[spoiler=خلاصه:] گلرت گریندل والد معتقده که حقش در رده بنده سیاهترین جادوگر خورده شده و رتبه اول به ناحق به لرد ولدمورت داده شده.برای همین به کمک دامبلدور ترتیبی داده میشه که رده اول به گلرت تعلق پیدا کنه.دامبلدور به قولش عمل میکنه و توسط شخصی به نام پیتر زمورت که کارمند ویزنگاموته رده بندی رو عوض میکنه.
ازطرفی نجینی با کبری(مار گریندل والد)ازدواج میکنه و صاحب بچه میشن.ولی فاوکس(ققنوس دامبلدور)هم عاشق کبری شده.دامبلدور شبانه برای دزدیدن کبری به خانه ریدل میره.[/spoiler]
دامبلدور جوراب به سر ریش دراز به نقطه ای در نزدیکی خانه ریدل(محل زندگی جدید کبری و نجینی ) آپارات کرد.درحالیکه با جدیت سعی میکرد هیکل بزرگش را پشت بوته های تمشک پنهان کند به خانه ریدل نزدیک شد.با طناب و قلابهایی که به همراه داشت شروع به بالا رفتن از دیوار کرد...با وجود کهولت سن و بلندی ریش و انحراف اخلاقی چند دقیقه بعد دامبلدور در حیاط خانه ریدل بود.
-خب...با توجه به سرو صدای بچه ها اتاق این دو تا رو خیلی راحت میتونم پیدا کنم.
جادوگر پیر بار دیگر طنابش را ظاهر کرد.
-آخ...ای بمیرین...اتاق تازه عروس و دامادو میذارن طبقه سوم؟فکر نکردین من پیرمرد چطوری تا اونجا برم؟آخ...اوخ...وای!!!
بالاخره دامبلدور و ریشش به پنجره اتاق نجینی و کبری رسیدند.دامبلدور با یک اشاره چوب دستی شیشه پنجره را ناپدید کرد و به سختی وارد اتاق شد.نجینی و کبری به خواب عمیقی فرو رفته بودند و نوزادان تازه متولد شده بایرعت عجیبی در هم میلولیدند.دامبلدور به آرامی به تختخواب نزدیک شد...چوب دستیش را بطرف کبری گرفت و طلسم بیهوش کننده را به زبان آورد...
-کبری؟کبی؟شلنگ؟چقدر چاق شدی بعد زایمانت...ایول!عکس العمل نشون نداد.واقعا بیهوش شده!
دامبل با خوشحالی مادر نوه های لرد را داخل کیسه ای که همراه خودش آورده بود انداخت و از همان راهی که وارد خانه شده بود خارج شد...هیچ مشکلی پیش نیامده بود.ظاهرا لرد سیاه و مرگخواران با توجه به بچه دار شدن کبری و نجینی اطمینان داشتند که فاوکس و دامبلدور شکست را قبول کرده اند.
گریمولد...دفتر کار دامبلدور:دامبلدور در حالیکه نفس نفس میزد وارد دفتر شد...کیسه را روی میز-درست کنار فاوکس-پرت کرد.
-بیا...بگیر...اینم از کبری.دیگه نبینم آه بکشی ها.ضمنا گفته باشم.این دختره باید آشپزی کنه.کارای خونه هم با خودشه.من مارم و خزنده هستم و دست ندارم و این حرفا هم حالیم نیست...روشن شد؟...هی حواست کجاس؟با تو هستم...به چی زل زدی؟
فاوکس نگاه بی تفاوتی به دم ماری که از بالای کیسه دیده میشد انداخت و با اشتیاق به سمتی دیگر خیره شد.دامبلدور با تعجب مسیر نگاه فاوکس را دنبال کرد.ققنوس ماده زیبایی درست در تیررس نگاه فاوکس روی شاخه درختی نشسته بود.فاوکس آواز غمگینی سر داد...
دامبلدور با عصبانیت کیسه حاوی کبری را برداشت و جلوی چشمان فاوکس تکان داد.
-اینو ببین...این یه مار غول پیکره.من به خاطر تو این همه راهو رفتم و برات آوردمش!با وجود این همه خطر...و تو الان زل زدی به اون جونور روی درخت و باز داری آه میکشی؟
فاوکس با حالتی پر احساس چند بار پلک زد.قطره اشکی روی میز چکید.دامبلدور کیسه را روی میز پرت کرد...همین حرکت دامبلدور برای باز شدن در کیسه و بیرون افتادن موجود غول پیکر داخل آن کافی بود.دامبلدور نگاهی به مار انداخت....چشمانش را مالید...
-یا مرلین کبیر!این که نجینیه!من نجینی رو بیهوش کردم و دزدیدم؟این برای تام به معنی اعلام جنگه!با این وضع محفل که تنها عضوش خودم هستم و خودم...نابودی محفل حتمیه.این چه کاری بود من کردم!باید همین امشب اینو ببرم و سر جاش بذارم!...خدای من...قلاب،طناب...ریش...تو هم هی آه نکش!
کیلومترها دورتر...خانه ریدل: لرد سیاه بی خبر از دزدیده شدن فرزند برومندش جلسه ای سری با یکی از مرگخوارانش تشکیل داده بود.
-تو مرگخواری؟
-بله ارباب!
-من لردم؟
-بله ارباب!
-و تو جرات میکنی نفر اول باشی و اربابو شوت کنی رده دوم؟
-نخیر ارباب....همش نقشه اون ریش دراز بود..باور کنین من نقشی نداشتم.اون سالهاست به جایگاه شما حسادت میکنه.
-پس این مشکل رو خودت حل میکنی؟
-سعی میکنم ارباب!
-خوبه....بهشون بگو یا سریعا رده بندی رو اصلاح میکنن و یا عملا بهشون ثابت میکنم که سیاهترین کیه.