هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۲۷ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
در آشپزخانه:

بلاتريكس سومين پارچ آبو روي سر مورگان خالي ميكنه ولي وقتي از بي فايده بودن اين كار مطمئن ميشه چوب دستيشو بطرف سر مورگان ميگيره و ميگه:
-مورگان يا همين الان به هوش مياي و يا هيچوقت.چرا تا نوبت من شد غش كردي؟

مورگان متوجه وخيم بودن اوضاع ميشه و فورا به هوش مياد.سرشو چند سانتيمتر بلند ميكنه و فقط دو كلمه ميگه و دوباره بيهوش ميشه.
مورگان:61...سانتيمتر.

نارسيسا كاغذي از جيبش درمياره و فورا اندازه رو يادداشت ميكنه.بعد رو به بلا ميكنه و ميگه:
-بلا حالا نوبت توئه.بايد هر طور شده قد ارباب رو اندازه بگيري.بعدش من ميتونم كار دوختن ردا رو شروع كنم.

بلاتريكس بي اختيار دستي به موهاش ميكشه.
-باشه من ميرم.مورگان،حواستو جمع كن.درست ده دقيقه بعد به يه بهانه اي لردو از اتاقش بكشين بيرون.فهميدي؟
و بدون اينكه منتظر جواب مورگان باشه با خوشحالي در حاليكه آوازي رو زير لب زمزمه ميكنه بطرف اتاق لرد ميره و به آرومي در ميزنه.

لرد سياه:باز ديگه كيييييييييييييييييه؟
بلا:ارباب منم.اومدم گزارش روزانه رو بهتون بدم.
لرد سياه:گزارش روزانه ديگه چيه؟ضمنا الان شبه.لازم نيست.من مسواك زدم و الان ميخوام بخوابم.برو فردا بيا.

بلاتريكس با اصرار در ميزنه.
بلا:ارباب نميشه.من تا فردا يادم ميره.بايد همين امشب گزارش بدم.جون نجيني اين درو باز كنين.زياد طول نميكشه.
لرد سياه با بي ميلي از جا بلند ميشه و درو باز ميكنه.
-بيا تو ببينم.امشب كه همه زده به سرشون.زود گزارشتو بده و برو.

نجيني فس فس كنان از پاي لردبالا ميره و بلا فورا متوجه ميشه كه قد لرد به اندازه سه چهارم نجينيه.ولي ممكنه نارسيسا نتونه ردا رو رو تن نجيني پرو كنه.پس احتياج به اندازه دقيقتري دارن.

بلا نگاه عاشقانه اي به سر تا پاي لرد ميندازه و ميگه:
-ارباب شما اينجا باشين كه من جرات نميكنم گزارش بدم.ابهتتون نميذاره.لطفا تشريف ببرين كنار ديوار.

لرد سياه با عصبانيت به كنار ديوار ميره.
بلا نگاه دقيقي به لرد ميندازه و زير لب زمزمه ميكنه:
-سرش درست به عدد نه ساعت ديواري رسيده.خوبه كه مونداره و اندازه دقيق ميشه.

لرد بي صبرانه منتظر گزارش بلاست.درست در همين وقت صداي زنگ در خانه ريدل به گوش ميرسه و به دنبالش فرياد سهمگين مورگان:ارررررباااااااااااب.در ميزنن.
بلا زير لب:اي ابله ها.بهانه شونو ببين.آخه بوقيا ارباب از كي تا حالا در باز ميكنه؟

برخلاف تصور بلا لرد سياه بدون اعتراض از اتاق خارج ميشه.دقايقي بعد صداي التماس مورگان به گوش ميرسه.همين فرصت كوتاه كافيه كه بلا مترو از جيبش در بياره و قد لرد رو از روي علامت روي ديوار اندازه بگيره.بعد از تموم شدن اندازه گيري بلا با خوشحالي مترو توي جيبش ميذاره و از اتاق خارج ميشه.در طبقه پايين مراسم كروشيوي مورگان به پايان رسيده و لرد با عصبانيت بطرف اتاقش ميره.
لرد سياه:امشب ديگه نميخوام هيچكدومتونو ببينم.نه گزارش،نه دستبوسي،نه پابوسي و نه هيچ چيز ديگه.حتي اگه خود سالازارم بياد كسي حق نداره منو بيدار كنه.
بارتي با لبخند مضحكي انگشتشو بلند ميكنه:اجازه ارباب.اگه سالازار نياد چي؟

بعد از رفتن لرد مرگخواران دور بلاتريكس جمع ميشن.
بليز:موفق شدي؟مرگ من بگو قدش چقد بود؟


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
...اي بابا عجب كنه ايه،كروشيو،ول كن بوقي دست منو.ئهه!
مورگان:نه آقاجون،هوم؟نه يعني ارباب جون بذارين دستتون رو ببوسم.آخخخخ جيغغغغ خواهش ميكنم...فقط يه بوس!
لرد به صورت همزمان از كروشيو و دست و پا براي دور كردن مورگان استفاده ميكرد و نجيني هم در نقش زنجير چرخ كاميون اقدام به كشيدن مورگان ميكرد.
مورگان:نه ارباب امكان نداره.بايد دستتون رو ببوسم.
لرد كه حسابي قاطي كرده بود نيرو هاي سالازاريش رو جمع كرد و با ضربه اي محكم مورگان رو به گوشه اتاق پرتاب كرد!

مورگان پس از طي مسافت زيادي(اشاره به عريض و دلباز بودن اتاق لرد!)به ديوار برخورد كرد و با سر و صداي زيادي متوقف شد!
لرد با عصبانيت بلند شد و چوب جادويش را به سمت مورگان گرفت و گفت:كروشيو...اين ارزشي بازي ها چي بود؟هان؟اعتراف كن...صبر كن ببينم چرا كروشيو نيومد سمتت؟اه لعنتي اين ديگه چيه.
لرد سريعا سوزن خياطي رو كه توي دستش گرفته بود به كناري پرت ميكنه و بعد از دراوردن چوب دستيش براي جبران كار دوتا كروشيو به سمت مورگان ميفرسته!
مورگان:اوخ ارباب چرا ميزني.من فقط داشتم مراتب احترام گذاري رو...

لرد قيافه عصباني به خودش ميگيره و مروگان سريع ساكت ميشه.لرد در حالي كه به سمت نجيني برميگرده به مورگان ميگه:سريعا از اتاق برو بيرون تا بوقت نكردم.
لرد رداش رو مرتب ميكنه و دوباره مشغول دوخت و دوز ميشه كه متوجه چيزي ميشه.
دست راستش رو به روي دست چپش ميكشه و ميگه:اه اين دست من چرا خيسه؟
مورگان با حالت :دي گفت:ارباب ديدين بالاخره دستتون رو بوسيدم؟

در جمع مرگخواران همه از سكوت به وجود آمده تعجب كرده بودن و آماده شده بودن كه مراسم ترحيم مورگان رو اجرا كنن كه صداي بومب خفني همه رو از جا پروند.بعد از صداي بومب اول صداي سوتي مثل سوت خمپاره بگوش رسيد و لحظه اي بعد مورگان به وسط جمع پرتاب شد!
بلا يقه مورگان را گرفت و گفت:ببينم بوقي اين همه مدت تو اتاق لرد چيكار ميكردي؟زود باش بگو ببينم اندازه رو گرفتي يا نه؟
مورگان كه چشم هاش شديدا آلبالو گيلاس ميچيد از روي زمين بلند شد ولي به خاطر نداشتن عدم تعادل با مغز سمت ديوار رفت و قبل از اينكه بيهوش بشه گفت:آ...آره!

همه به سمت مورگان حمله كردند ولي قبل از اينكه به مورگان برسن مورگان به ديوار خورده بود و كف زمين ولو شده بود.نارسيسا در حالي كه دستش را دور بازي لوسيوس حلقه كرده بود گفت:بايد مورگان رو بهوش بياريم.فقط در اين حد كه اندازه رو بگه.بقيه اش مهم نيست.بعدش مرد هم مرد!
بلا به بقيه اشاره كرد و لحظه اي بعد ملت مرگخوار مورگان را مثل سكانس آخر فيلم گلادياتور روي دست بلند كرده بودن و به سمت آشپزخانه ميبردن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلا باعصبانيت به حركات عاشقانه نارسيسا و لوسيوس نگاه كرد.
-آخه اينجا جاي اين كاراست؟حالا دور كمر لرد چقدر بود

نارسيسا همچنان به چشمان لوسيوس خيره شده بود.
-55 متر...55 ميليميتر...چيز يعني 55 سانتي متر

بلامتر را از روي زمين برداشت و حلقه اي به طول 55 سانتي متر درست كرد و محو تماشاي آن شد.
-؟55كم نيست؟دور كمر من شصته.بميرم.سرورم..چقدر لاغره

-خوب حالا نوبت منه ديگه نه؟
بلا با شنيدن صداي مورگان تازه متوجه حضورش شد.
-آره بايد بري قد آستينشو بگيري.حواستو جمع كن درست اندازه بگير.مترو ميخواي؟

مورگان درحاليكه از اتاق خارج ميشد جواب داد:
-نه...متوجه ميشه.كافيه وقتي دستشو ميبوسم با طول دست خودم اندازشو بگيرم.


تق تق تق

-بيا تو

مورگان در اتاق را باز كرد و وارد شد.
-سرورم ميخواستم بگم اگه دستوري براي اين خادم وفادارتون ندارين مراسم دستبوسي شبانه رو انجام بديم.

لرد سياه بدون اينكه سرش را بلند كند سرگرم دوختن درزهاي رداي كهنه اش بود.
-هوم؟ما همچين مراسمي داشتيم؟لازم نيست.امشب خسته هستم.برو بخواب.غذاي نجيني فراموش نشه.

مورگان بدون توجه به دستور لرد وارد اتاق شد.
-پس سرورم اجازه بدين قبل از تختخوابتونو براي خواب آماده كنم و بعد از اين كار دستتونو ببوسم كه با آرامش بخوابين.

لرد با حالت تهديد آميزي به مورگان اشاره كرد كه از اتاق خارج بشود.
-گفتم لازم نكرده.برو بيرون بذار به كارم برسم.

مورگان با نااميدي از اتاق خارج شد.ولي مجددا سرش راداخل اتاق كرد.
-ارباب پس بدين رداتونو من بدوزم.حيف دستاي ظريف شما...آخي..بذارين ببوسمشون.

لرد سياه دستش را عقب كشيد.
-بابا برو پي كارت.گفتم نميخوام دستمو ببوسي.

-ارباب شما عصباني شدين.يه افسانه قديمي هست كه ميگه هر كي قبل از خواب عصباني بشه ممكنه شب تو خواب مرگ به سراغش بياد.تنها راه حلشم اينه كه نزديكترين فردي كه پيششه دستشو ببوسه.

لرد سياه دستش را جلوي نجيني كه به دور گردنش حلقه زده بود گرفت و نجيني با اشتياق دست ارباب را بوسيد و زبان دو شاخه اش را براي مورگان در آورد.
مورگان به نجيني خيره شد.ناگهان پريد و با تمام قدرت دست لرد را گرفت.
فرياد كروشيوي ارباب و جيغهاي دردناك مورگان همه مرگخواران را از خواب بيدار كرد.حرفهاي نامفهموم مورگان از لابلاي جيغ و دادش به گوش ميرسيد.

-نه...ارباب...عمرا نميشه.بايد بذارين دستتونو ببوسم.آآآآآآخ....بايد دستتونو ببوسم...




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بارتی :بقل بقل

لرد در حالی که ردایش را از چنگال بارتی بیرون می کشید با خونسردی نگاهش کرد وبا صدای محکم و سردی گفت
_برو بگیر بخواب بچه وگرنه سر و کارت با خاله بدته

بارتی که خیالش از طرف بلاتریکس راحت بود سرش را تکان داد و تمام وزنش را روی ردای پاره شده و سوراخ و مفلوک لرد انداخت و جیغ ویغ کنان در حالی که اشک می ریخت گفت
_بابایی خیلی بدی..اگه مامان داشتم این جوری نمیشد
لرد :کروشیو....د ول کن ردامو ..پیتر سال ها برای درست کردنش کروشیو خورده ول کن بچه بلا بلا بیا بارتی رو ببر روده اسپ بنداز تو غذاش! تصویر کوچک شده

بارتی همچنان از ردای لرد اویزان شده بود که ناگهان ردا پاره شد و روی زمین افتاد و لرد برهنه با یک زیر شلواری در مقابل چشمانش ایستاد
بارتی با چاپلوسی جلو امد و چشمان درشت و پر اشکش را به لرد دوخت و با بغض گفت :
_بابایی اگه نذارین بقل کنم جیش بوس بگم میرم به همه می گم شما ..هوووووو!

لرد که سرخ شده بود به عکس خانوادگیشان که روی دیوار خودنمایی می کرد نگاه کرد ،مادرش مارولو و مورفین در سواحل زیبای هاوایی مشغول پوشک کردن او بودند و پوشک سالازار کوچولو ازارش می داد ،یاد گریه هایش افتاد که چقدر خجالت می کشید و بعد هول هولکی گفت

_بیا بیا بغل بابا بارتی ،من همیشه تورو بیشتر از اون یکی ها دوست داشتم همیشه فکر می کردم که تو از همشون بهتری باهوش تری ماموریت هارو بهتر انجام میدی،بارتی پسر عزیزم من همیشه از چهره ی زیبای تو بهره می بردم..خب فقط یک چیزی ..می دونی که؟

بارتی با خوشحالی به طرف لرد دوید و بغلش کرد و در حالی که شرارت از چشمانش می بارید از در بیرون رفت و با جیغ ویغ گفت :جیش بوس لالا
سپس در حالی که به طرف در می دوید روی لگوهایش سر خورد و با سر روی زمین افتاد

یک ساعت بعد سالن اجتماعات مرگخواران ساعت 2 نیمه شب :

بارتی :بذارین بهتون بگم!بابام یک وضعی داشت که نگو..با زیر شلواری واستاده بود همین که وارد اتاقش شدم دیدم لرد با زیر شلواری واستاده! من کوشولوئم..تحملش برام سخته خاله ئی
سپس به اغوش نارسیسا رفت و نارسیسا موهای شپش ورداشته اش را نوازش کرد که بلا با عصبانیت جلو امد و دست بارتی را کشید و به طرف زیرزمین برد
_ دو شب همینجا می خوابی..از فردا غذا جنازه محفلی داری ..نه اول به تسترال های عزیز لرد می دم هرچی موند می دم بهت یادت باشه دیگه از این حرفا نزنی اهان راستی دور کمر لرد چقدر بود؟
بارتی _ عمرا بگم به تو خاله بده من فقط در گوش اون می گم

و به نارسیسا اشاره کرد و سپس در گوشش چیزی را زمزمه کرد .بلا با عصبانیت دستش را کشید وبه زیرزمین برد سپس برگشت و به نارسیسا نگاه کرد که با خونسردی لوسیوس را نوازش می کرد !


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳ ۱۹:۴۸:۲۷
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳ ۱۹:۵۱:۲۵

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
بلیز : اه ... چقدر حرف زدی نارسیسا ! (اشاره به پست پر دیالوگ قبلی ) ... برای اندازه گرفتن آستینش کافیه یکی دست لرد رو ببوسه !

مورگان : برا اینکار خودم داوطلب می‌شم ! دلیل هم لازم نداره ، ارباب همیشه مشتاق اینجور حرکتاست .
.
.
.

بلا در حالی که بقیه مرگخوارا را نگاه میکرد که هر کدام ایده‌ی مد نظر خود را برای اندازه‌های لرد ارائه میکردند ،تجسمی از ردایی را که قرار بود برای اربابش بدوزد را در ذهنش متصور می‌شد . تا آنکه با صدای نارسیسا از افکار خود خارج شد .

نارسیسا : قبوله بلا ؟ ... آره ؟
بلا : هان ... چی ؟ چی قبوله ؟
نارسیسا :اینکه به بهانه دیدن کله‌ی لرد قدش رو اندازه بگیری؟
بلا: دیدن کله ؟
نارسیسا : آره دیگه میتونی بهش بگی اینبار تو جلادهندشو میزنی !
بلا: مگه لرد جلا ...
بلیز : پس فکر کردی این براقی رو از کجا میاره ؟ ... خیلی دیگه لفتش دادین ، پس بارتی تو کمرش ، مورگان تو آستینش ، بلا تو هم قدش رو میگیری ،سیسی دوختنشم با تو . از شب شروع میکنیم ...

همان شب اتاق لرد !

ساعت سه نصفه شب بود و بارتی تا کنون راهی برای بوس کردن لرد و در آغوش او قرار گرفتن پیدا نکرده بود . چشمهایش خمار و لب و لوچه اش آویزان بود . دیگر تحمل حتی ثانیه‌ای بیداری را نداشت ،می‌دانست که چشمهای دیگر مرگخواران از بیرون در او را زیر نظر دارند ، پس تصمیم خود را گرفت و سریع بلند شده و با همان حال و وضع به طرف لرد رفت .

لرد : چته بارتی ؟ ... چرا اینجوری شدی؟ چشات رو چرا اینطوری کردی ؟
بارتی : بابایی ... بابایی ... بیا بقلم .
لرد : چی ؟ ... بقلت ؟ لوسیوسم سیسی رو تو این وضعیت بقل نمیکنه ... هوووووی ...هووووی برو کنار ببینم .
بارتی : من ... بقل ...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
_ بليز بايد يه كاري بكنه كه بيفته تو بغل ولدي ، تا دور كمرشو بگيره ! بليز ؟ بليز ؟ ... گوش ميكني ؟

بلیز : بلا یعنی تو واقعا تحمل می کنی من بیفتم بغل لرد سیاه ؟ مرگخوارا باورتون میشه که بلا منو هل بده تو بغل لرد ؟

ملت مرگخوار دم گرفتند : نه نمیشه ! نه نمیشه ! جز بلا پیش لرد سیاه ، هیشکی رمانتیک نمیشه !

بارتی ، با بی حوصلگی چشماشو دور حدقه گردوند و گفت : دور کمر بابایی منو هیشکی نمدونه جز خودم . من هرشب ماچ لالا بهش میدم و بغلش می کنم .

نارسیسا خندید : آره جون خودت ، ماچ لالا بهش میدی !!! دیدم یواشکی دستتو می کنی تو ردای لرد و از جیب رداش پول می دزدی !

بارتی با نگرانی به دور و برش نگاهی انداخت : خاله سیسی ، تو رو جون لوسی جونت لوم ندی ها ! بابام ، بابامو درمیاره !

خنده نارسیسا بلند تر شد : آخ که چقدر جون لوسی جونم برام مهمه ! باشه گلم ، یه این دفه لو نمی دمت . به شرطی که به دراکو یاد بدی چطوری این کارو می کنی !

بلاتریکس مشکوکیوس به نارسیسا نگاه کرد : تو هم می خوای لرد رو بغل کنی از جیبش پول بدزدی ؟

نارسیسا سرخ و سیاه شد : اوا خاک عالم ... من به لرد چی کار دارم ؟ من لوسی جونم تو نظرم بود ! بعدشم من نمی خوام یاد بگیرم که ! گفتم به دراکو یاد بده . می تونه به وضع اقتصادیم کمک کنه بچه م ...

مورگان دوباره ذهن همه رو متوجه موضوع اصلی کرد : بالاخره کی می خواد اندازه لرد رو بگیره ؟

بارتی : باو ... من که گفتم ، دور کمرش با من !

بلاتریکس مشکل بعدی رو گذاشت کف دستشون : خوب ، قد آستین ردا ، همینطورم بلندی ردا رو باید اندازه بگیریم . اینو که دیگه بارتی کوشولو نمی تونه بهمون بگه !



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ به همين سادگيا نيست.كلي كار داريم.اولين كار سختترينشونه.بايد اندازه لردو بگيريم.

ملت مرگخوار:


لحظاتي بعد...

بارتي داره با لوگو(!) هايي كه از اسپ كش رفته( فضولي بدوني چجوري؟؟) يك هديه براي ارباب ميسازه!

_ اينم يه دونه ديگه... خاله خوبه؟ خاله خوبه؟ ميدوني شبيه چي شده؟

سيسي با يك سري تفكرات بيش از اندازه، به اين و اون نگاه ميكنه تا بلكه يكي يه كمكي بكنه! چراكه اصلا معلوم نبود چه شي يا مكانيه!

_ هم خاله جون... اين يه ... كندو عسله؟

بارتي:

_ نه خب... چيزه... اين خود زنبور عسله؟!

بارتي:

در اين لحظه بلا از جاش بلند ميشه و با يك حركت ما فوق آنتحاريك، كل ساخته ي بارتي رو به فنا مي سپره!

ملت خواننده به حالت شعار: چجوري؟ چجوري؟!!

صحنه اسلوموشن:

چشمان بلا مي درخشند، گوئي فكري به ذهنش خطور كرده! او با خوشحالي به بالا مي پرد و به حالت چو چانگي(!) روي لوگو! ي بارتي فرود مي آيد و به اين گونه به دوربين خيره ميشود!:

ملت:!!!!!!


بلا بشكن خبيثانه اي ميزنه و ميگه:

_ بليز بايد يه كاري بكنه كه بيفته تو بغل ولدي، تا دور كمرشو بگيره! بليز؟ بليز؟ ... گوش ميكني؟

بليز:

---

پر شكلك ترين پست عمرم!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۱۶ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جديد:

جنب و جوش عجيبي در خانه ريدل به چشم ميخورد.مرگخواران با شور و شوقي بي مانند به اين طرف و آنطرف حركت ميكردند.تنها كسي كه مثل هميشه بي احساس و بي تفاوت به نظر ميرسيد لرد سياه بود كه از رفتار عجيب مرگخواران متعجب شده بود.
بليز زابيني از مقابل لرد رد شد و بجاي تعظيم لبخند عاشقانه اي به لرد زد.كرد لبخند بليز را با چشم غره وحشتناكي پاسخ داد.

چهار مرگخوار در گوشه اي از سالن بزرگ خانه ريدل دور هم جمع شده بودند.

بلاتريكس با دقت به اطراف نگاه كرد.
-خوب چيزي پيدا كردين؟فرصت زيادي نداريم.جشن بزرگداشت ارباب نزديكه.هديه مناسبي پيدا كردين؟

بارتي با خوشحالي ليست بلند بالايي از جيبش بيرون آورد.
-گوش كنين.من اينا رو پيدا كردم:كلاه گيس هنري داميلتون بزرگترين قاضي انگليسي.از همون سفيد فرفريا كه تو دادگاههاي ماگلي ميذارن-سشوار همه كاره-پوستيشهاي رنگارنگ-دستگاه سولاريوم(چون ارباب زيادي سفيده)-لنز سبز كه كلي كروشيو به فروشنده زدم تا مردمكشو عمودي كرد-دماغگير براي شنا-حلقه پيرسينگ بيني...

بلاتريكس ليست بارتي را با يك ضربه چوب دستي سوزاند وناپديد كرد.
-فقط يكي از اينا رو به ارباب بده ببين چي ميشه.بوق بر تو.من خودم ميدونم چي بايد بهش بديم.

ملت مرگخوار با كنجكاوي به بلا خيره شدند.بلا ادامه داد.
-خب..همتون ميبينين كه ارباب زياد به ظاهرش اهميت نميده.چون وقتشو نداره.از وقتي با كمك پيتر دوباره متولد شده همين ردا تنشه.به نظر من ميتونيم يك دست رداي خوب و مرغوب براي لرد تهيه كنيم.رداي دست دوز.نه جادويي.

اسنيپ خميازه اي كشيد.
-خب.برو بدوز ديگه.مگه ما ساحره ايم؟

بلا به لرد سياه كه سرگرم فرو كردن يك ماگل زنده در دهان نجيني بود اشاره كرد.

-به همين سادگيا نيست.كلي كار داريم.اولين كار سختترينشونه.بايد اندازه لردو بگيريم.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۰۵ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
گلگومات به لرد سياه اشاره كرد.
-گلگو فقط با كچل كار داشت.با شخص ديگه اي حرف نزد.

مرگخواران آماده حمله به گلگو بودند كه صداي لرد سياه مانع آنها شد.
-به اون بوقي بگين بياد تو.

گلگو با افتخار وارد اتاق شد و در را بست.

مرگخواران به شدت مشغول استراق سمع شدند.ولي از اتاق لرد صداهاي مبهمي مثل آه...واو...جدي...پس اينطور؟...به گوش ميرسيد.

ناگهان گلگو در را باز كرد و مرگخواران به داخل اتاق پرت شدند.

لرد سياه برخلاف هميشه عصباني نشد. با ملايمت صبر كرد تا مرگخواران كمي جمع و جور شدند.
-بليز...برو به راجر بگو بياد اينجا.

بليز فورا از اتاق خارج شد و به همراه راجر برگشت.
-ارباب همينجا بود.گوش وايساده بود.

لرد سياه مرگخوارانش را مرخص كرد با مهرباني فنجاني چاي به راجر تعارف كرد.
خوب راجر كارا خوب پيش ميره؟

راجر با كمي ترديد چاي را نوشيد.
-بد نيست.فقط آسپ مزاحمه.

لرد سياه جلوي پنجره ايستاد و به تلاش بي وقفه كارگران نگاه كرد.
- خب..راستش ميخواستم بهت بگم قبل از اومدن تو آسپ اينجا بود.به ما پيشنهاد همكاري داد.گفت در صورتيكه از اون و كارگراش حمايت كنيم حاضره چند درصد از طلاها رو بهمون بده.

راجر فنجان را روي ميز كوبيد.
-اون كلاهبردار موذي؟باشه.اگه اينطوره منم بهتون پيشنهاد همكاري ميدم.چند درصد ميخواي؟

ارباب كمي من من كرد.
-خوب نميدونم....ام...ميدوني كه لرد سياه طمعكار نيست.يك چك يك ميليون گاليوني بايد كافي باشه.

راجر به طلاها فكر كرد.با طلاهايي كه قادر بود با فروششان منوي مديريتي از الماس بخرد.و با دستان لزران چك را امضا كرد و به لرد سياه داد.

با رفتن راجر به دستور لر د سياه بليز آسپ را به اتاق لرد آورد.
-جالت چطوره آسپ؟قبل از اومدن تو راجر اينجا بود.اون به ما پيشنهاد همكاري داد..
...
...
لرد سياه دو چك يك ميليون گاليوني با امضاي مديريت و وزارت در دست داشت و به عنوان آخري كار چوب جادويش را روي سر گلگومات گذاشت و ورد را زمزمه كرد.

آبليويت...

گلگومات پيغامي را كه صبح آن روز براي ارباب آورده بود فراموش كرد.گلگو فراموش كرد كه مورفين گانت براي لرد سياه پيغامي فرستاده به اين مضمون كه زير خانه ريدل چيزي بجز لپركانهاي عمه بتي وجود ندارد.

پايان سوژه




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۴۸ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
در همين حين كه راجر در حال سخنراني مديريتي بود آسپ با بيل فيل نشان ديگري كه در دست گرفته بود سرخ و بر افروخته به سمت راجر مي امد!:root2:

آسپ (فريادزنان) : بوقي! آخه از جون من چي ميخواي؟

بليز حركيت به چوبدستي اش داد و آسپ بلافصله در جايش خشك شد.طلسم پتريفيكيوس توتالوس به خوبي عمل كرد.

راجر خيلي آروم و با احتياط از پشت بليز اومد بيرون و با صداي زيري پرسيد:

_هوم! حقشه! الان هم از همون بلاك آي پي ها ميكنمش كه ديگه كارش تموم شه..سر مدير جماعت داد ميزنه؟

بليز با خشانت تمام ، منوي مديريت را از دست راجر گرفت .

بليز: بوقي! اگه بره به باباش ، عله ، بگه كه بابات جلو چشته! من اين رو آدمش ميكنم. كارگراي چكش سازي چي شدن؟

راجر منوي مديريت رو از بليز پس گرفت و در جيب بقل ردايش قرار داد. پوزخندي زد و گفت:

_تا چند دقيقه ي ديگه ميرسن.

آسپ همچنان با مظلوميت تمام به بقيه نگاه ميكرد. بليز نگاهي خشان به آسپ كرد و خيلي شمرده بهش گفت:

_ببين چي ميگم! كارگراي وزارت رو جمع ميكني ميبري تو ساخت خوابگاه كمك كنن.ممد هاي چكش سازي هم وقتي اومدن ، ميرن تو معدن كار ميكنن. فهميدي؟

آسپ با نگاه "بچه ي بابايي" اش موافقت كرد.

بيست دقيقه و 48 ثانيه بعد

آني موني دگمه ي كورنومتر رو فشار داد و با هيجان زيادي به بليز گفت:

_ساخت خوابگاه تموم شد! اين يه ركورده . بايد تو گينس ثبت شه. چنيني ركورد شكني هايي تو كاهاي عمراني فقط تو دولت نهم اتفاق ميوفته ! ()

بليز پوزخندي زد .

دومپ! بومب! دومپ!

توجه دو مرگخوار به سمتي جلب شد كه ظاهرا منبع صدا بود. هيكل گنده اي به سمت خانه ي ريدل ميامد.

_اوه گلگومات! ايوان بپر راجر رو دست به سر كن...نبايد از وجود بلاكي ها تو خونه ي ريدل باخبر شن!

راجر كلاه زرد مهندسي اش را از سرش برداشت و به عمارت خوابگاه نگاهي انداخت:

_هوم! الكي نيست كه مهندسي عمران رو از شريف گرفتم.

ايوان با سرعت زيادي به راجر رسيد.

_پس اين كارگرات چي شدن؟ ما وقت نداريم. برو ببين كجا گير كردن.

_هوم ! نيدونم! باشه.

پاق !

ملت مرگخوار: سلام گلگو!

گلگو: عليك گلگو!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.