با خارج شدن این حرف از دهان ماریه تا، سرها و چشم ها و کل وجود مرگخواران با سرعتی باورنکردنی، اتوماتیکوار به سمتش چرخیدند.
ماریه تا که خودش هم احساس کرده بود که حرف زیادی زده است، یک قدم به عقب برداشت و گفت:
- چیزه، اشتباه لپی بود.
و درحالیکه می لرزید با ترس، زیرچشمی نگاهی به دستگاه انداخت. بلا سعی کرد آرامشش را حفظ کند و با اینکه صورتش کاملا سرخ شده بود آرام پرسید:
- شما دقیقا منظورت کدوم دستگاه بود؟
ماریه تا به سختی آب دهانش را قورت داد. تنها کاری که در مقابل سوال بلا توانست بکند، زل زدن به چشمانش بود.
ناگهان بلا کنترلش را از دست داد و میز و صندلی و تخته و هرچه را در راهش بود کنار زد و خودش را به دستگاه رساند. ماریه تا را که درست جلوی دستگاه ایستاده بود را به گوشه ای پرتاب کرد و رو به روی دستگاه ایستاد.
بلا در حالیکه هر لحظه دستانش را بیشتر به دستگاه نزدیک میکرد زیر لب زمزمه میکرد: این دستگاه محکمیه ... چیزیش نشده ... سالمه ...
با دست زدن به چرخ دنده ی آن، چهره اش بیشتر در هم رفت و ادامه داد: یکم شل شده ...
اما با دیدن پیچ و مهره های زیرپایش، کاملا اطمینان پیدا کرد و با فریاد تکمیل کرد: داغون شده!!!!
لینی و لونا که میدانستند هرلحظه ممکن است بلا به سمت ماریه تا حمله ور شده و او را از روی کره ی خاکی حذف کند، سریعا ماریه تا را گرفتند و او را از آنجا خارج کردند.
صدای فریادهای بلا همچنان از درون آنجا به گوش میرسید و نوای هولناکش را وارد حفره ی گوش ماریه تا میکرد.
بعد از چند دقیقه داد و هوار و گیس و گیس کشی، سرانجام بلا با ناامیدی خودش را روی زمین پهن کرد. لودو با امیدواری پرسید:
- مگه هرچیزی قابل تعمیر نیست؟ خب اینم تعمیر میکنیم دیگه!
- هیچ جادویی نمیتونه این دستگاهو تعمیر کنه! وااای مهمون ارباب همین فردا صبح اینجان!
لحظه ای تمام مرگخواران در خوف و وحشت فرو رفتند. سرانجام لونا هوشمندانه گفت: شاید مشنگا بتونن درستش کنن!