خلاصه:
لرد سیاه قصد انتقام گرفتن از الکس فیلر رو داره.الکس فیلر مشنگیه که در پرورشگاهی که لرد در اون زندگی میکرد بوده و تام ریدل کوچک رو اذیت میکرده.مرگخوارا به دستور اربابشون شروع به تحقیق میکنن و متوجه میشن الکس فیلر یکی از رهبران مافیا شده و بشدت ازش محافظت میشه.
روفوس، بلا،لینی،لونا و رز برای گرفتن الکس به محل زندگیش میرن ولی قبل از ورود بلا داخل حفره ای که جلوی در قرار گرفته میفته.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از چند دقیقه سوالات روفوس ته کشید.
-من دیگه سوالی ندارم...فقط جهت حسن ختام میپرسم...بلا کجا رفت؟!
صدای ناله ضعیفی باعث شد مرگخواران با احتیاط جلوتر بروند.
-بلا...کجایی؟جواب بده.
-اینجااااااااااااااا!
-اینجا کجاس؟
-نمیدونم!
-یا سالازار کبیر من چه بدیی درحق لرد کردم که منو با چهار تا ساحره به ماموریت میفرسته.هزار بار گفتم اینا مغزشون به اندازه فندق...
قبل از اینکه روفوس موفق به تمام کردن نطقش درباره ساحره ها و مغزشان بشود با مغز داخل همان حفره ای افتاد که بلا آنجا بود.
لینی به محلی که چند ثانیه پیش روفوس در آنجا قرار داشت نگاه کرد.
-اینم غیب شد!عجیبه.نمیفهمم.مشنگا که از این تله ها نداشتن.عجیبتر اینکه احساس میکنم صدای هردوشونو از اعماق زمین میشنوم.
لونا بااحتیاط چند قدم به جلو برداشت.
-چاره ای نیست.باید وارد بشیم.ولی بهتره باهم باشیم.بیایین جلوتر...
سه مرگخوار باقیمانده قدم به قدم جلوتر رفتند تا به حفره رسیدند و با باز شدن حفره درست روی سر بلا و روفوس فرود آمدند...
دوساعت بعد:مرگخواران با پاشیده شدن سطلی آب به صورتشان بیدار شدند.صدای ناشناس و مخوفی از پشت سرشان به گوش رسید.
-به هوش اومدن قربان.همین پنج تا کله پوک بودن.سرو وضعشونو ببینین.اسلحه ای همراهشون نبود.فقط پنج تیکه چوب مسخره داشتن که ازشون گرفتیم.نمیدونم به چه دردشون میخورد.شاید قصد داشتن با اونا بزنن تو سرمون!
صدای ناله مرگخواران در قهقهه مشنگهای قاتل گم شد.