هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
دامبلدور با ديدن جسد رنگش سفيد شد و يهو بيهوش شد .
- چرا غش كرد؟ جـــــــــــــــــــــــــيغ

تموم محفليون آن حوالي در كسري از ثانيه خود را به جيمز رساندند.
جيمز سرش را كمي خاراند و سپس رو به محفليون گفت :
- اي شيطونا ، بازم از همون سرعتا استفاده كرديدا
محفليون :
- دامبل غش كرد ، فكر كنم به جسد حساسيت داره .
گريفيندور بادي به غبغب انداخت و با صحنه اهسته در حالي كه شنلش به مانند زورو در هوا تاب مي خورد به سوي محفليون آمد.(ته تعريف از خودم بودا )
- جيمز تو حدود ده دقيقه پيش يه آشغال بردي بيرون و با يه جسد برگشتي درسته ؟
- آره
- دامبل غش كرد و جيغ كشيدي و همه اومدن اينجا ، درسته ؟
- آره ، اينو كه همه مي دونن .
- درسته ، همه مي دونن كه بلا اين رو اورد گذاشت تو سطل آشغال ولي كسي غير از من نمي دونه كه اين كار لرد بوده ، من يه سر به مغازه اشون زدم .
محفليون : تو اونجا چكار مي كردي ؟
- رفته بودم همون پاتيل زير نصف پاتيل ديگه رو ببينم ، فهميدم كه جنساشون مدل چروكه و اين كه هركي جنسي رو مي خره بعد از خريد جنس مي ميره و اونا اون جنس رو دوباره مي فروشن .
محفليون :
- ممنون ، ممنون ، تشويق بسه ،تا دامبل بهوش مي ياد من يه سري پيشنهاد مي دم اگه قبول كنيد به نفعتونه .
جيمز يويوي صورتي اش رو در آورد و پشت ميز مدير فروشگاه نشست ، سپس رو به گريف گفت :
- عمو گريف ، تو بزرگتر مايي ، هرچي بگي قبول .
- پس خوب گوش كنيد ، مالي تو هرچي لباس قديمي ، چروك ، پاره و از همه مهم تر در مدل هاي مختلف داري بيار ،آبر و تدي بريد دم در و تبليغ فروشگاه رو بكنيد ، تا مي تونيد هم درباره ي جايزه صحبت كنيد و از همه مهم تر ،جيمز تو با من بيا بايد بريم مغازه مرگ خواران .
- چرا اونجا ؟
- تو بيا مي فهمي ....

ده دقيقه ي بعد ، مغازه ي مرگ خواران

جيمز و گريفيندور در ميان مشتري هاي مغازه ي مرگ خوران قدم مي زند و مانند يك مشتري عادي به لباس ها نگاه مي كنند كه ناگهان گريف در يك موقعيت مناسب رو به مشتري ها فرياد مي زند:
- مردم ، مغازه رو به رو را بنگريد كه چگونه فروش حراج كرده است لباس ها را ...
جيمز در ادامه ي حرف هاي گريف شروع به صحبت مي كند :
- راست مي گي ها ، نگاه كنيد ، زدن مدل هاي جديد رسيدن ...
مردم : حمله به سوي مغازه ي روبه رو ....


اين داستان ادامه دارد........


ویرایش شده توسط گودریک گریفندور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۲ ۱۲:۱۸:۴۱

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۹:۱۶ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
دامبلدور دستی به ریش سفیدش میکشد و در همین حین به نکته ای که تازه متوجهش شده بود اشاره میکند.

- اوه نگاه کنید ریشم دراز تر از قبل شده!تقریبا دو سانتی بلند تر.به محض این که این ماجرا تموم بشه باید تولد دراز تر شدن ریشمو جشن بگیریم!

محفلیون بدون توجه به حرفای دامبلدور به خاطر ریشش همچنان به فکر آباد سازی دوباره فروشگاهشان هستند!

فروشگاه مرگخوارا:

لرد که روی میز پرداخت پول جا خوش کرده بود، همچنان در حال بالا بردن قیمت لباس ها بود.

- ببخشید این چه قده؟

لرد نگاهی به لباسی که عکس توپولو ها و به صورت متحرک بر روی آن کشیده شده بود انداخت و لحظه ای رنگ به رنگ شد و بعد گفت:چهار گالیون!

- بفرماید!
- کروشیو!بلا؟کجایی؟بیا این مرده رو بنداز تو آشغالی بقل فروشگاه و این لباس رو هم بذار سرجاش تا یکی دیگه بیاد بخرتش!
- چشم الان!

لرد همچنان خریداران را کروشیو کنان به سمت سطل آشغال شوت میکرد و به هوش سرشار خود میبالید!

فروشگاه محفلیون:

محفلیون همچنان در حال فکر کردن بودند که دامبلدور دست از ریشش برداشت و پیشنهادی داد.

- چطوره تبلیغ کنیم؟میتونیم به روزنامه ی پیام امروز تبلیغ بدیم تا خریدارا بیش تر بشن!

- عالیه!تازه میتونیم سر در فروشگاه بزنیم هر کسی بالا ی بیست گالیون بخره یه جوراب محفلی دست دوم جایزه میبره!

- آره فکر خوبی!تدی و گرابلی برن اون سردرفروشگاه همونو بزنن!ریموس و آبرفورث هم برن به پیام امروز متن تبلیغ رو بدن!منم برای تولد ریشم برنامه ریزی میکنم!

همه سر پست های خود رفتند و دامبلدور آماده شد تا طرح کیک تولد ریشش را روی برگه بکشد که نگاه جیمز را دید.

- خب تو هم برو آشغالا رو بذار تو آشغالی

جیمز به سرعت رفت و دقایقی بعد با چیزی بر دوش برگشت.

- من گفتم آشغالیا رو بنداز دور نه این که بیاریشون اینجا.
- اما من جسد یه مرده پیدا کردم!کار بلا بود اون اینو انداخت تو آشغالی!
-


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۶:۵۲ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
نیم ساعت بعد بتی برگه ی درازیو رو به طرف لرد گرفت. لرد سیاه نگاه خشمگینی به برگه انداخت و گفت :توضیحتو شفاهی بده .زود باش.

_هر طور شما بگید مای لرد.بعد از این که تغییر شکل دادم(این جانب دگرگون نما می باشم) وارد مغازه شدم و بعد از استفاده از طلسم فرمان برای بیرون کشوندن سپتیما ویکتور و بعد از استفاده از معجون راستی...

_نمی خواد بگی چی کار کردی فقط نتیجه رو بگو .

_مای لرد اونا از لباس های جدید و مد روز استفاده می کنن که بر خلاف لباس های ما ترسناک نیستن و همشون برای تابستونن ولی جنسای ما برای زمستونن.

_یعنی می گی لباس های ما بد هستن.

_مای لرد من اینو نگفتم فقط نتیجه تفاوت جنس ها رو گفتم.(و قبل از این که لرد کروشیو یی نصیبش کنه اضافه کرد.) ولی این مردم که عقل و فهم و سلیقه ی خوب شما رو ندارن برای همین آشغال هایی رو که محفلیا می فروشن رو می خرن.

_ولی به هر حال باید همین مردم جنس های ما رو بخرن.

در همین هنگام بلیز فریاد زد:ارباب نجینی همه ی جوراب ها رو سوراخ کرده و الان هم همشون رو تنش کرده و نفسش بالا نمیاد.

_کروشبو ! مگه به شما نگفته بودم به نجینی بفهمونین اینا جورابن ! برین جورابا رو از تنش در بیارین،حواستونم باشه اگه یک پولک از تنش کم بشه مرگی بادرد در انتظارتونه..... اون چیه داری می جویی دم باریک؟

_دم باریک تکه پارچه ای رو که داشت می جوید را از دهانش در آورد و گفت:ارباب انبار پر از پارچه های این جوریه که موش ها دارن تمومشون می کنن می خواید قبل از این که همشون از بین برن برای شما هم بیارم؟

_کروشیو دم باریک اونا لباس های جدید بودن .کروشیو برای تو کمه بذار...

نارسیسا در حالی که ردا هایی رو به لرد سیاه نشون می داد، جیغ جیغکنان گفت:مای لرد، بارتی همشونو چروک کرده .

لرد:بسه دیگه ! همه از این جا برید بیرون.

بلا :مای لرد به خودتون فشار نیارین .

مورفین گفت:راشت می گه دایی ژون من خودم می ژونم چطور جنس های جدید رو جور کنم.

_دایی من درباره ی اون جنسایی که تو جور می کنی رو نمی خوام.

مورگانا گفت:مای لرد من خودم لباس های خوب و جدید رو میارم.

بتی :ارباب شما برید استراحت کنید امشب ما خودمون کا را رو درست می کنیم فقط بقیه رو هم ببرید.

لرد:خیله خب فقط امشبو وقت دارید. به جز مورفینو و مورگانا و بتی همه زود تر از این جا برید.

دو تا دخترا:مای لرد مورفین چرا؟

_اون نظارت می کنه ببینه شما کاراتونو درست انجام بدین.

و بعد همه از در خارج می شن.

فردا صبح

لرد و مرگخوارا در مقابل فروشگاه بزرگی خودشونو ظاهر می کنن که جمعیت زیادی در حال وارد و خارج شدن ازش بودند .
لرد و مرگخوارا:

بتی و مورگانا جلوی در ظاهر می شن با هم می گن :خوش اومدید.اور لرد.

لرد لبخندی زد و گفت:امید وارم لباس های قدیم ی رو هم در حال فروختن ببینم.

بتی لبخند ملیحی زد و گفت:مای لرد اونا رو هم در قسمت مخصوصی گذاشتیم و اونا هم در حال فروشن.حالا از این جا راضی هستین.

قبل از این که لرد چیزی بگوید رودولف گفت:چطوری این جا رو ساختین؟

مورگانا:چند تا از خدمتگزارانم رو از آوالان احظار کردم و اونا این جا رو ساختن. اونا جادوگرایای قابلین و تخصصشون ساختن بنا های تجاری و مسکونیه.

بتی:و اجناس رو هم از مغازهای دیگه توسط طلسم فرمان ، کروشیو و آواداکداورا و چند طلسم دیگه به راحتی به دست آوردیم که اگر ارباب بخواد من گزارش کامل رو بهشون می دم.

بلیز:راستی مورفین کو؟

در همون لحظه در مغازه ی ساکت محفلیون

گرامبلی :سپتیما از دیروز عصر تا به حال همه ی حساب ها رو اشتباه می کنه. حالشم بده.

مالی ویزلی که از پنجره به مرگخوارا که وارد فروشگاه بزرگ می شدند نگاه می کرد گفت:حتما یک پاتیلی زیر نیم پاتیلشونه.


ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۲ ۶:۵۷:۰۱

این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۴:۱۲ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
روز بعد،فروشگاه مرگخواران:

لرد سیاه روی مبل بزرگی درست در وسط فروشگاه نشسته و درحال دستور صادر کردن بود.
-آنتونین جای رداهای زمستونی اونجا نیست.یه کم سلیقه به خرج بدین.مورگانا پونصد بار گفتم عکسای لباسا باید ترسناک باشه.اون ردای حریر صورتی چیه اون گوشه؟یکی نجینی رو توجیه کنه که اونا جورابن.دو ساعته زل زده به اون قرمزه.

رودولف توده بزرگی از رداهای جدید را روی میز لرد گذاشت.
-ارباب فکر کنم اشتباهی شده.روی همه اینا عکس یه میمون کچل زده شده که اصلا ترسناک نیست.من و مونتگومری وقتی دیدیمش از خنده روده بر شدیم.آخه کدوم ابلهی اینا رو میخره؟نگاش کن.چشا رو ببین!

لرد نگاه مخوفی به رودولف انداخت.
-اینا رداهای فوق ترسناک با عکس اسمشو نبرن.چطور جرات میکنی؟

طی نیم ساعت بعدی بلا با نگاههای عاشقانه شاهد کروشیو شدن همسرش توسط لرد بود.

هشت ساعت بعد:

بارتی روی رداهای فوق ترسناک اسمشو نبر خوابش برده بود.لرد با عصبانیت وسط فروشگاه قدم میزد.
-هشت ساعت...الان هشت ساعته که اینجا افتتاح شده.ولی حتی یه مشتری هم نداشتیم.نگاشون کن.حداقل چهل نفر جلوی فروشگاه محفلن.چرا؟اون لباسای پاره و وصله دار جالبتر از رداهای شیک و مدرن منن؟

بتی لبخند ملیحی زد.
-چرا ارباب یه مشتری داشتیم.همون که اومد پرسید فروشگاه محفل کجاست.حیف که کشتینش!

بلا سرگرم امتحان شنل براق با نقش علامت شوم بود.
-ارباب سایز کوچیکتر اینو ندارین؟

لرد سیاه کروشیویی حواله بلا کرد که با جاخالی بلا کروشیو نصیب رودولف شد.رودولف که به دریافت کروشیو عادت کرده بود و حتی شایعات قوی مبنی بر اعتیاد رودولف به کروشیو وجود داشت خم به ابرو نیاورد.با فریاد رودولف بارتی از خواب پرید.
-من یه پیشنهاد خوب دارم.این همه جادوگر و ساحره.بریم به زور کروشیو بیاریمشون اینجا و به زور ایمپریو مجبورشون کنیم بخرن.چطوره؟

لرد نفس عمیقی کشید.
-افتضاحه!ولی اینجوری نمیشه.باید یه کاری بکنیم.دو نفر از شما همین الان باید برین فروشگاه محفل و تحقیق کنین که موضوع چیه و چرا اونا اینقدر مشتری دارن.شاید لازم باشه یه چیزایی رو تغییر بدیم.




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
لرد همچنان داشت نامه رو از اول تا آخر می خوند.انگار با خواندن هر جمله یک ایده ی جدید تو ذهنش میومد.

سرانجام در باز شضد و گروهی از مرگخوار ها "مای لرد" گویان وارد اتاق شدند.

لرد گفت:خب همتون هستید؟

مورگانا گفت:بله قربان!

بلاتریکس گفت:مورگنا ولی من فکر کنم که خود بلیز نیومده.

-ا...راست میگی.

لرد گفت:بس کنید دیگه.مثل اینکه من باید حرف بزنم.بلیز مهم نیست.

مرگخوار ها ساکت شدند و به لرد نگاه کردند.لرد که نامه را داشت برای هزارمین بار می خوند مرگخوار ها را به این قیافه در آورده بود:

لرد صدایش را صاف کرد و یک بار دیگه اینبار بلند نامه را برای مرگخوار ها خواند:سلام مای لرد. من بلیز هستم.من همین الان از توی هد فوندم شنیدم که دامبلدور با کمک جیمز می خواد یک فروشگاه بلاس های مد 2009 بزنه.که این فروشگاه دارای لباس های پاره پوره و وصله داره.گفتم ممکنه این خبر برای شما خوب باشه.

لرد نامه را خواند و به مرگخوارانش گفت:خب حالا من می خوام روی دست محفلی ها بزنم و فروشگاه پر فروش تر و بهتری بزنم که نه تنها دارای لباس های مد هستش بلکه لباس هایی با عکس های مار و اژدها و عکس خودم و غیره هست.به نظر من که لباس هایی که عکس نجینی روی اونا قرار میگیره باید خیلی خوب باشه...نظر شما چیه؟

لرد به قیافه های مرگخوار هایش نگریست.همه متعجب بودند و نگران.
سرانجام مورگانا سکوت را شکست:نمی شه عکس من هم باشه؟

لرد با عصبانیتی که خد و اندازه نداشت گفت:نه مورگانا.من گفتم می خوام عکس های خوف(!) و ترسناک روی لباسا باشه.نه عکس های تو!

مورگانا:

سراناجام لرد گفت:خب حالا که کسی نظر نداره من از فردا این فروشگاه رو راه اندازی می کنم تا رودست این دامبلدور رو بزنم...

در همین هنگام در خانه ی گریمولد!
فروشگاهی کمی آنطرف تر از خانه ی گریمولد راه اندازی شده بود که برگرفته از لباس های پاره و وصله دار و مد است.محفلی ها در فروشگاه بودند و داشتند از جادوگرانی که مثل مورو ملخ تو مغازه می ریختند اتسقبال می کردند...

ادامه دهید...!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۹:۳۱ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
با اجازه ي سران محترم !!!

سوژه ي جديد

- جيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !

محفلي همه در كسري از ثانيه خود را به سوي محل جيغ رساندند .
-
دامبل بادي به ريش داد و با افتخار هرچه تمامتر به جيغ كشنده رو كرد و گفت :
- كيف كردي نه ؟ سرعت رو داشتي ؟
- آره باب ، تو رو خدا بهم بگو چطوري اين كا رو كرديد ؟
- اين يه رازه كه در مقابل جيغ هاي تو انجام مي شه .
- غيب و ظاهر شديد ؟
- نه !
- پس چي ؟!
(نويسنده : بوقي برو سر اصل مطلب سرعت رو بي خيال شو)
- ول كن بابا ، بگو ببينم چرا جيغ كشيدي؟
- اهان يادم اومد ، امروز كه داشتم از هاگزميد بر مي گشتم محفل ...

فلش بك

جيمز يويوي كوچك صورتي رنگش را در هوا تكان مي داد و مشغول خوردن آبنبات چوبي كوچكش بود كه ويترين مغازه اي در لندن توجه او را به شدت جلب كرد .
جيمز :
درون ويترين چند لبباس مندرس حالت با پارگي هاي پراكنده اي به چشم مي خورد .
جيمز داخل مغازه رفت و از فروشنده پرسيد :
- آقا ببخشيد اين لباساتون دستِ دو هستش؟
- دست و دو چيه پسر جون ، مثل اين كه از مد خبر نداري ، مد جديده ورژن 2009 هه . دهه ديگه نگي دست دو ها !!
جيمز:

پايان فلش بك

دامبل كه اكنون روي كاناپه نشسته بود دستي به ريش هايش كشيد و گفت :
- كه چي ؟
- چي كه چي ؟
- همين لباسا كه چي ؟
- يادتونه چند وقت پيش فهميديم كه محفل دچار كمبود بودجه شده ؟
محفلي ها :
- خب اين بهترين فرصته ، ما كه تو محفل لباس كهنه و پاره زياد داريم ، مي تونيم يه توليدي راه بندازيم و كلي سود كنيم ،مي دونيد چقدر پول توشه ؟

آنسوي ماجرا ، خانه ي ريدل

بليز پشت دستگاه جاسوسي نشسته و از روي هدفوني كه بر روي گوش هايش بود چيزهاي مي نوشت .
- بارتي ، اينو زود ببر برسون به ارباب .

اتاق لرد

لرد سياه با دقت تمام هركلمه رو تا آخر خوند و پس از پايان گزارش با خونسردي تمام روي صندلي نشسته و اندكي به تفكر پرداخت .
- كه اين طور ، محفلي ها مي خوان توليدي بزنن ،بارتي زود برو همه بچه ها رو جمع كن ، با همتون كار دارم .


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
[spoiler=خلاصه ی داستان]طی یه سری مسائل، تدی و جیمز توسط مرگخوارا دزدیده شده و یکی دو تا از مرگخوارها با استفاده از معجون مرکب با چهره ی تدی برای جاسوسی وارد شدن که خب نتیجه ای نگرفتن.

محفلی ها وارد خونه ریدل شده و بدون اینکه متوجه شن جیمز هم گروگانه، تدی واقعی رو نجات دادن و به خونه ی گریمولد برگشتن، تدی گفت که جیمز هم شب گیر افتادنش باهاش بوده و نتیجه اینکه محفلی ها در حال آماده شدن برای هجوم دیگه ای بودن؛

اما با یه سری مسائل اتفاقی و به خاطر دسته پا چلفتی تانکس، چوب الدر دامبلدور روی زمین افتاد و چندتا طلسم کمونه کرد، طلسم ها به تابلوی خانم بلک برخورد کردن و این شیرزن! بلاخره از تابلوش بیرون اومد.

بلاخره بعد از مقداری فحاشی(!) متوجه ی اسیر بودن نوه ی پسرش در دست مرگخواران شده و داغ سیریوس و ریگولوسش تازه شد، چادرشو به کمرش بست و با یه جارو دسته بلند برای گیس و گیس کشی به سراغ لرد رفت ( لرد که گیس نداره؟)

و حالا ادامه ی داستان:
[/spoiler]

سکوتی بر فضای خانه ی ریدل حکم فرما شد، سکوتی سرشار از بهت!
سکوتی خفن! سکوتی گولاخ! سکوتی که در آن پرنده پر نمی زد(!!)، سکوتی در حد مرغ، سکوتی دهشتناک، سکوتی وحشتناک، سکوتی ترسناک، سکوتی خفنناک، سکوتی...

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

و این صدای جیغ جیمز سیریوس پاتر بود که گوش فلک را کر می کرد و سکوت را بوقید، دیوار صوتی با جیغ جیمز منهدم! شد و کلیه ی مرگخواران به همراه ریموس، دو انگشت داشتند دو انگشت دیگر هم قرض کرده و درون گوششان چپاندند.
و اما خانم بلک با چشم هایی گشاد و متعجب و با دهانی باز، به پسرک یویو بدستی که از روی سقف عبور کرده و با کله روی کاناپه فرود آمده بود خیره شد.
- ولدک این منو اذیتم میکنه!

لرد ولدمورت چشم هایش را که در آن مظلومیت و مصیبت موج می زد در اتاق گرداند تا شاید عامل ناراحتی زندانیش را بیابد.
و یافت:
- ارباب ژون ِ تو من کاری ندارم باهاش!
صدا از توده لباس کهنه و چهل تیکه ای که در گوشه ی اتاق نشیمن افتاده و در نظر اول، به لباس چرک های آنی مونی شباهت داشت بود که سرش را بالا گرفته و ادامه داد:
- ژده به شرش! میخواد ترکم بده!

میخواد ترکم بده....
میخواد ترکم بده...
میخواد ترکم بده!..
میخواد ترکم بده!


جمله ی آخر ِ مورفین که فاجعه ای بزرگ بود بارها و بارها در ذهن حاضران اکو شد تا مغزشان توان درک و هضم آن را یافت.
از شدت فاجعه بار بودن این جمله و این اقدام، در یک لحظه همه ی نفس ها در سینه حبس شد:
مرگخواران: چه جسارتا!!!
ریموس:

و بلاخره این ننه بلک بود که به سختی و با لکنت به حرف آمد:
- خودشه...خودشه! نواده ی اصیل و جیغ! تنها کسی که جیغ هاش رکورد جیغ های من رو هم شکست! اون پسر یه موجود استثناییه! پسر منتخب!

امتیازات این تاپیک تا بدین جا به روز شده!

همم..این سوژه کهنه اس و جایی برای ادامه دادن نداره. همینجا تمومش میکنیم.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۳ ۲۰:۱۷:۰۹
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۴ ۷:۴۷:۵۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۹ ۱۰:۲۵:۲۵
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۷ ۱۱:۳۲:۲۹


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
ننه سیریوس داشت به زور از تابلو سیریوس بیرون می اومد هی هم زیر لب محفلی ها سیفیت رو هم فشح می داد .

دورگه های کثیف ، ریش دراز ، دست پاچلفتی و.....

دامبلدور از جای خود پا شد و بربر به چوب دستی یاس کبود نیگاه می کرد و هی می گفت : عجبا ، ببین چه طوری خودمون بدبخت کردیم ، ای نیمفا بگم مرلین چی کارت نکنه .

نیمفا با دست پاچگی از جای خود پاشد و با شرمندگی از همه معذرت خواهی کرد و خودشو پشت سر شوهرش قایم کرد !

بعد کلی فحش ،فحش کاری توسط ننه سیریوس البوس با کلی سعی وتلاش تونست ننه سیریوس رو اروم کنه و کل ماجرا رو براش توضیح بده .


حدود سه ساعت بعد

ننه سیریوس در حالی که داشت اشک می ریخت گفت : می گم بچه های من نابکار نیستنا ، بیچاره سیریوسم پرپر شد ،بیچاره ریگولوسم پرپر شد هی هیییییی

دل بچه های محفلی داشت از گریه های مداوم ننه سیریوس اتیش می گرفت که ناگهان صحنه عوض شد و خانوم بلک مانند کماندو پرید و گفت : ولی من وقتی تو تابلو بودم شنیدم یکیتون گفت : جیمز سیریوس هنوز تو بنده ؟ این جیمز سیریوس کیه که اسم پسر من روشه ؟

جینی : اون پسر منه که به افتخار پدر بزرگش اسمشو گذاشتیم جیمز سیریوس ....

ننه سیریوس : اگه اون نوه پسر منه پس خودم با ریموس می رم نجاتش می دم ، ریموس هم فقط برای راهنمای می خوام .

ریموس که چشماش گرد شده بود گفت : چرا من ؟ باو من تازه از اونجا نجات پیدا کردم ، نمی شه کس دیگه ای بره ؟

محفلی ها :
نیمفا و تدی :

ریموس : باو شوخی کردم ، ننه سیریوس اماده حرکت شو

ننه سیریوس رفت از مالی یک عدد چادر مجهز به وسایل ضرب و شتم گرفت و بک جارو به دست گرفت و اماده حرکت شد !

ریموس : اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نا مهربان بود یم رفتیم .

محفلی ها :

خانه ریدل

صدای ترکیدن در شنیده می شد و یک پیرزن که فریاد می زد !

ننه سیریوس : تو کچل هفت خط بیا بیرون نتیجه منو می گیری ؟ سیریوس و ریگولوس منو پرپر می کنی ؟ من دهنت رو ****** می کنم !

لرد و مرگ خوارها


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۳ ۱۱:۰۸:۱۱

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- نههه.. من باید متین و با وقار و خونسرد عمل کنم.. مهم نیست که این لوسی ِ لوس چوبشو انداخته تو دماغ من.. نههه.. باید متفکرانه گام برداشت.. هووم.. نفس عمیق.. هممم... به نیت ریش مرلین تا 1388 می شمارم.. نههه.. فقط یه پس گردنی زدن به لوسیوس چیزی از دامبلدور بودن من کم نمی کنه.. قول می دم فقط یه پس گردنی بهش بزنم.. یه دونه هم کف گرگی.. شاید زلفکان بلوندشم کشیدم!..با شماره ی سه!

دامبلدور سعی کرد آروم رفتار کنه. هم جمله های بالا و هم مرلین با هم گواهن که واقعا سعی کرد اما چوب لوسیوس اجازه نمی داد! دامبلدور حتی نفس عمیق کشید و چند شماره شمرد ولی خب نشد!

چند ثانیه بعد اتفاقات خارق العاده ای رخ داد. دامبلدور با یک حرکت سریع چوب خودش و چوب لوسیوس رو به طور مساوی تو دماغ جناب مو بلوند فرو می کنه. بعدش کله ی بلیز رو به دیوار می کوبه.. جفت پا می ره تو صورت لوسیوس .. ریشاشو تو حلق بلیز فرو می کنه و با مشت می کوبه تو صورت لوسیوس!

بلیز برای جلوگیری از کتک خوردن بیشتر سیریع می ره از مرگخوار بودن استعفا می ده!



در انتها دامبلدور خم میشه و مدرک آمیتا چاخان درجه یکش رو که از جیب رداش افتاده بود برمی داره!

اعضای محفل هم که با دهانهای باز همدیگه در حال یاد گرفتن نسبتهای مثلثاتی بودند بی حرکت صحنه را می دیدند!

دامبلدور گفت:
ریموس تو که سابقه داری تو خونه ی ریدلا.. برو جیمز منو با خودت بیار.. دورکاسم با خودت ببر.. زت زیاد.. یعنی اینکه در پناه ققنوس موفق باشی!

دامبلدور از روی بدن لوسیوس می پره و وارد میشه:

- یالاه!.. ما اومدیم ننه بلک.. دو نفر اون نفله رو بردارید بیارید تو دیگه.. ای بابا!

محفلیها یکی یکی وارد می شن و نیمفا و مک مسئولیت جنازه رو به عهده می گیرن. همینکه وارد می شن یک شعر ناب در ذهن مک جاری میشه و دورا هم طبق معمول همیشه با جا چتری تصادف می کنه!

جنازه ی لوسیوس پرت میشه و میوفته رو سر ویلهمنا و لیسا. لیسا به استرجس می خوره.. استرجس به تد.. تد به گودریک و گودریک به دامبلدور.!!

به این ترتیب محفلی ها مثل قطعات دومینو سقوط می کنن. دامبلدور هم با سر میره تو مبل. چوبدستی یاس کبود از دستش میوفته و شروع می کنه به شلیک پرتوهای رنگ وارنگ.

کمی بعد
- این چیه دیگه.. ول کن پاچه ی منو ...عهه!
- خانم بلک؟!

ننه ی سیریوس وسط معرکه در حال تلاش برای جدا کردن باقی مانده های تابلو از خودش بود!

--------
این هم یک سوژه ی فرعی!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۸۸

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
ولدک:فکر کردی این جوجه فسقلی می تونه اخبار خونه ی ریدل رو بدزده!

دامبلدور:تو هم فکر کردی کوچولوت می تونه منو گول بزنه؟تدی کجاست؟

ولدک بلیز تبدیل شده به تدی رو به جلو جلو آورد. دامبلدور سعی کرد ذهن تدی دروغی جدید رو بخونه که با مانع بر خورد کرد و فهمید این یکی هم تدی نیست.بعد مرگخوارها را از زیر نظر گذراند و متوجه غیبت لوسیوس و بلیز شد.

لوسیوس که زندانی خودشون بود پس این یکی تدی هم بلیز بود.در نتیجه تدی واقعی الان در خانه ی ریدل بود . در همین موقع نقشه ای در ذهنش نقش بست .

چون همه ی ملت مرگخواریون وسط حیاط بودند کار دیدا برای پیدا کردن تدی زیاد هم سخت نبود.پس باید سر این جمعیت را گرم می کرد تا در این موقع دیدالوس تدی را پیدا کنه این گونه می توانست نقشه اش را عملی بکند.

دامبلدور:آه تام می دونی وقتی هنوز تو هاگوارتز بودی استادا چه واقعیتی رو در موردت می دونستن؟

_اونا فکر می کردن که می دونن ولی در واقع نمی دونستن ولی الان همه می دونن که من ...

دامبلدور وسط حرف ولدک می پرید و گفت:نخیر منظور من این نبود. همه می دونستن که تو با اون بیم...


ولدک هم قبل از این که دامبلدور جمله اش را تمام کند خیلی سریع گفت:حالا هر چی! تو این چیزای خصوصی رو بین همه بگی؟

_چرا نگم؟

....

در همین موقع در زندانی نمور و تاریک ،با دیوار هایی تیره و خاک خورده در انتهای راهرو زیر زمین خانه ریدل...

تدی در سلولش فریاد می زد:فکر کردین بوقیا اگر صد تار مو هم از من بکنین هم چیزیم نمی شه دوباره موهام در میاد .من که مثل تو نیستم ولدک بوقی که موهام در نیاد شما همتون بوقی هستید . بوقیایی که ...ا دیدا تو آمدی !

دیدالوس که از زیر شنل نامرئی بیرون آمده بود و با یک ورد باعث شد که تدی دیگه نتونه حرف بزنه و با کلیدی که کنار در مرگخوارا جا گذاشتن در رو باز کرد و وارد شد.

_بسه دیگه اگر والدینت بفهمن تو چه چیزایی گفتی! خدا می دونه !شاید اونا کار نا تمام مرگخوارا رو با موهات، برات تموم کنن.فعلا به خاطر این که هنوز نفهمیدی ما الان تو خونه ی ریدلیم و مرگخوارا صدات رو می شنون پس تو نباید اسم من رو داد بزنی، لازم نیست اصلا حرف بزنی . وقت باز کردن دستات رو هم ندارم راه بیافت بریم.

و هر دو زیر شنل نامرئی رفتند. دیدالوس به هیچ عنوان توجهی به تقلای تدی برای حرف زدن نمی کرد و او را به زور به دنبال خود کشید.و در اواسط راه برای آسان تر شدن کار طلسم فرمان را به کار گرفت.به این تر تیب هر دو خیلی راحت از ساختمان خارج شدند . و به پشت محفلیا رفتن و در آن جا دیدالوس و تدی از زیر شنل در آمدند.

سپتیما خبر را به دامبلدور رساند . و دامبلدور رو به ولدک کرد و گفت :حالا بگذریم از این بحث یک معامله باهات دارم.

_ ولدک که از عوض شدن موضوع خوش حال بود گفت:بگو ببینم.

_اگر ما این جا در گیری داشته باشیم خونه ی ریدل ممکنه صدمه ببینه . اگر قبول کنی تدی رو به ما بدی ما هم حمله رو بعدا در جای دیگه ای انجام می دیم و در ضمن اون مورد رو هم من بیان نمی کنم. قبوله؟

ولدک بعد از کمی تفکر گفت :قبوله.

تدی دروغین به طرف محفلی ها رفت .و همراه همشون در میدان گریمولد ظاهر شد.در همان موقع دامبلدور او را خلع سلاح کرد و گفت:این بلیزه ببریدش پیش لوسیوس حالا ما دوتا اسیر ازشون داریم و تدی رو هم ازشون پس گرفتیم.ywink:

محفلی ها برای هوش و ذکاوت دامبلدور دوباره دست زدند.

در همین میان چندین اتفاق صورت گرفت؛دیدالوس طلسم فرمان را از روی تدی برداشت . دامبلدور هم در خانه ی گریمود را گشود و چوبدستی لوسیوس جلوی بینی اش قرار گرفت. و در همین موقع بلیز هم از شگفت زده شدن محفلیا استفاده کرد و چوبدستیش را قاپید و به پیش لوسیوس رفت.

لوسیوس:این نکته رو یادت باشه که اگر کسی رو در اتاقی زندانی می کنی چوبدستیش رو روی پاتختی اتاق جا نگذاری؛تا دقایقی دیگر ارباب و مر گخوارا، تو و محفلی های دیگر رو به اون دنیا می فرستن.راستی شما ها که این قدر زحمت کشیدید چرا فقط یکی شونو آزاد کردید؟

ملت محفلی:یکی شون؟

تدی فریاد زد:اون شب من و جیمز با هم گیر افتادیم.

ملت محفلی:

....


ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۱ ۲۲:۵۱:۲۲
ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۱ ۲۲:۵۳:۰۷

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.