هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





خاطرات دوران تجصیل لرد سیاه در راه جام جهانی
پیام زده شده در: ۰:۰۱ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
سوژه جدید

خاطرات دوران تحصیل لرد سیاه در راه جام جهانی

شب بود و هوا بس تاریک...ولدی تو کوچه پشتی با دمپایی پاره لاستیک می چرخوند و با حسرت به ماگل هایی که گل کوچیک بازی می کردن نیگا می کرد....

ولدی: منم بازی؟
ماگل 1: برو بچه دماغو


نفر بعدی بنویسه که ولدی از همون موقع عقده ای شد و تصمیم گرفت اول همه ماگلا رو بکشه...بعد با طلسمی دماغ گنده اشو مثه مار بکنه...و در اخر هم سوباسا جادوگر خبره ژاپنی رو شکست بده!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۹ ۰:۰۳:۰۸

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ������ ��� �����
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
کینگزلی به پنجره خیره شد. آفتاب در حال غروب بود و نور درخشان و سرخ و طلایی خورشید قسمتی از محوطه ی کافه ی تاریک را روشن کرده بود. لوسیوس قلمش را روی کاغذ انداخت و به اطرافش خیره شد و کینگزلی همانطور که از پنجره به بیرون نگاه می کرد، خطاب به لوسیوس گفت:
- می تونی بری! گزارش کامل شد.

لوسیوس به ابروان بالا رفته ی ریگولوس نگاهی کرد و با عصبانیت از کافه خارج شد. فینیاس لبخندی زد و خواست چیزی بگوید که کینگزلی مانع شد:
- الان وقت حرف زدن اضافه نداریم! خوب گوش کنید، باید پرسی رو از سر راهمون برداریم.

ریگولوس متعجب به کینگزلی خیره ماند و جمع سه نفره در سکوتی چند دقیقه ای فرو رفت.

بعد از چند دقیقه، کینگزلی دستانش را بهم مالید و زیر لب زمزمه کرد:
- همه چیز نقشه بود! این قضیه ی رفتار غیر آسلامی پرسی ..در حقیقت قضیه اینه که متوجه شدم پرسی قراره دور اینده برای وزارت کاندید بشه، با توجه به محبوبیت پرسی، این به معنای نابودی دوران وزارت اینده ی منه! شما دو نفر..باید پرسی رو بکشین. بدون این که کسی چیزی بفهمه.

فینیاس متعجب به ریگولوس نگاهی کرد و با دیدن لبخند مرموز ریگولوس فهمید که بهتر است بپذیرد.
- ما قبول می کنیم! به یه شرطی..منظورم اینه که چی قراره به ما برسه؟! می دونی که ما وقتمون رو هدر نمی دیم.

کینگزلی سرش را تکان داد و به چشمان تیره ی فینیاس خیره شد.
- مطمئن باشید ضرر نمی کنید. پاداش خوبی براتون در نظر گرفتم. فقط عجله کنید!

همان لحظه- اتاق بازجویی وزارت خانه:


پرسی با نگرانی به دستان بسته شده اش نگاهی کرد و سعی کرد که آرام باشد. سرش را تکان داد و به فکر فرو رفت. دیوانه سازی که گوشه ی اتاق ایستاده بود، متوجه افکار پرسی شد و فس فسی کرد و پرسی که انگار تازه متوجه حضور او شده بود بشکنی زد و با لبخندی که به زور بر لب هایش نشسته بود به دیوانه ساز نزدیک شد.
- شما ساحره هستید؟

سکوت دیوانه ساز، باعث شد که پرسی متوجه تایید او شود. سپس لبخندی زد و به نرمی گفت:
- پس شما ساحره هستید. می دونستم. من تا به حال هیچ دیوانه ساز ساحره ای به زیبایی و جذابی شما ندیدم. وای که چه صدای گرمی..وای که چقدر در کنار شما بودن لذت بخشه. حتی اگه زندانی باشم..من تا به حال هیچ دیوانه سازی با چنین دندان های درخشانی ندیدم!

دیوانه ساز فس فسی کرد و پرسی متوجه شد که زیاده روی کرده و ساحره اصلا" دندان ندارد. دیوانه ساز در سکوت به پرسی خیره شد و چند بار بالا و پایین رفت. پرسی چند ثانیه به فکر فرو رفت و دوباره لبخند زنان گفت:
- خب راستش می دونید..حیف که من دستام بستس..حیف که زندانیم و نمی تونم از اینجا خارج بشم..وگرنه میرفتم و به همه ی جامعه ی جادوگری می گفتم که دیوانه ساز اتاق بازجویی وزارت خانه، زیباترین دیوانه ساز ساحره ایه که من در تمام عمرم دیدم!

دیوانه ساز فسی کرد و به زمین چسبید. در همین لحظه پرسی در دل به خود آفرین گفت.

یک ساعت بعد- کافه:


- یعنی چی که پیداش نکردین؟ مگه میشه؟

فینیاس آهی کشید:
- هیچ کس پرسی و یا شخصی با مشخصات اونو ندیده که از وزارت خونه خارج شده باشه.

کینگزلی با عصبانیت فریاد کشید:
- پس باید توی همون وزارت خونه باشه! بگردید و پیداش کنید.

ریگولوس ابروانش را بالا انداخت و مرموزانه زمزمه کرد:
- به جز..یعنی منظورم اینه که ..امکانش هست که یک دیوانه ساز اونو از وزارت خونه خارج کرده باشه! می دونید که دیوانه ساز ها چه مهارتی در این کار دارن.

- امکان نداره!! این کار از دیوانه ساز ها بعیده. فقط در ماموریت های سری از این قدرتشون استفاده می کنن و یا در مواقعی که بهشون از طرف وزارت خونه فرمان کتبی ابلاغ شده باشه! مگه این که..

فینیاس مشکوکانه به کینگزلی خیره شد و با دیدن چهره ی سرخ از خشم وی تصمیم گرفت که چیزی نگوید که ناگهان کینگزلی فریاد بلندی کشید:
- تقصیر خودمه! دیوانه ساز اتاق بازجویی یک ساحره بود. پرسی حتما از اون شگرد قدیمیش استفاده کرده!

ریگولوس سرش را تکان داد و به فکر فرو رفت و فینیاس چشمانش را بست. کینگزلی که از شدت عصبانیت در حال انفجار بود با صدای بلند فریاد کشید:
- می گردین پیداش می کنید. فقط سه ساعت وقت دارید!

سه سال بعد:

در قبرستان کنار کافه:

کینگزلی شکلبوت در قبر سردی در انتظار ریگولوس و فینیاس آرامیده است.

وزارت خانه ی سحر و جادو:

- چرا پیداش نمی کنیم؟ سه ساله که داریم می گردیم.

ریگولوس لبخند شومی زد:
- سه سال بیخودی وقتمون رو هدر دادیم. اونو ولش کن! نظرت چیه که کودتا کنیم و وزارت خونه رو به دست بگیریم؟

مایل ها آنطرف تر:

پرسی و ساحره ی دیوانه ساز در بیابان سوزان در زیر آفتاب قدم می زدند و پرسی سعی می کرد که معنای فس فس های ساحره را بفهمد.
- فس فیوس فوووس.. فس فیییس فااس! ( می دونی پرسی، الان که فکر می کنم می بینم تو راست می گفتی..من خیلی جذابم و دندونام از همه جذاب تر! )

پرسی آهی کشید و به شنل دیوانه ساز خیره شد:
- آره راست میگی.

پایان سوژه!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۰:۴۱ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
مالفوی به سمت فینیاس و ریگولوس میره و همینطور که رد میشه با لبخند ملیح به تام اشاره میکنه براش دوغ گازدار بیاره، بعد با همون لبخند ملیح به کینگزلی عرض ادب میکنه،
ریگولوس که اصلا حوصله مالفوی و جد اباد لختشو نداره یه جفت پا میگیره و لوسیوس با مخ می ره توی میز کینگزلی اینا..

این حرکت هم به کل فاقد جلوه بوده و باعث خشم شدید کینگزلی میشه
کینگزلی: بکش واندتو مالفوی...

ریگولوس و فینیاس زیرزیرکی میخندن!

لوسیوس که تازگی ها خیلی بددهن شده بود و دوغ گازدار هم خورده بود با ترس و لرز گفت: جناب کینگزلی من معذرت می خام، ( به علت کمبود جلوه های ویژه صداگذاری از شرح این صحنه معذورم!)

شما ادامه بدید! من خودم شخصا از روی همه گفته هاتون نت برمیدارم!

کینگزلی اروم میشه و ادامه میده:

- ازا تاق رفتم یبرون و دوباره اومدم تو، بعد دوباره رفتم بیرون و ...

لوسیوس ا زترسش تند و تند می نویسه...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلك در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۰:۴۷:۳۰

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۰:۰۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ریگولوس توی کافه نشسته که یهو اون گفتگوها اتفاق میفته.

فینیاس: توی جریانات دستگیری و شکنجه و محاکمه پرسی ویزلی بهشون کمک می‌کنیم! زنگ بزن فلیچ سلطان شکنجه رو خبر کن!

ریگولوس: من بازم نفهمیدم منظورتون چیه پدربزرگ جونی. اِ اونجا رو یه مالفوی! پدربزرگ حواست باشه ها این مالفوی ها تعدادشون از ما بلکا بیشتر شده.

فینیاس: آره آره، باید یه زنگ بزنم ببینم این سیریوس ِ مادرمرده کجاست بیاد. نباید جلو این موقشنگا کم بیاریم.

لوسیوس مالفوی از اون یکی در کافه که میخوره به کوچه دیاگون وارد کافه میشه. کینگزلی شکلبوت رو میبینه که داره برای یه عده ای حرف میزنه. اصلا حوصله شلوغی رو نداره. پس یه نگاه به اون طرف کافه میندازه و فینیاس و ریگولوس رو در حال پچ پچ میبینه. میبینه که دارن زیرچشمی بهش نگاه میکنن و ظاهرا نقشه های شومی در سر دارن.

لوسیوس با خودش: از مادر نزاده کسی که بخواد پشت سر من پچ پچ کنه. این بلکا واقعا چند روزه دارن به خانواده و خانه من تجاوز میکنن. باید یه درسی بهشون بدم که دیگه از این غلطا نکنن. ولی حیف اینجا نمیشه. کینگزلی خیلی کلفته، اگه چوب بکشم اونم چوب میکشه و وای به روزی که کینگزلی بکشه بیرون! یک نفر جان سالم به در نخواهد برد.

«نه... باید با روی خوش برم کنارشون بشینم و منتظر یه فرصت مناسب باشم. تو این اوضاع و شرایط با اون پرسی دیکتاتور آدم با سیاست باید عمل کنه.»

مالفوی به سمت فینیاس و ریگولوس میره و همینطور که رد میشه با لبخند ملیح به تام اشاره میکنه براش دوغ گازدار بیاره، بعد با همون لبخند ملیح به کینگزلی عرض ادب میکنه، بعد میرسه به میز ریگولوس اینا که با حضور اون بحثشون عوض میشه. ظاهرا یه چیزایی درباره سیاستو کانال میگفتن...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۰:۱۳:۲۱

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸

فینیاس نایگلوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۰ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
از بروبچز چه خبر؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
ریگولوس داخل کافی شاپ نشسته که یهویی موبایلش زنگ می‌خوره:

- الو جانم؟ اِ ولدی تویی؟! مگه نگفتم دیگه به من زنگ نزن؟! چی؟ داری آلبوم خانوادگیمون رو نگا می‌کنی؟! تو غلط می‌کنی

یهویی موبایلش منفجر میشه و وقتی دودا کنار می‌ره و به خودش می‌یاد فینیاس رو می‌بینه

- مگه صدبار بهت نگفتم دیگه باهاش صحبت نکن! این‌جا اومدی چی کار؟ چه خبر هست این‌جا؟

ریگولوس فینیاس رو می‌کشه کنار و کینگزلی رو با دست بهش نشون می‌ده:

- ظاهراً اینا هم دنبال پرسی ویزلین! مثل این که مورد منکراتی داره!
- جداً؟! عجب! من می‌دونستم از توی جهنم که توی کار پرورش بود بهش شک داشتم. حالا که مقامات عالی رتبه نظام با ما بدن بهتره سعی کنیم خودمون رو از کانال‌های سیاسی دیگه داخل کنیم!
- منظورتون چیه پدربزرگ؟
- توی جریانات دستگیری و شکنجه و محاکمه پرسی ویزلی بهشون کمک می‌کنیم! زنگ بزن فلیچ سلطان شکنجه رو خبر کن!


usquequaque putus

ارزشی پیر و قرقرو

تصویر کوچک شده

[b][size=medium][color=0000FF]حزب ارزشی‌ها؛ ق


دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس که توی کافه نشسته داره به حرفای کینگزلی که با حرارت حرف میزنه گوش میده...

کینگزلی: اره بعدش بهش گفتم مثل اينكه با زبون خوش حرف نميزني ، بايد يه جوري ديگه باهات برخورد كنم !

ریگولوس خمیازه ای می کشه و به اطرافش نیگا می کنه...
همه دور کینگزلی جمع شده بودن...

کینگزلی:

از اتاق بازجویی رفتم بیرون و دوباره اومدم تو!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- آي مردم ... بگيرينش ...
همه ي مردم به دنبال منبع صدا مي گشتند . وقتي كه مردم پرسي را در كنار مرد ديدند ، بالافاصله به سمت پرسي هجوم بردند .
كوييريل هم خوندن خطبه ها رو كنار گذاشت و به سمت پرسي هجوم برد .
پرسي بالافاصله بلند شد و به راه افتاد . كينگزلي از همه ي مردم جلوتر بود . پرسي سعي كرد كه از طلسم هاي بيهوشي كه به سمتش ميومد ، جاخالي بده . او به يك چهار راه رسيد و بالافاصله پيچيد داخل خيابون سمت راست . مردمي كه توي خيابون بودند ، بسيار تعجب كرده بودند چون تا به حال نديده بودند كه نمازگزاران نماز جمعه همه با هم به دنبال يك نفر بيفتند ! او بالافاصله از ديوار كشيد بالا . همين طور كه در حال فرار بود ، در سر راه خود چند مامور وزارتخانه رو ديد كه جلويش سبز شدند . او خيلي زود دور زد ولي وقتي دور زد ، به يك نفر برخورد كرد و او كينگزلي شكلبوت بود !

پس از يك روز و در زندان هاي وزارتخانه ي سحر و جادو ...

كينگزلي يك سطل آبجوش برداشت و آب اش را رو سر پرسي خالي كرد .
پرسي چشم هايش رو باز كرد و يك مرد كچل را كه به گوش هايش گوشواره آويزان بود ، رو ديد .

- به به پرسي ويزلي ... ديه چه خبر ؟
پرسي گفت : سلامتي !
بالافاصله كينگزلي يك سيلي محكم و آبدار نثار پرسي كرد .
- احمق ، تو منو مسخره ميكني ؟
پرسي جوابي نداد .
- خب ، بگو اون شراب ها رو از كي ميگرفتي ؟
- نميدونم
- راستشو بگو !
- نميدونم
- به چند نفر از اين آشغال ها دادي ؟
- من به كسي ندادم .
كينگزلي كه خيلي عصبي شده بود ، گفت : مثل اينكه با زبون خوش حرف نميزني ، بايد يه جوري ديگه باهات برخورد كنم .
سپس از اتاق بازجويي خارج شد و ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۸:۳۱ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
كينگزلی از روی زمين بلند شد و گرد و خاك]ی كه روی ردای خوش دوختش را گرفته بود، كنار زد. ماموران وزارتخانه با چهره هايی خشمگين از زمين بلند شد و به چشمان خونين كينگزلی نگريستند. كينگزلی با صدايی كه خشم در آن موج می زد فرياد كشيد:
-منتظر چی هستين؟ برين دنبالِش.

پرسی نگاهی آسوده به اطرافش انداخت و به آرامی گفت:
-هرجا دنبالم بيان تو مسجد كه نميان! بهتره برم اونجا، فكرشم نمی تونن بكنن اونجا باشن.

يك ساعت بعد:

-تا شب اينجا می مونم بعد می زنم به چاك. بايد برم ملت طرفدار بيناموسی رو جمع كنم تا وزارتخونه رو بياريم پايين.

پرسی زمزمه وار اينها را می گفت و با استرس اطراف را نگاه می كرد. پس از مدتی سكوت و لحظاتی بدون دغدغه صدایِ جمعيت بلند شد كه مرلين اكبر گويان وارد مسجد می شدند. پرسی با صدايی كه فقط به گوش خودش می رسيد گفت:
-اكهی، امروز نماز جمعه است. حالا بازم مهم نيس...

اما در همان لحظه چشمش به كوئيرل افتاد كه عمامه اش را روی سرش صاف می كرد و به سمت محراب مسجد در حركت بود.

-به خشكی شانس، كينگزلی هم كه اونجاس، معلوم نيس داره به ماموراش چی ميگه. بايد برم تو صف نماز گذاران خودم رو قايم كنم يه جوری.

كينگزلی رو به ماموران كرد و به آرامی گفت:
-بعد از نماز می ريم دنبال پرسی، كوئيرل گفت اگه نيايم نماز بخونيم بلاكمون ميكنه.

ماموران با ترس و لرز سرشان را تكان دادند و در صف اول نماز، پشت سر كوئيرل نشستند. پس از آنكه ملت همه جاگيری كردند كوئيرل رفت تا يه خطبه بخونه.

-بسم المرلين من البيناموس وظيفه شرعی هر جادوگر اينه كه در نماز جمعه، مستحب، واجب، حرام، پشت وليه فقيه دروغگو فقط برای اونكه اقتدار ملت رو نشون بده بياد نماز بخونه حال نماز به هرگونه ای برگزار بشه.

-مرلين اكبر، مرلين اكبر

بعد كوئيرل دستش را تكان داد تا ملت ساكت بشن و بعد عمامه اش را صاف كرد و ادامه داد:

-هر كی كه قوانين آسلامی رو رعايت نكنه دشمن آسلام محسوب ميشه، متاسفانه پرسی ويزلی فرزند آرتور ويزلی اينكارها رو مرتكب شده و وظيفه ی شرعی هر جادوگر اينه كه دستگيرش كنه. از اونجايی كه امكان داره اون همين باشه يه نگاه به بغل دستيتون بندازين ببينين اون اينجا هست يا نه. موهاش هم قرمزه.

ملت همه به بغل دستياشون زل ميزنن و ازش يه سوالايی ميكنن. مردی ريشو كه ردايش در پشتش پيچ خورده بود به پسر جوان و خوش تيپ و گولاخی نگاه كرد كه در كنارش جاخوش كرده بود و موهايش به طرز عجيبی سرخ بودند.



Re: ������ ��� �����
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
پرسي داخل خونه ي خودش بود . در حال خوردن شراب بود .

:pint: :pint: :pint: :pint: :pint: :pint: :pint: :pint: :pint:

بعد از چند دقيقه صداي شكسته شدن در اومد و پرسي ، كينگزلي رو ديد .

كنيگزلي با دار ودسته اش اومد داخل خونه و گفت : لا اله الله

اين چه كاريه كه داري انجام ميدي ؟

پرسي گفت : شما چطور بدون اجازه وارد خونه ي من شدي ؟

كينگزلي گفت : دري وري نگو ، اين كارهاي ناشايست چيه كه

انجام ميدي؟

پرسي گفت : اگه راست ميگي پس اين گوشواره ها چيه توي

گوشت؟(گوشت نه ، گوش)

كينگزلي داد زد و گفت : خفه . به تو مربوط نيست .

بعد ادامه داد : كه ماهواره هم داري ؟؟؟!!!!

شنيدم كه 10 تا ديش دارين . مگه كل اين جهون (همون جهان)

چقدر بزرگه كه 10 تا ديش داري‌ ؟

پرسي گفت : استانيه !!!!!!!!!!!!!!

كينگزلي با پوزخند گفت : آره ، تو گفتي من هم باور كردم !!



بعد دستور داد تا اون ر وبگيرن ، خلاصه همين كه خواستن پرسي

رو بگيرن ،‌ يه دفعه پرسي چوبدستي اش رو كه روي زمين بود ،

برداشت و فرياد زد : اكسپلرياموس ( دقيقا اين طلسم رو بلد

نيستم) . خلاصه كينگزلي و داردسته اش خوردن زمين .

پرسي هم با اينكه مست بود ، امَا سريع بلند شد و در رفت .


بقيش با خودتون.


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
به علت استقبال ضعيف از سوژه قبلی، سوژه جديد:

پرسی با آسودگیِ خاطر تمام روی صندلی چوبی و قهوه اي رنگ نشسته بود و شراب می نوشيد.

-وای، پنه لوپه جون كجايی كه عاشقتم! :pint:

پرسی پس از آنكه به اندازه ی كافی به پنه لوپه فكر كرد بطری دومش را خالی كرد.

ده دقيقه بعد:


بطری سومش را خالی كرد...

بيست دقيقه بعد:

بطری چهارمش را خالی كرد...

سی دقيقه بعد:


بطری پنجمش را خالی كرد...

پنجاه دقيقه بعد:


بطری ششمش را خالی كرد...

همان شب:


بطری هشتاد و هفتمش را خالی كرد...

فردا صبح:


-پنی جونريال قيافت عينِ علی كريمی ميمونه! پنی عاشقتم كجايی، چه بوی گندی ميده اينجا! منو ياد ناكجا آباد ايگور ميندازه

كينگزلی شنلش را صاف و مرتب كرد و گوشواره هايش را با دقت خاصی در گوشش انداخت و به قيافه كنجكاوِ مامورانی نگاه كرد كه آرم وزارت سحر و جادو بر شنلهايشان درخشش خيره كننده ای داشت. كينگزلی چوبدستيش را در دستش چرخاند و گفت:
-وظيفمون اينه بريم پرسی ويزلی رو دستگير كنيم. از امروز به بعد ما بايد به دستور كوئيرل با موارد غير آسلامی مبارزه كنيم. گرچه خودم علاقه خاصی به اين مسائل دارم ولی خوب، گفت اگه از دستورش سرپيچی كنم بلاكم ميكنه. اگه شما هم در وظيفتون كوتهای كنين بلاك ميشين.

ماموران:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روال سوژه : معلومه ديگه ! پرسی موارد آسلامی رو رعايت نميكنه و به مسائل بيناموسی و شراب خواری ميپردازه. كينگزلی كه مقام وزارت رو بر عهده داره طبق دستور كوئيرل و برای اينكه بلاكش نكنه موظفه كه پرسی و تمام كسانی كه موارد آسلامی رو رعايت نكنن دستگير كنه.

سوژه های فرعی جالبی ميتونه سوژه اصلی رو فرا بگيره مثل انقلاب ملت در برابر مديريت و وزارت و اينا.

ديگه بقيش با خودتون.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.