هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱:۰۹ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-پروفسور، ولی ما خوابمون میاد. چجوری از این خاصیت عشق زایی استفاده کنیم؟

دامبلدور نگاهی به چهره‌ی خسته و نیمه خواب محفلی ها انداخت. ریموند به سختی پلک هایش را بالا برده و مشغول گره زدن مژه هایش، به شاخش بود.
آملیا عدسی انتهای تلسکوپش را درآورده و درون چشمانش فرو کرده بود.
هاگرید گوشه ای لم داده و با چشمان بسته کیک می خورد.

پای عشق در میان بود و محفلی ها به سختی خود را بیدار نگه داشته بودند.

-بابا جان، کاری نداره که! از قدیم گفتن ورزش باعث شادابی میشه. الان هاگرید برامون می خونه، ما هم ورزش می کنیم. بخون بابا جان.

در آنسوی دیوار، لرد سیاه با اکراه روی تخت سفید رنگ نشسته و با انزجار به در دیوار سفید رنگ اتاق، خیره شد.
-بیشتر بزن بلاتریکس. صدای کتک خوردنشون جلوی صدای اون مزاحمای اتاق کناری رو گرفته.

سپس از جایش برخاسته و بدون توجه، از کنار مرگخوارانی که زیر بار کتک های بلاتریکس بودند، عبور کرد.
-سیاهی چشممون کم شد. به آسمان تاریک خیره می شویم.

اما به محض باز کردن پنجره، صدایی از بین درختان حیاط پشتی مهمانخانه به گوش رسید.
-ارباب، میشه بمونم؟
-نه، سول!

و پنجره را بست.
-یاران ما، سکوت کنید... این صدای گرومپ گرومپ همراه با آواز وحشتناک، از اتاق اون سفیداست؟


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
خلاصه:

مشنگی در هتل کشته شده و برای همین ورود و خروج به هتل ممنوعه. مرگخواران و محفلی ها داخل هتل هستن و مجبورن اونجا بمونن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرگخوارا و محفلیا اول به هم دیگه، بعد به فنگ و مترجمش نگاه کردن. قیافه هاشون بیشتر از اینکه جدی یا عصبانی باشه، منتظر بود.
منتظر اینکه فنگ بگه که داره شوخی میکنه.
ولی فنگ همچنان با واق واقی طولانی و جدی به حرفاش ادامه داد و آب دهنش رو هم به اینور اونور پاشوند.
مترجمش با لحن خسته ای گفت:
- جناب وزیر فرمودن که وزارت خونه رو با قدرت منوی مدیریتشون طلسم کردن و از اینجا میرن. آب و غذا هم طبق روال عادی سرو نمیشه. خودتون سعی کنید زنده بمونید.

و بعد فنگ و مترجمش با صدای پق بلندی ناپدید شدن.

مرگخوارا و محفلیا به هم دیگه نگاه کردن... و همه شون یه چیز به ذهنشون رسید. چیزی که توسط رهبرانشون به زبون اومد.
- یاران ما، به سوی تصاحب بهترین اتاق برای ما!
- فرزندان روشنایی، بهترین و نورگیر ترین اتاق رو بیابید!

و با شنیدن این دو جمله که همزمان گفته شده بود، مرگخوارا و محفلیا با تمام سرعت در طول راهروهای هتل دویدن.
میدویدن، میخوردن به در و دیوارا، رنگ و گچ دیوارا رو میریختن، همدیگه رو هم زیر دست و پا له میکردن.

مرگخوارا و محفلیا بعد از اینکه حسابی به هتل آسیب زدن و هرچی سر راهشون بود رو خرد کردن، وارد دوتا اتاق شدن.

محفلیا که به سختی از دامبلدور در طی مسیر پیدا کردن اتاق محافظت کرده بودن، به اتاقشون نگاه کردن...
یه اتاق تاریک، بدون پنجره، با فقط یک عدد تخت که فنرهاش هم در رفته بود.
در و دیوار اتاق هم نم زده بود و مشخص بود که مدت طولانی ایه ازش استفاده نشده.
دامبلدور با مقداری ناامیدی به محفلیا نگاه کرد.
- حداقل بهترین تلاشتون رو کردید فرزندان روشنایی. از همین نقطه شروع میکنیم به پخش کردن نیروی عشق.

مرگخوارا هم دقیقا همون لحظه وارد اتاقشون شدن. لرد از روی کول کراب پایین اومد و به اتاق که یه پنجره بزرگ داشت، در و دیوارش کاملا گچ کاری سفید داشتن و یه تخت با ملافه های سفید داشت نگاه کرد.
و بعد با چهره ای که هر لحظه از عصبانیت بیشتر قرمز میشد، گفت:
- یاران ما، این همه سفیدی هیچی... چرا صدای دامبلدور رو از دیوار سمت راستمون میشنویم؟

و مرگخوارا نتونستن موقعی که لرد سیاه به بلاتریکس دستور میداد که همه شونو مورد ضرب و شتم قرار بده، هیچ چیزی بگن یا حتی کاری بکنن...

دامبلدور با شنیدن سر و صدای مرگخوارا که داشتن سعی میکردن از کتک های بلاتریکس جا خالی بدن، سخنرانی سرشار از عشقش رو تموم کرد.
- فرزندانم، تا حالا بهتون گفتم شبا بیدار موندن به خاطر سر و صدا چقدر به میزان عشقمون اضافه میکنه؟

و محفلیا پوکرفیس وارانه به دامبلدور نگاه کردن!



پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- آرسی تو زن داری؟

- نه بابا زنمون کجا بود!

- نامزد داری؟

- رفتم سربازی و برگشتم حامله بود!

- پس چی داری؟

- هیچی! جز یه هم اتاقی دست‌کج و یه اتاق گرویی!

- یعنی تا حالا عاشق نشدی؟

آرسینوس و یوآن شبانه در لابی مسافرخانه مشغول تبادل نخ بودند. بحث به این‌جا که رسید، گرسنگی بر آرسینوس که نمی‌دانست جرا انقدر به گوشت علاقمند شده، غلبه کرد! اگرچه یک راسوی استخوانی و ریزه میزه دست بالا 100 گرم گوشت بیشتر نمی‌داد اما گرگینه‌ی درون آرسینوس شدیدا دچار ضعف شده و به کم نیز قانع بود. بنابراین پچ پچ کنان از زیر نقاب، اوضاع را برای نقاب شرح داد و نقاب از صورتش جدا شد و رفت و کودتایی ساختگی ایجاد کرد. درست در لحظه‌ای که حواس یوآن به تلویزیون گوشه‌ی مسافرخانه و اخبار کودتا پرت شد، آرسینوس چوبدستی کشید و طلسم مرگی به سمت اتاق مشترکش با ریگولوس فرستاد. اخگر سبز رنگ بدون توجه به حریم خصوصی ریگولوس، از زیر در داخل شد و جان او را در حال جاساز کردن اشیاء قیمتی در لنگه چپ شورتش، گرفت!

- راستی! اون قضیه هم‌اتاقی بود که گفتم ... کنسله! با هم اتاقیم ناسازگاری داشتیم هردومون اذیت می‌شدیم. الان دیگه هم اتاقی ندارم.

- اتفاقا منم خیلی ناسازگاری دارم! هم اتاقیم دچار بحران هویت شده ... شبا کابوس می‌بینه و ناله می‌کنه. واسه همین نتونستم بخوابم و اومدم بیرون!

- خوب بیا بریم اتاق من.

آرسینوس دست یوآن را گرفت و راهی اتاق شد. به محض ورود به اتاق، گرگینه درونش کنترل او را در دست گرفت. بوی گوشت داشت دیوانه‌اش می‌کرد! یوآن را سفت در بغل گرفت ... چیزی نمانده بود برادران زحمت کش «کمیته» سر برسند اما سفت بغل کردن یک راسو عاقبت خوشی ندارد. گاز مهلک و کشنده‌ای از یوآن ساطع شد و به مرور تمام اتاق‌ را فرا گرفت. جسد آرسینوس با چهره‌ی بنفش کنار ریگولوس افتاد اما گاز دست بردار نبود؛ به انتشار ادامه داد و به اتاق همسایه نیز رسید و باعث شد جیمز هرگز بیدار نشود! یوآن بی تفاوت به تمام این اتفاقات قصد خروج از اتاق را داشت که ناگهان صدای انفجار مانندی او را سر جایش نگه داشت. جسد آرسینوس منهدم شد و از درون دود و گرد و غباری که ایجاد کرد، فنریر گری‌بگ مانند جوجه ققنوسی در آتش، پدیدار شد.

- هی! تو احساس خفگی نمی‌کنی؟

- خفگی؟ بابا کدوم بو! من همین یک ماه پیش حموم بودم.

-

فنریر بین دوراهی خوردن یوآن و گزارش ماموریت به لرد سیاه مردد بود ما یوآن تنها فرار را در مقابل داشت و با اقدام سریع او، گزینه‌های گری‌بک نیز محدود شد.

تصویر کوچک شده


نقل قول:
سلام ارباب! خوبین ارباب؟ طبق دستورتون رفتم توی وزیر حلول کردم ... ظرفیت نداشت و مرد ولی عوضش ریگولوس خائن رو توی یه موقعیت خوب گیر آوردم، بیاین مسافرخونه هاگزمید تا ببینید چیزی که گفتین ازتون دزدیده همراهشه یا نه.


لرد سیاه نگاهی سرسری به نامه‌ی فنریر انداخت.

- باز این گرگ بی عرضه ادعا کرد ماموریت ما رو انجام داده ... لابد این کارش هم مثل گیر انداختن اون کله زخمیه!

با صدایی بلندتر طوری که مرگخوارانش بشنوند ادامه داد:

- ما چشممون آب نمی‌خوره ... یک نفر بره مسافرخونه هاگزمید و وضعیت گری‌بک رو برامون گزارش کنه. احتمالا چیز مهم نیست. کروشیو هوریس! کارای ما همگی بااهمیتن! اگر اهمیتش برامون محرز شد خودمون نزول اجلال می‌کنیم.

با ابلاغ دستور لرد، همهمه‌ای بین مرگخواران ایجاد شد.

- گمونم ارباب می‌خوان امتحانمون کنن. حتما پاداش خوبی واسه کسی که این کار رو انجام بده در نظر دارن!

- حتما چیز مهمیه که ارباب می‌خوان توجه ما بهش جلب نشه!

- به نظرم این ماموریت ارزش رودررو شدن با فنریر بوگندو و دندونای تیزش رو داره!

مرگخواران اندکی اندیشیدند و سپس همگی برای سبقت گرفتن از یکدیگر، به مسافرخانه هاگزمید آپارات کردند.

- چرا این بی لیاقت‌ها انقدر اشتیاق از خودشون نشون دادن؟ نکنه خبری مهمی باشه؟

لرد که دچار تردید شده بود، خود نیز به مسافرخانه رفت!

تصویر کوچک شده


- جانم؟ بفرمایید ... فکر نکنم ما ... بفرمایید بیرون خواهشا! بفرمایید بیرون! ما کل اتاقامونم خالی باشه ظرفیت شما رو نداریم!

مسئول مسافرخانه ابتدا تصور کرد با یک نفر، سپس یک خانواده و بعد یک ایل مواجه شده اما لحظه به لحظه بر تعداد افرادی که وارد می‌شدند افزوده می‌شد و کم کم واژه‌ای برای توصیف این میزان جمعیت به ذهنش نمی‌رسید. دست آخر از جایش بلند شد و خودش را از پنجره به بیرون پرت کرد. کسی هم نفهمید چرا! دختر نوجوانی با صورت پر از جوش بلوغ که شب‌ها خواب شاهزاده‌ای که با اسب سفید از پنجره پایین می‌پرد می‌دید و احساس طراوت می‌کرد، برای خاستگاری از مسئول مربوطه، از جمع جدا شد اما باقی جمعیت که عموما در به تن داشتن ردای سیاه و موهای قرمز با یکدیگر اشتراک داشتند، راه خود را به سمت اتاق شماره 24 ادامه دادند. ریش سفید جمع که جلوتر از همه بود دو ضربه آرام به در زد.

- بله ... عع پروف؟! من گفتم یه نفر بیاد برا تشخیص هویت!

- یوآن جان من گفتم از این فرصت استفاده کنم بچه‌ها یه گردشی اومده باشن ... پوسیدن تو گریمولد! ضمن این که من عقلی کردم و گفتم اگه قسمت شد و متوفی از خودمون بود، دیگه تو هزینه‌ها صرفه جویی کرده باشیم و همینجا ختمو برگزار کنیم. هری پسرم ... بیا برو تو ...

یوآن از اتاق خارج شد و هری داخل رفت. پس از چند لحظه در مجددا باز شد. بلافاصله یوآن از زیر دمش تجهیزات صوتی بیرون کشید و در میان شیون و زاری محفلی‌ها، با صدایی که توسط بلندگو گوشخراش تر از قبل شده بود شروع به روضه خوانی کرد:

- آااااای ... اونایی که کشیدن می‌دونن هیچ داغی بدتر از داغ فرزند نیست ... پسر از دست داده‌ها می‌دونن چی می‌گم!

- پسرم نبود!

هری چند باری این جمله را فریاد زد اما صدایش در میان جیغ جماعتی که صورت خود را چنگ می‌زدند و با مشت به سر و صورت خود می‌کوبیدند و بعضا طلسم شکنجه بر روی خود اجرا می‌کردند گم شد. دست آخر دست به دامن چوبدستی شد و با صدایی کرکننده جمله‌اش را تکرار کرد. سکوت برای لحظه‌ای حکمفرما شد.

- آاااااای ... اونایی که کشیدن می‌دونن هیچ داغی بدتر از یتیم شدن نیست ... داغ پدر کشیده‌ها می‌دونن چی می‌گم!

- بابامم نبود بابا! جیمز موریارتی بود.

در همین حین تمام مرگخواران مشغول جست‌وجوی وجب به وجب اتاق مجاور برای قاب‌آویزی بودند که تنها لرد سیاه می‌دانست چیزی بیش از یک قاب آویز است. هوریس در حالی که از هر منفذی در بدن بی‌جان ریگولوس شیئی قیمتی بیرون می‌کشید گفت:

- ولی مرلین بیامرز جیب زن قابل و مستعدی بودا! باید حتما یه سر به انجمن اسلاگ می‌زد ...

- هوریس! تا کی می‌خوای به نخاله دور خودت جمع کردن تو اون مدرسه ادامه بدی؟

- نخاله؟ ارباب اینا ...

- کافیه! چیزی این‌جا نیست. گری بک ... وقتی رسیدیم خونه ریدل ما می‌دونیم و تو!

- ارباب به دم دخترتون قسم ...

فنریر ادامه نداد. ابتدا به خاطر آورد دم قسمت بی استخوان بدن مارهاست و سپس به یاد وصف طعم خوش گوشت مار که از دوستانش شنیده بود افتاد و ذهنش از بهانه جویی منحرف شد. اما شانس با او یار بود که حواس لرد نیز به سروصداهایی که از بیرون اتاق شنیده می‌شد، پرت شد!

- یکی بره ببینه این سر و صداها چیه از بیرون میاد.

لینی پرواز کنان وارد سوراخ در شد و از آنجا دیده‌بانی را برعهده گرفت.

- ارباب یه عالمه کمر می‌بینم که دارن به سمت خروجی می‌رن ... خیلی شلوغه! عه یه توله سگ وارد شد!

محفلی‌های ناامید از برگزاری مجلس ختم، قصد خروج داشتند اما در همان هنگام، فنگ که طی کودتای شبانه به تازگی بر مسند وزارت نشسته بود به همراه مترجمش وارد شد و شروع به پارس کردن کرد.

- جناب وزیر می‌فرمایند که نظر به کشته شدن یک عدد مشنگ در این مکان، تا مشخص شدن تکلیف مقتول و اومدن پاسخ پزشکی قانونی، کسی اجازه خروج از مسافرخونه رو نداره.


تصویر کوچک شده


خلاصه تا همینجا: مرگخوارا تو اتاق 23 و محفلیا تو اتاق 24 مسافرخونه هاگزمید ساکنن! همین!


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۷ ۱۰:۰۹:۱۸
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۱۸ ۶:۲۰:۰۸

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
جیمز به چمدان حاوی شنل نامرئی اش اشاره کرد. سپس چشمکی به یوان زد و باهمدیگر دستشان را داخل جیبی که شنل در آن قرار داشت بردند و از آن جیب دو عدد ساقه طلایی در آوردند و با یکدیگر شروع کردند به خوردن. در همین حال بودند که یوان پرسید:
-میگم جیمز! یکم زود از وجود آرسی و ریگول باخبر نشدیم؟
-دیگه شده دادا! بیخی. غم اونم بخوریم؟
-میگم جیمز!تو کدوم جیمزی؟
-ینی چی کدوم جیمزی؟
-ینی جیمز پاتری یا جیمزِ جیمزتدیا؟
-نه خب من شنل دارم!
-چه ربطی داره، خب طبق قانون انحصار وراثت هم جلو بریم هردوتا جیمز کتاب می تونن شنل داشته باشن.
-راس میگیا.

در حالی که جیمز و یوآن داشتند بحران هويت جیمز را حل می کردند...

داخل هتل
-آرسی.
-بله.
-گلدون قشنگیه ها!
-درسته.
-منو یاد جان پیچ ارباب می ندازه.
-
-اگه تا ده ثانیه دیگه کلید اتاقمون رو نیارن، به نشانه اعتراض ورش میدارم برا خودم.
-می دزدیش؟
-ورش میدارم برا خودم!

و قبل از سپری شدن ده ثانیه، یکی از کارکنان هتل آمد و آرسینوس و ریگولوس را به اتاقشان راهنمایی کرد و سپس رفت.

-ریگولوس... ای معاون اول من! بنگر...بنگر. این کارت سفید رو بنگر. فک کنم ازم خواستن رو کارت براشون یه چن خطی بنویسم... به عنوان اولين و آخرین چن خطم به عنوان وزير.
-چن خط چیه دیه. این کارت اتاقه میزنی تو این سوراخه در وا میشه.

و کارت را قبل از اینکه بخاطر اشک تمساح آرسینوس خیس شده و قابلیت در باز کنیش را از دست بدهد از او گرفت و در را باز کرد و رفتند توی اتاق.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۱ ۱۷:۵۸:۳۷
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۱ ۱۸:۰۲:۱۱

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
خانه شماره 12، گریمولد

جیمز و یوآن در حال جمع کردن وسایلشان در داخل چمدان بودند.

- یوآن، به نظرت شنل نامرییمو بیارم؟ به درد میخوره؟

- نمیدونم والا. ولی بیار. ضرر که نداره.

جیمز شنل نامریی قرمز رنگ خود را در داخل چمدان گذاشت و در آن را بست و با صدای شترقی همراه با یوآن به سمت دهکده هاگزمید آپارات کرد.


کیلومترها آن طرف تر، دهکده هاگزمید

آرسینوس با ردای مشکلی رنگ خود در تاریکی دهکده محو شده بود و همراه با یوآن در حال حرکت به سمت مسافرخانه هاگزمید بود.

دو مرگخوار به مسافر خانه رسیدند و در لابی هتل، منتظر گرفتن اتاق جدیدشون شدند.

در همین حین جیمز وارد هتل شد و ناگهان چشمش به آرسینوس افتاد که در حال خواندن روزنامه جادوگری بود.

جیمز به محض دیدن آرسینوس، از هتل بیرون رفت و مانع ورود یوآن به هتل شد و او را به کناری برد و با صدای آرامی گفت:

- حدس بزن کیا رو دیدم. دو تا مرگخوارا همین الان توی هتل هستند.

یوآن که دهانش از تعحب باز بود درحالی که صدایش می لرزید گفت:
- واقعا؟ به نظرت واسه چی اومدند اینجا؟

- حتما ماموریتی دارند. ولی کاری نداره که. میتونیم راحت بفهمیم چی به چیه؟

جیمز در حین گفتن این کلمات، به چمدان حاوی شنل قرمز رنگ نامریی کننده اش اشاره میکرد.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
.:: سوژه جدید رسید! ::.

قرارگاه محفل ققنوس

در قرارگاه محفل ققنوس صدای خرناس و خروپف پشت سر هم شنیده میشد.جیمز و یوآن هم رخت خواب به دست اینور و اونور میرفتند اما جایی برای خواب پیدا نمی کردند و مثل توپ فوتبال به اینور و اونور پاس داده میشدند.بالاخره جیمز گفت:

- بیا بریم تو آشپزخونه بخوابیم! اینجا جایی پیدا نمیشه!

یوآن اما فقط نگاه کرد.همینطور نگاه کرد و نگاه کرد تا اینکه آرام و درگوشی گفت:

- یه وقت ایده به سرت نزنه یه چیزیت می شه ها!توی آشپزخونه بخوابیم؟!

- مشکلی نیست بابا...میریم رو کابینت می خوابیم!صبح که شد هم از تو همون کابینت یه چیزی برمی داریم و می لمبونیم!

یوآن باز هم نگاه کرد.جیمز تسلیم شد و گفت:

- باشه.میریم مسافرخونه هاگزمید.من هنوز اتاق قدیمی شماره 24 خودم رو دارم!

خانه ریدل ها

در طرفی دیگر از قضیه اما موضوع جای خواب در میان نبود...موضوع مرگ و زندگی در میان بود!آرسینوس و ریگولس هم خانه را رسد میکردند تا جایی برای خواب پیدا کنند.اطراف هکتور با انواع و اقسام معجون ها پر شده بود و فقط کسی که از جانش سیر شده بود به آنجا میرفت.در کناز نجینی هم که...چه بگویم...خودتون میدونید دیگه!بلاتریکس هم به صورت اتفاقی با چوبدستی خوابیده بود.کافی بود وردی زمزمه میکرد تا دیگر...بای بای این دنیا! لرد هم که یک محدوده 2 متری مشخص داشت که توسط نجینی نگهبانی میشد.آرسینوس گفت:

- بیا بریم هاگزمید تو هتل.من هنوز کلید اتاق شماره 23 خودم رو دارم!

----------------

خلاصه سوژه:

آرسینوس و ریگولس برای خطرناک شدن خانه ریدل و جیمز و یوآن برای کمبود جا مجبور میشن که به مسافرخونه هاگزمید برن.جالب اینجاست که اتاق این افراد بقل همه!
فراموش نکنید که نه محفلی ها و نه مرگخوارها از این قضیه اطلاع ندارن و اتاق جیمز و یوآن یکی و اتاق آرسینوس و ریگولس یکیه...4 تا اتاق ندارن!

موفق باشید!




Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
از دفتر وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 547
آفلاین
تاپیک به طور موقت باز شد به زودی خلاصه ی موضوع تاپیک قرار می گیرد .



Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
آنها وارد هتل ملوان زبل شدند....هتل به نظر خلوت می آمد....
و فقط یک نفر پشت میز پذیرش نشسته بود...و داشت قهوه
می نوشید......
امپراطور جلوی میز پذیرش رفت و از کسی که پشت میز
نشسته بود پرسیدند:
آی بچه...کافی شاپ اینجا کجاست....
مرد: اولا من اسم دارم آقا...من بن هستم....دوما الان بسته است..
دیر اومدید....ایشالله فردا....
ولدمورت داشت استیاناشو بالا می زد که یه صفایی به بن بده...
امپراطور: آروم ولدی جون....خودم حالیش می کنم....
امپراطور مثل سرعت برق لیوان قهوه را از دست بن قاپید و محکم
زد تو صورت بن و تمام قهوه ها روی صورت بن پاشیده شده بود...
بن با عصبانیت گفت: چوبدستی هاتون رو بذارید رو میز تن به تن بجگیم...
ولدمورت در حالی که پوزخند میزد چوبدستی اش را در آورد و روی میز گذاشت
امپراطور هم همینطور...

ناگهان معلوم نشد که چی شد......


مثل برق بن روی ولدمورت پریده بود....و داشت چشما شو در میاورد....
بلاخره ولدمورت نفاسای آخرشو کشید و جسد خونینش نقش بر زمین شد...

اما امپراطور که به نظر ترسیده بود خودش را آماده میکرد....

بن پرید روی گردن امپراطور و مشغول خفه کردنش شد......


بعد از کتک کاری:
جنازه های خونین امپراطور و ولدمورت روی زمین افتاده بود...

بن: خوب بود استاد....

از آشپزخانه هتل ویلیام ادوارد با لباس
آشپزی بیرون آمد....و گفت:

یا خدا.....
آفرین...تو کشتیشون...؟؟؟

بن: آره....
ویلیام: بیا بقل عمو.....

و بن پرید تو بغل ویلیام......

************************


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲:۳۷ شنبه ۹ مهر ۱۳۸۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
از قدح انديشه دومبول!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 837
آفلاین
امپراطور:هميني كه هست...من اعصابم داغونه حوصله ندارما!يه دفعه ديدي زدم تورم خفه كردم.آواداكداورا!
و كمدي كه در اون نزديكيها بود ميسوزه.
ولدمورت:هوهوهوي....يواشتر برو ما هم بيايم بابا.چه خبرته؟حالا چي شده مگه؟
امپراطور:هيچي.چي ميخواستي بشه؟....ميخوان ويليام ادواردو بكنن عضو گروهشون!
ولدمورت:كيا؟
امپراطور:اچ سي اويي ها ديگه!منم زدم همشونو خفه كردم.
ولدمورت:اي خنگ!خب ميزدي همون جا كارشونو ميساختي ديگه.
امپراطور:راست ميگيا!ولي نه...نميشد!چون اجازه نداريم تو سايت كسي رو بكشيم مگر نه كار يه دقيقم بود.
ولدمورت:راست ميگي!اي بابا آخه اينم قانونه گذاشتن؟
امپراطور:حالا چرا موضوع رو به مسائل فرانمايشنامه اي ميكشوني؟...ما همين رولمونو تويه نمايشنامه بازي كنيم بستمونه!
ولدمورت:خب نوبت توئه!
امپراطور:خب آها!بزار ببينم.حالا بيا بريم يه خون گلاسه بخوريم.
ولدمورت:اينم جزو نمايشنامه بود؟
امپراطور:فكر كنم نميدونم.به هر حال بريم يه خون گلاسه بزنيم تو رگ!
ولدمورت:من سان شاين رو ترجيح ميدم!
در راه كافي شاپ!**
امپراطور:اي زاخي من تورو خواهم كشت!(توضيح:لطفا با صداي و لحجه آلن دلوني بخونين!)
ولدمورت:معلومه چي داري ميگي؟
امپراطور:ها؟....آره اين يه تيكه از نمايشنامه هاي قديميم بود.من عاشق اين يه تيكشم!...هميشه ورد زبونمه!
ولدمورت:اي گفتي منم يه تيكه دارم كه خيلي دوستش دارم!....سفيدا رويه زمين ولو ميشن و مرگخوارا كه كارشون تموم شده بود غيب ميشن! يادته؟
امپراطور:مااااااا...اينجا ديگه كجاست؟
ولدمورت:نميدونم.فكر كنيم قديم بهش ميگفتن هتل ملوان زبل.
امپراطور:بريم تو ببينيم چه خبره.حالا بعدا يه سرم ميزنيم به كافي شاپ.
ولدمورت:اوكي بريم!
-----------------------------------------------------------------------
به طبع از سرژ من هم چرت و پرت نوشتم ولي خودم فهميدم چي شد!
اين يه تيكه آخرشو نوشتم براي اينكه به اينجا هم مربوط باشه.ادامش بدين يه ذره هتلو دوباره راه بندازيم!


زاخيا...نمايشنامه هاي قبل رو ميخوندي متوجه ميشدي كه كلا ربط به همين هتل داشت و امپراطور اينا هتل رو ميشناسن لطفا قبل از زدن نمايشنامه قبلي هارو هم نگاه كنين
سرژ!!


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۹ ۱۰:۴۶:۳۴


Re: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ جمعه ۸ مهر ۱۳۸۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
زاخي:بچه بشينيم فكر كنيم
همه ميشينن رو زمين بصورت چهار زانو.
سرژ:بروبچز اچ سي او عمليات فكري پي جي 125...بقيه هم تقليد كنن

انگشتها ميره تو دهن...لك..لوك..لك..لوك...تك..توك...تك..توك...
زاخي:يافتم..يافتم...ويليام باشه تو گروه..بهش نياز داريم
ويليام:من به شرطي هستم كه منو وب مستر كنين!!

همه جا تاريك ميشه و بعد روشن ميشه
ويدر ،امپراطور و ولدمورت با حالتي كه دستشون دور گردن همديگست ظاهر شدند
ولدمورت:امپراطور...چرا برگشتي؟
امپراطور:اينجا كجاست؟..اشتباه شد!!
ويدر:دوباره غيب بشيم
صحنه آهسته
همه جا در حال تاريك شدنه
بروبچز كه تا اون لحظه مات و مبهوت بودند يهو ميجنبن و ميپرن روي امپراطور
سرژ:يــــــــــــــــــــــــــواااااااااااااااااااااا
ميپره و رداي امپراطور رو ميچسبه
زاخي:يـــــــــاووووووووووووووو
ميپره و ريش سرژ رو ميريگه
سرژ جيغ وحشتناكي ميكشه كه در صحنه آهسته صداش كلفت ميشه
ارتابانوس:يوووووووووووووووووو
ميپره و رداي زاخي رو ميچسبه..ردا پاره ميشه..به شلوار زاخي ميچسبه...
همه جا تاريكي مطلق
صحنه اهسته تموم ميشه
هنوز همه جا تاريكه...كم كم روشن ميشه ...در تالاري مخوف هستند
امپراطور:هميشه تو غيب و ظاهر شدن مشكل داشتم...
شروع به راه رفتن ميكنه
امپراطور:چرا من اينقدر سنگين شدم؟
برميگرده و سرژ رو ميبينه كه به رداش چسبيده و زاخي به ريش سرژ و ارتابانوس هم به شلوار زاخي
امپراطور ميره عقب كه باعث ميشه ريش سرژ كشيده ومنجر به جيغ او بشه و همچنين شلوار زاخي در بياد
سرژ:امپراطور تاريك كن..تاريك كن
تاريك ميشه همه جا
صدا امپراطور در تاريكي:كشيدين بالا
زاخي:صبر كن گير كرده...
ارتابانوس:به شلوار من چي كار داري؟اين شلوار منه
زاخي:امپراطور روشن كن
روشن ميشه شلورا سرژ با شلوار ارتابانوس عوض ميشه و زاخي هم شلوارشو بالا كشده
هر سه پا ميشن
زاخي:من به عنوان رئيس اچ سي او ...خخخ...خخخ
سرژ ميره جلو تر:من بلند تز ار فرياد سرژ مي...خخخخخخخ
ارتابانوس دست ميكنه تو رداش تا چوبدستيشو در بياره
_______صحنه در جاي كه ويليام ادوارد هست
ويليام:موهاهاها..اين گوسكوبها خيلي قيمتين...اين چوبدستي هم...(بقيش ديگه خودتون حدس بزنين)
_______در تالار امپراطوري

ارتابانوس :خخخخخخخ
لوسيوس مالفوي ميدو و مياد به طرف ولدمورت:ارباب ارباب...ما تونستيم خخخخخخخخ....
ولدمورت:سيدوس..چرا اينو خفه كردي؟


ویرایش شده توسط سرژ تانكيان در تاریخ ۱۳۸۴/۷/۹ ۱۰:۴۴:۵۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.