فعالیت ما با اونا! تیم ما! در برابر تیم اونا!
موضوعات گروه ما: سیل - شنگول منگول.
خورشید در پهنه آسمان با خضوع و خشوع نورش را بر تمامی بندگان میتابید و آن را از هیچکس دریغ نمیکرد ... حتی از اهالی خانه ریدل که عمرشان را در مبارزه با روشنایی صرف کرده بودند. لرد سیاه از خنکی نسیم بهاری که ضمیمه نور آفتاب شده بود استفاده میکرد و زیر پنجره اتاقش به لش کردن میپرداخت و ضمن آن، لایحه بودجه سال جدید خانه ریدل را نیز به تصویب میرساند.
- خرج تحصیل رز ... اون رو از حساب خودش ورمیداریم و میپردازیم و منتش رو سرش میذاریم.
خرج مرمت و آینه کاری مرلینگاه ... اون رو از حقوق کراب کسر میکنیم که همش جلوی آینه مرلینگاهه و باعث استهلاکش میشه. خرج شیرخشک نجینی ... اون رو از حقوق رودولف کسر میکنیم چون از ریختش خوشمون نمیاد! خرج عروسکهای نجینی ... اونم از حقوق هوریس کسر میکنیم که زیاد حرف میزنه.
خرج پاپیونهای نجینی ... با کسری بودجه مواجه شدیم.
خادمان لرد ولدمورت نیز از همین هوای مطلوب بهره میبردند و بساط
خیارشور و چیپس و آب آلبالو و ذغال لیمو را در بهارخواب خانه ریدل به پا کرده بودند. رودولف و هوریس که تصادفا صدای اربابشان را میشنیدند احساس خطر کردند تا مبادا خرج خورد و خوراک آنها نیز تبدیل به پنبه ریز برای نجینی شود. هوریس بلافاصله از تکنیکهای استتار استفاده کرد و تبدیل به شلنگ شد و رودولف با آویزان شدن از او سرش را داخل پنجره اتاق لرد برد.
- ارباب ما یک فکر اقتصادی داریم!
- سر و تهت حتی از صافت هم کریه تره رودولف! این چه طرز ورود به حوزه دید اربابه؟
- ارباب با این شیوه شما هرگز دچار کسری بودجه نخواهید شد!
- این بوی سیب چیه از سر هوریس ساطع میشه؟ ما از هر نوع میوه متنفریم!
- سیب نیست ارباب ... دوسـ... نه یعنی ... سیب میخوردیم ... یه سیب من میخوردم، یه سیب هوریس! دوتایی سیب میخوردیم ... شما نمیخواید بدونید فکر اقتصادیمون چیه؟
- خیر! ما اربابیم و غنی. دغدغههای مالی نداریم.
رودولف دست از پا درازتر خواست برگردد به بهارخواب و سیبش را بخورد اما فشار زیاد وارده به شلنگ-هوریس باعث شد
خشتک او جر بخورد و دوتایی بیفتند داخل اتاق. نیمهی داخل اتاق هوریس که در اثر جر خوردن هنگ کرده و به اردک تغییر شکل داده بود، «مگ مگ» گویان دور اتاق میچرخید و به همه چیز نوک میزد. لرد که دید شخصیت پردازی لارجش به اندازه کافی جا افتاده، پیش از ته گرفتن زیرش را کم کرد و گفت:
- بایستید! اگرچه جنبه مالی ماجرا برامون مهم نیست، اربابی هستیم حامی ایدههای جدید و پیشرفت.
ایدتون؟
هوریس و رودولف دستپاچه یکدیگر را نگاه کردند. هنوز فکر این قسمت از ماجرا را نکرده بودند.
- چیزه ... اینجاست ارباب ... الان تقدیم میکنم خدمتتون.
هوریس دست در جیب گل و گشاد ردایش کرد و پس از اندکی کند و کاو تکه روزنامهای را پیش از آن مشغول حل جدولش بود، طرف لرد گرفت.
- «خط و نشان وزیر ایرانی برای عراق!
خارک و سه جزیره برای ماست.» این تیترهای بیناموسی چیه؟
- ارباب اون صفحه سیاسیه ... آگهیها پشتشه.
- هوم ... «به یک عدد مهاجم نوک سرزن جهت تو گل چپوندن سانترهای
خسرو نیازمندیم. شماره تماس: 0098214444**** قلعه نویی»
- با قدرت پروازی که شما دارید کدوم مدافعی میخواد رو سرتون ... چیزه ... منظورمون این آگهی نبود ارباب!
- معاونت فرهنگی-هنری وزارت سحر و جادو برگزار میکند: مسابقه نمایشی داستانهای کهن، با جوایز نفیس.
- خوشا نمایشی که شما کارگردانی کنید سرورم!
- کدوم هیئت داوران میخواد از اثر هنری شما ایراد بگیره؟
- جایزه مال شماست! تو مشت شماست!
- کی گفته ما میخوایم کارگردانی کنیم؟ ما نقش اولیم.
لرد کوهی از استعداد بود. شاید این آغاز راه او برای فتح قلّههای بازیگری میشد ...
- نگران نباشید ارباب ... ما تو انجمن اسلاگ کلی کارگردان و نمایشنامه نویس حاذق سراغ داریم که از چوب خشک هم بازیگر میسازن ... شما که ...
بهتره ما حرف نزنیم؟ وگرنه زبونمون رو از حلقوممون درمیارین؟ و میکنین ... چشم ارباب! رفتیم ارباب!
... اگر برای این کار مباشری چون هوریس اسلاگهورن نمیداشت!
آقای کارگردان با عینک دودی بزرگی که فریم کائوچویی داشت و به نظر میرسید هر کدام از شیشههایش سابقا شیشه جلوی اسکانیا بودند، موهای بلند بافته شده، انبوهی از ریش
خرمایی رنگ که از شکافی درون آن یک پیپ بزرگ با حقّهای به اندازه پاتیل خودنمایی میکرد و ردایی پر از پارگی و وصله که روی آن نوشته شده بود «Fudge the system!» در مقابل لرد ایستاده و به سبب هیکل درشتش با نگاهی بالا به پایین او را برانداز میکرد.
- من شما رو قبلا جایی ندیدم؟
- نخیر آقای لورد!
یکمی دیالونگ بگید من کاکارترتون رو بررسی کنم.
- دیالوگ؟ چه دیالوگی بگیم؟ اصلا چه نمایشنامهای برای ما در نظر دارید؟ حتما باید اثری حماسی باشه ... اثری در شان ما با قهرمانی سیاه و قدرتمند.
- شنگول و منگول!
- شنگول و منگول؟ اسمش رو نشنیدیم! ما شنگولیم یا منگول؟
- بابا لورد ... شنگول و منگول دیگه! مگه ننت شبا واست قصه نمیگوقت؟
لرد میخواست اشاره کند که «در قصر آنها این قرتی بازیها مرسوم نبوده. اصلا پسری که برایش قصه میگویند بوق است. ما فقط کارتونهای فاخری چون «خداوند لکلکها را دوست دارد» میدیدیم.» اما هوریس که از حقیقت آگاه نبود دخالت کرد و اجازه نداد بحث ادامه پیدا کند.
- چیزه ارباب ... شما گرگین! بیخیال خورخه جان ... حالا الان فرصت نیست متن رو برای ارباب تعریف کنی. اجازه بده برن برای گریم.
- ما گرگیم؟ پس چرا اسم ما روی نمایش نیست؟ قهرمان هری پاتر هم ماییم اما اسم هری پاتر رو گذاشتن روش! هیچ وقت با اسم افسانهها ارتباط برقرا نکردیم.
سالن تئاتر شهر لندن مملو از جمعیت بود. حتی ریتا اسکیتر که در مقالهای نوشته بود: «تئاتر
خورخه لوئیس بورخس را نمیبینم. البته قول نمیدهم آن را نقد نکنم! از همین الان میگویم که این اثر تمام مقوّاست.» نیز بین پاهای جمعیت دیده میشد.
- شنگول، بابا، عـــشـــــــق اون نیست که وقتی دیدیش دلت بلرزه. عــــــشـــــــــق اونه که وقتی نمیبینیش دلت میخواد کنده شه.
- پدر پسر خوب با هم خلوت کردینا!
مادر شنگول و منگول -حمیده
خیرآبادی- سینی چایی به دست وارد شد و به شنگول -هکتور دگورث گرنجر- و منگول -لینی وارنر- و پدرشان -
خسرو شکیبایی- پیوست.
- ببین! دلخوری، باش. عصبانی هستی، باش. قهری، باش. هرچی میخوای باشی باش. ولی حق نداری با من حرف نزنی. فهمیدی؟
- باشه.
دقیقهای در سکوت، لبخندها و بازیهای زیرپوستی بین حمیده خیرآبادی و خسرو شکیبایی رد و بدل میشود.
- بچهها؟ بیاین این پولو بگیرین برین دو تا سی دی بازی جدید بخرین.
- سی دی نمیخواد بابا بازیاشو دانلود میکنیم.
- خوب بیاین این پولو بگیرین برین برا خودتون قاقالیلی بخرین.
- الان سفارش میدم قاقالیلی.کام بیاره!
- خوب برین دو بسته مدادرنگی 36 رنگ بخرین.
- من نقاشیامو با پینت میکشم.
- منم با اوتوکد!
- عجب بچههایینا! این آفرا رو زمان ما به هر قیمتی نمیدادن به کسی!
- خوب بیا خودمون بریم بیرون.
- باشه.
بچه ها حواستون به گاز باشه برای شام
خورش کرفس گذاشتم.
مادر و پدر از در خارج میشوند و با خروج آنها از صحنه، گرگ -لرد ولدمورت- وارد میشود و در میزند.
- کیه؟
- ماییم!
شنگول ریموت کنترلر آیفون تصویری را میزند و با دیدن گرگ شروع به فحاشی میکند.
- بز!
- شنگول؟
- هوم؟
- ما خودمون بزیم.
- اوهوم!
- قاعدتا نباید بز فحش باشه.
- عه راست میگی ... فیل!
گرگ از پشت در فریاد زد:
- یعنی برای اعضای بدن رو ما حساب نکردین که پای فیلو کشیدین وسط؟
- اعضای بدن که اصلا نبود ... باشه اصن!
خر!
پرده نمایش افتاد و با جمع شدن مجدد آن، گرگ با
گریم جدیدی پشت در ایستاده بود.
- گرگی هستیم با تدبیر! اگر نتونیم وارد خونه شنگول و منگول بشیم، اونارو از خونه خارج میکنیم.
گرگ
میکروفونی در دست گرفت و شروع به خواندن کرد:
- كوچه به كوچه ... هِى! دونه به دونه ... هِى! گوشه به گوشه ... هى! ميام محله هاتون!
منگول هیجان زده گفت:
- مسابقه محله!
- بریم شیرینکاری کنیم!
- براش معجون درست میکنم!
شنگول و منگول دوان دوان راهی کوچه شدند تا شیرینکاری کنند اما گرگ بی ملاحظه به سرعت آنها را خورد. از آن جایی که برادر کوچک تر شنگول و منگول -حبّه انگور- سالها قبل در سیل کشته شده بود، کسی باقی نماند تا راپورت گرگ را به پدر و مادر شنگول و منگول بدهد و آن ها در صدد انتقام برآیند و داستان همانجا به پایان رسید. همه منتظر مسئول امور فنی صحنه یعنی سگ کارگردان بودند تا پرده جمع شود و صحنه به پایان برسد.
- فنگ! پرده رو جمع کون!
فنگ پارس کنان دور سالن دوید و بزاقش را بر صورت تک تک تماشاچیان پاشید و سپس به سمت منگول رفت.
- جمع نمیکنم!
شما فقط منو برای کارای فنی میخواین! حاضر نشدین یه نقش بهم بدین ... در حالی که فیزیکم برای نقش گرگ خیلی مناسب تر بود!
من پدر سینمای بلوک شرقم! حداقل موزیک کارو میدادین بهم تا به جای کار سطحی «از این محله به اون محله» گرگتون «پینگ فلوید» میخوند و شنگول و منگول رو جذب موزیک عمیق راک میکرد.
خر چه داند قیمت نقل و نبات!
- آرسینوس!
- ارباب! خوبین ارباب؟ خونسردی خودتونو حفظ کنید ارباب.
- ما خونسردیم ... جایزه ما چی شد آرسینوس؟
- ارباب جایزه شما رو باید معاونت فرهنگی-هنری وزارت خونه بده.
- خوب کجاست این معاون فرهنگی-هنریت؟
- ارباب ... ناسازگاری داشتیم، هر دومون اذیت میشدیم! اخراجش کردم.
اگرچه جان آرسینوس برای لرد جایزه نفیس نمیشد ... اما ترجیح داد حداقل آن را بگیرد تا دلش خنک شود.