزیر سابق آقای اسکریم جیور بود. پاتر:

- آقای اسکریم جیور ببینین این چی میگه؟

- دهه! وزیر جان! چرا بچه رو ناراحت میکنی؟!

- اصلا حالا که اینطور شد منم باهاتون قهرم!! خودم درستش میکنم! ایش! قهرم باهاتون!

خانه ی ریدل

- کی میگه می میریم؟ منو باش که دارم با کیا سر و کله میزنم!

آنتونین در حالی که به ایوان چشم گردان نگاه میکرد آهی کشید، رویش را به سمت مرگخواران برگرداند و گفت:

- بس کنین دیگه! رز اون لیوانو بذار کنار! نه اونجا نه! این آرکوپاله حیفه میشکنه! ویکتور! نجینی رو ول کن. بذار هر جا میخواد بره! نجینی... آخی! نجینی مار محبوب ارباب بود!

-

- خیلی خوب. حالا بریم دلو بزنیم به دریا.

- چی چیو دلو بزنیم به دریا! مثلا لینی و اسکور قبلا زندانبان آزکابان بودن! شاید بتونن کار ها رو برامون جور کنن!


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۳ ۲۲:۳۵:۳۲


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#30

هری جیمز پاتر old09


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۸:۵۶ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۱
از بردن نام ولدمورت لذت میبرم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 113
آفلاین
- کجا میری هری؟
- پیش وزیر!
- وزیر؟ وزیر برای چی عزیزم؟
- برای این که دارن حماقت میکنن! اگه اینا به حرف من گوش نکنن بی شک ولدمورت نجات پیدا میکنه... من نباید بزارم!
- باز که رفتی سر خونه ی اول! من دارم بهت میگم اونا به حرفت گوش نمیکنن.
- غلط میکنن گوش نکنن، من به زورم که شده نقشمو اجرا میکنم!
- هری اشتباه نکن، این کار جواب نمیده .. صبر کن یه نقشه خوب بریزیم، هری ... هری ...
پاق!

هری بدون توجه به جینی آپارات کرد و به سمت وزارتخانه رفت. چند لحظه بعد او دقیقا کنار ورودی های وزارتخانه ظاهر شد و به سرعت به سمت یکی از توالت ها رفت و سر به داخل آن شیرجه زد. پس از مدتی طولانی چرخ زدن در راهروهای وزارتخانه و بالا پایین شدن در آسانسور ها و چانه زدن با منشی بالاخره به اتاق وزیر سحروجادو راه یافت.
خری به میز وزیر که همانطور که منشی گفته بود سرش خیلی شلوغ بود نزدیک شد و گفت: جناب وزیر ... جناب وزیر ... وزیر!
بالاخره وزیر از خواب نازش بیدار شد و گفت: بله آقای پاتر؟ چرا فریاد میزنید؟

- من اومدم تا درمورد مساله ی خیلی مهمی با شما صحبت کنم.
- چرا دست از سر ما برنمیداری آقای پاتر؟ تا دیروز انتقاد میکردی که چرا ولدمورتو دستگیر نمیکردیم. حالا حرفت چیه؟
- اتفاقا در مورد همین موضوع با شما کار دارم. قاضی پرونده گفته که لرد باید توسط مامورین شما تیربار بشه اما این روش اعدام درست نیست! طبق پیشگویی ای که درباره من و اون شده یکی از ما به دست اون یکی کشته میشه. اگر شما نزارین که من کار ولدمورتو تموم کنم حتما یک اتفاقی میفته و اون فرار میکنه!!!
- آقای پاتر! شما عقیده دارین من باید به خاطر یک پیشگویی احمقانه که کسی جز خودتون و مرحوم دامبلدور اونو نشنیده حکم دادگاهو عوض کنم؟ حتما خودتون میدونید که پیش گویی یک علم مبهم جادوییه و قابل اعتماد نیست. از شما چنین حرفی بعید بود.
- اما جناب وزیر...

- کافیه آقای پاتر. لطفا با احترام این جا رو ترک کنید!
من میرم ولی بدونید که دارید اشتباه میکنید، وقتی ولدمورت فرار کرد میفهمید که حق با من بوده! من بیکار نمیشینم و نمیزارم با یک حماقت زحمت همه ی جامعه جادوگری رو خراب کنید.


ولدمورت یک قاتل سریالی کله پوک بیش نیست!


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ جمعه ۱۳ خرداد ۱۳۹۰
#29

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
حتی در زمان غیبت لرد عزیز همه چیز به خوبی پیش می رفت. مرگخواران در صف های منظم و با پرچم های سبز و سیاهی که در تاریکی خونه ی ریدل می درخشید مقابل هیئت مدیران مرگخوار صف کشیده بودند.

مرگخواران همه با یونیفورمهای تمیز و اتو کشیده و ماسک ها و پوتین هایی که برق می زد استوار همچون برج های هاگوارتز بر روی زمین سنگی خونه ی ریدل ها خبردار ایستاده بودند!


نویسنده قلم پرش رو کنار گذاشت و به حالت دو نقطه لاو به چراغ مطالعه ی میز تحریرش خیره شد.. شکوه صحنه ای که از سربازان ارباب توصیف کرده بود براش وجدآور بود. با حالتی رویایی آهی کشید و ناز و ادا قلم پرش رو دوباره برداشت و زد تو جوهر، که همه اینا به صورت ضمنی به این معنی بود که دستم درد نکنه چی زاییدم نوشتم!.

صحنه آرایی به طرز بی نظیری ارائه شده بود اما عملا..



مرگخوار-مدیرها نوبتی به هم کروشیو می زدند تا ادامه ی سخنرانی تشجیع کننده رو از دیگری بگیرن و نقش خودشون رو در رهبری آزادسازی پررنگتر جلوه بدن!

توی صف در هم و برهم مرگخوارها یه مشکل کوچیکی وجود داشت! زانوهای روفوس تیلیک تیلیک به هم می خورد، رز آب قند می خورد، ویکتور با نجینی سر آروم نگه داشتنش درگیر بود و لونا از پنجره به ماه کامل توی آسمون چشم دوخته بود.. وزیر () هم مشغول تنظیم لایحه ی بودجه ی سال بعد بود!

آنتونی(ن) که توی کروشیو زنی از دوتای دیگه جلوتر بود به نقشه ای که با طلسم بزرگش کرده بود اشاره کرد و گفت:

- دقیقا باید به این نقطه جسم یابی کنیم..از این جا تا آزکابان یه روز و نصفی راهه و احتمال اینکه نگهبان داشته باشه خیلی کمه! تقریبا صفره ولی خب شانسه دیگه ممکنه باشن اونجام!

- یه روز و نصفی؟! کروشیو! ما باید دقیقا جلوی دروازه ی آزکابان جسم یابی کنیم.. و بعد باید توی یه نبرد حماسی تمام نگهبانا رو از پا در بیاریم و با دیوانه سازها معاهده ی دوستی امضا کنیم.. بعد هم کمین کنیم تا وزارتی ها ارباب رو بیارن و من خودم شخصا ایشون رو آزاد کنم! آآآععآه!

ایوان کروشیو رو از بغلی دریافت کرد و لینی ادامه داد:
من یه امتحان کوشولو دارم می رم سریع با طلسم شکنجه جواباشو از معلممون میگیرم و می نویسم تو برگه تا شما نبرد حماسی رو انجام بدید بعدش برمی گردم و کمکم می کنید که خودم ارباب رو آزاد کنم.. تازه می تونید از منوی مدیریت هم کمک بگیرید ولی من مال خودم رو لازم دارم مال ایوان رو قرض بگیرید! من رفتم!

کروشیوی بعد به لینی نخورد چون غیب شده بود و طلسم به یه ممد خورد اون وسط (ممد؟! کی اون؟! خو من زیاد اسم مرگخوار بلت نیسم الان) آنتونین ادامه داد:

- لونا تو با تسترال از هوا میای و جناح چپو پوشش میدی .. وزیر با میراژ از جناح راست.. کرام از زیر آب میاد و بلا..بلا!

- بلا رف.. تحمل نداش ببینه مای هیت گیر افتاده.. برنامه رو برای نجات دو نفر طراحی کن!
-
- ما می میریم.. ما می میریم!


ویرایش شده توسط وزیر ِ دیگر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۳ ۱۱:۳۲:۱۸
ویرایش شده توسط وزیر ِ دیگر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۱۳ ۱۱:۵۸:۰۴

یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰
#28

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


شما به جرم قتل چهل هزار و پانصد و شصت و سه نفر و شکنجه هفتصد هزار و هشتاد و نه نفر و اجرای بی وقفه طلسمهای ممنوعه و کریه المنظر بودن و تمسخر سه میلیون و ششصد هزار نفر و چندین فقره دزدی و مردن و زنده شدن متوالی وهزار جرم دیگر به اعدام محکوم میشوید.حق هیچگونه دفاعی هم ندارید.وکیل هم بی وکیل.مراسم اعدام چهل و هشت ساعت دیگر اجرا خواهد شد. تا آن لحظه تحت تدابیر امنیتی شدید به سلول مخصوصتون در آزکابان برده خواهید شد.


بعد از خوانده شدن رای دادگاه صدای تشویق و هیاهو فضا را پر کرد.بیست جادوگر ماهر دور محفظه ای سیاهرنگ که ظاهرا مجرم در آن قرار داشت ایستاده بودند.به مجرم حق هیچگونه حرف یا دفاعی داده نشد...حتی چهره او از داخل محفظه قابل مشاهده نبود...


خانه ریدل

بلاتریکس اشکهایش را با دستمالی که از نارسیسا گرفت پاک کرد.بدون توجه به مرگخواران حاضر و بدون اینکه اهمیتی به سر و وضعش داده باشد بی وقفه اشک میریخت.
-نمیتونن....چطور ممکنه؟ما باید یه کاری کنیم!اون بزرگترین جادوگر قرنه.نمیتونن همچین استعداد درخشانی رو اینجوری نابود کنن.

لوسیوس نگاهی به تیتر پیام امروز انداخت.اخبار چند روز گذشته اختصاص به جریان دستگیری و دادگاه لرد سیاه داشت.ظاهرا چند ساعت پیش حکم قطعی صادر شده بود.مرگخواران تلاش زیادی برای نجات اربابشان نشان داده بودند.نقشه های بی نتیجه برای حمله به محل دادگاه، گرفتن رضایت از خانواده های قربانیان به هر روش ممکن و حتی ادعای دیوانه و تحت طلسم فرمان بودن لرد سیاه...ولی همگی بی نتیجه بود...شاید بیشتر آنها گذشته از حس وفاداری و علاقه به لرد، نگران موقعیت و آینده خودشان بودند.

آنتونین برای چندمین بار نقشه آزکابان را از نظر گذراند.
-سلولش باید یه جایی دورتر از بقیه باشه.فقط چهل و هشت ساعت فرصت داریم.و ما حتی نمیدونیم اون کجاست...کارمون تمومه...

صدای تق بلندی به گوش رسید و ویکتور کرام جایی نزدیک آنتونین ظاهر شد.چهره اش از هیجان میدرخشید.
-یه چیزایی فهمیدم...تو دادگاه نشسته بودم.اونا حتی به ارباب اجازه حرف زدن ندادن.یکی از نگهبانا از سنگین بودن محفظه شکایت میکرد. میگفت چطور میخواییم این قفس رو ببریم اون بالا؟

آنتونین درحالیکه کمی دستپاچه شده بود نگاه دقیقتری به نقشه انداخت.
-اون بالا؟یعنی کجا؟مهم نیست...ما میریم اونجا...بالاخره پیداش میکنیم.ناامید نباشید.شاید هنوز دیر نشده باشه!




Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ جمعه ۷ خرداد ۱۳۸۹
#27

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
پرسی تکانی به خودش داد و آبر که از ترس خشکش زده بود را از رویش کنار زد.

لرد و دیگر مرگخواران نگاهی به آبر و سپس گالیون هایی که بر روی زمین افتاده بود انداختند.

روفوس به آرامی در گوش ایوان گفت: آبر هنوزم محفلیه؟

لرد که حرف روفوس را شنیده بود بلافاصله نگاهی به آبر انداخت و گفت: دوست قدیمیه ...

با دیدن قیافه های متعجب مرگخواران که اتوماتیکوار به سمت او چرخیده بودند ادامه داد:

- دامبلدور! میخوای بفرستیمت بیرون از آزکابان و بعدشم خودمون حساب سارارو برسیم؟

آبر که ترسش ریخته بود با شجاعت از جایش بلند شد و گفت: ریتا هم باید از بند ساحران فراریش بدین!

لرد اشاره ای به روفوس کرد و گفت: ریتارو از بند ساحران فراری بده و با این بفرستش برن.

روفوس با ترس گفت: چه طوری این کارو کنم؟

پرسی از جای خود بلند شد و پاسخ داد: سوسکش میکنی میفرستی بره! آبرم میون بزاش میذاری باشه و دیوونه سازها میون این همه بز نمیتونن آبرو تشخیص بدن. سارا هم با ما!

روفوس با عجله تعظیمی به لرد کرد و خواست از آنجا خارج شود که لرد گفت: پرسی به جای روفوس میره!

پرسی با عصبانیت از بند خارج شد و روفوس نفس راحتی کشید.

ساعتی بعد:

پرسی نیشخند زنان از پشت ستون در حال تماشای رفتن گله ای بز به همراه آبر در میان آن ها و ریتا که حالا به شکل سوسک بود ، بود.

آبر دستانش را درون جیبش کرد و با تکان دستش درون آن جیرینگ جیرینگ سکه ها را حس میکرد. در ازای گرفتن این سکه ها میبایست پرسی را تا فردا نجات میداد.

روز بعد ، دفتر سارا:

سارا با عصبانیت نگاهی به مامور وزارتخانه انداخت و گفت: میدونین من به خاطر اون چه دردسرایی که نکشیدم؟ اونوقت الان اومدین میگین گزارش در مورد پرسی اشتباه بود و بفرستمش بره؟

مامور وزارتخانه خیلی عادی گفت: من مامورم و معذور!

سارا چشمانش را بست ، نفس عمیقی کشید و گفت: خیله خب. زاخاریاس برو پرسی رو آزاد کن بره!

و بدین ترتیب پرسی ، آبر و سارا از زندان رفتند اما لرد و مرگخوارانش همچنان در زندان باقی ماندند.


"پایان سوژه"









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.