هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۶ اسفند ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- بله سرورم؟
- منتظر بمون تا من یه نقشه طرح کنم.

سه روز بعد
- خب سوروس...بیا..اینم..ماموریتت...برو بخونش... حسابی نقشه رو خر فهم شو. بعدم من 5 روز بهت وقت میدم که فاوکس رو بیاری اینجا....سوروس؟ سوروس؟
سوروس:
- سوروس؟
- بله آهان.. بله سرورم در خدمتم.
- بیا اینو بگیر برو اون گوشه بخونش. تا 5 روز دیگه باید عملی ش کنی.

سوروس با قیافه ای کنجکاو و کمی ترسیده، و با چشمانی خواب آلود به سمت صندلی چوبی شکسته ای که لرد نشانش داده بود رفت و روی آن نشست. لوله کاغذ را باز کرد و مشغول خواندن شد. ماموریت او به ظاهر چیزی غیر ممکن بود.اما با نگاه کردن به پشت صفحه لب سوروس به لبخند گشوده شد. تصویری از برج هاگوارتز بود که نشان داده بود برج غربی دقیقا کجاست و چگونه میشود با تسترالی به آنجا رفت...و...
- ارباب اینو خودتون کشیدین؟ معرکه اس...
- معلومه که خودم کشیدم... پس فکر کردی این سه روز چیکار میکردم؟ خب دیگه بسه.. برو بیارش اون گلوله آتیشو.

هاگوارتز- سوروس سوار بر تسترال

سوروس چشمانش را در برابر باد شدید تنگ کرده بود.با مشقت و سختی آنها را باز کرد و شروع به شمردن پنجره ها کرد. دفتر دامبلدور درست 42 امین پنجره بود... سوروس چندین بار برای جلوگیری از اشتباه پنجره ها را شمرد، اما فایده ای نداشت. برج غربی 41 پنجره داشت!
سوروس:



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۰۲ جمعه ۶ اسفند ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-ویکتور یه ذره فکر کن،یکی که با ازدواج کبری و نجینی مخالف بود!
-اسکور سوال هوش...منظورت دامبیه؟
-

یک ربع بعد،اتاق لرد:

-مطمئنین؟
-راستش نه ارباب ،ولی حدس میزنیم،بخاطر اینکه فقط اون بود که میخواست ازدواج نجینی و کبری سر نگیره.
-آره...باید به فکر خودم میرسید،ولی مگه این ویزلی فکر میذازه واسه آدم.خیلی خب...شما دیگه میتونین برین.
-ارباب یعنی میخواین از خیر دامبی بگذرین؟
-نه،کی گفته؟
-پس چرا...؟
-ویکتــور،نکنه نصفه شبی،یه تنه،میخوای بری تو هاگوارتز که الان پر محفلیه و دامبلدور رو بیاری اینجا؟
-خب چرا نشه سرورم؟
- اسکورپیوس اینو سریع،تا نزدم نترکوندمش،از جلوی چشمم دور کن!

و وقتی اسکورپیوس به همراه ویکتور،که هنوز منظور لرد را نفهمیده بود،از اتاق خارج میشد،لرد سه تصمیم مهم گرفت:

اولا،در گزینش مرگخوارانش،چند سوال هوش هم مطرح کند!

ثانیا،برای اتاق نجینی و کبری،نگهبان بگذارد.

و در آخر،درسی به دامبلدور بدهد،که هیچکس تا آخر عمر فراموش نکند.
او عاشقانه فاوکس را دوست دارد،خب اگر فاوکس گم شود،او چه میکند؟
-ســـوروس،سریع بیا اینجا!




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- ارباب جسارتا کجا میخواین ما رو آویزون کنین؟

این صدای رز ویزلی بود که با سرزندگی تمام به گوش رسید. لرد سیاه با تعجب برگشت و در حالی که چشمانش میدرخشید گفت:
- چطور مگه ویزلی؟
- هیچی همین طوری.

اما گونه های گلگونش چیزی را نشان میداد.لرد سیاه توجهش را از رز به تخت کبری و نجینی داد و با گفتن وردی سانت سانت آنجا را بررسی کرد و با این کار موجب شد که کبری بعد از ساعتی چند از خواب بپرد و با فس فسی خشم آمیز و پرسش گر خواستار دیدار همسر عزیزش شد. و زمانی که لرد سیاه به نجینی اشاره کرد آرام گرفت. لرد به سمت بالکن رفت تا با طنابی جادویی رز و آنتونین را از آنجا آویزان کند.

بعد از ده دقیقه

- هوووووووووو !!! من یه پرنده ام.... من یه پرنده ام....

رز دستانش را در عرض بدن باز کرده بود و قهقهه میزد. او همیشه از بچگی آرزوی پرواز و معلق بودن در هوا را در سر می پروراند.

رز:
آنتونین:
لرد:

رز:
آنتونین:
لرد:

پس از چندین دقیقه شنیدن جیغ و فریاد های گوش خراش آنتونین و آواز ها و قهقهه های رز دیه برای لرد اعصاب نمانده بود. هر دو را بالا آورد و گفت:
- خوبه دیگه. فقط دیگه تکرار نشه. رز .. در مورد تو هم باید بگم اگه تکرار شه به جای آویزون کردن میفرستمت زیر زمین که دیگه خوش خوشانت نشه.
- آخ جون ارباب !زیر زمین؟ یعنی اونجا میشه سوسکا رو له کرد و با موشا دوست شد؟
لرد سیاه:

5-6 کیلومتر آن طرف تر اسکورپیوس و ویکتور


- آخه ما چرا همین طوری راه افتادیم؟مگه ما میدونیم کار کی بوده؟ دارم یخ میزنم.

باد سردی میوزید و اسکورپیوس و ویکتور در مقابل آن می لرزیدند و در مورد اینکه چه کسی ممکن است قصد دزدیدن نجینی را داشته باشد صحبت میکردند.
- آخه هیچ کسی به نجینی... چرا! یه نفر هست!
- کی؟
.
.
.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۷:۵۰ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
لرد سیاه همراه با اسکورپیوس و ویکتور وارد اتاق خواب نجینی و کبری شد و بدترین صحنه ی زندگیش را دید.
-آنتونـــــــــین!میکشمت.

آنتونین با شنیدن صدای لرد به سرعت تسترال خود را به آنجا رساند.
-چیزی شده اربا...وای...یادم رفت.
-یادت رفت؛آره؟
-سرورم...راستش... .
-وقتی که دادم سه شبانه روز بندازنت تو گونی و سر و ته آویزونت کنن جلوی ورودی خونه،دیگه موضوع به این مهمی رو یادت نمیره.
-سرورم...تقصیر رز بود که من رو دستپاچه کرد!
-خب حالا که اینطور شد،دوتاتون رو آویزون میکنم.

لرد سیاه دیگر به من و من های آنتونین گوش نداد و به سمت اسکورپیوس رفت که در حال درآوردن نجینی از درون گونی بود.
-سه ساعته داری چی کار میکنی؟
-سرورم دم نجینی گیر کرده این تو،در نمیاد.

لرد،اسکورپیوس را کنار زد و نجینی را از درون گونی درآورد.
-این همه سال زحمت کشیدم یه گروه به این بزرگی تشکیل دادم،اونوقت مرگخوارام یادشون میره پسرمو از تو گونی در بیارن.مرلین صبر بده بهم!

لرد،نجینی را روی تختش گذاشت و رو به مرگخوارانش برگشت.
-ویکتور با اسکورپیوس و دو سه نفر دیگه برین و ته و توی این قضیه رو دربیارین.سه روز بهتون وقت میدم.
-خب چرا وایسادین؟بریم دیگه!

همه به سمت آنتونین برگشتند.
-کجا به سلامتی؟
-بریم قضیه رو بفهمیم دیگه.
-نه عزیزم شما هیچ جا نمیری؛میدونی که،من از حرفم بر نمیگردم.
-منظورتون چیه سرورم؟
-منظورم واضحه آنتونین؛تو و رز و قضیه ی گونی!




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- خب آنتونین.. تو با سابقه تری...
- نه رز عزیز تو شکیبا تری..
- نه بابا..شکسته نفسی میکنی... تو که صبر عیوب داری..
لرد سیاه بین رز و آنتونین ایستاده بود و نگاهش را از یکی از آنها به دیگری می انداخت. بالاخره حوصله اش سر رفت و گفت:
- خب بسه دیگه...
- نه تو..
- گفتم بسه...
- نه دیگه..
- خفه شین!
خشم لرد و لحن او در حین ادای این کلمات به سرعت رز و آنتونین را ساکت کرد.
- هر کدومتون سه تا کروشیو میخورین. بعدا میدمتون دست بلا. فعلا شما..
رویش را برگرداند و به ویکتور و اسکورپیوس اشاره کرد و ادامه داد:
- و هم چنین شما با من میاین تا بریم اتاق کبری و نجینی. بریم.

چندین مایل دورتر- دفتر دامبلدور- هاگوارتز

دامبلدور با بی حوصلگی به آه کشیدن های فاوکس خیره شده بود و به این فکر میکرد که چگونه آن ققنوس ماده را شیفته ی فاوکس کند. گفت:
- فاوکس.. میگم تو واقعا عاشق اون ققنوسی؟
فاوکس با حالتی رویایی و با چشمانی معصوم و مبهوت به سمت دامبلدور برگشت و چهچهه ای عاشقانه سر داد. دامبلدور فکری کرد و گفت :
- پس منتظر باش.
و به سمت ققنوس جهید. ققنوس پرید و به سرعت اوج گرفت. دامبلدور با افسون جمع آوری جارویی در دسترس آورد و سوار شد و پروازی سریع به سمت ققنوس را آغاز کرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
رز رفت تا اسکور پیوس و ویکتور را همراه خودش بیاره. در تمام این مدت آنتونین یه گوشه اتاق لرد کز کرده بود و مظلومانه اربابشو نگاه میکرد ...

آنتونین:
لرد:
آنتونین:
لرد:
آنتونین:
لرد:

بالاخره لرد به حرف اومد: پانتومیم بسه. حرف بزن!
آنتونین: چی بگم ارباب جون؟
لرد: ارباب "جون" باباته! من اربابم! بعدم تو مسئول محافظت از نجینی بودی چرا سهل انگاری کردی؟
آنتونین: ارباب این رز ویزلی منو اغفال کرد!

در همین لحظه رز ویزلی همراه اسکورپیوس و ویکتور وارد اتاق شد. ویکتور گفت:
_ ارباب با ما کاری دارید؟
لرد: آره یه کار خیلی مهم. اولش میخواستم آنتونینو بخوابونید و کف پاهاشو نگه دارید که همینجا فلکش کنم ولی الان نظرم عوض شد رز ویزلی رو بخوابونید فلکش کنم!

آنتونین:
رز: مـــــــــاع! ارباب من چیکاره بیدم؟
لرد: آنتونین گفت تو اغفالش کردی نذاشتی به وظایفش برسه و از نجینی محافظت کنه!
رز: آنتونین، من چیکارت کردم مگه؟
آنتونین: تکذیب نکن، دو تا پست قبل گفتی دوستت دارم منم حواسم پرت شد!
رز: بابا بی جنبه، اون پستو که لینی نوشته من ننوشتم.

در این لحظه لرد عصبانی شد و قاط زد و نعره زد: من نمیدونم، یکی باید فلک شه! یا یکی داوطلب شه یا جفتتونو با هم فلک میکنم! یالا زود باشید کار دارم باید برم اتاق نجینی و کبری ببینم اثر انگشتی چیزی پیدا میکنم که بفهمم کی اومده اونجا و نجینی رو کرده تو گونی!



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ یکشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- اونوقت اگه نجینی چیزی یادش بیاد چی؟
- خب... اونوقت منو تو بدبخت میشیم.
- پس بهتر نیست بریم به ارباب بگیم؟
رز و آنتونین طول راهروی بسی بسیار طویلی را پیمودند و در راه در مورد اینکه این خبر عظیم را با چه جملاتی بیان کنند حرف زدند.
- ببین رز... همه جهان میدونن که زنا بیشتر و بهتر حرف میزنن...
- ببین آنتونین تو باید بگی... ارباب به تو بیشتر اعتماد داره..
- نه..
-
- باشه...
رز و آنتونین آرام وراد اتاق شدند و به لرد سیاه که روی میز نشسته بود و در حال مدیتیشن بود نگاه کردند. آنتونین گفت:
- ارباب...
لرد سیاه به شدت از جا پرید و علت کار آن دو را جویا شد. و وقتی که آنتونین همه چیز را توضیح داد. لرد سیاه رو به رز کرد و گفت:
- عجب.... رز زود برو به اسکورپیوس و ویکتور بگو بیان اینجا. مسئولیت تحقیق و پرده برداشتن از این ماجرا به عهده ی شماست.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- خش خش ...

- این صدای چی بود؟

نارسیسا بی توجه به حرف خواهرش گفت: پس به نظرت این طوری قیافه م خوبه؟

بلاتریکس دوباره تکرار کرد: تو صدایی نشنیدی؟

نارسیسا دست هایش را به کمرش گذاشت و گفت: معلومه که شنیدم. سه ساعته دارم باهات حرف میزنم.

بلا با حواس پرتی گفت: نه منظورم یه صدای دیـ...

نارسیسا با عصبانیت گفت: ببین بلا اگه دوست نداری به خواهرت کمک کنی مشکلی نیست ، فقط کافیه که بهم بگی.

بلا به ناچار چشمش را از روی پرچین ها برداشت و همراه نارسیسا از آنجا دور شد. دامبلدور که پشت پرچین ها پنهان شده بود نفس عمیقی کشید و بعد از جمع کردن ریش هایش به سمت دیواری که دفعه ی پیش بوسیله ی آن وارد اتاق نجینی و کبری شده بود رفت.

طناب هایش را در آورد و بعد از اجرای وردی ، طناب محکم به میله ی پنجره ی طبقه ی سوم گره خورد. دامبلدور دوباره نگاهی به درون کیسه انداخت تا از بیهوش بودن نجینی اطمینان حاصل کند و سپس آماده ی بالا رفتن از طناب شد.

- یکم بیشتر بهش فکر کن. اگه ما با هم متحد بشیم شاید بتونیم با ترکیب روغن موی تو و شامپوهای من به چیزهای جدیدی برسیم.

اسنیپ که پشت میزی نشسته بود با اکراه به سخنان ایوان گوش فرا میداد. ایوان در یکی از دستانش شامپو و در دست دیگرش روغن مویی قرار داشت و آن ها را مدام جلوی اسنیپ تکان میداد.

- تو چرا آینده ی مالی این کارو درک نمیکنی؟ مطمئنا ما با ایـ...

اما دامبلدور بقیه ی حرف های ایوان را نشنید زیرا دیگر طبقه ی اول را رد کرده بود.

- ... باهاش میتونیم کلی کارای خطری انجام بدیم!

روفوس کله اش را درون جعبه ای که دست لودو بود کرد و بعد از چند ثانیه با هیجان گفت: اوه عالیه.

لودو نیشخندی زد و گفت: از بورگین و برکز گرفتمش. اگه دو مین دیرتر رسیده بودم معلوم نبود که میگرفتش.

و خنده های شیطانی آن دو بلند شد. دامبلدور آهی کشید و دریافت که ذات همه ی مرگخواران از دم به فکر کارهای مخوف است. حالا دیگر طبقه ی دوم را نیز رد کرده بود و چیزی نمانده بود که به طبقه ی سوم برسد.

دامبلدور ابتدا کیسه را به آرامی از درون پنجره رد کرد و سپس بعد از عبور دادن ریش هایش خودش نیز وارد اتاق شد. تنها کاری که باید میکرد رها کردن نجینی و گریختن از آنجا بود. با خشنودی در کیسه را باز کرد و آماده ی بیرون آوردن نجینی شد که ...

- میدونی خیلی دوستت دارم؟ پس برو این غذاهارو تو برای نجینی و کبرا و اون توله هـ... چیز یعنی فرزندان نازشون ببر.

آنتونین مخالفت کرد و گفت: رز ارباب این افتخار بزرگو به تو داده. من نمیخوام که این شانسو ازت بگیرم تا بعدا بری به ارباب بگی من به زور تورو وادار کردم اون غذاهارو بدی به من تا تحویل بدم.

دست آنتونین به دستگیره ی در رفت و در آرام آرام شروع به باز شدن کرد. دامبلدور که میدانست وقتی برای بیرون آوردن نجینی ندارد مجبور شد مار را با همان حال درون کیسه رها کند و با یک جهش از پنجره بیرون پرید و سر خوران از طناب پایین آمد.

- پس نجینی کو؟

رز نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن کیسه ای در گوشه ی اتاق گفت: اون دیگه چیه؟

رز و آنتونین به سمت کیسه رفتند و آهسته در آن را باز کردند و هر دو با دیدن نجینی درون کیسه دو قدم به عقب پریدند.

رز آب دهانش را قورت داد و گفت: این تو چی کار میکنه؟

آنتونین بدون فکر گفت: نمیدونم ولی تنها چیزی که الان مهمه بیرون آوردنش از اون توئه. ارباب نباید بفهمه ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۲ ۲۰:۳۶:۴۷



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
[spoiler=خلاصه:] گلرت گریندل والد معتقده که حقش در رده بنده سیاهترین جادوگر خورده شده و رتبه اول به ناحق به لرد ولدمورت داده شده.برای همین به کمک دامبلدور ترتیبی داده میشه که رده اول به گلرت تعلق پیدا کنه.دامبلدور به قولش عمل میکنه و توسط شخصی به نام پیتر زمورت که کارمند ویزنگاموته رده بندی رو عوض میکنه.
ازطرفی نجینی با کبری(مار گریندل والد)ازدواج میکنه و صاحب بچه میشن.ولی فاوکس(ققنوس دامبلدور)هم عاشق کبری شده.دامبلدور شبانه برای دزدیدن کبری به خانه ریدل میره.[/spoiler]

دامبلدور جوراب به سر ریش دراز به نقطه ای در نزدیکی خانه ریدل(محل زندگی جدید کبری و نجینی ) آپارات کرد.درحالیکه با جدیت سعی میکرد هیکل بزرگش را پشت بوته های تمشک پنهان کند به خانه ریدل نزدیک شد.با طناب و قلابهایی که به همراه داشت شروع به بالا رفتن از دیوار کرد...با وجود کهولت سن و بلندی ریش و انحراف اخلاقی چند دقیقه بعد دامبلدور در حیاط خانه ریدل بود.
-خب...با توجه به سرو صدای بچه ها اتاق این دو تا رو خیلی راحت میتونم پیدا کنم.

جادوگر پیر بار دیگر طنابش را ظاهر کرد.
-آخ...ای بمیرین...اتاق تازه عروس و دامادو میذارن طبقه سوم؟فکر نکردین من پیرمرد چطوری تا اونجا برم؟آخ...اوخ...وای!!!

بالاخره دامبلدور و ریشش به پنجره اتاق نجینی و کبری رسیدند.دامبلدور با یک اشاره چوب دستی شیشه پنجره را ناپدید کرد و به سختی وارد اتاق شد.نجینی و کبری به خواب عمیقی فرو رفته بودند و نوزادان تازه متولد شده بایرعت عجیبی در هم میلولیدند.دامبلدور به آرامی به تختخواب نزدیک شد...چوب دستیش را بطرف کبری گرفت و طلسم بیهوش کننده را به زبان آورد...
-کبری؟کبی؟شلنگ؟چقدر چاق شدی بعد زایمانت...ایول!عکس العمل نشون نداد.واقعا بیهوش شده!

دامبل با خوشحالی مادر نوه های لرد را داخل کیسه ای که همراه خودش آورده بود انداخت و از همان راهی که وارد خانه شده بود خارج شد...هیچ مشکلی پیش نیامده بود.ظاهرا لرد سیاه و مرگخواران با توجه به بچه دار شدن کبری و نجینی اطمینان داشتند که فاوکس و دامبلدور شکست را قبول کرده اند.


گریمولد...دفتر کار دامبلدور:

دامبلدور در حالیکه نفس نفس میزد وارد دفتر شد...کیسه را روی میز-درست کنار فاوکس-پرت کرد.
-بیا...بگیر...اینم از کبری.دیگه نبینم آه بکشی ها.ضمنا گفته باشم.این دختره باید آشپزی کنه.کارای خونه هم با خودشه.من مارم و خزنده هستم و دست ندارم و این حرفا هم حالیم نیست...روشن شد؟...هی حواست کجاس؟با تو هستم...به چی زل زدی؟

فاوکس نگاه بی تفاوتی به دم ماری که از بالای کیسه دیده میشد انداخت و با اشتیاق به سمتی دیگر خیره شد.دامبلدور با تعجب مسیر نگاه فاوکس را دنبال کرد.ققنوس ماده زیبایی درست در تیررس نگاه فاوکس روی شاخه درختی نشسته بود.فاوکس آواز غمگینی سر داد...

دامبلدور با عصبانیت کیسه حاوی کبری را برداشت و جلوی چشمان فاوکس تکان داد.
-اینو ببین...این یه مار غول پیکره.من به خاطر تو این همه راهو رفتم و برات آوردمش!با وجود این همه خطر...و تو الان زل زدی به اون جونور روی درخت و باز داری آه میکشی؟

فاوکس با حالتی پر احساس چند بار پلک زد.قطره اشکی روی میز چکید.دامبلدور کیسه را روی میز پرت کرد...همین حرکت دامبلدور برای باز شدن در کیسه و بیرون افتادن موجود غول پیکر داخل آن کافی بود.دامبلدور نگاهی به مار انداخت....چشمانش را مالید...
-یا مرلین کبیر!این که نجینیه!من نجینی رو بیهوش کردم و دزدیدم؟این برای تام به معنی اعلام جنگه!با این وضع محفل که تنها عضوش خودم هستم و خودم...نابودی محفل حتمیه.این چه کاری بود من کردم!باید همین امشب اینو ببرم و سر جاش بذارم!...خدای من...قلاب،طناب...ریش...تو هم هی آه نکش!


کیلومترها دورتر...خانه ریدل:

لرد سیاه بی خبر از دزدیده شدن فرزند برومندش جلسه ای سری با یکی از مرگخوارانش تشکیل داده بود.

-تو مرگخواری؟
-بله ارباب!
-من لردم؟
-بله ارباب!
-و تو جرات میکنی نفر اول باشی و اربابو شوت کنی رده دوم؟
-نخیر ارباب....همش نقشه اون ریش دراز بود..باور کنین من نقشی نداشتم.اون سالهاست به جایگاه شما حسادت میکنه.
-پس این مشکل رو خودت حل میکنی؟
-سعی میکنم ارباب!
-خوبه....بهشون بگو یا سریعا رده بندی رو اصلاح میکنن و یا عملا بهشون ثابت میکنم که سیاهترین کیه.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
دامبلدور به سرعت می دوید تا شاید به کبری برسه . اما با شنیدن صدای نوزاد مار سر جایش خشکش زد.
دامبلدور:
لرد سیاه:

دامبلدور دیر رسیده بود به همین دلیل با حالتی شکست خورده خودشو غیب کرد و رفت. لرد با لبخند به سمت صدای نوزاد به راه افتاد تا شاید بتونه قبل از گلرت اسم یکی از بچه ها رو انتخاب کنه. دیگه هیچ چیز نه گلرت، نه دامبلدور و نه هیچ چیز دیگه نمیتونست جلوی این ازدواجو بگیره.

فرسخ ها دورتر دفتر دامبلدور

دامبلدور سرش را روی میز گذاشته بود و به شکست بسی بسیار ضایعش فکر میکرد که صدای فاوکس به گوشش رسید. فاوکس برای خودش آواز می خوند.
- آآآآ یی چچ اا هه چچه چچه چچهه چچه چچه چچچه آی آی ای!(کبری خانم ؟بعله؟اینجایی جون؟ بعله! زنم میشی نمیشم و دوستم داری ندارم و وای وای وای!)(آهنگ گلپری جون با کمی تلخیص و تصرف!)

دامبلدور سرش را برگرداند و به فاوکس نگاه کرد.او را دید که با حالتی رویایی به گلدان شمعدانی لب پنجره زل زده بود.
دامبلدور غم فراق عشق عزیزترین همدمشو میدید و نمیتونست تحمل کنه.سریع پیژامه ی گلی گلی اش را درآورد و ردا پوشید. بعد هم یک جوراب روی صورتش کشید و برای دزدین کبری خانم راه افتاد. این گونه حتی اگه وجود اون بچه ها مانع ازدواج کبریو فاوکس میشد حداقل دامبلدور یه پولی بدست می آورد. دامبلدور به سرعت می رفت و اصلا توجه نداشت که به خاطر عجله ی زیادش یادش رفته ریشش رو بکنه تو جوراب!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.