هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
جلسه پنجم ========» موجودات و كارايي آنان در زندگي

دنيس در حياط پشتي كلبه نشسته بود و كود انساني توليد ميكرد. ناگهان پرسي از گوشه اي پريد وسط و به اين شكل زل زد به دنيس!
- چه بوقي ميخوري بيناموس؟ اينجا جاي اينكاراس؟ كلبت مرلينگاه نداره؟
دنيس لبخند تصنعي اي (!) ميزنه و ميگه: هگر هميشه اينكارو ميكرد. بايد الگو بگيرم ازش! خدا وكيلي همه كود ها يه طرف، كود انساني هم يه طرف!
پرسي تصميم ميگيره كه جفت پا بزنه تو دهن دنيس منتها پاهاش به هم گره ميخوره و با كله ميره تو كود ها و اينبار به دست خودش نفله ميشه!

دنيس كلبه رو دور ميزنه و با جمعيت كثيري از بچه ها روبرو ميشه!
- خب بچه ها امروز ميخوام براتون از كود انسا... ها نه! مي خوام از فوايدي كه جونور ها برا ادم ها دارن بگم! اول از فوايد گياهي و تغذيه ايشون ميگم! بله پومونا چي ميگي؟
اسپي دست از بالا و پايين پريدن برميداره و ميگه: حيوانات كود هاي خوبي براي گياهان توليد ميكنن. مخصوصا تك شاخ و تسترال ها!
- خب بله!ولي اينكارو كه انسانها هم ميتونن بكنن!
اسپي:
- خب بيخيال! مثلا گيس جنبانك رو خورد ميكنن بعد ازش شكلات زنبور هاي اتشين ميسازن! يا از مو، خون، پوست، شاخ و ساير چيزهاي حيوون ها در تهيه معجون كمك ميگيرن!
اسپي: آقا اينا از نظر بهداشتي مشكلي ندارن؟
- پومون ناظر شدي خيلي سوال ميكني ها!اينا اگه تميز بودن كه معجون ها انقدر كارساز نبود! خب... تازه ما از حيوون ها كار هم ميكشيم. مثلا جن هاي خونگي يا ابولهل يا جغد هاي نامرئي! از جونورهايي مثل هيپوگيريف براي حمل و نقل استفاده مي كنيم و ميدونيد مهم ترين كارايي جونور ها چيه؟ اين كه ما رو سرگرم ميكنن و با هوشي كه دارن ما رو تحت تاثير قرار ميدن!

دنيس مشغول صحبت بود و اصلا حواسش به بچه ها كه با اين قيافه داشتن به پشت سرش نيگا ميكردن نداشت! يك كدو از حياط پشتي به حدي بزرگ شده بود كه داشت كلبه رو زير خودش له ميكرد! بچه ها شروع كردن به فرار كردن و دنيس برگشت كه ببينه چه خبره! ولي دير شده بود... كدو روي سرش سايه انداخته بود و تا دقايقي ديگه پرس ميشد!

تكليف:
توي خونتون يه جغد نامرئي پيدا ميشه و شما از اون يه استفاده مفيد ميكنيد! (25 امتياز)
دقيقا چه بلايي سر پرسي اومد؟ (5 امتياز)


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد!

ببخشید پرفسور دنیس! من چون خودم وزیر هستم هر بلایی که سر حیوانات بیارم وزارت که نمیتونه منو توبیخ کنه! رییس سازمان موجودات جادویی هم نمیتونه! اصلا از مادر زاییده نشده کسی که بخواد وزیر رو توبیخ کنه! به خاطر همین از یک شخص دیگه در رولم استفاده می کنم! :دی

===========

در خانه گریمالد با شدت باز شد و کینگزلی شکلبوت با چهره ای بس خشن و اینا اومد داخل. وارد آشپزخانه شد و جیغ کشید: مرگخوارها!

ملت محفلی با تعجب به او نگاه کردند. آلبوس دامبلدور به سمت کینگزلی رفت و گفت: چی شده شکلبوت؟
کینگزلی: مرگخوارها!
سیریوس با صدای بلندی گفت: اینقدر کمپوت بازی در نیار شکلبوت! مثل آدم بگو چی شده!

کیگزلی: چقدر خنگید شما! مرگخوارها به جنوب لندن حمله کردن دارن زن و مرد، کوچیک و بزرگ، پیر و جوون، بوقی و غیر بوقی، پرسی و پپسی، همه اینها رو می کشن!

ملت محفلی:

آلبوس دامبلدور در حالی که خشم و خروش و عصبانیت و همه اینا تو چشماش موجود میزد فریاد زد: وسط اون جهنم نمیشه آپارات کرد! به یک وسیله حمل و نقل نیاز داریم! سیریوس؟
سیریوس: تو گاراژه!

محفلی ها به سرعت به سمت گاراژ رفتند و کینگزلی را در آشپزخانه تنها کذاشتند.
کینگزلی: مرگخوارها!

---

محفل قدرتمند ققنوس به فرماندهی آلبوس دامبلدور بر آسمان های لندن پرواز می کرد. ملت محفلی در حالی که بر روی باک بیک نشسته بودند به سمت جنوب لندن حرکت می کردند.

شق! (افکت برخورد تازیانه به باک بیک)

سیریوس فریاد زد: برو حیوون! دیر شد حیوون! مرگخوارها همه رو کشتن حیوون! چقدر کندی حیوون! اسکل کردی ما رو حیوون! بابات اسکله حیوون!

شق!

بابک بیک بیچاره به یاد روزی افتاد که قرار بود در کنار کلبه هاگرید اعدام شود و لعنت میفرستاد به هری و هرمیون که او را به صورتی بس ارزشی و ژانگولری فراری دادند و علاوه بر بدنام کردن اون حالا باید همچون قاطر پرنده!! ملت محفلی را جا به جا می کرد!

شق!

سیریوس به زمین اشاره کرد و فریاد زد: اونجا هستن! هوی حیوون فرود بیا!

شق!

---

هوهوهوهوهوهو...

محفلی ها شعار پیروزی سر میدادند و پایکوبی می کردند. مرگخواران به طرز فجیعی شکست خورده بودند. جسد تیکه پاره پرسی ویزلی (اول پارش کردند بعد تیکه تیکه ) همچون هویجی له شده در کنار سطل زباله افتاده بود، لرد ولدمورت از ما تحت به سیخ کشیده شده بود و از برج بزرگ لندن آویزان بود. بقیه مرگخواران نیز در گوشه ای افتاده بودند.

محفلی ها:

در همان لحظه نور سرخ رنگی بر روی محفلی ها تابید، صدای انفجاری به گوش رسید و شص نفر دور تا دور آنها ظاهر شدند.

-شما در محاصره ارتش وزارت هستید! فرار برابر با مرگه! تسیلم برابر با آزادی! یک نفر از شما به آزکابان میرود و دیگران با تنی سالم از...
-بسه دیگه!
تد ریموس لوپین در حالی که از شدت عصبانیت موهایش به رنگ قرمز در آمده بود فریاد زد: سیریوس بلک کجاست؟!

سیریوس با اضطراب جلو آمد و مثل کلاس اولی ها دستش را بالا برد و گفت: سیریوس منم!

-به ما گزارش رسیده که شما با یک هیپوگریف برخورد نامناسبی داشتید، ازش به عنوان یک خط واحد استفاده می کنید و از طرفی بهش تازیانه می زنید و با پر رویی تمام "شق شق" می کنید! چهار بار این کلمه در پست اومده! چهار سال حبس در آزکابان! ارتشی ها ببریدش!

شق! (افکت برخورد پس گردنی به سیریوس )

تدی با صدای بلندی گفت: خب! دیگه با شما کاری نداریم! میتونید برید!
سپس رو به باک بیک کرد و با لحنی آرام، دلنشین و مادرانه!! گفت: دیگه کسی اذیتت نمی کنه! راحت برگرد گریمالد محفلی ها هم پیاده میان!!
باک بیک:




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد! (30 امتياز

عجب حییوون بیتربیتیه وا...صدبار این کوفتی رو دادم دهنش هی تفش کرد بیرون.تمام زندگیم توفی شد.ای چه گیری کردما!حیوون بهتر از این نبود بیاد لرد بگیره؟مارم شد حییییون؟

باب لقمه رو برای دهمین بار در دهان نجینی فرو کرد و دوباره برای دهمین بار،بصورت تف شده در روی صورتش لقمه را تهویل گرفت.نگاه خشنی به مار انداخت و سپس از جایش بلند شد:
ببین عزیزم.تف کردن برای ماری مثل تو خیلی بده.من میدونم که تو سن بلوغی و اخلاقت کم کم داره مثل خود لرد میشه،ولی تو این زمونه حتی لردها هم تف نمیکنن.اونم تخم هیپوگریفو که من با زحمت پختم!حالا مثل یک مار خوب بگیر اینو کوفت کن عزیزم.

نجینی صدای فیس فیس مانندی دراورد و سپس به گوشه ای خزید.با چشمان درشت و تیزش نگاهی به لقمه چرب و چیلی که حال ،ریخت بسیار بدی پیدا کرده بود نگاهی انداخت و سپس زبانش را بصورت چندش آوری به بیرون برد.

- برای من زبون درازی میکنی؟شیطونه میگه با همین میز بزنم تو سرش بیفته بمیره.امروز یا منو میکشی یا خودتو!این لرد هم وقت گیراوردشا!حتما همین امروز باید میرفت کلاس خصوصی دامبل.

باب یک لقمه دیگه از تخم هیپوگریف درست کرد و با آرامی نزدیک به مار،که در گوشه ای درخود پیچیده بود نزدیک شد:
کوشولو.مرلینا پرسی فدات بشه،ببین عمو بابولی چی برات درست کرده.عموی بدبخت بیچاره مار گزیده فلان فلان شده با دردسر رفته بیرون،کلی کتک خورده تا این تخم رو از هیپوگریفه گرفته.بیا کوشولو.بیا بخور.

مار که گویا حرفهای وی را نشنیده بود،همچنان در خود پیچیده بود و به گوشه ای خیره شد.باب با دیدن این صحنه،دمای بدنش بسرعت بالا رفته و صورتش بطور مشکوکی قرمز شد:
الاهی هم تو هم اون کچل که هیچ وقت حقوق منو نمیده باهم گیر تسترالا بیفتین.حالا که نمیخوری نخور بدرک.منم این میزو پرت میکنم رو سرت تا...

در همین هنگام بود که صدای زنگ در،در اتاق طنین انداخت.باب نگاه ترسناکی به مار کرد و سپس بسوی در راه افتاد.در راه،پیشبند آشپزی را از کمر خود دراورده و به کناری انداخت:
سلام.میتونم کمکتون کنم؟
جلوی در ،چند مرد هیکلی با کت و بیجامه ایستاده بودند.مرد عینک رمبو خود را روی دماغش جابجا کرد و گفت:
شما باب آگدن هستید؟
-بله بله خودم هستم.
- شما بجرم کلاه برداری و مار آزاری دستگیرید.

باب نگاهی از روی تعجب به مرد انداخت.دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید ولی قبل از آن،دستبند وزارت بر دستانش زده شد.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد! (30 امتياز)

- ماماااااااااااااان !
لیلی پاتر در حالی که پیکر بیجان یک آکرومانتیولا را در دست داشت به سمت جینی رفت !
- مامان ! این مرد !

جینی :

- مامااااااااان ! من یک اژدها میخوام !!

جینی :

- مامااااااان ! بنال دیگه

جینی : دخترک احمق ... تو یک آکرومانتیولا رو کشتی ! چطوری کشتی ؟

- نمی دونم ! هرچی خواستم بهش کاهو بدم نخورد ! آخر فرو کردم تو حلقش ... من یک اژدها میخوام !

جینی : ... همین الانش هم ممکنه از وزارت بیان دستگیرت کنن !

- « مامان ! اون وزیر بوقی که داداش خودمه ! برو باو ! »

جینی :

<><><><><><><><><><><><><><><>

اژدهای غول پیکری عر عر کنان به سمت خانه عله پاتر و زن و بچه های خز و خیلش پرواز می کرد

اژدها چرخی زد و روی سقف خانه فرود آمد و بطور مستقیم به طبقه اول افتاد ...

جینی :

لیلی : آخ جون ... یک شاخدم مجارستانی !

لیلی با شور بسیار دوان دوان جلو رفت و در آغوش اژدها پرید ! اژدها که خوشش آمده بود زبانش را بیرون آورد تا لیلی را لیس بزند اما به محض برخورد زبانش با بدن لیلی ، لیلی به سمت جزایر بالاک پرتاب شد !

( در جهت خز نشدن سوژه از این لحظه جیمز سیریوس پاتر به جای لیلی ایفای نقش میکند ! )

جیمز گفت : مامان ... به نظرت خوشگل نیست ؟

اژدها :
جینی :

جیمز در آغوش اژدها پرید . اژدها که خوشش آمده بود زبانش را بیرون آورد تا جیمز را لیس بزند اما به محض برخورد زبانش با بدن او ، جیمز به سمت جزایر بالاک پرتاب شد !

( در جهت خز نشدن سوژه آلبوس سوروس پاتر از این لحظه به جای جیمز ایفای نقش مکند !)

آلبوس دستی بر سر اژدها کشید و گفت : چه خوشگله !

اژدها که خوشش آمده بود ...
نخیر ... اینبار کسی به جزایر بالاک پرتاب نشد. اژدها نفسش را با خوشحال بیرون داد و کلاه وزارت آلبوس به دود و خاکستر مبدل شد !

- اژدهای بد ... اژدهای بوقی !

در لحظه عله وارد میشه و اژدها که از حرف آل سو ناراحت شده دمش رو تکانی میده و منوی مدیریت عله به جزایر بالاک پرتاب میشه


یکسال بعد


جینی ویزلی همچنان :


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
اخطاریه:

طبق گزارشاتی که به دست ما رسیده، به نظر می رسد که شما اقدام به خریداری یک غول بیابانی کرده اید و آن را در حیاط پشتی منزل خود نگاه داشته اید. از آنجایی که طبق قانون این عمل جرم محسوب میشود، به زودی گروهی برای تحقیق و بازرسی خواهیم فرستاد.

با تشکر

نائب رئیس سازمان حمایت از حیوانات جادویی


خش خش خش


تدی کاغذ اخطاریه را مچاله کرد و با یک نشونه گیری دقیق فرستاد داخل سطل زباله! سپس سراغ یخچال رفت، یک تکه ران درسته ی کبابی گوساله از داخل در آورد و به سمت حیاط رفت... جایی که بهترین دوست جدیدش منتظرش بود.

- ( افکت سوت زدن !)...

یک مرتبه زمین و زمان به لرزه در آمد و یک عدد غول در ابعاد هیولا ظاهر شد ( یعنی فکر کن یه غول خودش چقدره که بخواد ابعادشم هیولا باشه... اصلا" یه چی میگم، یه چی میشنوی! )

تدی ران گوساله رو توی دستش تاپ داد، غول روی دو زانو نشست و مشتاقانه به تدی نگاه کرد... ران به پرواز در آمد و غول توی هوا شکارش کرد!

- آفرین پسر خوب... آفرین

غول در حالی که با ولع مشغول خوردن یکی از ده وعده ی غذایی روزانه اش بود، با دهانی پر جواب داد:

- گلگو گوشت دوست داشت... تدی بود دوست خوب!
- تدی غمگینه گلگو

گلگومات که وقت جواب دادن و فکر کردن نداشت، بدون توجه هم چنان مشغول خوردن بود.

- هی بوقی... دارم بهت میگم من غمگینم!

گلگو همچنان بی توجه مشغول خوردن بود...

- اصن نخواستم باهات درد دل کنم! فکر کردم شاید دو روز اینجا موندی،آدم شدی!
- گلگو غول بود... تدی مرض داشت... به گلگو گفت... تدی خوب شد!

- تو دیگه نمیتونی اینجا بمونی گلگو ...
- تدی گلگو دوست نداشت؟
- تدی گلگو دوست داشت ولی دارن میان اینجا واسه تحقیق.. اونوقت هر دوی توی دردسر میفتیم!
- گلگو دردسر دوست داشت
- ترو دوباره بر میگردونن به کوهستان، منم یا باید جریمه بدم، یا زندانی...

پاق! (افکت ظاهر شدن)

نایب رئیس سازمان حمایت به همراه دو فروند از کور ممد های آسپ وسط حیاط خونه ی تدی ظاهر شدند.

- خوب به چنگم افتادی آقای لوپین! وزیر چی میگه اگه بدونه رئیس حمایت از موجوداتش، یه قانون شکنه... به زودی پشت میز کارت من میشینم و تو هم میری آب خنک بخوری

با اشاره ی سر او، کور ممد ها به سمت گلگومات حمله ور شدند... دقیقه ای نشد که خون در هوا پاشید... اولین کور ممد با یک حرکت دست گلگو، سرش رو از دست داد و دومیش هم تبدیل به میان وعده ی او گردید!

پوق! (افکت غیب شدن )

- گلگو تو باید از اینجا فرار کنی... برو... تا جایی که می تونی دور شو... !
- گلگو پیش تدی موند... گلگو هیچ جا نرفت!
- اگه الان از اینجا نری، میفتی آزکابان، بعد به خاطر رفتارت میشی ناظر اونجا... بعد به خاطر هیکلت میشی معاون و بادیگارد وزیر... بعد اونقدر گرفتار میشی که تازه استعفا هم میدی... آینده ات رو پر از دردسر میبینم گلگو...
- گلگو جایی نرفت... گلگو دردسر دوست داشت... گلگو تدی رو تحویل داد و خودش معاون وزیر شد

روزنامه ی پیام چند روز بعد... !

دیروز محاکمه ی رئیس سازمان حمایت از موجودات جادویی، تد ریموس لوپین بود که خود یکی از اصول مهم مربوط به حیوانات جادویی را زیر پا گذاشته بود و در حیاط منزلش یک غول بیابانی نگهداری می کرد و بر اساس رای قاضی القضات، دلورس جین آمبریچ، به حبس موقت در آزکابان محکوم شد که البته این حکم توسط رئیس کل دیوان عالی، عله پاتر رد شده و وی عنوان کرد، حبس مدت دار نداشته و مجازات او تنها حبس ابد است.
نکته ی قابل توجه شخصی بود که او را تحویل داد... آن شخص کسی نبود به جز همان غول بیابانی تربیت شده توسط لوپین که گلگومات نام داشت... در پایان این دادگاه، از این غول شریف قدردانی شد و به عنوان ناظر کل آزکابان منسوب گردید


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱:۵۶:۵۳

تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۴۳ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف:

جینی زنبیلش را برداشت و برای خرید وسایل مورد نیازش ، از خانه خارج شد.

لیلی و لونا با خوش حالی وارد اتاق لیلی شدند.

لونا خودش را بر روی تخت لیلی ولو کرد و گفت: پس نیکا کو؟! ( مثلا اسم حیوون لیلیه! )
در همان موقع صدای اینترنت بلند شد و لیلی گفت: پایین داره بازی می کنه.
لونا صندلی را کنار لیلی گذاشت و گفت: یه وقت خرابکاری نکنه؟
لیلی با قاطعیت تمام گفت: نه اون سرش به کار خودشه.

سپس آدرسی را وارد کرد و بلافاصله صفحه ی آبی رنگی باز شد. لیلی شناسه ی کاربری و رمز ورودش را وارد کرد و چند لحظه بعد ، صفحه ی دیگری باز شد که بر روی آن نوشته بود:

« از ورود شما متشکریم لیلی پاتر »
و چند نوشته ی چرت و پرت دیگر!

لیلی و لونا با خوش حالی ، یک ساعت تمام در سایت گشت زدند و در تاپیک های رول ، غیر رول و هر جا رسیدند پست ارسال کردند. خیلی لذت بخش بود به طوری که حاضر به بیرون آمدن از آن نبودند.

نیم ساعت دیگر نیز گذشت و سرانجام ، با آمدن صفحه ای ارور متوجه شدند که از اینترنت خارج شده اند.
لیلی دوباره دکمه ی ( دیال ) را فشار داد و منتظر ماند. صداهای همیشگی ورود به نت را شنید اما در آخر وارد اینترنت نشد.

لونا با ناراحتی گفت: پس چرا بیرون اومد؟
لیلی دوباره دکمه ی دیال را فشار داد و گفت: شاید تموم شده باشه ، یه سه هفته ای میشه خریدم!
لونا: مگه چند ساعتس؟
لیلی کارت به پایان رسیده را درون سطل آشغالی انداخت و گفت: این یکی 20 ساعته بود ، گاهی اوقاتم ده ساعته می خرم!

- بـــــــــــــامــــــــــــب

صدای بامب مهیبی به گوش رسید و لیلی و لونا با عجله از پله ها پایین آمدند و وارد پذیرایی شدند.

همه جا به هم ریخته بود. قاب پدربزرگش افتاده بود و شیشه اش در گوشه ای دیگر شکسته افتاده بود. گلدان روی میز نیز افتاده و خاک همه جا را فراگرفته بود.
روکش تعدادی از مبل ها پاره پوره شده بود و لیوان هایی که سه ساعت پیش درون آن نوشیدنی کره ای خورده بودند ، هر کدام سمتی ولو بود.
همه چیز به هم ریخته بود ، صدای بامب هم از افتادن لوستر بر روی زمین بلند شده بود.
لونا گلدان را برداشت و با وردی ساده تمام خاک های آن را سرجایش برگرداند و گفت: بت گفتم مواظب حیوونت باش. حالا اشکالی نداره ، زودباش تا مامانت نیومده درستش کنیم!
لیلی نیکا را برداشت و صد بار سرش داد شد.

لونا نیکا را از دست لیلی نجات داد و گفت: تقصیر اون چیه! خب حیوونه و هیچی حالیش نمیشه. به جای این کارا بهتره بیای کمک کنی هرچه سریع تر اینجارو درسـ...

در همان لحظه صدای چرخیدن کلید بر روی در شنیده شد.

لیلی آب دهانش را قورت داد و گفت: بدبخت شدم رفت.
جینی زنبیل به دست وارد خانه شد و بی توجه به خرابی خانه با استفاده از چوبدستیش در را بست و زیر لب گفت: یه بار نشد وقتی میام خونه یه مشنگ جلو در خونه نباشه. هر دفعه باید با کلید درو باز کنم خیلی مشـ...

جینی صورتش را برگردانده بود و در جلوی چشمانش خانه ای به هم ریخته را دید.
بعد از کلی جر و بحث ، دعوا و گیس و گیس کشی ، سرانجام خانه مثل روز اولش شد.
البته طی این دعواها و فریادها چندین وسیله ی دیگر نیز شکست که به وسیله ی جادو مثل روز اولش شد.

- لیلی ، لیلی بلند شو! صبح شده و لونا دم در منتظرته. هرچی صداش زدم حاضر نشد بیاد تو. زودباش آماده شو برو.

لیلی چشمانش را باز کرد و خروج مادرش از در را دید. با خیال راحت نفس عمیقی کشید و خوش حال بود که تمام این وقایع تنها یک خواب بوده است!



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
ببخشید در این پست همر رو خز می کنم !
-------------
قسمت هایی حذف شده و حدف نشده از کتاب هفت

- اگر به دامبلدور نزدیک نبودی چطور می شه که توی وصیتنامش از تو یاد کنه و چنین چیز کمیابی ، دلومینیتور ، رو برات به ارث بذاره !

رون گفت :
- نمی دونم ... وقتی من گفتم ما نزدیک نبودیم ... منظورم این بود که .... یعنی .... اون منو دوست داشت...

هرمیون گفت :
- فروتنی نکن رون . دامبلدور تو رو خیلی دوست داشت

تا آن جا که هری می دانست رون و دامبلدور هیچ گاه با هم تنها نبودند و ارتباط مستقیمی بینشان نبود ولی خب دامبلدور کاملا به رون اعتماد داشت و محبت می کرد ... اسکریم جور که به نظر می رسید گوش نمی کند دست در ردایش کرد و کاغذی بیرون آورد و شروع به خواندن آن کرد :
- این آخرین وصیت نامه آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور هست .
آهان این جا .... برای رونالد ویزلی دلومینیتورم را باقی می گذارم . امیدوارم زمانی که استفاده می کند مرا به یاد داشته باشد .
اسکریم جور وسیله ای را از ردایش بیرون آورد و به رون داد . ..
اسکریم جوربعد از هزار جور سین جیم ( به مدل پیوز ) از رون به خواندن ادامه وصیت نامه شروع کرد .
- برای دوشیزه هرمیون جین گرنجر کپی افسانه ببار بیدل خودم را می گذارم . امید دارم کتاب را سرگرم کننده و آموزنده بیابد ( تلمیح به این که در کتاب جریان قدیسان سرکاری بود )

و کتابی را به هرمیون داد و بعد از سین جیم او به سراغ بقیه ی وصیت نامه رفت .

- برای هری جیمز پاتر ، اولین گوی ذرینی که در اولین بازی اش در هاگوارتز به چنگ آورد را می گذارم . یادآوری برای هدیه پشتکار و هنرمندی .
باز هم بعد از سیم جینی طولانی به خواندن پخش پایانی رفت .
- باز هم برای هری جیمز پاتر ققنوس خوشگلم رو براش می ذارم که اگر تونست یه روز اون رو نگه داره چیزایی رو که تا اخر کتاب می بایست دنبالشون باشه بهش می دم و گر نه باید خودش اونا رو به دست بیاره !
- آقای پاتر شما تا آخر کتای باید دنبال چه چیز ی بگردین ؟ هان ؟

اتاق هری – در خانه ی ویزلی ها !

فوکس ، ققنوس قرمز طلایی دامبلدور ، روی قفس هدویگ نشسته و داره به هدویگ نگاه می کنه . هری با ظرفی پر از انواع غذای پرندگان وارد اتاق شد .

- فوکس ، می خوای با هدویگ بازی کنی ! نه ؟

فوکس با نگاهی مظلومانه به هری حرف او را تایید کرد اما هری با اشاره به غذا جوابی به او داد .

- اول باید غذات رو بخوری بعدش بازی کنی !

هری بدون توجه به نگاه های التماس آمیز فوکس که از او می خواست به او غذا ندهد ، به او نزدیک شد و به نوبت هر کدام از غذا ها را به زور وارد دهان فوکس می کد .

- هو هو .... هو هو ( ترجمه : دوست ندارم آقا ! بذار بمیرم اون دنیا نشون البوس می دم . ادم قحطی بود من رو برای این عله گذاشت ؟ )
- هو هو.... هو هو ...هو هو ( وای ! دیگه از این غذاهه به من نده مگر نمی بینی روی جلد بستش نوشته که خورد چند نوع از این غذا ها برای پرنده مضره و ممکنه سلیقه غذایی اون رو به شکل وحشتناکی تغییر بده ؟ )
اما از اون جایی که هری مثل دامبلدور زبان ققنوس ها رو بلد نبود به خوراندن غذا به فوکس تا سعت ها ادامه داد .

- خوبه دیگه ! حالا بیاین برین بازی !
و در حالی که هر دو پرنده رو از پنجره به بیرون می پراند با دستش یکی از پرهای جادویی فوکس را کند تا همانند زال روزی از آن استفاده کند .

دو ساعت بعد

فوکس در حالی که خون از منقارش می چکید و گردن هدویگ در دهانش و سر او خارج از دهانش بود ( مرگ هدویگ در کتب به این گونه بوده نه به گونه ی خز جی کی رولینگ ) وارد اتاقی شد که هری بر روی تختش دراز کشیده بود .

- وای ! فوکس بی شعور چی کار کردی با هدویگ ؟ می کشمت !

به سرعت به سمت فوکس رفت و گردن آن را تا جایی که می شد پی چوند و سپس از پنجره به بیرون پرت کرد .
- دیگه این ورا پیدات نشه !

ناگهان صدایی در اتاق پی چید .
- هری عزیزم متاسفم تو حی نتونستی یک روز هم فوکس رو نگه داری ! برای همین مجبوری تا اخر داستان ژانولری کار کنی !

هری باید به سرعت فرار می کرد ، زیرا وزارت خانه به دلیل رفتار بد او به دنبال او بود و به همین دلیل او روانی درجه اول در وزارت شناخته شده بود نه دلیلی دیگر ...( ادامه ی کتاب رو که می دونین دیگه اگر نمی دونین یه پیام شخصی بدین تا ادامش رو براتون فرستاده بشه )



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
اسطبل خانه ی دلاکور ها !

- من بودم و مامانم اینا !
- !
- من بودم و مامانم اینا ! عباس آقا و مامانش اینا !
- !
- شمسی خانوم و مهری جووونمو ؛ حسن و حسین و تقی و نقی ... !
- !
- با مامانش اینا !

فلور با تمام وجود فریاد کشید :
- دهنتو ببند دیگه !
گابر : !

آن دو در طویله ی خانه اشان بودند. اتاق بزرگی با دیوار های چوبی. کف زمین پر از ینجه هایی گندیده بود و دوتا دور اسطبل ! طویله یا هرچیزی که میشد اسمش را گذاشت؛ پر از اسب های بزرگ بود. در گوشه ی دیگری نیز حیوانی بزرگ و به درد نخور نشسته بود. به نظر میرسید حیوان عصبی است!

دستش تا اون ورا در دهانش بود. اون ورا یعنی آرنج ! دستش را از حلقش که بیرون میکشید ، هرچه خورده بود با مخلوط لزجی از چیزی به نام تُف ! بیرون می آمد.

گابریل به سمت حیوان دوید و با لگدی از آن لگد ها که در کلاس های مراقبت از موجودات جادویی آموخته بود ، در دهان حیوان جفت پا زد ! جفت پایی که بدن دنیس را در قبرش لرزاند ! ( نکته: هر وقت بره تو قبر --1000سال دیگه( خودشیرینی!) اونوقت تنش از این روز می لرزه! )

فلور کتابی را که روی پایش گذاشته بود به سوی گابریل پرتاب کرد که مستقیم در دهانش رفت! گابریل با ناراحتی از فلور و حیوون فاصله گرفت. فلور به سمت حیوون رفت و پوشش رویش را کشید. ( نکته 2: دیدین این ماشینا روکش داره؟ مثلا روکش بنزه، ولی زیرش پیکانه! اینم روکشش گوریله؛ زیرش...) زیر آن روکش چیزی نبود جز همان اژدهای بزرگ شاخدم مجارستانی که خرید و فروش آن غیر قانونی بود.

گابریل مطمئن بود که فلور از طریق بیل توانسته است کاری کند؛ اما نه! فایده ای نداشت. این اژدها غیر قانونی وارد این خانه شده بود و باید هرچه زودتر راهی برای فرستادن آن به بوباتون پیدا میکردند وگرنه هر دوی آنها در این جنایت خیلی بزرگ و عظیم شریک بودند.

فلور : گابر.. بیا سرشو بگیر بلندش کنیم بذاریمش تو این جعبه هه!
گابر : بعد جعبه هه رو چطوری میخوایم تا بوباتون ببریم؟
فلور : فعلا هرچی من میگم بگو چشم! سرشو بگیر دیگه..!

گابریل خم شد و سر حیوان را گرفت.
- یک..دو ..سه!
پوف!
-یه بار دیگه. یک، دو .. سه!
پووووف!
-نمیشه.
- معلومه که نمیشه!

فلور به حیوان عظیم الجثه ای نگاه کرد که دهانش با چسب بسته شده بود و دستان و پاهایش نیز! گابریل هیچ حیوانی به اسفناکی آن اژدها ندیده بود.
- فلور ، نمیشد حالا این رو غیر قانونی ..!
-سیس! فرانسوی حرف بزن، این نویسنده هه میشنوه!
- آی سی !! : سیشکبتیسک یکبتمتب تسیتزبک اوق؟ (!) ( نکته3: این فرانسویا خیلی اوق اوق میکنن دقت کردین؟!)

فلور : اوقاژیون و جیمبوژ اق !
گابر : اقتقاقا ! میقدوقی مق چق میقگم!؟
فلور : نعق !
گابر : هیجی ولش کن .. سخته حرف زدن. کلا اینکه؛ نباید کار غیر قانونی میکردی. بده! زشته!
-!

دو سه ساعت بعد
- خب..هین.. من خیلی خسته ام.. نمیتونم بیشتر از این ..!
- گابر یکم دیگه.. یه ذره دیگه فشار بده!
- بذار حداقل یه چیزی بخورم ..!

فلور با زحمت به حیوان فشار آورد که حالا تا نیمه های جعبه در آن فرو رفته بود!
-نه گابر! هلش بده...! داریم موفق میشیم..
- نمیتونم.. بابا اگه میخوای آدمو شکنجه کنی بگو برم ناخون کش بیارم؛ این کارا دیگه چیه؟
-!

گابریل با کله به اژدها فشار آورد. ناگهان هردو هم زمان او را هل دادند و حیوان تالاپ وارد آن جعبه شد!
- هورررررررا !

فرودگاه غیر ماگلی - ایست بازرسی !
جرثقیلی که جعبه را تا اونجا حمل میکرد ، پکید و جعبه روی زمین نزدیک ایست بازرسی افتاد. شکست و اژدها بدون دست و پای بسته از آن بیرون جست.

پلیس ایست رو به فلور : که لوازم آرایش این تو بود ؟
فلور : ! بودا ! ...!

اژدها به سمت فرودگاه دوید . مامورین نیز پشت سرش میدویدند. یکی از آنها چوبدستی اش را در آورده بود و به سرعت وردهای بیهوشی را به سوی سر اژدها میفرستاد.
- باید بزنه به چشمش.. اه! شت، یکم این ور تر بود تموم بود!
پلیس ها و فلور به سمت گابر برمیگردند.
-
گابر :

اتاق بازجویی
- خانم ها ، فلور و گابریل دلاکور ! به جرم خرید غیر قانونی اژدهای شاخدم مجارستانی ،آب خوردن، به هم ریختن جو فرودگاه ، دروغ گفتن به مامورین ، نگاه چپ چپ کردن به من ، دستشویی رفتن به دفعات ...
گابر : خب اسها..
فلور محکم میکوبه توی پای گابریل!
- نفس کشیدن، حمل غیر قانونی یک اژدها توسط وسیله ای ماگلی با راننده ای ماگلی به چند سال حبس محکوم میشید!

فلور : گابر نشنیدی چند سال حبس؟
گابر : نه نفهمیدم.. فکر کنم حبس ابد!
فلور :
گابر : نبود حبس ابد..!

اتاق هایی که عکس میگیرند !

-چلق !
تصویر کوچک شده











-چلق !
تصویر کوچک شده


[b]دیگه ب


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
آريانا با خوشحالي رو به جن خانگي اش گفت: خوبه! همه جا مرتبه! من ميرم بيرون تا يكمي خريد كنم. تو هم مواظب باش كه جايي بهم نريزه. چون امروز مهمون داريم. فهميدي؟
جن خانگي لبخندي زد و گفت: خيالتون راحت ! جن خانگي شما كاملا مواظب است!
آريانااز خانه خارج شد و جن خانگي را با لبخندي شيطاني در خانه ، تنها گذاشت.

تنها در خانه:

_ خانم ها و آقايان! همون طور كه ملاحظه ميكنيد ، اين جن خانگي ، تمام اين خانه را خراب كرده ، وسايل درون اين خانه را شكسته و علاوه بر همه ي اين ها ، كل خانه را با خاك يكسان كرده...تمام مردم معتقدند كه جن هاي خانگي را بايد با دقت كامل بزرگ كرد. با دقت كامل...اما صاحب اين خانه ، كه به گفته ي همسايگان ، شخصي به اسم آريانا دامبلدور است ، جن خانگي را به خوبي بزرگ نكرده و حالا بايد منتظر عواقب آن هم باشد.
زن خبرنگار ، بعد از گفتن جمله ي آخر ، از جلوي دوربين كنار رفت ، و تصوير خانه اي مخروبه در دروبين نمايان شد و البته مردم هم به دور اين مخروبه جمع شده و درباره ي اين مسئله گفت گو ميكردند.
دوربين ، تصوير جن خانگي را نشان ميدهد كه با وقار خاصي جلو مي آيد و لبخندي شيطاني به مردم تحويل ميدهد.

از طرفي ، آريانا با جعبه اي پر از شكلات ، از اتوموبيلش پايين مي آيد و با ديدن خانه اي مخروبه كه در مقابلش است ، حدس ميزند آدرس را اشتباه آمده است. اما وقتي دختر بچه اي سرش را از توي شيشه ي اتوموبيل داخل ميبرد و ميگويد: متاسفم ، آريانا تازه متوجه موضوع ميشود و با چهره اي بس سفيد و عصباني از اتوموبيلش پايين مي آيد.
_ شما صاحب اين خانه هستيد خانم دامبلدور؟
_ شما ميدانستيد كه اين جن خانگي شما مايه ي دردسر است؟
_ چرا شما به خوبي از اين جن خانگي مراقبت نكرديد؟
آريانا ، بدون جواب دادن به سوالات مردم ، به طرف جن خانگي اش ميرود كه در گوشه اي ايستاده و با چشمان عجيبش به او نگاه ميكند.
آريانا نفس عميقي كشيد و گفت: تو اين كار رو كردي؟ براي چي؟ چرا اين كارو با من كردي؟
جن خانگي سرش را پايين انداخت و گفت: من متاسف هست! شما با من درست رفتار نكرد. شما بايد تنبيه شد! شما...

اما آريانا ديگر به حرفهاي جن خانگي اش گوش نكرد و به اتوموبيلي خيره شد كه تمام مهمانانش درون آن بودند و با چهره هايي متعجب به او نگاه ميكردند.
آريانا ، ميخواست جلو برود ، از مهمانانش عذرخواهي كند ، يك چك به گوش جن خانگي اش بزند و بعد با كمال صبر و حوصله به سوالات خبرنگاران و مردم جواب دهد ، اما تا خواست همه ي اين كار ها را انجام دهد...

_ خانم؟....خانم؟....بلند شين....من كار داشت...بايد خانه را تميز كرد....امروز شما مهمانان محترمي داشت...
آريانا به جن نگاه كرد و گفت: تو امروز شلوغ نخواهي كرد؟ امروز جن خوبي بايد باشي. من خواب ديدم كه...خواب ديدم تو خانه ي من رو با خاك يكسان كردي. تو توي خواب من جن بدي بودي.
اما جن خنديد و گفت: اما من در واقعيت به شما كاري نخواهم داشت. من جن خوبي است.
آريانا لبخندي زد و گفت: حالا بايد صبحانه بخوريم.

جن خانگي به تكه اي گوشت مانده كه جلو اش بود زل زد: غذاي من همين بود؟
آريانا كه خودش مشغول خوردن تكه اي مرغ سوخاري بود ، گفت: اوه! البته. پس چه توقعي داشتي؟
جن خانگي چشمانش را ماليد و گفت: هيچي...جن شما از شما توقعي نخواهد داشت.

_ خوبه! همه جا مرتبه! من ميرم بيرون تا يكمي خريد كنم. تو هم مواظب باش كه جايي به هم نريزه. چون امروز مهمون داريم. فهميدي؟
جن با خوشحالي گفت: شما ميتوانيد به من اطمينان كنيد!
آريانا لبخندي زد و گفت: همين طوره.
اما آريانا در دل به خودش گفت: اميدوارم خوابم به حقيقت نپيونده!
و در را از پشت بست و به طرف اتوموبيلش رفت تا به خريد برود.

_ خب؟ خانم دامبلدور؟ مهماني امروز واقعا باشكوه بود. واقعا باشكوه...
آريانا به مهمانانش نگاهي انداخت و گفت: و البته اين مهماني با خوردن كيك خامه اي باشكوه تر ميشه.
آريانا واقعا ، از ته دل خوشحال بود كه هيچ اتفاقي براي خانه اش نيفتاده.اما ناگهان:
وايسا! چي كار داري ميكني؟
جن خانگي ، با يك حركت ، كيك خامه اي را به صورت يكي از مهمانان پرت كرد.
زن مهمان جيغي كشيد و به طرف آينه ي درون سالن پذيرايي دويد تا چهره ي پر از خامه اش را درون آينه ببيند.
آريانا با عصبانيت به جن خانگي اش نگاه ميكرد: تو چي كار كردي؟ تو...
جن خانگي چند قدم به عقب برداشت كه ناگهان چشمش به گلدان گران قيمتي افتاد كه روي ميز كنارش بود.
_ اون گلدون رو بذار زمين!
اما جن خانگي ، بي توجه به دستورات اربابش ، گلدان را به طرف يكي ديگر از مهمانان پرت كرد.
جن خانگي به گوشه ي ديگر اتاق دويد و وسايل درون اتاق را به طرف مهمانان پرت كرد. آريانا سعي داشت جن خانگي را متوقف كند ، اما جن ، بي وقفه ، وسايل درون اتاق را ميشكست و يا پرت ميكرد.
مهمانان كه از اين وضع به شدت عصباني بودند ، از خانه گريختند. آريانا فرياد زد: صبر كنين...برگردين...
اما ديگر دير شده بود و مهمانان عصباني از خانه ي آريانا بيرون رفتند.
آريانا نگاهي به دور و برش انداخت: خانه اي شلوغ ، كثيف و به هم ريخته! آريانا آهي كشيد و به جن خانگي اش نگاه كرد: چرا اين كار رو كردي؟
اما جن خانگي بدون گفتن چيزي خودش را غيب كرد.

در دفتر مشاور:

_ پس شما فكر ميكنين كه جن خانگيتون به يكجور افسردگي زودگذر مبطلا شده؟
آريانا به چهره ي مشاورش نگاه كرد: بله. نظر شما چيه؟
مشاور ابروهايش را بالا انداخت و به دفترش نگاه كرد: طبق بررسي هاي من ، جن شما از دست شما عصبانيه!
آريانا از جا بلند شد و گفت: از دست من؟
مشاور عينكش را جا به جا كرد و گفت: بله! شما چه غذايي به اين جن ميدين؟
آريانا كمي فكر كرد و در حالي كه زير چشمي مشاور را نگاه ميكرد گفت: هر روز يه چيزي ميدم. اما بيشتر بهش گوشت ميدم...گوشت...گوشت مانده!
مشاور به آريانا نگاه كرد و گفت: پس دليلش همينه!
_ چي؟ منظورت چيه كه دليلش همينه؟
_ يعني اينكه شما بايد غذاي بهتري به اين جن بدين.
آريانا با خشم گفت: اون فقط يك جنه. هميني هم كه بهش ميدم از سرش زياده!
مشاور دفترش را بست و گفت: فكر نكنين كه اين جن به مهر و محبت شما نياز داره و چه ميدونم...فكر نكنين دچار بي مهري شده. اون فقط از شما يك چيز ميخواد: غذا! اين درست نيست! بايد غذاي بهتري بهش بدين. البته..اگه بخواين كه نسبت به شما رفتار بهتري داشته باشه.
آريانا مدتي سكوت كرد و گفت: بسيار خب! من غذاي بهتري بهش ميدم و ازش هم توقع دارم كه به حرفام گوش بده! از كمك شما هم ممنونم.
آريانا اين جمله را گفت و از اتاق خارج شد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
گراوپ داره توی غار خودش قدم میزنه و در حین انجام این کار هم با خودش صحبت میکنه:
_ گراوپ داشت بدبختی ! گراوپ داشت قرض ! داشت چک برگشتی!

در همین موقع صدای گرومپ گرومپ پایی شنیده میشه و صدای کلفت و خشن غولی از پشت سر گراوپ شنیده میشه :
_ گراوپ تو داشت نامه از طرف عمت! عمه تو داشت یک ارث بزرگ! بقیه اش را خواند در نامه!

گراوپ : داد به من نامه ببینم!
و نامه رو از دست غول دیگه میقاپهو نامه رو باز میکنه.

گراوپ عزیزم!
من ارث هنگفت گذاشت برای تو تا کرد ازدواج با هرمی! سه غار 2500 متری هست با یک حساب 100000 گالیونی! ولی داشت شرط گرفتن ارثیه! تو باید تربیت کرد حیوان خانگی من ، کلاه قرمزی هست حیوان خانگی من ولی من نتواست کرد او را رام! تو باید کرد او را اهلی تا نشان داد لیاقت خود!


گراوپ با عصبانیت نامه رو مچاله میکنه و یک گوشه میندازه ولی کمی بعد ، چک های برگشتی و قرض و قوله جلوی چشماش بندری میرن ! بنابراین عزمش رو جزم میکنه و میره تا کلاه قرمزی رو اهلی کنه!

خونه عمه خانوم گراوپ!
گراوپی وارد غار میشه یک موجود با دندون های برنده رو میبینه که داره کله یک غول بی بخار رو از جاش میکنه.
گراوپ : .
در همین لحظه کلاه قرمزی سرش رو بالا میاره و این اتفاق در حالی رخ میده که خون از لب و لوچش میچکه


فلش بک
دنیس با چماغ جلوی گراوپ واستاده و بهش چشم غره میره:
_ بوقی ارزشی مگه بهت نگفتم باید یک حیوون اهلی رو درست کنی؟ این چیه؟ اژدها هم اینقدر خونخوار نیست
گراوپ : برو بابا! برای غولا که این چیزا مهم نیست ! غولا براشون موجود خطرناک وجود نداره!
دنیس خواست جواب بده ولی چون فهمید حرف حساب جواب نداره دهنش رو بست!

زمان حال.
گراوپ : گودی گودی! بیا اینجا! بیااینجا!
کلاه قرمزی با چشمای قرمز و یک لبخند خوف بر لباش میاد به طرف گراوپو و یک جهش میکنه تا بپره روش!
گراوپ یک جاخال میده و گلوی کلاه قرمزی رو با دستش میگیره!
_ گوش کنی بچه! بخوای زرت زرت بکنی آرواره هاتو میشکنم! امم چیزه از این پشت دارن میگن با لهجه گراوپ حرف بزنم! پس فهمد کلاه قرمزی؟

کلاه قرمزی چشماش رو با حالت معصومانه ای باز و بسته میکنه و گراوپ هم دستش رو ول میکنه و کلاه قرمزی از فاصله چهار متری میفته رو زمین!
فررررت!

فردای آن روز
در اتاق پرو باز میشه و کلاه قرمزی در آستانه در ظاهر میشه.
روبانی صورتی رنگ دور سرش بسته شده بود و یک پاپیون قرمز هم روی سرش به طرز فجیعی خودنمایی میکرد.
گراوپ : ای جان! حالا طبق توضیح این کتاب ...
و با دستش کتاب " اهلی کردن حیوانات تخس و دوست داشتنی ( )" رو بالا میاره و با اعتماد به نفس ادامه میده :
_ تو باید کرد دفاع از شخص رئیست بر علیه دشمنان!
کلاه قرمزی ناله ای میکنه و میره طرف گراوپ!

گراوپ یک تابلو نقاشی شده میاره جلوی کلاه قرمزی و میگه :
_ این هست دشمن ! من هستم دوست و رئیس! حالا برو و بخورش!

کلاه قرمزی : این که طلبه هست ! من که نمیتونم!
گراوپ : نگووووو! این یکی دیگست تو هنوز نمیشناسیش
کلاه قرمزی به ناچار میدوئه طرف تابلو و پاره پورش میکنه.
لبخندی از سر رضایت بر لبان گراوپ نقش میبنده ! به زودی ارث بهش میرسه!

سه ماه بعد
کلاه قرمزی عینهو کوزت(!!) آروم و موقر کنار گراوپ که منتظر رسیدن ارثیه هست ایستاده و داره با روبان صورتی رنگش بازی میکنه.

صدای پای آرومی شنیده میشه و یک آقایی وارد غار میشه!
کلاه قرمزی: وا! اینکه همون طلبه هست که اون روز نقاشیشو پاره پوره کردم!
گراوپ : امممم چیزه! نه این اون نیست! نه نرو نرو ! کلـــــــــــاه قرمزی نــــــــرو!

ولی کار از کار گذشته بود ، کلاه قرمزی دوباره درنده خویی گذشته اش رو به دست آورده بود و به طرف آقای عمامه به سر دویده بود و داشت لت و پارش میکرد.

گراوپ با زحمت کلاه قرمزی رو از روی آقهه بلند میکنه.
آقای عمامه ای از جاش بلند میشه و عمامه پاره پورشو رو سرش درست میکنه و با صدایی که از عصبانیت میلرزید خطاب به گراوپ گفت: سزاش رو میبینی! نه تنها از ارثیه هم خبری نیست بلکه این حیوون رو بدتر وحشیش کردی و من مجبورم تو رو برای آسیب رسوندن به حیوانات اهلی ودوست داشتنی(!!) به سه سال زندان آزکابان همراه با کلاس خصوصی های فوق پیشرفته آلبوس دامبلدور محکوم کنم

گراوپ :

چند روز بعد
گراوپ پشت میله های زندان با حالت عبوس نشسته و هی آه میکشه ... اینه آخر این همه محبت ! نه ارثی رسید نه هیچی فقط یک سلول کثیف با کلاس خصوصی های به شدت فجیع آلبوس دامبلدور تنها چیزی بود که بعد از سه ماه تلاش و کوشش عایدش میشد!


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۳ ۱۸:۴۹:۳۳

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.