هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۰:۰۸ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۲
خلاصه :
لودو بگمن تبدیل به مگس شده و نمیتونه به حالت اولش برگرده،طی مدتی که مگس بوده وارد حریم خصوصی لرد میشه و چیز هایی رو میبینه که نباید ببینه(مشخص نیست چی دیده).و معامله ای با لرد میکنه که اگه لرد لودو رو به حالت اول برگردونه اونم چیز هایی که دیده رو به کسی نمیگه.
لودوی مگسی حین خوردن آبمیوه داخل لیوان میفته و خفه میشه.لرد تصمیم میگیره به این دلیل ایوان رو اعدام کنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــ

ایوان وحشتزده شروع به التماس کرد.
-ارباب صبر کنین.دست نگه دارین.شاید بشه نجاتش داد.اجازه بدین من بهش تنفس مصنوعی بدم.ماساژ قلبی بدم.چطوریشو هنوز نمیدونم.من حتی نمیدونم قلب مگس کجاشه! ولی یه فرصت دیگه بهم بدین.

جسد مگس کنار ایوان روی زمین افتاده بود.دستها و پاهایش به حالت غم انگیزی رو به بالا قرار داشت.هنوز قطرات آب میوه از بالهای خسته اش میچکید.لینی قطره اشکی را که از گوشه چشمانش سرازیر شده بود پاک کرد.
-ارباب اعدامش کنین.اون یکی از بهترین یارانتون رو کشت.اونم به چنین روش مسخره ای.فکر کنین.فردا روزنامه ها چاپ کنن که بهترین مرگخوار لردسیاه در آب میوه غرق شد.ایوان حیثیت شما رو به باد داد.

لرد هر لحظه عصبانی تر میشد.
-حکم قطعی رو صادر کردیم.ایوان اعدام میشه.اونم نه با آواداکداورای مقدس.بلکه به روشی که آبرو و حیثیت خودش هم به باد بره.طناب دار رو بیارین!

آماندا که متخصص انواع اعدامهای مشنگی محسوب میشد جلو رفت.
-ارباب...ولی ایوان از استخون تشکیل شده.ما حتی مطمئن نیستیم که نفس میکشه یا نه.چون همونطور که میبینین نه دماغ داره نه حلق و نه ریه!فکر نمیکنم دار زدن فایده ای داشته باشه.

لرد سیاه با لحنی مصمم تکرار کرد:
-بوسیله طناب دار اعدامش میکنیم.حداقل...امتحان میکنیم!




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲
-نجینی صبر کن!
نجینی صبر نکرد.

-نجینی دست نگه دار!
نجینی دست هم نگه نداشت.

بارتی که دیگر طاقت دیدن خزش زیبای نجینی به سمت غذاهای روی میز را نداشت فریاد بلندی کشید.
-نـــــــــــــــه! جلوشو بگیر آنتونین.خواهش میکنم.بهش بگو نباید اون غذاها رو بخوره.بهش بگو ارباب با اون ابهت از اونا خورد حالش به هم خورد.این اگه بخوره تبدیل به کرم خاکی میشه.

آنتونین درحالیکه نمیتوانست چشم از بال مرغ نصفه لرد که داخل بشقابش مانده بود بردارد جواب داد:
-چطوری بگم؟مگه زبون منو میفهمه؟

بارتی ملتمسانه به آنتونین نگاه کرد.
-نمیدونم.یه کاری بکن.چطور اون ویزلی موقرمز کک مکی در موارد ضروری میتونه مارزبون بشه؟چرا ما نمیتونیم؟موقعیتی از این ضروری تر دیگه وجود نداره.سعی کن.من مطمئنم یه زبون ماری ته حلقومت نهفته اس.

آنتونین که کم کم داشت جوگیر میشدتمرکز کرد و به نجینی خیره شد.چند ثانیه بعد صدای فش فش مبهمی از دهان آنتونین خارج شد.
نجینی برای لحظه ای مکث کرد.به آرامی برگشت و به بارتی و آنتونین خیره شد.

بارتی:چی کار کردی تو؟چی گفتی بهش؟فحش دادی؟
آنتونین:نمیدونم!من چیزی نگفتم.تازه در مرحله تمرکز بودم.صداهه ناخودآگاه دراومد.این چرا اینجوری شد؟زل زده به ما.تکونم نمیخوره.:worry:





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲:۰۱ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
گیاه که از شکل شاخ و برگهایش کاملا مشخص بود که حوصله اش سر رفته با یک حرکت سریع ایوان را به گوشه ای پرتاب کرد.خنجر را از داخل ساقه اش بیرون کشید و گرد و خاک برگهایش را تکاند.لرد سیاه با تعجب به گیاه خیره شده بود.گیاه هم در واکنشی ناگهانی بطرف لرد برگشت و در همان حالت بی حرکت ماند.لرد که کمی معذب به نظر میرسید رو به رز کرد.
-رز؟این...زل زده به ما؟یا فقط اینطور به نظر میرسه؟

رز که طنابی در دست داشت با احتیاط به گیاه نزدیک شد.
-نه ارباب...فکر میکنم واقعا زل زده.طلبکارم هست!

بلافاصله بعد از تمام شدن جمله رز طنابش را به طرف گیاه انداخت.حلقه طناب درست روی شاخه اصلی گیاه افتاد و رز موفق به دستگیر کردن گیاه وحشی شد....با حرکت بعدی گیاه تشخیص اینکه چه کسی چه کسی را دستگیر کرده کمی سخت بود.
گیاه که از طناب پیچی شدن زیاد راضی نبود دوباره شروع به دویدن کرد و رز را هم به دنبال خودش کشید.سرعت حرکت گیاه به حدی بود که رز پشت سر گیاه مانند پرچمی روی هوا به اهتزاز در آمده بود!


کمی بعد...سر میز شام!

-ایوان؟از رز خبری نشد؟

ایوان روزیه که هنوز بابت ضربه سختی که از گیاه خورده بود شرمنده بود، به آرامی جواب داد:
-نه ارباب.خبری ندارم.

-ارباب من برگشتم.بالاخره موفق شدم آرومش کنم و ببرم تو گلخونه بکارمش.خیلی مقاومت کرد ولی...

هنوز جمله رز تمام نشده بود که در باز شد و گیاه خشمگین وارد اتاق شد.بدون توجه به لرد و مرگخواران نزدیکترین صندلی را کشید.روی آن نشست و پیش بند سفیدی را از روی میز برداشت و دور شاخه بالایش گره زد.





پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۳ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
خلاصه:

سالازار اسلیترین فکر میکنه که مرده.!
لردو مرگخوارا متوجه میشن که راه حل مشکل سالازار اینه که یه تسترال رو کباب کنن و بدن یکی از نوادگان سالازار طی ده شب بخوره و بعد قلبشو دربیارن و بدن به سالازار.
تنها کاندیدای موجود مورفینه.لرد مورفینو راضی میکنه که ده روز تسترال کبابی بخوره.
مرگخوارا باید تسترال کباب کنن.ولی برای گرفتن تسترال وحشی اول باید اونو بخوابونن.برای خوابوندنش باید سلسیتنا برای تستراله آواز بخونه.ولی صدای سلسیتنا گرفته و راه حلش پیش فنریر گری بکه!بارتی به گورستان میره و فنریر رو درحالی که قایم شده و داره چیزبرگر میخوره پیدا میکنه و ازش میخواد با اون به آشپزخونه بره.

ـــــــــــــــــــــــــــ

فنریر با اکراه قبول کرد و همراه بارتی به آشپزخانه رفت.بلابه لینی اشاره کرد که جلو برود.
-ازش بپرس!

لینی که سرگرم فرستادن جغدی برای لونا بود و نیمی از ماجرا را نشنیده بود پرسید:
-چی رو بپرسم؟چرا خودت نمیپرسی؟

بلا مغرورانه شانه هایش را بالا انداخت.
-من با جونورا حرف نمیزنم.ازش بپرس...اهه...کجا رفتی!چطور جرات میکنی؟....اممم..خب باشه.خودم میپرسم.خوب گوش کن جونور...یادته یه بار رفتی سر وقت سه تا گوساله؟

فنریر:بزغاله!
بلا:فرقی نمیکنه.خودتو جای مادرشون جا زدی.دستاتو نشونشون دادی.صداتو شبیه مادرشون کرده بودی.میخوام بدونم چطوری موفق شدی صداتو نازک کنی؟

فنریر کمی فکر کرد.
-اومم...خب با چیز!

مورفین کلاه وزارتش را از سر برداشت و با حرکات تند و فرزی که از او بعید بود به هوا پرتاب کرد.
-یوهووووو...دیدین؟دیدین گفتم چیز بر هر درد بی درمان دواست!دیدین؟

فنریر کلاه وزارت را از روی زمین برداشت.فوتش کرد و به مورفین پسش داد.
-آروم باشین جناب وزیر...اون چیز نه...چیزی که تو چیزبرگر هست.البته نه اینکه من چیزبرگر خورده باشما...نه!ولی شنیدم این غذای مشنگی همچین تاثیری روی صدای جادوگرا و ساحره ها و جونورای وحشی مثل خودم داره.برای زیبایی صدا باید یکی از اونا سفارش بدین.






پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۳۴ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
خلاصه

مرگخوارا چند ماکت از محفلیا درست کردن و در آموزشگاه ازشون استفاده میکنن.
مودی و رون برای به هم زدن سیستم طلسمهای ماکتا وارد آموزشگاه میشن و سعی میکنن ماکت مودی رو بدزدن.ولی در لحظه آخر لو میرن و پا به فرار میذارن.تنها نشانه ای که ازشون به جا میمونه یک دسته موی رون ویزلیه که تو دستای ماکت ـ که سعی میکرد جلوی فرارش رو بگیره ـ جا مونده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد سیاه رو به ماکت مودی کرد.
-خب؟چی گیرت اومد؟

ماکت چاپلوسانه تعظیمی کرد و بعد به آرامی مشتش را باز کرد. دسته ای موی قرمز در دست ماکت ظاهر شد.لرد سیاه دسته مو را برداشت و سرگرم بررسی آن شد.
-هووووم...موی قرمز...یعنی کی میتونه باشه؟

رز ویزلی از لای جمعیت مرگخواران شروع به بالا و پایین پریدن کرد.
-اجازه، -اجازه، من بگم؟من بگم؟من میدونم...به جان همین لینی میدونم.به تنها عضو هافل غیر از خودم، یعنی هوگو میدونم.
هوگو که با شنیدن اسمش توجهش به ماجرا جلب شده بود راهش را از لای جمعیت باز کرد و جلو رفت.
-ارباب منم میدونم.خواهش میکنم.این دفعه اجازه بدین من بگم.هر دفعه از رز پرسیدین.من بگم.من بگم.

درحالی که رز و هوگو برای جواب دادن بالا و پایین میپریدند لرد به دافنه اشاره کرد.دافنه نگاه پیروزمندانه ای به رز و هوگو انداخت.
خب...ارباب، اینطور که میبینم شصخ چندان با شصخیتی نیست.موهاش چرب و کثیفه.اوممم...خب راستش...من فکر میکنم یه ویزلی باشه!

رز و هوگو همزمان زدند زیر خنده.
-آفرین!چطوری به این نتیجه رسیدی؟
-خب این که مشخصه ویزلیه!تو جادوگرای موقرمز دیگه ای این اطراف میشناسی؟مهم اینه که کدوم ویزلیه!منم؟رزه؟آرتوره؟مالیه؟چارلیه؟بیل....

لرد سیاه با بی حوصلگی حرف هوگو را قطع کرد.
-خیال نداری همه بچه هاشونو بشمری که؟اونقدرا وقت نداریم.فکر میکنم تنها راه این که بفهمیم این مو مال کدوم ویزلیه اینه که بریزیمش تو معجون تغییر شکل و به خورد یکیتون بدیم.کی برای خدمت به ارباب داوطلبه؟









پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۳:۱۳ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۲
(پست پایانی)

مرگخواران وارد اتاق جیمز شدند.سر تا سر اتاق به رنگ صورتی رنگ آمیزی شده بود.روی یکی از دیوار تصویری از یک اقیانوس آبی رنگ به چشم میخورد که نهنگی بسیار خشمگین در حال شنا بود.روی دیوار دیگر تصویری دو نفره از جیمز و موجود پشمالویی با موهای آبی بود.

-اون باید تدی باشه!

الادورا عکس را از روی دیوار برداشت و بعد از لبخندی شرورانه به داخل شومینه پرتاب کرد.نهنگ روی دیوار خشمگین تر به نظر میرسید!
مرگخواران به جستجو ادامه دادند.

-نیست نیست نیست.توی کمدش هم نبود.توی کشوها رو هم گشتم.این صندوقم خالی کردم.زیر تختخوابشم نبود.پس کجاس؟:vay:

درست در لحظه ای که مرگخواران ناامید تصمیم به ترک اتاق گرفتند توجه الادورا به جسم صورتی رنگی جلب شد.
-حالا که پیداش نکردیم.این یویوشو منهدم کنم که وقتی بیدار شد کلی خوشحال بشه. .

الادورا یویوی جیمز را روی زمین انداخت و با پایش ضربه محکمی به آن زد.یویو نصف شد و شیء براقی از داخل آن به بیرون پرتاب شد.آنتونین لبخندی زد و آن را برداشت.
-جام آتش!پیداش کردیم.این وروجک با طلسم کوچک کننده توی یویو جاسازیش کرده بود.مرگخواران...پیش به سوی خانه ریدل!


چند ساعت بعد...خانه ریدل:


شفادهنده مخصوص سرگرم معاینه لرد بود.لرد سیاه هر سه جام آتش را کنار تختخوابش چیده بود.دافنه بطرف جام سوم خیز برداشت.
-به نام عقاب، جاممو پس بدیــــــــــــن!شصخا اینو ازتون درخواست میکنم.

چهار مرگخوار دست و پای دافنه را گرفتند.لینی به تختخواب لرد نزدیک شد.
-خب؟نتیجه معاینه چیه؟ارباب خوب شدن؟

شفادهنده که تعدادی از اعضای داخلیش را در اتاق تسترال ها جا گذاشته بود، با تاسف سرش را تکان داد.
-متاسفم.اصلا بهتر نشدن!

مورفین به عنوان تنها کسی که جرات داشت دست ارباب را بگیرد، این حرکت خطرناک را انجام داد.
-آخه دایی ژون شی شده؟همه ژاما رو که برات آوردیم.شی میخوای؟شرا خوب نمیشی؟

لرد سیاه با افسردگی به بلا اشاره کرد.
-اون...اون...کچل شده...مثل ما شده.کسی نباید شکل ما باشه.ما تکیم.منحصر به فردیم.الان هر کاری میکنه موهاش دوباره در نمیاد.طلسما روش اثر نمیکنن.ما باید تنها کچل اینجا باشیم!

مرگخواران به بلا خیره شدند.عده ای فکر میکردند که بازگشت سلامتی ارباب، ارزش از دست دادن یک مرگخوار را دارد...و عده ای دیگر به این فکر میکردند که چطور ارباب را راضی به شروع معالجات روانی کنند!ظاهرا بیماری حسادت لرد سیاه، ریشه در روح انحصار طلب او داشت.


پایان




پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲:۲۳ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۲
(پست پایانی)

-با توام پیری...اومدی؟
-نه!هنوز تو راهم.ولی به زودی میرسم.
دامبلدور که مطمئن نبود لرد این جواب را قبول کرده باشد، رو به تدی کرد.
-اینا کجان پس؟الان میرسن...نه؟بگو که میرسن!من بهشون اعتماد دارم.به همشون.مطمئنم که میان.:worry:

تدی با ناامیدی سرش را تکان داد.
-خب...از محفل به این بزرگی جز خودتون کسی بلد نیست آپارات کنه.هی اینو بهتون گفتیم، شما جواب دادین که فرزندان روشنایی من بهتون اعتماد دارم.شما میتونین.دیدین که نتونستیم!

دامبل در حال تفکر بود که با صدای پاق و پاق و پاقی دیگر رشته افکارش از هم گسیخته شد.
-فرزندان روشنایی...شما موفق شدین؟کارتون عالی بود.گرچه پای چپ رون و ابروهای مینروا و هر دو دست سیریوس رو نمیبینم.ولی مهم نیست.بیشتر شما اینجاست!ماره کو؟

سیریوس بدون دست سعی کرد به نقطه ای اشاره کند ولی چون دست نداشت موفق نشد.به جای او مینروا که فقط ابرو نداشت بطرف ساختمان شیون آوارگان اشاره کرد.
-از صدای آپاراتمون ترسید...خزید رفت اون طرف.


شیون آوارگان

-فکر کرده بچه گول میزنه؟صدای پاق همراه با ترق و توروق مفاصلشو از هشت کیلومتری میشناسم.میگه نرسیدم...هنوز تو راهم!دایناسور.. فسیل!اینطور نیست نجینی؟

لرد سیاه بعد از پرسیدن سوالش سرگرم نوازش نجینی شد.

-ارباب؟
-خفه!
-آخه ارباب...:worry:
-آخه نداره.گفتم خفه.نمیخوام صدای هیچکدومتونو بشنوم.

لی جردن که متوجه شد لرد اجازه صحبت به او نخواهد داد شروع به اشاره کرد.خیلی زود توجه لرد سیاه جلب شد.
-چته تو؟چرا همچین میکنی؟چی؟...سه کلمه اس؟کلمه دوم...بالا؟رو؟روی؟

لی جردن سرش را به نشانه تایید تکان داد.

-خب...کلمه سوم.ارباب؟لرد؟من؟شونه های من؟...خب سومی هم شونه مبارک ماست.بعدا کروشیوت میکنیم که صفت مبارک رو بکار نبردی...حالا کلمه اول...دراز؟شلنگ؟طناب؟گراز؟نخ؟نخ ریسی؟حنا دختری در مزرعه؟نجینی؟...بله؟...خب...نجینی روی شونه مبارک؟

با کشف معما، تازه لرد متوجه نجینی شد.
-نجیییینی!نجینی عزیزم.تو برگشتی؟اون پیرمرد اذیتت که نکرد؟چی؟شبا جوراب میکرد تو دمت؟وادارت میکرد قرصای فشار خونشو براش ببری؟آه فرزند بیچاره من.

لرد سیاه مجددا رو به لی کرد.
-حالا چیکار باید بکنیم؟نجینی صحیح و سالم برگشته.اونا منتظر ققنوسشونن.ققیه هم از ایوان جدا نمیشه...
لی: !


ده روز بعد، محفل ققنوس:

صدای مالی ویزلی که لباس خرگوش پوشیده بود و احساس بامزگی مفرط میکرد، از آشپزخانه به گوش رسید.
-غذاااااا حاضره!!!

-نه، خواهش میکنم.بازم غذا؟بازم سوپ سیب زمینی؟اونم بدون سیب زمینی.آخه شما که مواد غذایی ندارین چه اصراریه روزی هشت وعده غذا بخورین؟این مالی عشق آشپزیه، ما برای چی باید دائم بوی وحشتناک غذاهاشو...

لنگه جوراب نه چندان تمیزی در دهان ایوان چپانده شد.
-ببند دهنتو اسکلت!قرار شد بی حرکت همون گوشه بمونی.من قراره موزه محفلو تشکیل بدم و تو اولین شیء موزه منی.ولی باید ساکت باشی.حالا دماغتو در بیار که فاوکس بتونه بیاد غذاشو بخوره.

ایوان با اکراه استخوانهای صورتش را کمی جابجا کرد تا فاوکس که در این ده روز رشد قابل ملاحظه ای کرده بود بتواند خارج شود.فاوکس بعد از زدن نوکی به گونه ایوان به همراه جیمز، سر میز رفت.ایوان به ناله و فریاد ادامه داد.
-ارباااااب...این چه کاری بود با من کردین؟بعد از اون همه خدمات صادقانه، منو همراه این جوجه خروس به محفل بخشیدین.سندمم به اسمشون کردین.من چه تقصیری داشتم که این پرنده حاضر نمیشد ازم جدا بشه؟آخه من تا کی روی این سکو بی حرکت وایسم؟این بود سرنوشت یک مرگخوار وفادار؟ارباااااااااااااااب!

در خانه ریدل لرد سیاه به همراه یارانش سرگرم خوردن شام مفصلی بود.جای خالی مرگخوار استخوانی را کسی احساس نمیکرد...

پایان سوژه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱ ۲:۴۱:۴۶



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
دفتر ما ذاتش سیاهه....اجزای سازندش سیاهه.با هیچ رنگ و طلسمی هم سفید نمیشه.

رون عزیز، قبلا هم بهتون گفتم که اینجا فقط پستهای انجمن خانه ریدل نقد میشه.من نظارت این انجمن رو به عهده دارم و پستهای انجمن های دیگه از محدوده صلاحیت من خارجه.
فقط برای مرگخوارا پستهاشونو از هر انجمنی که باشه نقد میکنم.اونم در انجمن خصوصیشون.نه اینجا.


موفق باشید.




پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
محفل ققنوس:

دامبلدور در میان احساسات به غلیان در آمده محفلی ها، چند ورق کاغذ را از ناکجا آباد ردایش در آورد و جلوی فرزندان روشنایی پرتاب کرد.
-اینا رو ببینین...فرم های درخواست عضویت محفلن که توسط شماها پر شدن.سوال شماره 3 رو یادتون میاد؟

محفلیان به خوبی سوال شماره سه و جوابهای پرشوری که به آن داده بودند را به خاطر داشتند!

دامبلدور ادامه داد:
-فراموش کردین در قسمت توضیحات انجمن محفل ققنوس چی نوشتیم؟دوستداران ققنوس!شما همگی ققنوس دوست دارین الان...خودتون متوجه نیستین.

به نظر میرسید محفلیان کاملا آماده نجات فاوکس هستند.

خانه ریدل:

-ببین جوجه، من مامانت نیستم.فوقش شاید بتونم بابات باشم.ولی اونم نیستم.من کلا از موجودات پردار خوشم نمیاد.متوجهی که؟:vay:

جوجه ققنوس اصلا متوجه نبود.تلو تلو خوران جلو رفت و روی پای ایوان پرید.
-مامان!

لرد سیاه از سرو صدای ققنوس کلافه شده بود.
-ایوان اون بچه تو ساکت کن.دارم نامه جدید دامبل رو میخونم...هوم....برای تعویض پرنسسم با این خروسه قرار گذاشته.گفته تو همون محل جنگ همدیگه رو میبینم.یعنی جلوی ساختمون شیون آوارگان.ایوان!بچه تو ور دار بریم.

ایوان با ناراحتی جوجه ققنوس را بدست گرفت.مطمئن نبود ققنوس کوچک، به این سادگی ها حاضر به جدایی از مادر جدیدش شود!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۳۰ ۱۳:۵۱:۵۱



پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
خانه ریدل:

لردولدمورت:
لردولدمورت:
لردولدمورت:
و باز هم لرد ولدمورت:چوب دستی نداریم...الان نداریم!ولی اگه فردا داشته باشیم چیکار میخوایین بکنین؟کجا میتونین فرار کنین از خشم ارباب؟

بلاتریکس و لینی به هم نگاه کردند.حق با لرد بود.بلاتریکس جلوتر رفت.
-ارباب کمی که فکر کردیم دیدیم شما درست میفرمایین.حالا چه جادویی میل دارین براتون انجام بدیم.:pretty:

لرد کمی فکر کرد.
-فعلا از دستتون عصبانیم.همدیگه رو کروشیو کنین!


محفل ققنوس:

ملت مرگخوار با فرمان حمله کراب ـ که مشخص نبود طبق دستور چه کسی فرماندهی عملیات را برعهده گرفته ـ به اتاقهای محفلیان ریختند و شروع به کشتن کردند.فرمانده کراب در کنار پرسی و جیمز ایستاده بود و دو چوب دستی در دست داشت.یکی را بطرف پیشانی پرسی گرفته بود و دومی را بطرف یویوی تازه تعمیر شده جیمز.
-از جاتون تکون بخورین کشتم ها!گفته باشم.من شوخی سرم نمیشه.

ایوان روزیه که داوطلبانه جستجوی آشپزخانه رابه عهده گرفته بود در یخچال را باز کرد.
-آه...همین؟این همه آدم و فقط یک بال مرغ و دو تا تربچه و یک شاخه جعفری؟اینکه چرا محفلیا اینقدر لاغرن کاملا قابل درکه ولی اینکه چرا مالی همچنان هم سایز هیپوگریفه کمی مشکوکه!

صدای رز از دور دستها به گوش رسید.
-مرلینگاهم گشتم.جام آتش اینجا هم نبود.به جاش چند بسته چیز پیدا کردم.من نمیفهمم مورفین چطور موفق شده نصف اجناسشو تو مرلینگاه اینا مخفی کنه! وینسنت، از پرسی بپرس اتاق سوروس کدومه.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.